eitaa logo
کانال امام زمان عجل الله فرجه
1.4هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.8هزار ویدیو
262 فایل
👌 خدارا شکر که یاد امام زمان توی ❤️ ت هست 🔸 مهدویت 🔸تفسیر زیارات 🔸 احادیث مهدویت 🔸پاسخ به شبهات 🔸استیکر 🔸مداحی مدیر کانال @Say121 ادمین کانال @Pasandi313 انتقادات و پیشنهادات https://daigo.ir/secret/9418007308
مشاهده در ایتا
دانلود
پایانِ ۳۴ سال چشمـــ انتظارے در محرمـــ ۱۳۹۹🌙 🌷شهید علی محمد قنبری تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۶ / ۱۳۶۵ محل تولد:خرم آباد ساکن: همدان، نهاوند، بیان محل شهادت: جزیره مجنون *🌷مادرشهید ← خبری از پسرم نداشتیم، لباس و زنجیری که با آن عزاداری میکرد را در مسجد گذاشتیم🌙 به امید برگشتنش🕊️ خدا می‌داند در آن روزها چه کشیدیم از چشم‌انتظاری🥀هرکس که درب خانه را می‌زد🔒 احساس می‌کردیم که یا علی‌ محمد است یا از او خبری آمده اما خبری نبود و دست‌خالی برمی‌گشتیم🥀خواهرشهید← دو نفر از هم‌رزمانش می‌گفتند: در جزیره مجنون سوار بر قایق بودند که با گلوله دشمن💥قایق واژگون می‌شود🥀و پیکر علی‌محمد داخل آب می‌افتد💦ولی با تلاش هم‌رزمان از آب خارج‌شده و بعد از درگیری سنگین پیکر برادرم مفقود می‌شود.»🥀در تشییع شهدا حضور پیدا می‌کردیم به عشق اینکه روزی شناسایی شود💫 پدرِ خدا بیامرزم آرزوی برگشت پیکرش را داشت🥀و می‌گفت ای‌ کاش پسر من هم بیاورند تا من هم کم‌تر چشم‌ انتظار باشم ولی حیف.»🥀سرانجام او که در شهریور ماه و مصادف با ۷ محرم شهید شده بود🕊️بعد از ۳۴ سال چشم انتظاری🥀پیکرش تفحص و شناسایی شد و به وطن بازگشت🕊️ پیکر پاکش با رعایت پروتکل‌های بهداشتی🪄روز دوشنبه ۳ شهریور ماه ، مصادف با ۵ محرم سال ۱۳۹۹🌙تشییع و به خاک سپرده شد*🕊️🕋 💙🌷
شهید بـے سر...🌙 🌷شهید عباس اردستانی تاریخ تولد: ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۲۸ / ۹ / ۱۳۵۹ محل تولد: شهر ری محل شهادت: سر پل ذهاب *🌷همرزم← سر تا سر منطقه عملياتی مين گذاری شده بود🪄با كوشش ساير دوستان موفق شديم حدود 200 عدد مين را خنثی كنيم💫عباس هم به كمک ما آمده بود. بعد از مدتی چاشنی يكی از مين ها در دست او منفجر شد💥 و به دنبال آن انگشتان دست او قطع شد🥀همرزمان از او ميخواهند تا به بهداری برگردد اما او می‌گوید: بچه‌ها به کمک احتیاج دارند🌙 من خجالت می‌كشم برای از دست دادن انگشتانم به بهداری بروم.»🥀او وقتی دستمال را به انگشتان خود بست🥀به شوخی رو به دوستانش کرد و گفت:🌙« من وقتی به بهداری می‌روم كه لااقل سرم جدا شده باشد.»‼️چند ساعت بعد از حرف عباس🌙موج حاصل از انفجار توپ باعث شد همگی به‌ روی زمین بیفتیم💥 بعد از لحظاتی از جای خود تكانی خوردم سرم خیلی سنگین بود🥀در اولين نگاه ديدم سر عباس بر اثر اصابت تركش توپ از هم پاشيده شده است🥀ديدن اين صحنه برايم بسيار دردناک بود🥀ولی چاره‌ای جز تحمل مشكلات و صبر در گرفتاری و مصيبت نبود🥀با كمک ساير دوستان پيكر پاكش را به بهداری آورديم🥀در نهایت او به آرزویش رسید🌙و میهمان سفره‌ی ابا عبدالله حسین (ع) شد*🕊️🕋 💙🌷 🆔@emamolasr
پـُلـے براے عبور....🥀 🌷شهید حاج قاسم اصغری تاریخ تولد: ۱۵ / ۱ /۱۳۴۳ تاریخ شهادت: ۱۰ / ۸ / ۱۳۶۶ محل تولد: شهر قدس محل شهادت: منطقه سردشت *🌷همرزم← عملیات آغاز شده بود عبور از سیم خاردارها غیر ممکن بود🥀حاج قاسم جانشین گردان تخریب ۱۰ سیدالشهدا🌙خودشو انداخت روی سیم ها تا رزمنده ها از روی بدنش رد شوند🥀انگار هزاران تیر به او اصابت کرده بود🥀فشار سیم خاردار تمامی سطح جلوی بدنش را پاره کرده بود🥀در اثر فشار روی سیم خاردار سیستم های عصبی‌اش فشرده شده🥀و دست و پاهایش سوراخ شده بود،🥀مویرگ های بدنش پاره شده و تشنج داشت🥀او این ایثار را انجام داد تا عملیات به سرانجام برسد🌙از مرداد ماه ۶۴ تا دی ماه ۶۴ در بیمارستان مشغول مداوا بود🏥 اما باز هم به منطقه برگشت🌙راوی ← روز اربعین بعد از نماز صبح دیگر بچه‌ها صبحگاه نرفتند و برای دسته عزاداری روز اربعین آماده شدند🏴 وانت گردان را دو تا بوق بلندگو روش سوار کردیم🪄و اطراف گلزار شهدا و مزار یادبودها پرچم‌ها نصب شد🌙و کاسه‌ای گِل از تربت امام حسین(ع) فراهم شد💫عزاداری اربعین به خوبی انجام گرفت، این آخرین اربعین حاج قاسم در این دنیا بود🕊️همسرشهید← ثمره ازدواجمان یک دختر به اسم زهراست🍃که پس از شهادت پدرش به دنیا آمد🥀حاج قاسم عکس مین والمر رو گرفته بود و همیشه می‌گفت این مین از همه زیباتره🪄 عاقبت در پاکسازی میادین مین سردشت💥 در اثر انفجار مین والمر🥀به آرزوی خود رسید*🕊️🕋 💙🌷
