اینگونه جذب کرد!
نقل میکنند جماعتی از بچههای سنی شهر سامراء شروع به آزار و اذیت مرحوم میرزای شیرازی و شیعههای آنجا نمودند، ولیکن شیعهها بنا به دستور میرزا این آزارها را تحمل کردند تا آنکه یک جوانی میخواست ازدواج کند، با خود فکر کرد نزد میرزا رفته و درخواست کمک نماید، چنانچه به خواستهاش اعتنا نکرد او را اذیت کند، به منزل میرزا آمد و درخواست کمک نمود، میرزا فرمود: ازدواج شما چه مبلغی هزینه دارد؟ جوان گفت: بیست لیره؛ آن مرحوم با آنکه با این جوان هم مذهب نبود و مورد آزار و اذیت آنان قرار داشت، تمام آن مبلغ را به او داد،
جوان بسیار خوشحال شده داستان را برای پدرش تعریف کرد و پدر هم ماجرا را برای دیگران و بزرگان شهر نقل کرد، همه از بزرگواری میرزای شیرازی شگفتزده شدند و گفتند؛ سزاوار نیست چنین شخصیتی را که در شهر ماست اذیت و آزار کنند و جماعتی از آنان با یک شمشیر و قرآن نزد میرزا آمدند (این رسم عذرخواهی و توبه آن زمان بوده) عرض کردند: فرزندان ما شمارا اذیت کردهاند، چنانکه مایل باشید از تقصیر آنها بگذرید وگرنه این شمشیر انتقام را بگیرید و ما به این قرآن سوگند میخوریم بعدازاین شمارا اذیت نکنیم، مرحوم میرزای شیرازی فرمود: اینها فرزندان من هستند و احتیاجی به انتقام نیست و من به خوشرفتاری و حسن همجواری شما اطمینان دارم. این حسن تدبیر میرزا سبب شد یک الفت و محبتی بین شیعه و سنی و بین میرزا و بزرگان شهر پیدا شد و برخی از آنان بدست میرزا شیعه شدند.
#حکایت_داستان
@emamzadehazezollah
سلطنت ماندگار
🌷 سلیمان بن داوود (علیه السلام) در موکب خود از جایی عبور می کرد و پرندگان بر او سایه افکنده و جن و انس از چپ و راستش ملازم او بودند.
✍ راوی می گوید : سلیمان به عابدی از بنی اسرائیل رسید. عابد گفت : سوگند به خدای پسر داوود! خدا به تو سلطنتی بس بزرگ داده است.
🖌 سلیمان گفت : یک سبحان الله که در نامه عمل مؤمن ثبت شود ، بهتر از آن چیزی است که به پسر داوود داده شده است ؛ زیرا آن چه به پسر داوود داده شده از بین می رود ؛ ولی ذکر خدا می ماند.
📗 راه روشن ، ج۵ ، ص۴۹۰
#حکایت_داستان
🔹آیت الله حائری شیرازی رحمه الله
رهبرتان مستجاب الدعوه است!
رهبرتان هم مثل امام، مستجاب الدعوه است. من رفته بودم! [در آستانۀ مرگ بودم]. اینکه الان حال من خوب شده است به خاطر قندِ دعا خوانده ی رهبر است. شخصی را فرستادم نزد ایشان و گفتم برای شفا، بر نبات دعایی بخوانید. نبات نداشتند. در عوض یک قندان قند آنجا بود و ایشان هم بر آن دعا خواندند. یک مقداری از آن قند را خوردم و بهبود پیدا کردم. خیلی اثر داشت! هنوز هم آن قندها را دارم. هر وقت به من فشار می آید، [برای شفا] مصرف می کنم.
#حکایت_داستان
@emamzadehazezollah