14.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونقدری که رسانه ها از فساد و اختلاس میگن، از خیّرین میگن؟!
این کلیپ را ببینید...
از این جور آدمها توی جامعه خیلی زیاد داریم اما اسمشون سر زبون ها نیست
همه اسم خاوری رو شنیدن اما اسم حاج اکبر ابراهیمی رو هم شنیدن؟!
همه اختلاس سه هزار میلیاردی رو باخبر شدن اما هزاران اتفاق خوب که انجام میشه رو اصلا باخبر نمیشن
چرا؟ چون رسانه ها تعیین میکنن چه چیزی رو باید بشنویم و چه چیزی رو نباید بشنویم
#جهاد_تبیین
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir
24.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍روایت دست اول محسن اسلامزاده از گفتوگو با تروریست داعشی
🔺اخیرا موفق شدم در زندان با فردی داعشی که دستگیر شده بود گفتوگو کنم؛ سیستمی غیر عادی او را در پنج کشور گردانده بود تا به مقصد مورد نظر برسد، البته او فقط از طریق شبکههای اجتماعی کنترل میشد و ارتباط حضوری با سرکردگان نداشت.
🔺️به نظر نمیرسد گروهی مثل داعش توان چنین کاری داشته باشد و اصولا شیوه عملیات تروریستی داعش، اینگونه نیست که بیان شده است.
🔺سرکرده ایل ریگی در سیستان و بلوچستان گفته بود روزی عبدالمالک ریگی به او گفته بود از آمریکاییها پول گرفته تا کارهایش را انجام بدهد.
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir
ضمن عرض تسلیت سالگرد حادثه هواپیمای اوکراینی، سوالی دارم که چرا هیچ شخص و رسانهای برای سایر حوادث هوایی کشور، حتی هواپیمایی که آمریکا تعمداً به آن شلیک کرد، سالگردی نمیگیرد و فقط این یک حادثه را بولد (برجسته) میکنند؟!
باقی کشتهشدگان، ایرانی نیستند یا چه؟!
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir
.
حجاب بین ما و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چیست؟
#مهدویت
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅۵ چیز حال دل آدمارو خراب میکنه
#درس_اخلاق
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir
37.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍اضافه کاری در آمريکا با پیادهروی در خیابانهای تهران
#رویا_حشمتی
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir
📍 درخشش نام "خلیج فارس" در نقشه های نمایشگاه مشترک چین و عربستان
حامد وفایی؛ استادیار ادبیات چینی در دانشگاه تهران:
در نمایشگاه مشترکی که چین و پادشاهی سعودی با موضوع تمدن اعراب در منطقه تاریخی العلا در شبه جزیره عربستان به میزبانی موزه شهر ممنوعه پکن برگزار کرده اند، دو نقشه تاریخی به نمایش درآمده که در هر دو واژه «خلیج فارس» می درخشد.
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir
1_8980274569.pdf
132.9K
✴️وقتی که جای مظلوم و جلاد عوض می شود...
✍️علی اکبر عالمیان
👌نقدی بر نامه 602 نفر از پزشکان مبنی بر درخواست اعاده دادرسی برای حمید و فرزانه قرهحسنلو
💥این نامه حاوی محتوا و مفهوم بسیار تاسف برانگیزی است که بار دیگر بر مظلومیت و غربت شهید عجمیان، و خانواده نجیب و مومن او صحه می گذارد.
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir
📕 امیرالمومنین علی از زبان علی (علیه السلام)
👏به استقبال ایام #میلادنور می رویم ،
✋روزی که پیامبر(ص) به نبوت رسیدند درکنار ایشان بودم :
روز دوشنبه نبوّت بر رسول خدا (ص) ابلاغ و آن حضرت به رسالت مبعوث شد و من صبح روز سه شنبه اسلام آوردم و ایمان خویش را به رسول خدا (ص) اعلام کردم .
🔶 در آن روزها ، من نور وحی را مشاهده و عطر نبوت را استشمام می کردم . هنگامی که وحی بر رسول خدا (ص) نازل می شد ، نالۀ شیطان را می شنیدم .
👌 لذا روزی از رسول خدا پرسیدم : این ناله چیست ؟
فرمودند : صدای شیطان است . او از زمانی که دریافت بر من وحی می شود ، مایوس شده است از اینکه مردم از او فرمانبرداری کنند .
☀️ پیامبر (ص)در ادامۀ این سخن فرمودند : آنچه من می شنوم تو نیز می شنوی و آنچه من می بینم تو نیز می بینی ، اما تو پیامبر نیستی ، یار و یاور من هستی و راه خیر را طی خواهی کرد .
🤲 بار پروردگارا ، من نخستین کسی هستم که بسوی تو روی آوردم و دعوت رسول تو را شنیدم و اجابت کردم و در اقامۀ نماز ، جز رسول تو کسی بر من پیشی نگرفت !
📕 الخصال ، ج 2 ، ص 366 ، الاختصاص ، ص 165 ، ارشاد القلوب ، ج 2 ، ص 344
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir
1_8989316429.pdf
658.6K
🟩🟩 🟥 🟨 🟦 🟥 🟪 🟩 🟩
☝🏽به مدد مولا علی(ع) هر روز یک طرح علوی به استقبال ایام الله #میلادنور" می رویم .
👏🏼 تقدیم به شما خادمان میگردد .
☝🏽 حاوی محتوای مناسب برای نشریه یا بروشوری با نام امام جُود و سخا امام جواد (ع) برای استفاده های مختلف در تولید محصولات فرهنگی #میلادنور" ،
👆 بصورت فایل pdf
🍀تقدیم به شما خادمان مولا علی ،
👌 برای استفاده جهت چاپ و انتشار در شبکه های اجتماعی در ایام الله #میلادنور "
🌺 با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد قابل استفاده می باشد .
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir
محمدرضا غلامرضا معاون سابق وزیر کشور، علی اکبر رائفی پور و یک شخص دیگر برای انتخابات مجلس دوازدهم از حوزه انتخابیه تهران، لیست مشترک صادر خواهند کرد.
#انتخابات
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir
🔰پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
✍️ خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم.
درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم.
شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از #کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهید سلیمانی
🆔https://eitaa.com/emamsadegh_ir