عنایتـــ امام حسین علیه‌السلام🌙 🌷شهید حاج شیرعلی سلطانی تاریخ تولد: ۱۳۲۷ تاریخ شهادت: ۲ / ۱ / ۱۳۶۱ محل تولد: شیراز،محله‌کوشک‌ قوامی محل شهادت: منطقه شوش *🌷راوی ← حاج شیرعلی ذاکر اهل بیت (ع) بود در عملیاتی موج انفجار مجروحش كرد💥تمام بدنش از كار افتاده بود🥀وقتی شهدا را جمع می‌كنند او را هم در پلاستیک می‌پیچند🌙اما او هنوز زنده بود ، حاجی صداها را می‌شنید اما نمی‌توانست حرف بزند یا حركتی كند🥀در آن حال به امام حسین(ع) متوسل می‌شود 🌙به آقایش می‌گوید، من با تو عهد بسته‌ام بدون سَر شهید شوم🥀پس شرمنده‌ام نكن🥀وقتی برای بُردن شهدا به سردخانه رفتند🌙دیدند كیسه‌ای كه شهید سلطانی در آن پیچیده شده عرق كرده است💫 كیسه را باز می‌كنند می‌بینند حاجی هنوز زنده است‼️فورا اكسیژن وصل می‌كنند و به بیمارستان منتقلش می‌كنند، و در نهایت ایشان زنده ماند.🌙همسرشهید← چهلم شهید دستغیب بود💫 دیدیم تلفن زنگ میخورد📞حاجی جواب داد. گروه منافقین بودند که گفتند: دستغیب را كشتیم حال نوبت توست‼️حاجی به او می‌گوید: آنچه خدا بخواهد همان میشود🕊️سردار می‌دانست كه مولایش شرمنده اش نخواهد كرد، و عاقبت آقا ابا عبدالله الحسین او را به آرزویش رساند🥀شهید حاج شیرعلی سلطانی در عملیات فتح المبین خمپاره‌ای سرش را از تنش جدا کرد🥀پیكر بی سرش در قبر کوچکی كه با دستان خودش در كتابخانه مسجد المهدی (عج) آماده كرده بود🌙به خاک سپردند*🕊️🕋 سردار بی سر 💙🌷
پیش بینی شهید🌙 🌷شهید عباس‌علی‌ خمّری تاریخ تولد: ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۳ / ۱۱ / ۱۳۶۵ محل تولد: زابل محل شهادت: شلمچه *🌷یکی از سفارشات عباس به همسرش این بود که وقتی فرزندش متولد می‌شود، او در قید حیات نیست، اما فرزندش پسر است، بنابراین نامش را مصطفی بگذارد.🌱نوزاد بعد از شهادت عباس به دنیا آمد و بر اساس پیش بینی ایشان پسر بود که طبق وصیت پدر، نام مصطفی را به کودک نهادند.🌙این پیش بینی که بدون استناد به معاینات و اطلاعات پزشکی بود،موجب تعجب همه شد‌💫راوی← روزی به اتفاق عباس به مزار شهدا رفتیم.بعد از فاتحه خوانی ناگهان متوجه شدیم، عباس بر روی زمین صاف نشسته و فاتحه می‌خواند.‼️گفتیم: «اینجا که کسی دفن نشده، چرا فاتحه میخوانی؟» عباس گفت: «اینجا محل دفن خودم هست زیرا آن روزی که من شهید می‌شوم قطعه ی سمت چپ این جا پر شده و لذا من را اینجا دفن می‌کنند.»🌙مدتی بعد عباس فرمانده دلاور گروهان فاطمه زهرا گردان 405 در عمليات كربلای 5 بر اثر اصابت نارنجک دستهايش قطع و به شهادت رسید🥀هنگام دفنِ پیکر این علمدار،اصرار کردیم عباس را در قسمتی از مزار که مدفن یکی از دوستان بود دفن کنیم اما با مخالفت ستاد معراج شهدا مواجه شدیم.🥀ستاد معراج بدون اطلاع از وصیت و سفارش شهید اصرار کرد،شهید را در جایی غیر از مکان انتخابی ما دفن کند.🌙آری! مکان مورد نظر ستاد،دقیقاً همان نقطه ای بود که عباس قبل از شهادتش در آنجا برای خود فاتحه خوانده بود.💫این پیش بینی‌ها‌ی عباسعلی نه تنها موجب تعجب همه‌ی ما شد بلکه از ارتباط معنوی شهید با معبود و منبع لایزال خبر میداد🕊🕋 💙🌷
ماجرای سر شهیدے که چند ماه در اتاق پدر بود🥀 🌷شهید محمدرضا آل مبارک تاریخ تولد: ۱۳۴۵ تاریخ شهادت: ۱۴ / ۹ / ۱۳۶۱ محل تولد: دزفول محل شهادت: منطقه شرهانی *🌷برادرشهید← محمدرضا متولد ۲۸ صفر بود🌙می‌گفت دوست دارم مانند مولایم حسین(ع) بی سر باشم🥀سال ۶۱ در عملیات محرم و در آستانه‌ی اربعین حسینی🏴 در حالی که روزه بود بر اثر اصابت گلوله ۱۰۶💥به سرش بی‌سر شد و به آرزویش رسید🕊️تنها بدن تکه‌ تکه محمدرضا به خوزستان برگشت🥀و سرش به دست ما نرسید🥀بدن بی‌سرش در روز اربعین تشییع شد🏴 هفت روز پس از خاکسپاری فَک محمدرضا را به پدرم تحویل می‌دهند🥀و بعد هم فَک را کنار پیکر بی‌سر به خاک می‌سپارند🥀 او تا اینجا برای 2 بار به خاک سپرده شد🥀سر محمدرضا پس از 7 سال و انجام آزمایشات DNA برگردانده شد🥀شبانه سر محمدرضا را به پدرم تحویل می‌دهند🌙که پدرم نیز ۲ تا ۳ ماه یعنی تا زمانی که اجازه نبش قبر گرفته شود،💫 سر شهید را بدون اطلاع ما و مادرم، در کُمد اتاقش نگهداری می‌کند🥀لحظات سختیست🥀پدرم برای این‌که شوکه نشویم، حرفی در این خصوص به ما نمی‌گوید🥀 ولی در این مدت شب‌ها با محمدرضا در اتاق درددل می‌کرده🥀پدر مرحوم شهید← زمانی که نبش قبر صورت گرفت💫 و سر بریده محمدرضا کنار بدنش قرار گرفت،🥀دیدم که هنوز لباس‌های محمدرضا پس از هفت سال به همان صورت قبل است🌙و بوی عطر میدهد💫 پیکرش برای سومین بار خاک‌سپاری شد*🕊️🕋 💙🌷
