eitaa logo
امامزادگان عشق 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
رزقت‌روازشهدابگیر😍شمابه‌مهمانی‌لاله‌هادعوت شدی ازقافله‌ی‌شهداجانمونی‌رفیق🙂اینجادورهمیم برای شهیدانه زیستن ادمین @Sadat_Yas کپی مطالب فقط برای کسانی که عضوکانال هستندجایزاست اونم باصلوات برای سلامتی امام زمان عج‌ ودعای خیر کپی بنروریپ ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Shab14Ramazan1400[04].mp3
21.78M
🌸 🎤با نوای دلنشین : حاج میثم ♦️ أَجِـرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجـِيرُ پناه ده ما را از آتش ای پناه دهنده دعای مجیر دعایی است رفیع الشان مروی از حضرت رسول (ص) که جبرئیل (ع) برای آن حضرت آورد در وقتیکه در مقام ابراهیم (ع) مشغول به نماز بودند وکفعمی دربلد الامین ومصباح این دعا را ذکر کرده وفرموده هر که این دعا را در ایام البیض ماه رمضان (روز ۱۳و۱۴و۱۵) بخواند گناهانشان آمرزیده شود اگر چه بعدد دانه های باران و برگ درختان وریگ بیابان باشد وبرای شفای مریض وقضا دین وغنا و توانگری و رفع غم خواندن آن نافع است. 📚مفاتیح الجنان 🌹 ما در این شبهاے ماه رمضان اگر میخواهیم بجوییم ، ڪنیم ، دعاے مستجاب داشتہ باشیم ، بایستـے ارواح متعالـے را قرار دهیم . 💐 اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجْ 💐 اَللّٰهُمَّ ٱرْزُقْنا تَوْفيقَ ٱلشَّهٰادَةَ في سَبِیلِکْ امشب شب سیزدهم ماه مبارک رمضان دعای مجیر فراموش نشود.. ملتمس دعا ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ✨خورشیـد با اجازه ی رویت طلوع کرد قلبم سلام گفت و تپیدن شروع کرد... ✨آقای مهـربانِ غزل های من سلام باید که در برابرِ اسمت رکوع کرد... ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊 راه روشن است وقتی شهدا را چراغ هدایت می دانیم 🔷️ اين پنجاه و چند ثانيه فيلم، برش‌هايى از تاريخِ سربلندى است كه نامشان در قلب ايران ما تا ابد مى‌درخشد. ◇ این اسم‌ها و چهره‌ها را بخاطر بسپارید، شاید تا هزار سال دیگر ایران فرزندانی به این کیفیت به خود نبیند. ◇ خوب نگاه کنید: چشم‌های درخشان «محمدابراهيم همت» و نگاهی که آدم را در خود نگه می‌دارد. ◇ صورت هميشه خندان «محمد بروجردى» مسیح کردستان. ◇ قاطعيت دلنشين «ولى‌الله فلاحى». ◇ نماز و نجواى «مهدى زين‌الدين». ◇ دست‌هاى الهام‌بخش «مصطفى چمران». ◇ سخن گفتن «يوسف كلاهدوز». ◇ سربه‌زيرى و سربلندى «جواد فكورى». ◇ زانو بغل گرفتنِ «احمد متوسليان» يار ناپيداى تمام اين سال‌هاى ما. ◇ «مهدى باكرى» كه پاى تخته حرف مى‌زند و باد مى‌وزد و قلبم آرام مى‌شود. ◇ حرف و خنده «عليرضا موحد دانش». ◇ سر برگرداندنِ« حسين خرازى» و جاى خالى دست راستش كه در جزيره مجنون جا گذاشت. ◇ «داود كريمى» و تمام زخم‌هاى مقدسِ تن‌اش. ◇ خواب كوتاه «حميد باكرى» كه مى‌ارزد به يك عمر بيدارى من. ◇ كلمات «محمد جهان آراء» نام الصاقى به خرمشهر. ◇ «على صياد شيرازى» و نقش و نشان سرزمين ما و ... 🔸️ این شهدا رفتند تا مسیر راه را به ما نشان بدهند. 🔹️ این شهدا نور و چراغ هدایت هستند که در مسیر باقی بمانیم. 🔸️ این شهدا الان چشم بر مسیر و جاده دارند که راه را گم نکنیم. ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 عرض ادب واحترام خدمت تک تک شما همراهان گرامی کانال دوستانی که تازه وارد کانال شدید خوش آمدید😍 حتما از مطالب سنجاق شده استفاده کنید. ، اولین قسمت مباحثی مثل استادشجاعی و... همه در بالاسنجاق شده امیدوارم که همراه همیشگی مابمانید. راستی هم درحال بارگذاریه اولین قسمتش سنجاق شده😊 حضورتک تک اعضا موجب دلگرمی ماست😌 درضمن ازشمامخاطبین عزیزمیخواهیم اگر درفامیل،دوستان،محله، شهیدگرانقدری رامیشناسید که کمترازوی یادشده نام وی همراه باعکس و بیوگرافی کوتاه ازشهید برایمان بفرستید تادرکانال از ایشان یادکنیم. همانطورکه فرمودند: «» ان شاءالله ماهم بایادشهدافضیلت شهادت نصیب خودکنیم.🤲 🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 ✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء 🍃 روزمان راباسلام و به شهدا کنیم. سلام برشهدایی‌که مردانه جنگیدندتاما امروز در آرامش وامنیت کامل زندگی کنیم. رزق‌امروزراازاین‌شهیدبزرگواربگیریم👇 امروزهرچی کارخیراز دستمون برمیاد ازطرف رفیق شهیدمون ﴿﴾ برای امام زمان جانمون انجام میدیم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷🕊 ولادت : ۶۵/۱/۳ - آمل ، رئیس آباد شهادت: ۹۴/۱/۳ - نهروان عراق ‌ ●در خانه درهمه ی کارها به همسرش کمک می کرد و مشوق خوبی برای همسر خود در تحصیل بود. ●از وقتی که وارد این شغل شد، همیشه از شهید شدن خود می گفت و چون روستای ایشان شهید نداشت همیشه می گفت که من شهید رئیس آباد هستم. ●بسیار مهربان، صادق ، شوخ و مردمی بود به طوری که وقتی در جمعی حضور داشت ، سایرین ازحضورش لذت میبردند. ●به دلیل شلیک پهباد آمریکایی به کارگاهشون در جنوب بغداد شهیدعلی یزدانی از پیکر مطهرش چیزی نمیمونه و هم با نوای یا ابالفضل علیه السلام اربا اربا شد و مهمان ارباب خویش گردید. 🍃یادش گرامی ونامش جاودان 🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان 🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹راهکارهای زندگی موفق در جزء سیزدهم قرآن کریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 أللَّھُمَ‌صَلِّ‌؏َلی‌مُحَمَّد‌وَآلِ‌مُحَمَّدوَ؏َـجِّلْ‌فَرَجھُمَ ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊 عکس شهیدحسن مورچه خورتی👆
