eitaa logo
مرکز افق امام زاده سید منصور علیه السلام شهرستان زرندیه
712 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
8هزار ویدیو
36 فایل
امام زاده سيد منصور ابن موسی ابن جعفر امامزاده جلیل القدر معروف به شاهزاده منصور، یا سلطان سید منصور مدفون در شهرستان زرندیه ،شهر مامونیه آیدی مدیر کانال👇👇 @Yamahdeadrekny آیدی مدیر کانال کودکان حرم @Yamahdefatamh
مشاهده در ایتا
دانلود
یه مقایسه بسیار عجیب ۱_ چون اون آقا اهل هست و فلان اشتباه رو کرد، پس من دیگه مسجد نمیرم!😶 ۲_ چون فلان کس که میخونه، فلان کار رو انجام داد، پس من دیگه نماز نمی‌خونم!😐 ۳_ چون فلان خانم که هست، فلان اشتباه رو انجام داد، پس من دیگه چادر نمی پوشم!😑 *یه سوال خیلی مهم:*⁉️ ۱_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)😜🥙 ۲_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شم؟)🚖 ۳_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلان خانم ، فلان اشتباه رو کرد، من دیگه باحجاب میشم؟)😉 *چرا ما سریع از دین مایه میذاریم، نه از دنیا؟!*🤫 هیچ کس به غیر از اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم ‌السلام نیست. پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه.(انسان ممکن الخطاست، جایز الخطا نیست) پس بخاطر دین و ایمان، سر خدا و خداپرستها منت نذاریم.. انقدر هم سریع دین گریز نشیم..
آیا کوبیدن در مساجد و روشن کردن شمع مقابل آن در شب اول ماه ربیع‌الاول برای طلب حاجت سندیت دارد؟
مرکز افق امام زاده سید منصور علیه السلام شهرستان زرندیه
🔴کشیدن طرح مسجد امام حسن، توسط #امام_زمان (عج) ✳️جناب آقاى «احمد عسکرى کرمانشاهى» که از اخیار اس
🔴کشیدن طرح مسجد امام حسن توسط امام زمان عج(قسمت دوم و آخر) 🌹فرمود: پشت اینجا مى شود کتابخانه تو کتابهایش را مى دهى؟ 💠 گفتم: پسر پیغمبر به سه شرط: شرط اوّل اینکه من زنده باشم. 🌹 فرمود: انشاء اللّه. شرط دوّم این است که اینجا مسجد شود . 🌹فرمود: بارک اللّه. شرط سوّم این است که به قدر استطاعت ولو یک کتاب شده براى اجراى امر تو پسر پیغمبر بیاورم؛ ولى خواهش مى کنم برو درست را بخوان آقاجان این هوا را از سرت دور کن! ☘خندید دو مرتبه مرا به سینه خود گرفت. ✳️گفتم: آخر نفرمودید اینجا را کى مى سازد؟ 🌹فرمود: ... یَدُ اللّه فَوْقَ اَیْدیهِمْ ... (سوره مبارکه فتح، آیه 10) ✳️گفتم: آقاجان من این قدر درس خوانده ام یعنى دست خدا بالاى همه دستهاست. 🌹 فرمود: آخر کار مى بینى وقتى ساخته شد به سازنده اش از قول من سلام برسان. در مرتبه دیگر هم مرا به سینه گرفت فرمود: خدا خیرت بدهد. 🔵من آمدم رسیدم سر جادّه دیدم ماشین راه افتاده است. گفتم: چه شده بود؟ گفتند: یک چوب کبریت گذاشتیم زیر این سیم وقتى آمدى درست شد. ☘گفتند: با کى حرف مى زدى؟ گفتم: مگر سیّد به این بزرگى را با نیزه ده مترى که دستش بود ندیدید! من با او حرف مى زدم. گفتند: کدام سیّد؟ خودم برگشتم دیدم سیّد نیست، زمین مثل کف دست پستى و بلندى نداشت و از هیچ کس هم خبرى نبود. 