پاےِ جامانده...🥀 🌷شهید حسین صابری تاریخ تولد: ۲۸ / ۲ / ۱۳۴۷ تاریخ شهادت: ۲۸ / ۳ / ۱۳۷۶ محل تولد: تهران محل شهادت: فکه *🌷راوی← شب بود. تاریک بود. با چند پروژکتور، حیاط معراج شهدا را روشن کرده بودند.💡شلوغ بود. همه می‌خواستند پیکر شهید "حسین صابری"🌙(سومین شهید خانواده‌ی صابری) را که تازه در تفحص شهید شده بود، ببینند🌙میزی در حیاط گذاشته بودند تا او را غسل دهند.🥀حاج "بهزاد پروین قدس"(عکاس دفاع مقدس) که از راه رسید، مثل همیشه ساک بر دوش بود.🍁ناگهان از داخل ساک، چیزی درآورد که همه از تعجب مات ماندند.‼️بسته‌ای را گشود و پای قطع شده‌ی حسین را🥀که هنگام انفجار مین والمری💥به وسط میدان مین ارتفاع 112 فکه افتاده بود، پیدا کرده و با خود آورده بود.🥀خودش می‌گفت: در اهواز، وقتی ساکم رو گذاشتم زیر دستگاه اشعه تا وارد فرودگاه شوم،🥀بچه‌های سپاه تعجب کردند. درِ ساک را که گشودم، همه کُپ کردند.🥀پای قطع شده داخل ساک باعث شد تا همه بیایند بالای سرم.🥀وقتی توضیح دادم که حسین صابری امروز در فکه به‌شهادت رسیده🕊️و پیکرش رو بردن تهران و حالا من می‌خوام زود برم تهران تا این پای جامانده را به پیکرش ملحق کنم،‼️ مات و مبهوت اجازه دادند تا سوار هواپیما شوم.✈️و بهزاد پایی را که جا مانده بود، به صاحبش ملحق کرد.🥀شهید حسین صابری برادر شهیدان حسن و عباس صابری است🌙که حسین بعد از دو برادرش کار عباس را ادامه داد و شهدا را تفحص می‌کرد💫و عاقبت بر اثر انفجار مین💥شربت شهادت را نوشید*🕊️🕋 💙🌷
دستـغیب..🌙 🌷شهید حمید حکمت پور تاریخ تولد: ۱۵ / ۲ / ۱۳۴۳ تاریخ شهادت: ۲۶ / ۲ / ۱۳۶۶ محل تولد: مشهد محل شهادت: غرب کشور *🌷همرزم← در عملیات های مختلف مجروح شد،🥀در عمليات والفجر یک بر اثر اصابت تركش خمپاره💥به دست چپ و پشتش مجروح می‌شود🥀در بیمارستان دست چپ حميد را به علت زياد متلاشی شدن قطع می‌كنند.🥀او جبهه را رها نکرد حتی زمانی که فقط یک دست داشت،🌙یکشب با همان یک دست در آب شنا کرد🌊و پیکر ۱۸ شهید را از آب بیرون آورد،🌙باعث حيرتمان شده بود، چگونه با یک دست این کار را انجام داده بود⁉️هيچ نبود مگر ايمان و اراده قوی حميد.💫بارها و بارها پیکر شهدايمان را از بین صخره‌های غرب و يا در هوای گرم جنوب به پايگاه آورده بود.🍃حمید حکمت پور در لشکر معروف بود به دستغیب.💫 زیرا یک دست او تقریبا از شانه قطع شده بود.🥀در خیلی از کارهایش از دهان و دندان بعنوان آن دست قطع شده استفاده می‌کرد💫مثلا همیشه گلنگدن اسلحه کلت را با دهان می‌کشید و اسلحه را مسلح می‌کرد.که واقعا کاری مشکل است🍃 ولی او این کار را با مهارت خاصی انجام می‌داد.🌙سرانجام در عملیات كربلاى 10 كه فرماندهى واحد اطلاعات لشكر 5 نصر را برعهده داشت، هدف خمپاره قرار گرفت و آسمانی شد🕊پیکرش 45 روز مفقودالاثر بود🥀فوراً به منطقه برگشتم و پس از خواندن نماز و گريه و زاری از خدا جهت پيدا كردن پیکر حميد استمداد طلبيدم.📿خوابيدم و در عالم خواب حميد را ديدم كه مرا به محل پیکرش با دادن نشانی هدايت نمود.🌙 از خواب پريدم و شبانه با دوستان به همان محل رفتم‼️و پیکر حميد را پيدا و تحويل معراج و خانواده دادم*🕊️🕋 💙🌷
شهیدے که عراقےها هم برایش ختم گرفتند🌙 🌷شهید عباس صابری تاریخ تولد: ۸ / ۷ / ۱۳۵۱ تاریخ شهادت: ۵ / ۳ / ۱۳۷۵ محل تولد: تهران محل شهادت: فکه *🌷راوی← قبل از به دنیا آمدنش مادر خواب دید آقایی به او نوید فرزند پسری به نام عباس را داد🍃حدود یک ماه بعد از تولدش، مریضی سختی گرفت🥀مادر به حضرت ابوالفضل(ع) متوسل شد و عباس شفا گرفت💫همرزم← برخی اوقات که عباس برای تفحص شهدا به خاک عراق می‌رفت💫 مقداری لباس،‌ میوه و سیگار برای عراقی‌ها می‌خرید🍃تا برای تفحص شهدا با آن‌ها بیش‌تر همکاری کنند🌙 این هدیه همراه با مهربانی عباس موجب شد که دل عراقی‌ها نرم شده و به او علاقه‌مند شوند🌙وقتی خبر شهادتش به عراقی‌ها رسید🥀حتی عراقی ها هم برایش ختم گرفتند.🌙او قبل از شهادت غسل شهادت کرده💦 و می‌گفت: آرزو دارم در روز عاشورا در محضر امام حسین (ع) باشم🌙و دقیقا روز عاشورا روز تشییع پیکرش بود.»🕊️هفتم محرم که بنام حضرت علی اصغر(ع) بود💫در حین تفحص شهدا بر اثر انفجار مین💥بدنش پر از ترکش🥀و دو دست و پایش قطع شد🥀او شهادتین را گفت و به شهادت رسید.🕊️روز آخر گفته بود که امروز را به عشق حضرت عباس کار می‌کنم🌙و به من الهام شده که امروز یک شهید پیدا می‌کنیم.»💫آن روز فقط یک شهید را به معراج آوردند🌙آن هم عباس صابری بود*🕊️🕋 💙🌷
در آرزوے گمنامـے🕊️ 🌷شهید محمدرضا عسگری تاریخ تولد: ۶ / ۷ / ۱۳۳۷ تاریخ شهادت: ۱۰ / ۴ / ۱۳۶۵ محل تولد: لیوان غربی،گرگان محل شهادت: مهران *🌷هفده ساله بود که پدرش را از دست داد🥀بعد از آن برای اینکه بتواند روزها به کسب و کار بپردازد🍃شبانه ادامه تحصیل داد، ابتدا آرایشگر شد، مدتی بعد قهوه خانه‌ای به راه انداخت☕ زمانی بعد بلال فروشی کرد🌽و بعد از معاف سربازی در کارخانه رب گوجه فرنگی مشغول به کار شد🍃راوی← در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند🥀واقعا احساس شرمندگی می‌کرد🥀آرزوی گمنامی داشت، او به عنوان نیروی داوطلب جذب سپاه شد🍃در آخرین سفری که به مازندران داشت در یکی از سخنرانیهایش گفته بود: «آرزو دارم مفقودالاثر شوم🌙تا شرمندۀ خانواده هایی که جوانان خود را از دست داده اند، نباشم»🥀ایشان جانشین لشکر ۲۵ کربلا بود که در 10 تیر ماه 1365🌙عملیات کربلای 1 در دشت مهران در قلاویزان به شهادت رسید🕊️او و همرزمش به طرف قله قلاویزان که از ارتفاعات بسیار خطرناک و مشرف به دشت مهران است می‌روند🥀گلوله توپی می‌آید و در کنار آنها منفجر می‌شود💥 و بدن آنها را می‌سوزاند🥀پیکر پاکش مفقودالاثر شد.🥀یا در قلاویزان ماند🥀و یا به عنوان (شهید گمنام) دفن شده است🥀خدا به زیبایی او را به آرزویش رساند*🕊️🕋 جاویدالاثر 💙🌷