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت. هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد. دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.» توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!» دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم. خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!» به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم. ✫ 🌷🍃 ✫⇠ اما ته دلم قند آب می شد. گفت: «ببین چی برایتان خریده ام. خدا کند خوشت بیاید.» و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ پشتی. رفتم توی آشپزخانه و خودم را با آشپزی مشغول کردم. اما تمام حواسم به او بود. برای بچه ها لباس خریده بود و داشت تنشان می کرد. یک دفعه دیدم بچه ها با لباس های نو آمدند توی آشپزخانه. نگران شدم لباس ها کثیف شود. بغلشان کردم و آوردمشان توی اتاق. تا مرا دید، گفت: «یک استکان چای که به ما نمی دهی، اقلاً بیا ببین از لباس هایی که برایت خریده ام خوشت می آید؟!» دید به این راحتی به حرف نمی آیم. خندید و گفت: «جان صمد بخند.» خنده ام گرفت. گفت: «حالا که خندیدی، آن ساک مال تو. به جان قدم، اگر بخواهی اخم و تَخم کنی، همین الان بلند می شوم و می روم. چند نفری از بچه ها دارند امشب می روند منطقه.» دیدم نه، انگار قضیه جدی است و نمی شود از این ادا اطوارها درآورد. ساک را برداشتم و بردم آن یکی اتاق و لباس ها را پوشیدم. سلیقه اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک دوزی خریده بود، که تازه مد شده بود. داشتم توی آینه خودم را نگاه می کردم که یک دفعه سر رسید و گفت: «بَه... بَه...، قدم! به جان خودم ماه شده ای. چقدر به تو می آید.» ✫ 🌷🍃 ✫⇠ خجالت کشیدم و گفتم: «ممنون. می روی بیرون. می خواهم لباسم را عوض کنم.» دستم را گرفت و گفت: «چی! می خواهم لباسم را عوض کنم! نمی شود. باید همین لباس را توی خانه بپوشی. مگر نگفتم ما عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می خندی، عید است.» گفتم: «آخر حیف است این لباس مهمانی است.» خندید و گفت: «من هم مهمانت هستم. یعنی نمی شود برای من این لباس را بپوشی؟!» تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: «بنشین.» بچه ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نواَم تعجب کرده بودند. صمد همان طور که دستم را گرفته بود گفت: «به خاطر ظهر معذرت می خواهم. من تقصیرکارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم، دست خودم نبود. می دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشته ام. گاهی فکر می کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می کنم، می بینم من با عشق تو به خدا نزدیک تر می شوم. روزی صدهزار مرتبه خدا را شکر می کنم بالاخره نصیبم شدی. چه کنم که جنگ پیش آمد؛ وگرنه خیلی فکرها توی سرم بود. اگر بدانی توی منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن ها و کودکان ما می آورد. 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
ڪاش... خنثے ڪردنِ نفس را هم یادمـــــان مےدادیـد... مےگوینــــــد : آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد مےشویم عاشق کہ شدے، میشوے... ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
30.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🕊 حاج محمود کریمی در محضر مادر خود که هم مادر شهید است هم همسر شهید در برنامه ی محفل گفت : . از مادران قول بگیرید که فردای قیامت شفاعتتون کنن ...😭 ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊 . ▪️از عملیات برگشته بودیم.ناصر مجروح شده بود.رفتیم تهران مطب پزشک برای درمانش.ناصر رفت داخل و من بیرون منتظر ش بودم.مدتی نگذشت دیدم ناصر با یه بغضی از اتاق دکتر اومد بیرون.بهش گفتم حاجی چیزی شد؟؟؟ . گفت نه فقط بریم ازینجا محمد.اومدیم بیرون دیدم زد زیر گریه ، اشکش می‌ریخت، گفت : محمد دعا کن شهید بشم ، دیگه این دنیا جای موندن نیست.تعجب کردم!!!گفتم چی شد حاااجی ؟؟؟؟ گفت وقتی رفتم پیش پزشک ، رفت معاینه م کنه ، فهمید که تو جبهه مجروح شدم ، برگشت و بهم گفت : حقتووونه ، میخاسین نرین !!! تا کی دنبال جنگ و جبهه میخاین باشین !!!!!!محمد دعا کن شهید بشم ، من تحمل شنیدن این نیش و کنایه هارو ندارم.... . 🚩 بیاد ویژه ۲۵ ، سردار ناصر بهداشت ، گردان حمزه سیدالشهدا ...( 📸 سمت : محمد موسوی، سمت ناصر بهداشت ) ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