💠من یک تکانى خوردم آمدم توى ماشین نشستم، دیگر با آنها حرف نزدم به حرم حضرت معصومه (علیها السّلام) مشرّف شدیم نمى دانم چگونه نماز ظهر و عصر را خواندم. بالاخره آمدیم ناهار خوردیم؛ نماز خواندیم گیج بودم، ♻️ رفقا با من حرف مى زدند من نمى توانستم جوابشان را بدهم. در مسجد جمکران یک پیرمرد یک طرف من نشسته و یک جوان طرف دیگر، من هم وسط ناله مى کردم، گریه مى کردم، نماز مسجد جمکران را خواندم مى خواستم بعد از نماز به سجده بروم، صلوات را بخوانم، دیدم آقائى که بوى عطر مى داد فرمود: آقاى عسکرى سلام علیکم و نشست پهلوى من. 🌟تُن صدایش همان تُن صداى سیّد صبحى بود به من نصیحتى فرمود، رفتم به سجده ذکر صلوات را گفتم، دلم پیش آن آقا بود، سرم به ، گفتم سر بلند کنم بپرسم شما اهل کجا هستید؟ مرا از کجا مى شناسید؟ وقتى سر بلند کردم دیدم آقا نیست. ⚡️به پیرمرد گفتم: این آقا که با من حرف مى زد کجا رفت او را ندیدى؟ گفت: نه. از جوان پرسیدم او هم گفت: ندیدم. یک دفعه مثل این که زمین لرزه شد، تکان خوردم فهمیدم که (علیه السّلام)🌸 بوده است. 💥حالم بهم خورد رفقا مرا بردند آب به سر و رویم ریختند. گفتند: چه شده. خلاصه نماز را خواندیم و به سرعت به سوى تهران برگشتیم. 🌾یکى از علماى تهران را در اوّلین فرصت ملاقات کردم و ماجرا را براى ایشان تعریف کردم او خصوصیّات را از من پرسید. گفت: خود حضرت بوده اند حالا صبر کن اگر آنجا شد درست است. 🌴مدّتى قبل روزى پدر یکى از دوستان، فوت کرده بود به اتّفاق رفقا که در مسجد آن روز با من بودند جنازه او را آوردیم قم، به همان محل که رسیدیم دیدم در آن زمین دو پایه بالا رفته است، 🍃 خیلى بلند پرسیدم: اینجا چه مى سازند؟ گفتند: این مسجدى است به نام امام حسن مجتبى (علیه السّلام) که پسران حاج حسین سوهانى مى سازند ... 🌿 رفتم سوهان فروشى پسرهاى حاج حسین آقا، به پسر حاج حسین آقا گفتم: اینجا شما مسجدى مى سازید؟ گفت: نه، گفتم: این مسجد را کى مى سازد؟ گفت: حاج ید اللّه رجبیان... تا گفت: ید اللّه قلبم به تپش افتاد. 💥گفت: آقا چه شد؟ صندلى گذاشت نشستم خیس عرق شدم، با خود گفتم: یداللّه فوق ایدیهم. فهمیدم حاج یداللّه است ... من بعد از آنکه چهار صد جلد کتاب خریدارى کردم دوباره رفتم قم آدرس حاج یداللّه را پیدا کردم ... 🔷گفتم: از تهران آمده ام چهارصد جلد کتاب وقف این مسجد کرده ام کجا بیاورم. ♦️فرمود: شما از کجا این کار را کردید و چه آشنائى با ما دارید؟ … گفتم: پشت تلفن نمى شود. ایشان گفت: من اینطور قبول نمى کنم جریان را بگو. بالاخره جریان را گفتم وکتابها را تقدیم کردم، رفتم در مسجد هم دو رکعت نماز حضرت خواندم و گریه کردم. 🔵مسجد و حسینیّه را طبق نقشه اى که حضرت کشیده بودند حاج ید اللّه به من نشان داد و گفت: خدا خیرت بدهد تو به عهدت وفا کردی. 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 📙بخش مهدویت تبیان 📘کتاب پاسخ به ده پرسش. آیة اللّه صافى گلپایگانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها باید برن حتی اگه اینجوری نماز بخونن خاطرات کودکیمون زنده شد😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