آخرین نماز🌙 🌷شهید محمود کاوه تاریخ تولد: ۱ / ۳ / ۱۳۴۰ تاریخ شهادت: ۱۱ / ۶ / ۱۳۶۵ محل تولد: مشهد محل شهادت: حاج عمران 🌷اسم محمود کاوه با کردستان گره خورده است؛با اینکه او اهل مشهد بوده اما هرجا صحبت از این فرمانده میشود همه رشادت های او را در کردستان به خاطر می آورند🌙با عملیات هایی که ایشان برعهده گرفت باعث آزادسازی مناطق و فرار ضدانقلاب ها میشد،💫 محمود کاوه در مدت 6 سالی که در جبهه حضور داشت،بارها از نواحی مختلف دچار آسیب‌دیدگی و مجروحیت شد.🥀از جمله این موارد می‌توان به اصابت گلوله به ناحیه شکم در اسفند ماه سال 61،🥀اصابت گلوله به شانه چپ در مرداد ماه سال 63 🥀و اصابت ترکش به صورت او در اسفند ماه سال 64 اشاره کرد.🥀با وجود اینکه هر بار به شدت مجروح می‌شد اما پس از به دست آوردن بهبود نسبی دوباره به جبهه باز می‌گشت.🕊همرزمانِ شهید کاوه به علت زیاد بودن جای جراحات و ترکش‌های موجود در بدن،به او لقب"چهل تیکه"داده بودند⚡️راوی← فرمانده کاوه گفت: میخواهم دورکعت نماز بخوانم📿بعد از نماز وقتی علت نماز خوندش را پرسیدم⁉️ گفت: این دورکعت نماز را به دو علت خواندم ؛ یکی برای پیروزی برادرانی که به جلو رفته اند،🌙ودیگر اینکه اگرخدا مرا لایق بداند همچون مولایم امام حسین(ع) که آخرین نمازش را در میدان نبرد در روز عاشورا بجای آورد،این آخرین نمازم باشد،🕊خداوند دعایش را مستجاب کرد و او در ۱۱ شهریور ماه ۱۳۶۵ در ارتفاعات ۲۵۱۹ (یعنی دو هزار و پانصدو نوزده متر ارتفاع) در عملیات کربلای۲ با آخرین نمازی که خواند بر اثر ترکش خمپاره💥شربت شهادت را نوشید🕊️🕋 💙🌷
شهید نو عروس ۱۷ شهریور🌙 🌷شهیده محبوبه دانش آشتیانی تاریخ تولد: ۲ / ۱۱ / ۱۳۴۰ تاریخ شهادت: ۱۷ / ۶ / ۱۳۵۷ محل‌تولد:تهران محل شهادت:تهران،کُشتار جمعه‌ خونین 🌷راوی← اول محبوبه شهید شد، چند سال بعد نامزدش (شهید حسن اجاره‌دار) و بعد پدر بزرگوارش (شهید غلامرضا دانش) که در حادثه 7 تیرماه سال ۱۳۶۰ به شهادت رسیدند. شهادت در دودمان آشتیانی با محبوبه شروع شد🌙محبوبه متولد تهران بود که با آغاز حرکت‌های انقلابی علیه حکومت پهلوی به جمع انقلابیون پیوست.🌱روزی همه به طرف خیابان کوکاکولا می‌رفتند. مردها به محبوبه گفته بودند: «شما برو اینجا نمان.»🥀محبوبه به آنها جواب داده بود:«اگر کار درستی است که زن و مرد ندارد. اگر کار غلطی است که شما هم نباید بروید.»💫جمله‌های بالا بخشی از آخرین لحظه‌های زندگی محبوبه است‌.🕊بخشی از موارد زندگی او شاملِ : شرکت مستمر در راهپیمایی ها،پخش اعلامیه،دیوار نویسی،مطالعه قرآن،نهج‌البلاغه،صحیفه سجادیه، آثار دکتر شریعتی،شهید مطهری و رساله امام خمینی (ره) بود.🌙درباره ماجرای ۱۷ شهریور آنچه که از روایت تاریخ پنهان مانده فعالیت چشمگیر زنان در تظاهرات علیه شاه بوده است💥به طوریکه حتی بانوان زودتر از مردان به تظاهرات آمده و آنها را تشویق به مشارکت در راهپیمایی می‌کردند.💫محبوبه شهید نو عروسی که ۱۷ سال داشت و در جمعه خونین 17 شهریور در اوج راهپیمایی به دست یکی از ماموران شاه، او را با گلوله هدف گرفتند💥و به شهادت رساندند🕊او در خون خود غلتید تا حضورش مطلع صادقی بر حضور زن مسلمان ایرانی در عرصه های نبرد حق و باطل باشد🕊🕋 💙🌷
حقوق حلال،بخشندگے شهید🌙 🌷شهید علی تمام زاده تاریخ تولد: ۲۵ / ۱ / ۱۳۵۵ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۸ / ۱۳۹۴ محل‌تولد:تهران محل شهادت: سوریه مزار: کرج 🌷راوی ← چند ماهی حقوق دریافت نکرده بود، گفت دیگر حقوق مرا واریز نکنید!‼️از حاج علی سوال کردم چرا؟ گفت؛ چند روزی غیبت از کار داشته‌ام🍂شرعا گرفتن این حقوق شبهه ناک است،آخه این مبلغ را برای حضور مستمر من تعیین کرده‌اند.🍃راوی← میخواستم برم سفر کربلا،حاج علی بهم گفت: قربة الی الله تصمیم گرفتم تمام هزینه های مالی این سفر تو رو هم حساب کنم!🌙من میدونستم حاجی مستاجره و قسط و وام و..زیاد داره🥀گفتم چرا آخه؟ گفت: حاجت دارم و نذر کردم هزینه های یه زائر امام حسین(ع)رو حساب کنم.🌙به شوخی گفتم حاجی فکرکنم نذرتو بندازی حرم آقا زودتر جواب بگیریااا، خرج من کنی خدا میذاره تو کاست..(:💫خندید.. اما حالا که دارم به اون روزا فکر میکنم میبینم چقدر خوب نذرش ادا شد..و شهید شد🕊️راوی← با حاج علی هماهنگ کردم یکی از مدافعان حرم رو بفرسته به مراسم شهدای مدافع حرم افغانستانی،🌙حاج علی هم برای این جلسه شهید مصطفی صدرزاده رو که اومده بود مرخصی فرستاد.💫 گفتم حاج علی ویژگی این رزمنده که فرستادی سخنرانی چیه؟⁉️گفت: شب تاسوعا شهید میشه خودش هم میدونه!‼️دقیقا شب تاسوعا شهید صدرزاده به مولاش ابوالفضل پیوست!💫اون جلسه به بچه ها گفتم باهاش عکس بگیرید شهیده! 📷 8 ماه بعد فقط عکس برا ما موند و هر دوی اونا پرواز کردند🕊️شهید علی تمام زاده در ماه محرم از پهلو مجروح شده🥀و به دلیل خونریزے به شهادت رسید*🕊️🕋 حجت الاسلام 🌷💙
