داستان کرامت عبا4_5850438660578608248.mp3
زمان:
حجم:
2.53M
🍂 #داستان کرامت حضرت ابوالفضل عباس علمدار کربلا😔
🌾 فوق العاده #زیبا #سوزناک
🍁از دست ندید
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
🍃🌹عضویت در کانال امام رضا علیه السلام
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3275096289Cce99d6ef61
#داستان تدفین حضرت یوسف(ع)
🔹پس از آنکه یوسف، یعقوب نبی و برادرانش را به مصر برد با آنها زندگی کرد تا اینکه یعقوب از دنیا رفت. یوسف بنا بر وصیت پدرش جسد او را به فلسطین برده و در کنار قبر ابراهیم(ع) و اسحاق(ع) دفن نمود و به مصر بازگشت .
طول عمر حضرت یوسف علیه السلام را بین ۱۱۰ تا ۱۲۰ سال ذکر کرده اند یوسف خود نیز وصیت کرد که پس از مرگش در کنار پدرانش در فلسطین دفن شود.
لیکن او به قدری محبوبیت اجتماعی پیدا کرده و عزت فوق العادهای نزد مردم مصر داشت که پس از فوتش بر سر محل به خاک سپاریش نزاع شد. هر طایفهای میخواست جنازه یوسف در محل آنها دفن شود، تا قبر او مایه برکت در زندگیشان باشد. بالاخره رأی بر این شد که جنازه یوسف را درتابوتی مرمرین گذاشته و درکف رودنیل دفن کنند، زیرا آب رود که از روی قبر رد میشد مورد استفاده همه قرار میگرفت و با این ترتیب همه مردم به فیض و برکت وجود پاک حضرت یوسف (ع)میرسیدند. این قبرتا زمان حضرت موسى (ع ) هم چنان در رود نیل بود تا اینکه ۳۰۰ سال بعد حضرت موسی به فرمان خداوند مقبره او را درآورد و با خود به فلسطین برد.
مسعودى مى گوید: سبب این که موسى جنازه یوسف را از مصر حمل کرد، آن بود که باران بر بنى اسرائیل نیامد. پس خداى عزوجل به موسى وحى فرمود جنازه یوسف را بیرون آورد.
موسى از محل دفن یوسف پرسید و پیرزنى نابینا و زمین گیر از بنى اسرائیل گفت : من جاى یوسف را مى دانم ولى سه حاجت دارم که باید از خدا بخواهى آنها را برآورد تا آن جا را به تو نشان دهم!
خداوند به موسى وحى فرمود سخنش را بپذیر که این امتحانی برای اوبود وما حاجت هایش را بر آوردیم. پیرزن محل دفن یوسف را نشان داد و موسى جنازه را بیرون آورد و به فلسطین منتقل ساخت...
آرامگاه حضرت یوسف نبی(ع) اکنون در شرق نابلس سرزمینهای اشغالی قراردارد...
📚منابع :قرآن کریم، انجیل عهد عتیق، تورات عهد قدیم ، مجمع البیان طبرسی ج ۵ ص ۲۶۶،
اثبات الوصیة ص ۳۸، علل الشرایع، ص 107؛
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🍃🌹عضویت در کانال امام رضا ع
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3275096289Cce99d6ef61
#داستان
فردی هنگام راه رفتن، پایش به سکهای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست. کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید ۲ ریالی است بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده. گفت: چی را برای چی آتش زدم.
و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بیارزش آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم.
آرامش امروزمان را فدای چشموهمچشمیها و مقایسه کردنهای خود میکنیم و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانیهای بیمورد، به خطر میاندازیم.
https://eitaa.com/joinchat/3275096289Cce99d6ef61
عضویت درکانال امام رضاع 🌹🍃👆