🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_پانزدهم مادر مثل اینکه شک
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_شانزدهم
نسیم خنکی که از سوی خلیج فارس خود را به سینه ساحل میرساند، ترانه خزیدن امواج جوان روی شنهای کبود و آوای مرغان دریایی که کودکانه میان دریا بازی میکردند، منظرهای فراتر از افسانه آفریده و یکبار دیگر من و عبدالله را به پای دریا کشانده بود. بین فرزندان خانواده، رابطه من و عبدالله طور دیگری بود. تنها دو سال از من بزرگتر بود و همین فاصله نزدیک سنی و شباهت روحیاتمان به یکدیگر باعث میشد که همیشه هم صحبت و همراز هم باشیم. تنهاییام را خوب حس کرده و گاهی عصرهای پنجشنبه قرار میگذاشت تا بعد از تمام شدن کارش در مدرسه، با هم به ساحل بیاییم.
منظره پیش رویمان کودکانی بودند که روی ماسهها با پای برهنه به دنبال توپی میدویدند و به هر بهانهای، تنی هم به آب میزدند یا خانوادههایی که روی نیمکتهای زیبای ساحل نشسته و طنازی خلیج فارس را نظاره میکردند. با گامهایی کوتاه و آهسته، سطح نرم ماسهها را شکافته و پیش میرفتیم. بیشتر او میگفت و من شنونده بودم؛ از آرزوهایی که در ذهن داشت، از روحیات دانشآموزانش، از اتفاقاتی که در مدسه افتاده بود و دهها موضوع دیگر، تا اینکه لحظاتی سکوت میانمان حاکم شد که نگاهم کرد و گفت: «تو هم یه چیزی بگو الهه! همش من حرف زدم.» همانطور که نگاهم به افق سرخ غروب بود، با لبخندی ملایم پرسیدم: «چی بگم؟» شانه بالا انداخت و پاسخ داد: «هر چی دوست داری! هر چی دلت میخواد!»
از اینهمه سخاوت خیالش به خنده افتادم و گفتم: «ای کاش هر چی دلت میخواست برات اتفاق میافتاد! با حلوا حلوا که دهن شیرین نمیشه!» از پاسخ رندانهام خندید و گفت: «حالا تو بگو، شاید خدا هم اراده کرد و شد.» نفس عمیقی کشیدم و او با شیطنت پرسید: «الهه! الآن چه آرزویی داری؟» بیآنکه از پرسش ناگهانیاش پای دلم بلرزد، با متانت پاسخ دادم: «دوست دارم آرزوهام تو دلم باشه!» و شاید جذبه سکوتم به قدری با صلابت بود که او هم دیگر چیزی نپرسید. با همه صمیمیتی که بینمان جریان داشت، در دلم پنهان کردم آنچه به بهانه یک آرزو از ذهنم گذشت؛ آرزو کردم مرد غریبه شیعهای که حالا دیگر در خانه ما چندان هم بیگانه نبود، به مذهب اهل سنت درآید! این آرزو به سرعتی شبیه بادهای ساحلی از قلبم گذشت و به همان سرعت دریای دلم را طوفانی کرد. جاری شدن این اندیشه در ذهنم، سخت شگفت زدهام کرده بود، به گونهای که برای لحظاتی احساس کردم با خودم غریبه شدهام!
خیره به قرص رو به غروب خورشید، در حالِ خودم بودم که عبدالله پیشنهاد داد: «الهه جان یواش یواش برگردیم که برای نماز به مسجد برسیم.» با حرف عبدالله، نگاهی به مسیرمان که داشت دریا و خورشید و ساحل را به هم پیوند میداد، انداختم و با اشاره به مسیری فرعی گفتم: «باشه، از همینجا برگردیم.» و راهمان را کج کرده و از مسیر باریک ماسهای به حاشیه خیابان اصلی رسیدیم. روی هر تیر چراغ برق، پرچمی سیاه نصب شده و سر درِ بعضی از مغازهها هم پارچه نوشتههای سبز و مشکی آویخته شده بود که رو به عبدالله کرده و پرسیدم: «الآن چه ماهی هستیم؟» عبدالله همچنان که به پرچمها نگاه میکرد، پاسخ داد: «فکر کنم امشب شب اول محرمه.» و بعد مثل اینکه چیزی به ذهنش رسیده باشد، ادامه داد: «این پرچمها رو دیدم، یاد این همسایه شیعهمون مجید افتادم!» و در برابر نگاه منتظرم آغاز کرد: «چند شب پیش که داشتم میرفتم مسجد، سر خیابون مجید رو دیدم، داشت از سر کار برمیگشت. بهش گفتم دارم میرم مسجد، تو هم میای؟ اونم خیلی راحت قبول کرد.»