شهیدی که زنده زنده دفن شد🥀 🌷شهید عبدالمجید امیدی تاریخ تولد: ۱۳۴۳ تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۶۳ محل تولد: ایلام محل شهادت: میمک *🌷همرزم← رزمنده‌ها در کانالی در نیزارها با مرگ دست و پنجه نرم می‌کردند🥀عملیات عاشورای میمک متاسفانه در شب اول با شکست مواجه شد و با شروع عملیات بارش باران آغاز شد،🌧خیسی لباس‌ها، تن زخمی برخی رزمندگان و بارش باران یک صحنه عجیبی را به وجود آورده بود🥀تا یک هفته به وسیله گلوله‌های توپ غذای مختصری به داخل نیزارها پرتاب میشد و با بیسیم به آنها اطلاع داده می‌شد🥀بعد از یک هفته باطری بی سیم آنها تمام شده بود و ارتباط کاملا قطع شد.🥀تماس با بی‌سیم به صورتی خاص📞 استفاده از آب و غذای بعثی‌ها به صورتی پنهانی🥀آن هم در حالی که زخمی‌ها برای اینکه صدای ضجه‌شان درنیاید چفیه‌هایشان را به دندان گرفته بودند🥀جزء سخت‌ترین و دردناک‌ترین ساعات روزهای پایانی حیات عبدالمجید بود🥀9 روز از محاصره می‌گذشت که آنها به دست دشمن افتادند🥀دیگر از عبدالمجید خبری نشد🥀تا اینکه فهمیدیم بعثی‌ها رزمنده های ما را در همان صحن و حیاط بیمارستان رمادیه دفن کردند🥀و موقعی که دفن‌شان کردند جان در بدن داشتند و زنده بودند🥀همرزم← بیش از همه عبدالمجید را شکنجه کردند🥀زیرا محاسن بلندی داشت و حتی مشکوک بودند که او از فرماندهان باشد🥀موهای صورتش را می­کندند و او را آزار می­دادند🥀پدر و مادرش در فراغ عبدالمجید دار فانی را وداع گفتند🥀و در آغوش گرفتن جسم مجید را به سرای آخرت بردند🕊️مجید به همراه همرزمانش زنده زنده دفن شد🥀و پیکرش بازنگشت*🕊️🕋 💙🌷
پیکـر شهیدی که بعد از 10 سال سالم بود🌙 🌷شهید عبدالنبی یحیائی تاریخ تولد: ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۸ / ۵ / ۱۳۶۲ محل تولد: بوشهر/دشتستان/تنگ‌ ارم محل شهادت:ارتفاعات حمزه کردستان  *🌷پدرشهید← روزی بر سر مزار پسرم رفتم دیدم سنگ قبر تکان خورده ، سنگ را جابه‌جا کردم و به خانه برگشتم🍃به مشهد رفتیم و مدتی نبودم وقتی به خانه آمدم درگیر مهمان بودیم🍃 یک شب خواب دیدم به زیارتگاهی رفته‌‌ام و خانمی بلند بالا چیزی مثل قرآن یا جانماز به من داد و گفت اینجا نمان و برو»‼️بیدار که شدم احساس کردم باید به مزار شهیدم بروم🍃رفتم و دیدم حفره هایی کنار قبر ایجاد شده‼️و بوی خوشی از قبر می آید🌙به دنبال برادرم رفتم و گفت نمیشود پیکر را تکان داد فقط سنگ را جابجا میکنیم🍂دوستان دیگر هم آمدند دست به کار شدیم🍃ناگهان دیدیم کل مزار ریزش کرد و پیکر بیرون زد🥀چند نفری پیکر را بیرون آوردند، دست همگی خونی شد‼️بعد از 10 سال پیکرش مثل روز اول بود‼️با همان وزن، دست و پایش نرم بود انگار تازه شهید شده بود🍃همه در بهت و حیرت بودند ، یک نفر سریع رفت به اتاقک قبرستان تا قرآنی بیاورد و بالای سرش بخوانیم💫صفحات قرآن پوسیده شده بود، اما درست همان آیه: و لا تَحسبن الذین قُتلوا فی سبیل الله امواتا... آمد🍃آیه‌ای که خداوند در آن می‌فرماید: شهدا زنده‌اند و نزد ما روزی می‌خورند.»🕊عبدالنبی در نوجوانی چوپانی می‌كرد و در جوانی رزمندگی💫و با اصابت گلوله بود که در عملیات والفجر۲ به شهادت رسید🥀او كه سواد چندانی نداشت، نگاری بود كه به مكتب نرفت و خط ننوشت، اما به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد*🕊️🕋 💙🌷
شهیدی که طبق آرزویش به شهادت رسید🕊️ 🌷شهید مرتضی عطایی تاریخ تولد: ۱۲/ ۴ / ۱۳۵۵ تاریخ شهادت: ۲۱/ ۶ / ۱۳۹۵ محل تولد: مشهد مزار: مشهد محل شهادت: سوریه 🌷راوی← مرتضی فرمانده گردان تیپ فاطمیون ملقب به ابوعلی🌙هر وقت پشت بی‌سیم‌ها صدای ابوعلی می‌آمد داعشی‌ها واقعا می‌ترسیدند.⚡️در آنجا با شهید مصطفی صدرزاده آشنا شد و پس از مدتی دیگر طاقت جدایی از مصطفی صدرزاده را نداشت،🥀رفیق شش دانگ هم بودند؛♡ به هم گفته بودند هرکی اول شهید شد باید بره درِ خونه سیدالشهداء (؏) بست بشینه تا شهادت اون یکی رو از آقا بگیره،🌙مصطفی گفت: نری، آبروریزی راه میندازم! مرتضی گفت: هر کی نره شهید پَستیه! (: چند وقت بعد؛ تیر توی پهلوی مصطفی ، تیر توی گلوی مرتضی🕊و سالگرد مصطفی شد چهلم مرتضی!🌙هر دو به زیبایی به هم پیوستند🕊همسرشهید←هر بار که به سوریه می‌رفت مجروح می‌آمد🥀موج‌های انفجار اذیتش می‌کرد و دچار تشنج می شد🥀 مرتضی میگفت روز قیامت که بشود وقتی گلوی خونی امام حسین(ع) را ببینم و گلوی من سالم باشد شرمنده می شوم🥀 عاقبت پس از رشادت های فراوان، ۲۱ شهریور ماه ۱۳۹۵ با تیری که توسط داعشیان به گلویش خورد شهید شد و به آرزویش رسید🕊️وقتی پیکرش را آوردند دخترش گفت شهیدان زنده اند، اگر هستی یک نشانی بده💫حرف دخترش که تمام شد دیدند از گوشه چشم چپ آقا مرتضی قطره اشک سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد❗️طبق وصیتش او را در بهشت رضا(ع) دفن کردند🕊️🕋 💙🌷
