کمی_لبخند
یک راننده لبنانی تعریف میکرد؛
ایام شهادت امیرالمومنین تو تاکسی مداحی گذاشته بودم و مسافری وهابی رو سوار کرده بودم...
به مقصد که رسید از ناراحتی اش گفت کرایه رو امام علی (ع) حساب میکنه و زد به فرار...
منم بخاطر کهولت سن نتونستم برم دنبالش...
چند لحظه بعد صدای زنگ موبایلی به گوشم خورد دیدم طرف گوشی آیفون اش رو جا گذاشته...
جواب دادم دیدم داره التماس میکنه بیا کرایه ات رو بدم...
منم گفتم امام علی (ع) کرایه رو داد تو برو گوشیتو از معاویه بگیر :)
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
10.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شرط عجیب برای وام ۵۰ میلیونی
باسلام و عرض تبریک پیشاپیش فرارسیدن عیدا... اکبر ،عید سعید غدیرخم بر شما و خانواده محترمتان به اطلاع می رساند جهت تحویل پاسخنامه ها به افراد ذیل مراجعه فرمائید و حداکثر تا شام چهارشنبه مورخ ۱۴ تیر ماه فرصت دارید.
لازم بذکر است حضور افراد در جلسه الزامی است و به قید قرعه از بین پاسخنامه های صحیح تعداد ۱۰ نفر جوایزی اهدا خواهد شد...
زمان جشن : پنجشنبه مورخ ۱۵ تیر ماه از نماز مغرب و عشاء
مکان برگزاری جشن : امامزاده ابراهیم (ع ) سودان...
۱-آقای امیر حسین رضایی (فرزند حاج عباس آقا رضایی ) نماینده غدیریه ...
۲-آقای اکبر مانیان (نماینده مسجد الاحمد)...
۳- آقای محسن مانیان (نماینده مسجدین اعظم و انقلاب سودان )...
۴-آقای حمید طاهری (نماینده ورزشکاران محل ،اسپرت ورزشی ۱۳۳)...
۵-آقای جلال الدین مانیان (نماینده آستان مقدس امامزاده ابراهیم (ع) سودان...
۶-آقای محمدرضا بابائی( نماینده بسیج خندق سودان و مسجد صاحب الزمان (عج )سودان...
پاسخنامه مسابقه
https://eitaa.com/basijkhandagh
👇👇👇
پیامبر اکرم (ص):
از خداوند بخواهید و زیاد هم بخواهید زیرا هیچ چیز برای او زیاد و بزرگ نیست.
📚بحارالانوار
داستان آموزنده🌹.
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گرانبهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را میخواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی. فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات ایمان داشته باش.
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
این منم وقتی میگه بجز یارانه هیچی تو حسابت نیست 😅😂🤣🤣🤣