#ادامه_دارد... 🍃
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_شانزدهم نسیم خنکی که از س
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_هفدهم
با تعجب پرسیدم: «یعنی براش مهم نبود بیاد مسجد اهل سنت نماز بخونه؟!!!» و او پاسخ داد: «نه، خیلی راحت اومد مسجد و سرِ حوض وضو گرفت. حالا همه داشتن نگاش میکردن، ولی انگار اصلاً براش مهم نبود. خیلی عادی وضو گرفت و اومد تو صف کنار من نشست.» سپس نگاهم کرد و با هیجانی که از یادآوری آن شب به دلش افتاده بود، ادامه داد :«حالا من مونده بودم برای مُهر میخواد چی کار کنه! بعد دیدم یه مُهر کوچیک با یه جانماز سبز از جیبش در آورد و گذاشت رو زمین.»
از حالاتی که از آقای عادلی تعریف میکرد، عمیقاً تعجب کرده بودم و عبدالله در حالی که خندهاش گرفته بود، همچنان میگفت: «اصلاً عین خیالش نبود. حالا کنارش یه پیرمرد نشسته بود، چپ چپ نگاش میکرد. ولی مجید اصلاً به روی خودش نمیآورد. من دیدم الانه که یه چیزی بهش بگه، فوری گفتم حاجی این همسایه ما از تهران اومده و اینجا مهمونه! پیرمرده هم روش رو گرفت اونطرف و دیگه هیچی نگفت.» از لحن عبدالله خندهام گرفته بود، ولی از اینهمه شیعهگریاش، دلم به درد آمده و آرزویم برای هدایت او به مذهب اهل سنت و جماعت بیشتر میشد که با صدایی آهسته زمزمه کردم: «آدم باید خیلی اعتماد به نفس داشته باشه که بین یه عدهای که باهاش هم عقیده نیستن، قرار بگیره و انقدر راحت کار خودش رو بکنه!» که عبدالله پاسخ داد: «به نظر من بیشتر از اینکه به خودش اعتماد داشته باشه، به کاری که میکنه ایمان داره!»
از دریچه پاسخ موجزی که عبدالله داد، هوس کردم به خانه روحیات این مرد شیعه نگاهی بیاندازم که عبدالله نفس بلندی کشید و گفت: «می دونی الهه! شاید خیلی اهل مستحبات نباشه، مثلاً شاید خیلی قرآن نخونه، یا بعد از نمازش خیلی اهل ذکر و دعا نباشه، ولی یه چیزایی براش خیلی مهمه.» کنجکاوانه پرسیدم: «چطور؟» و او پاسخ داد: «وقتی داشتیم از مسجد میاومدیم بیرون، یه ده بیست جفت کفش جلو در بود. کلی به خودش عذاب میداد و هِی راهش رو کج میکرد که مبادا روی یکی از کفشها پا بذاره!» و حرفی که در دل من بود، بر زبان عبدالله جاری شد: «همونجا با خودم گفتم چی میشد آدمی که اینطور ملاحظه حق الناس رو میکنه، یه قدم دیگه به سمت خدا برداره و سُنی شه!» که با بلند شدن صدای اذان از مسجد اهل سنت محله که دیگر به چند قدمیاش رسیده بودیم، حرفش نیمه تمام ماند، صلواتی فرستاد و با گفتن «بعد نماز جلو در منتظرتم.» به سمت در ورودی مردانه رفت و از هم جدا شدیم.
در وضوخانه مسجد، وضو گرفتم و مقابل آیینه چادر بندریام را محکم دور سرم پیچیده و مرتب کردم. به نظرم صورتم نشسته در طراوت رطوبت وضو، زیبایی دیگری پیدا کرده بود. حال خوشی که تا پایان نماز همراهم بود و این شب جمعه را هم مثل هر شب جمعه دیگری برایم نورانی میکرد. سخنان بعد از نماز مغرب امام جماعت مسجد، در محکومیت جنایات گروههای تروریستی در سوریه در قتل زنان و کودکان و همچنین اعلام برائت از این گروهها بود. شیخ محمد با حالتی دردمندانه از فتنهی عجیبی سخن میگفت که در جهان اسلام ریشه دوانده و به شیعه و سُنی رحم نمیکند. با شنیدن سخنان او تمام تصاویری که از وحشیگریهای آنها در اخبار دیده و شنیده بودم، برابر چشمانم جان گرفت و دلم را به قدری به درد آورد که اشک در چشمانم حلقه زد و نجات همه مسلمانان را عاجزانه از خدا طلب کردم.