کارگری که مدافع حرم شد🕊️ 🌷شهید منصور مسلمی سواری تاریخ تولد: ۲ / ۳ / ۱۳۶۰ تاریخ شهادت: ۲۰ / ۸ / ۱۳۹۲ محل تولد: سوسنگرد،اهواز محل شهادت: سوریه *🌷همسرشهید← زندگی‌مان را از یک اتاق کوچک در خانه پدرشوهرم آغاز کردیم🍃منصور به عنوان کارگر روزمزد در شرکت فولاد کار می‌کرد🍂وضع مالیمان خوب نبود🥀اما همیشه احساس خوشبختی میکردم و عاشقانه زندگی میکردیم.🌱با وجود مشکلات مالی‌مان خیلی اهل رعایت حلال و حرام بود.🌙مدتی بود که ایشان در کارگاه بازیافت پلاستیک کار می‌کرد. حقوقش 70 هزار تومان بود؛ اما 90 هزار تومان به ایشان داده بودند🌾 وقتی آمد خانه 20 هزار تومان را جدا کرد و گفت: این مبلغ را اشتباهی به من داده‌اند؛ نگهش دار تا فردا پس بدهم.💫فردا مبلغ را برد که پس بدهد گفتند از کارت راضی بودیم مبلغ اضافه را تشویقی دادیم.»🌱تلوزیون که داعش را نشان میداد منصور خیلی بی‌تابی میکرد🥀تصمیم گرفت به سوریه برود🕊️او به شکل ناشناس با تیپ فاطمیون به سوریه اعزام شد🕊️هر چند راضی نمیشدم و گفتم حلالت نمیکنم🥀اما باز هم در راه زنگ زدم گفتم حلات کردم🌙در سوریه در تماس بودیم📞 مدتی از منصور خبری نشد🥀و خبر رسید که شهید شده🕊️وقتی پیکر همسرم آمد🕊️خیلی اصرار کردم او را ببینم ولی اجازه ندادند🥀گلوله به پیشانی‌اش خورده بود💥ولی به ‌نظر شهید نشده بودند🥀داعشیان محل استقرار منصور و همرزمان را به آتش میکشند🥀و چهره و دستش را میسوزانند🥀پیکر ایشان 15 روز به زیر آوار ماند🥀و وقتی به ایران برگشت🕊️چیزی از پیکرش نمانده بود🥀او مظلومانه به شهادت رسید*🕊️🕋 💙🌷
❤️ پدر شهید: اوستا ! محمد کاری کرده که گفتید دیگه نباید بیاد مغازه ؟! +آقای جوکار ! بچه شما نیم ساعت قبل از اذان مسجده تا بعد از نماز . پنجشنبه و جمعه ها رو هم گذاشته برای شهدا و امام زمانش. شنبه عصر هم که مراسم کانونه . - ‌تازه فهمیدم که تقصیر پسرم عشق امام حسین(ع) است و بس ! ـ چند بار دیده بودمش که نصف شبها به شدت گریه می کنه . یه شب پرسیدم بابا محمد جاییت درد می کنه ؟! نه بابا جون ! توی حال خودم بودم ، شما بخوابید . با نور موبایلش دعاهاش رو می خوند و نمازشبش رو تموم می کرد . - محمد ! توی این عکست چقدر خندونی ؟! برای حجله امه . روزی که دلیل خنده ام رو بفهمید گریه می کنید. - چند دقیقه قبل از شهادتش به خانمش که فقط ۱۵ روز از تاریخ عقدشان میگذشت تماس گرفت و گفت حلالم کن.🕊✨ ولادت: ۱۳۶۴ شهادت: ۱۳۸۷/۱/۲۴ مکان شهادت:حسینیه سیدالشهدای (ع) شیراز عامل شهادت: انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر (وابسته به انجمن پادشاهی) ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._
دستان بریده 🥀 🌷شهید سید روح الله عمادی تاریخ تولد: ۱ / ۶ / ۱۳۵۹ تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۹۴ محل تولد: سوادکوه محل شهادت: سوریه 🌷پدرشهید← پسرم اهل نماز و دائم‌الوضو بود،🌙وقتی وارد مجلسی می‌شد در پایین مجلس می‌نشست، بسیار فروتن بود،💫خلبان بودنش را بسیاری نمی‌دانستند ما هم بعدها متوجه شده بودیم،🛫هرگز اسرار نظامی و از کارش برای ما سخن نمی‌گفت.⚡️در سومین اعزامش به سوریه مأموریت داشتند شهر نبل الزهرا را آزاد کنند که چند سال در محاصره داعش بود💥روح‌الله فرمانده گروه‌شان بود.شب به یک روستا رسیدند.نماز صبح‌شان را خواندند و به سمت عبور از معبر حرکت کردند.🌙اما در راه،داعشی‌ها با تیربار آن‌ها را می‌زنند.💥بعد با موشک به سمت‌شان شلیک می‌کنند.موشک کورنت وسط گروهی می‌افتد که آقا روح‌الله بین‌شان بود.💥 موشک منفجر و دو دست روح‌الله قطع می‌شود.🥀ترکش به فرق، پشت سر و پشت بدنش هم اصابت می‌کند.🥀او در تاریخ 1 آبان ماه 1394 در صبح تاسوعا در حالی که دو دستش را مانند حضرت عباس (ع) از دست داده بود به شهادت رسید.🕊از نقاط مختلف به شهید متوسل می‌شوند و زمانی که حاجت می‌گیرند به ما اطلاع می‌دهند و خودم در دفترچه‌ای می‌نویسم یا خودشان به خانه ما می‌آیند و می‌نویسند.🌙همسایه‌ای اهل یکی از شهرها داشته‌‌ایم که از شهیدمان نزد اقوام خود سخن گفته بود، آنها هم برای پیدا شدن فرزندشان که 7 سال خبری از او نداشتند و گم کرده بودند به شهید متوسل شدند و بعد سه روز فرزندشان پیدا شد،💫مزار ایشان در بلندای روستای پاشاکلا در جوار امام‌زاده‌، مازندران است🕊🕋 💙🌷 🆔@emamolasr