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_هفدهم با تعجب پرسیدم: «یع
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_هجدهم
در مسیر برگشت به سمت خانه، عبدالله متأثر از سخنان شیخ محمد، بیشتر از حوادث سوریه و آلوده بودن دست اسرائیل و آمریکا به خون مسلمانان میگفت. سرِ کوچه که رسیدیم، با نگاهش به انتهای کوچه دقیق شد و با صدایی مردد پرسید: «اون مجید نیس؟» که در تاریکی شب، زیر تابش نور زرد چراغها، آقای عادلی را مقابل در خانهمان دیدم و پیش از آنکه چیزی بگویم، عبدالله پاسخ خودش را داد: «آره، مجیده.»
بیآنکه بخواهم قدمهایم را آهسته کردم تا پیش از رسیدن ما، وارد خانه شده و با هم برخوردی نداشته باشیم، ولی عبدالله گامهایش را سرعت بخشید که به همین چند ماه حضور آقای عادلی در این خانه، حسابی با هم رفیق شده بودند. آقای عادلی همچنانکه کلید را در قفلِ در حرکت میداد، به طور اتفاقی سرش را چرخاند و ما را در نیمه کوچه دید، دستش از کلید جدا شد و منتظر رسیدن ما ایستاد. ای کاش میشد این لحظات را از کتاب طولانی زمان حذف کرد که برایم سخت بود طول کوچهای بلند را طی کنم در حالیکه او منتظر، رو به ما ایستاده بود و شاید خدا احساس قلبیام را به دلش الهام کرد که پس از چند لحظه سرش را به زیر انداخت. عبدالله زودتر از من خودش را به او رساند و به گرمی دست یکدیگر را فشردند.
نگاهم به قدر یک چشم بر هم نهادن بر چشمانش افتاد و او در همین مجال کوتاه سلام کرد. پاسخ سلامش را به سلامی کوتاه دادم و خودم را به کناری کشیدم، اما در همان یک لحظه دیدم به مناسبت شب اول محرم، پیراهن سیاه به تن کرده و صورتش را مثل همیشه اصلاح نکرده است. با ظاهری آرام سرم را پایین انداخته و به روی خودم نمیآوردم در دلم چه غوغایی به پا شده که دستانم آشکارا میلرزید. او همسایه ما بود و دیدارش در مقابل خانه، اتفاق عجیبی نبود، ولی برای من که تمام ساحل را با خیال تشرف او به مذهب اهل تسنن قدم زده و تا مسجد گوشم به انعکاس روحیاتش بود، این دیدار شبیه جان گرفتن انسان خیالم برابر چشمانم بود.
نگاه لبریز حسرتم به کلیدهایی که در دست هر دوی آنها بازی میکرد، خیره مانده و آرزو میکردم یکی از آن کلیدها دست من بود تا زودتر وارد خانه شده و از این معرکه پُر شور و احساس بگریزم که بلاخره انتظارم به سر آمد. قدری با هم گَپ زدند و اینبار به جای او، عبدالله کلید در قفلِ در انداخت و در را گشود. در مقابل تعارف عبدالله، خود را عقب کشید تا ابتدا ما وارد شویم و پشت سر ما به داخل حیاط آمد. با ورود به حیاط دیگر معطل نکرده و درحالی که آنها هنوز با هم صحبت میکردند، داخل ساختمان شدم.
چند ساعتی که تا آخر شب در کنار خانواده به صرف شام و گپ و گفت گذشت، برای من که دیگر با خودم هم غریبه شده بودم، به سختی سپری میشد تا هنگام خواب که بلاخره در کنج اتاقم خلوتی یافتم. دیگر من بودم و یک احساس گناه بزرگ! خوب میفهمیدم در قلبم خبرهایی شده که خیلی هم از آن بیخبر نبودم. خیال او بیبهانه و با بهانه، گاه و بیگاه از دیوارهای بلند قلبم که تا به حال برای احدی گشوده نشده بود، سرک میکشید و در میدان فراخ احساسم چرخی میزد و بیاجازه ناپدید میشد، چنان که بیاجازه وارد شده بود و این همان احساس خطرناکی بود که مرا میترساند.
میدانستم باید مانع این جولان جسورانه شوم، هر چند بهانهاش دعا برای گرایش او به مذهب اهل تسنن باشد که آرزوی تعالی او از مذهبی به مذهبی دیگر ممکن بود به سقوط قطعی من از حلالِ الهی به حرام او باشد! با دلی هراسان از افتادن به ورطه گناهِ خیال نامحرم به خواب رفتم، خوابی که شاید چندان راحت و شیرین نبود، ولی مقدمه خوبی برای سبک برخاستنِ هنگامه نماز صبح بود. سحرگاه جمعه از راه رسیده و تا میتوانستم خدا را میخواندم تا به قدرتِ شکست ناپذیرش، حامی قلب بیپناهم در برابر وسوسههای شیطان باشد و شاید به بهانه همین مناجات بیریایم بود که پس از نماز صبح توانستم ساعتی راحت به خوابی عمیق فرو روم.
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
✨⭐️
⭐️
#تـلـنـگـر‼️⚠️
✨دعوا شده بود، آقا امیرالمومنین(ع) رسید.😌
گفت: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره. 🙃
گفت: به تو ربطی نداره. 🙁
گفت: ولش ڪن بزار بره.
گفت :به تو ربطی نداره. 😳
دستشو برد بالا، محڪم گذاشت تو صورت علی(ع). 😱😨
آقا سرشو انداخت پایین رفت. 😞
مردم ریختن گفتن فهمیدی ڪیو زدی؟!😠
گفت: نه فضولی میڪرد زدمش.😬
گفتن: زدی تو گوش علی(ع)، خلیفه مسلمین.😧
ساتورو برداشت دستشو قطع ڪرد، 😶
گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست...
دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمانم نباشه بهتره....
امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه میڪنی یه سیلی تو صورت من میزنی•••😓
📔بحارالانوار ج۴۱، ص ۲۰۳-۲۰۴
📔الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۷۵۸-۷۵۹
•🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
•
part12.mp3
2.98M
#نمایشنامه کتاب #یادت_باشد
"عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم"
این نمایشنامه دی ماه ۱۳۹۸ از رادیو سراسری نمایش پخش گردیده است.
👈کتاب توصیه شده رهبر انقلاب
8⃣2⃣ قسمت کامل تقدیم گردید.
#قسمت_دوازدهم
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌤✨🌤 ✨🌤 🌤 #رجعت #قسمت_چهاردهم ⭕️ زنانی که رجعت میکنند 🔹 در عصر ظهور، زنان جایگاه ویژهای خواهند
🌾🌸🌾
🌸🌾
🌾
#رجعت
#قسمت_پانزدهم
⭕️ امید به همراهی
🔹 همان گونه که انتظار فرج، نقش برجسته و به سزایی در پویایی و نشاط جامعه ایفا میکند؛ باور به رجعت و بازگشت به دنیا در عصر ظهور نیز میتواند نقش مهم و به سزایی در نشاط دینی و امید به حضور در حکومت جهانی حضرت مهدی ایفا کند.
🔸 چرا که انسان با دیدن افرادی که همه عمر خود را در انتظار ظهور حضرت مهدی سپری کرده اند و آنگاه بدون درک ظهور از دنیا میروند، دچار سرخوردگی شده و حتی در جایگاه انتظار نیز دچار ناامیدی خواهد شد.
🔺 اما دانستن این امر، که در هنگام ظهور (در صورت دارا بودن شرایط) امکان بازگشت به دنیا و حضور در محضر آخرین امام وجود دارد، در امیدواری منتظران نقش بسیاری خواهد داشت.
📚 درسنامه مهدویت، ج ۴، ص ١٩۵
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
Part07_کتاب سه دقیقه در قیامت.mp3
21.97M
📚🎧 #کتاب_صوتی_سه_دقیقه_در_قیامت
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
قسمت هفتم
🌐 @EmamZaman
#حکایت_رزق_و_روزی :
دوش حمام رو ببین!
آب از بالا میاد؛ اما از پایین تنظیم میشه.
اینکه اصلا آب بیاد یا نه
کم باشه یا زیاد؛
سرد باشه یا گرم
به تو مربوط میشه
تا کدوم شیر بچرخونی
تا کدوم طرف بچرخونی
کم بچرخونی یا زیاد
اصلا بچرخونی یا نه
همه به خودت ربط داره....
میخوام بگم ماجرای "رزق و روزی" یک چنین ماجرایی است
رزق ما تو آسمونه؛
به همین خاطر قرآن میگه :
"فی السماء رزقکم"
ولی اینکه فرو بباره یا نه
و یا کم بباره و یا زیاد؛ به سعی و تلاش ما بستگی داره
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
▪️ أسماء گفت ؛
وقتی حضرت زهرا "س" ضربه خورد و به زمین افتاد؛
دقت کردم ببینم، داره چه دعایی میکنه....