شهید حادثه تروریستی شاهچراغ(ع)🕊️ 🌷شهید محمدرضا کشاورز تاریخ تولد: ۲۰ / ۱ / ۱۳۸۶ تاریخ شهادت: ۴ / ۸ / ۱۴۰۱ محل تولد: شیراز محل شهادت: شاهچراغ 🌷محمدرضا ۱۵ سال داشت و در مقطع پایه دهم دبیرستان رشته علوم انسانی شاهد سید احمد خمینی تحصیل می‌کرد،🌱اذان گو بود و در مسجد محله‌شان (کوزه‌گری) به عنوان مکبر فعالیت می‌کرد.💫 او علاقه و ارادت زیادی به امام مهدی(عج) داشت و همیشه درباره ایشان کنجکاوی و تحقیق می کرد🌙و یکی از آرزوهایش نزدیک شدن به امام زمان(عج) بود،که با شهادتش به آرزوی قلبی خود رسید..🕊 او از ۲ هفته قبل از شهادت نیت کرده بود که شامگاه هر چهارشنبه ضمن تشرف به حرم مطهر حضرت احمدبن موسی(ع) نماز مغرب و عشا برپا دارد.📿در ایام اغتشاشات به یکی از اقوام می‌گوید من به حرم شاهچراغ (ع) می‌روم و در آنجا شهید خواهم شد.❗️مادر محمدرضا ابتدای آن سال سفری به کربلای معلی داشته که قبل از سفر به محمدرضا می‌گوید برایت چه سوغاتی بیاورم؟❓که محمدرضا می‌گوید از کربلا برایم پارچه کفنی متبرک به تربت امام حسین(ع) بیاور..🌙 تکه کلام محمدرضا بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی خطاب به پدر و مادرش این بوده که بالاخره روزی شهید خواهم شد و پدرم، پدر شهید خطاب می‌شود.🕊و عاقبت چهارم آبان ۱۴۰۱ عصر این روز لباس تمیز خود را اتو کشیده و کفش نو به پا کرده و به تنهایی رهسپار حرم می‌شود💫و در آنجا با حمله تروریستی به حرم شاهچراغ علیه‌السلام💥محمدرضا یکی از این شهدا بود که با اصابت گلوله به شهادت رسید🕊و پیکرش همراه با سایر شهدای شیرازی این حادثه، در حرم به خاک سپرده شد🕊🕋 🌷 🌷
توسل به حضرت زهرا(س)🕊️ 🌷شهید امیر(محمد)فرهادیان فرد تاریخ تولد: ۱۷ / ۲ / ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد:شیراز محل شهادت:شلمچه *🌷همرزم← من بودم و شهید امیر فرهادیان فرد و شهید عباس رضایی، توی آب بودیم🌊 یهو یچیزی خورد به تنه‌ام‼️به خودم اومدم قد یه کُنده بزرگ نخل بود، فکر کردم تنه درخته، هیچی نگفتم‼️دُم بالاییش توی تاریکی از آب بیرون زده بود🥀گفتم همه چیز تمام شد🥀آروم گفتم: «امیر، کوسه!»🦈 گفت: هیس!..دارم می‌بینمش‼️کوسه نزدیک و نزدیک‌تر شد🦈شروع کرد دورمون چرخید🦈دور اول دورمون زده بود🥀من اَشهدم رو خونده بودم🥀چه سرعتی داشت🦈دور دوم رو که زد🦈با همه چیز و همه‌کس خداحافظی کردم🥀خانواده‌ام، بر و بچه‌های شناسایی، غواص‌ها و..🥀نزدیک نزدیک که رسید🦈صدای امیر آروم بلند شد،‼️صداش هیچ وقت یادم نمی‌ره: یا مادر🌙 یا فاطمه زهرا(س)، خودت کمکمون کن🥀کوسه از کنارمون رد شد اون طرف‌تر ایستاد🦈صدای امیر بار دیگه به گوشم رسید: - یا مادر..🥀کوسه از ما دور شد و رفت🥀امیر توی آب گریه‌اش گرفت🥀فورا رفتیم توی خاک،🍂بعد از اون اگه امیر اسم حضرت فاطمه(س) رو می‌شنید گریه امونش نمی‌داد.🥀سال ۶۴ شب عملیات والفجر ۸ بود، امیر با گچ روی تخته نوشت سالم،مجروح، و شهید..🕊اسم تمام بچه ها رو هم زیر آنها نوشت،گفتم چرا اسم خودت رو در سالم ها نوشتی؟🌙خندید و گفت من ۶۵اَم ..🕊 آنچه بر تخته نوشته بود محقق شد.. سال ۶۵ عملیات کربلای ۴ بود، انار میخوردیم گفت هر که امشب شفاعت میخواد انارشو بده به من..💫 همون شب شهید شد با اصابت ترکش💥آسمانی و میهمان سفره حضرت زهرا(س) شد*🕊️🕋 💙🌷
تو برو مَکّه،من میروم فَکّه🕊️ 🌷شهید سعید شاهدی تاریخ تولد: ۱۷ / ۱۲ / ۱۳۴۷ تاریخ شهادت: ۲ / ۱۰ / ۱۳۷۴ محل تولد: تهران محل شهادت: فکه *🌷مادرشهید← بچه که بود لقمه هم به مدرسه نمی‌برد،میگفت شاید کسی نداشته باشد و دلش بخواهد🥀به بیت المال خیلی حساس بود💫در حد توانش با جمع آوری کمکهای دیگران و گرفتن وام به آنها کمک می کرد🍃میگفت: یک عده مستاجرند، کرایه خانه ندارند بدهند یا سقف خانه شان دارد پایین می آید، نمی‌دانید چه سختی هایی می‌کشند.🥀راوی← یک روز دوتا شلوار خریدیم عین هم،🌱گفتم سعیدجان تو رو به جان هر کی دوست داری همینجا بپوشش.🌙خندید و گفت الان که زشته، فردا که دیدمش همان شلوار قدیمی پایش بود، با عصبانیت گفتم سعییید؟؟❓حرفم قطع کرد و گفت جوانی را دیدم اوضاع مناسب نداشت،نتوانستم خود را راضی کنم،🥀این بود که شلوار را دادم و خودم را خلاص کردم.🌙گفتم تو کی میخوای درست بشی؟❓گفت تا وقتی که یتیم محتاجی وجود نداشته باشه.🌙همرزم← من و سعید در همه لحظات با هم بودیم و قرار بود با هم برای تفحص به فكه برویم.💫وقتی رفتم سر كار به من گفتند كه در قرعه‌كشی اسمم برای مكه درآمده‌🌙به سعید گفتم كه قرار است به مكه بروم🕊️سعید با لبخند همیشگی پاسخ داد: تو برو مكه من هم می‌روم فكه🕊️ببینیم كدامیك از ما زودتر به خدا می رسیم؟🕊️تازه از حج بازگشته بودم كه تلفن زنگ زد📞 آقای بیگدلی از فكه بود‼️اشک از چشمانم سرازیر شد🥀باور كردنش برایم مشكل بود🥀سعید به خدا رسیده بود🕊️ایشان در حین تفحص شهدا با اصابت به مین که ترکش مین به گلو سینه و پهلویش خورد🥀به شهادت رسید🕊🕋 💙🌷
شهیدی که حاج قاسم پایش را بوسید🌙 🌷شهید حاج محمد جمالی تاریخ تولد: ۱۰ / ۱۰ / ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۱۲ / ۸ / ۱۳۹۲ محل تولد:پاقلعه،شهربابک،کرمان محل شهادت:سوریه 🌷همسرشهید← بعد از شهادت حاج محمد،خوابش را دیدم گفت چه كاری دوست داری برايت انجام دهم؟❓و من گفتم مگر شما ميتوانی كاری انجام دهی؟❓حاجی لبخندی زد و گفت، به خاطر برخی كارهایی كه در دنيا انجام داده ام، اين اجازه را دارم كه كاری برايت انجام دهم🌙و من بی وقفه گفتم دوست دارم به مكه بروم،زيارت سوريه و كربلا را میخواهم🌙ناگهان از خواب بيدار شدم. 2 روز بعد از آن شب،اعضای بسيج مسجد خاتم الانبياء به منزل ما آمدند و از من خواستند خاطره يا خوابی كه در مورد شهيد جمالی ديده ام را برايشان تعريف كنم.🌱خواب آن شب را از ياد برده بودم و هنوز برای كسی تعريف نكرده بودم، ناگهان ياد آن خواب افتادم و خواستم آن خواب را تعريف كنم كه تلفنم زنگ خورد📞و من از حضور جمع عذرخواهی كردم و جواب دادم.فردی كه پشت تلفن بود گفت: شما برای مراسم حج عمره دعوت شده ايد و من همان لحظه به عظمت و حقانيت شهدا بيش از پيش ايمان آوردم...»🌙سردار شهید حاج محمد جمالی ، از ۱۶ سالگی به جبهه رفت و بیشترین سالهای عمرش را در رکاب حاج قاسم سلیمانی بود🕊ایشان در سوریه با شلیک تک تیرانداز داعشی ها در تاریخ ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۲ به شهادت رسید.🥀موقع خاکسپاری،حاج قاسم پایین قبر رفیقش ایستاد،🥀و با دستان خودش او را به خاک سپرد و سپس پا‌های حاج محمد را بوسید و گفت:🌙من به نیابت از همه بچه‌های لشکر ۴۱ ثارالله و مردم پا‌های محمد را بوسیدم🕊🕋 💙🌷
قصه دلبری 🌷شهید محمدحسین محمدخانی تاریخ تولد: ۹ / ۴ / ۱۳۶۴ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۸ / ۱۳۹۴ محل تولد:تهران محل شهادت:سوریه 🌷کتاب قصه دلبری،از زبان مرجان خانم،که آقا محمدحسین‌اش را روایت می‌کند.🌙روایتی که ما را با آدمی آشنا می‌کند که دقیقا شبیه ماست؛می‌خندد، عاشق می‌شود،خیلی وقت‌ها پول ندارد، هیئت می‌رود،نذری‌های روضه را برای مرجان خانم می‌آورد،♡چشم در چشم وهابی‌ها روضه می‌خوانَد و حتی مو می‌کارد اما مقصود را فراموش نمی‌کند و آخر سر شهید می‌شود!🕊دل او بند مرجان خانمی شده بود که به قول خودش لای پنبه بزرگ شده بود.در دانشگاه از مرجان خاستگاری کرد اما جواب نه شنید،🥀مرجانی که هیچ اهمیتی به او نمی‌داد و در اردوی مشهد،حتی کفش‌ محمدحسین را هم از پنجره اتوبوس بیرون انداخته بود و اصلا دوستش نداشت،🥀همه را واسطه کرد.اصرار کرد. اما تنها جوابی که شنید «نه!» بود.🥀نه‌ای که او را بست‌نشین حرم امام رضا کرد،و سرانجام به عشقش رسید🌙و نشست روبه‌رویش،خندید و گفت: دیدید آخر به دلتون نشستم!💕زبان مرجان بند آمده بود.او که همیشه حاضر جواب بود و پنج تا روی حرفش می‌گذاشت و تحویلش می‌داد، حالا انگار لال شده بود.🌱 محمدحسین خودش جواب خودش را داد: رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم،🌙محمدحسین را همه به قصه دلبری اش می شناسند. همان روایت عاشقانه پسرمذهبی‌ای که سخت دلباخت.♡و وصال آنها به دلتنگی ابدی منتهی شد،🥀 محمدحسین مردی که سردار سلیمانی در توصیف او گفت: آزادسازی حلب را مدیون محمدحسین هستیم و هر روز برایش صدقه کنار میزارم.🌙ایشان با اصابت ترکش به سر به شهادت رسید🕊🕋 💙🌷
جشن تولد خاص🕊️ 🌷شهید محمد مهدی رضوان تاریخ تولد:۲۶ / ۴ / ۱۳۷۹ تاریخ شهادت:۱۹ / ۸ / ۱۳۹۸ محل تولد:تهران محل شهادت:تهران *🌷تک پسر خانواده ۱۹ سال داشت،میگفت اجازه بدهید من هم به سوریه بروم اما پدر ممانعت میکرد و میگفت همین یک پسر را دارم🥀اما بعد از شهادت در تهران،پدر خدا را شاکر بود که پسرش با افتخار رفت.🌙مادرشهید← در تولد ۱۹ سالگی‌اش به من گفت که «مادر! سال دیگه تولد ۲۰ سالگی منه🎊یک تولد خاص! شما باید برا من یک تولد خاص بگیرید»‼️اما من حرف فرزند خود را نفهمیدم!🥀گفت«سال دیگه تولدم یک تولد خیلی قشنگی می‌شه؛ می‌خوام همه رو دعوت کنم»🎊من فکر کردم که میخواد همه رفقای خودش رو دعوت کنه🥀گفتم«باشه مادر جان!سال دیگه برات جشن تولد می‌گیرم و همه رفقات رو دعوت کن»🎊 آن‌موقع نفهمیدم که منظور فرزندم چه بود🥀اما بر سر مزارش تولدش را گرفتیم و خیلی خاص بود!»🥀آرزوی هر مادری است که دامادی پسرش را ببیند اما محمدمهدی می‌گفت:«شهادت خیلی زیباتر از داماد شدن است»؛🕊️۱۰ روز قبل از شهادتش، گفت که«دوست داری زنگ خانه ما را بزنند و بگویند که پسرت تصادف کرد و مُرد! یا این قشنگ‌تر است که بیایند و بگویند که پسرت شهید شد🕊️پس برای من دعای شهادت کن و من را با دعا‌های خود بیمه نکن!»🌱شهید محمدمهدی رضوان از بسیجیان گردان امام علی(ع) سپاه تهران بود که به آرزویش رسید🕊او در حین انجام ماموریت وقتی در حال گشت عملیاتی برای تأمین امنیت منطقه بود🌙توسط اراذل و اوباش به‌طور ناجوا‌نمردانه‌ای با زدن جسم سنگین به سرش به کما رفت🥀و سه روز بعد در تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۹۸ به شهادت رسید🕊🕋 💙🌷