#کاغذ_نقاشی🖌
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌾🌿🌾 🌿🌾 🌾 #آخرالزمان #قسمت_یازدهم ⭕️ دیندارانِ آخرالزمانی 🔹 در نگاه آخرالزمانیِ زرتشتیت، کفر و بی
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
#آخرالزمان
#قسمت_دوازدهم
⭕️ بحران معنویت
🔹 در ادامه این سری پیامها، به بررسی آیات مربوط به آخرالزمان در قرآن میپردازیم. در برخی از این آیات، خداوند این ویژگی ها را به گونه ای ذکر کرده است که کثرتِ مردمِ غرق شده در دنیا را، نشان میدهد.
🔸 به عنوان مثال در آیات ١ و ٢ سوره انبیاء میفرماید: «حساب مردم به آنان نزدیک شده، در حالی که در غفلتند و رویگردانند. (١) هیچ یادآوری تازه ای از طرف پروردگارشان برای آنها نمیآید، مگر آنکه با بازی (و شوخی) به آن گوش میدهند. (٢)»
🔺 این آیات، نشان دهندهی وضع جامعه و همچنین گمراهی اکثر مردمِ آخرالزمان است که این وضع، از زمان پیامبر اکرم تا به امروز شدیدتر شده و به اوج خود رسیده است.
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی
امام زمان عج حواسش به ما هست
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌤🌷🌤 🌷🌤 🌤 #انحرافات_مهدویت #قسمت_بیست_و_سوم ⭕️ اسماعیلیه 🔹 اسماعیلیه، به امامت شش امامِ اول شیعی
🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
#انحرافات_مهدویت
#قسمت_بیست_و_چهارم
⭕️ موسویه
🔹 یکی دیگر از فرقه های منحرف در زمینه مهدویت، موسویه است. آنان طرفدار امامت موسی بن جعفر و منتظر رجعت او بودند. این گروه را واقفه نیز میگویند.
🔸 از دیدگاه این گروه، امام موسی بن جعفر نمرده و زنده است، تا اینکه شرق و غرب عالم از آن او میگردد و جهان را پر از عدل و داد کند و او مهدی قائم است. گروهی میگفتند: او امام قائم است و از دنیا رفته است. هیچ امامی جز او نیست؛ او پس از مرگ بازگشته و رجعت میکند و در جایی پنهان میشود. گروهی دیگر میگفتند: او کشته نشده و خداوند او را به نزد خود به آسمان برده است و در هنگام قیامش، بار دیگر او را باز میگرداند.
🔺 شیخ طوسی در کتاب الغیبه، ضمن بیان ده ها روایت از این دست، به همه آنها پاسخ داده است.
📚 درسنامه مهدویت، ج ١، ص ١١١
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ #استاد_پناهیان
چه کسی یار واقعی امام زمان(عج) است؟
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💕 #منجی_در_ادیان 💕 #امامزمانعجدرادیانومذاهبمختلف🗞 #منجی_در_زرتشت 🔸 به نظر میرسه اندیشه موعود
💕 #منجی_در_ادیان💕
#امامزمانعجدرادیانومذاهبمختلف🗞
#ظهور_سوشیانت
🔹 آخرین نجات بخشی که به زمین می آید... سوشیانت همانند خورشید نورانی ست... با ظهورش دین کمال می پذیرد و استوار می ماند... به هر طرف می نگرد چاره درد را می یابد.
🔸 دوران او فقط ۵۷ سال است. «کیخسرو» - که صاحب کارها و افتخاراتی ست - دین را می ستاید و در طول مدت این ۵۷ سال (دوران سوشیانت) فروانروای هفت کشور خواهد بود. سوشیانت گناهکاران را کیفر می دهد.
🔺 دوره ی او، دوره ی کمال و رشد موجودات است، همهٔ زشتی و دروغ دیود آفریده از میان می روند. دیگر خبری از بیماری، مرگ، پیری، آزار، ظلم، بدعت و ... نخواهد بود.
📚 منجی در ادیان/ زواردهی/ ص۲۰۱
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
#شگفتی_های_آفرینش 🦉🎨
طرح و رنگ شگفتانگیز پرهای جفد انبار 😍🤩
🌈 الله اکبر 🌻
🌐 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانواده_مهدوی
#همسرداری
رفتار صحيح مردان با زنان
#استاد_دهنوی🔉
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
شهید قربانی اومده پی ویت بهت پیام داده
عکسو باز کن ببین چی میگه بهت...
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📌 #طرح_مهدوی #وظایف_منتظران ۳۰ 📝 "اندوهگین بودنِ مومن در فراق امام" 🔹 این اندوه از نشانه های دوس
📌 #طرح_مهدوی
#وظایف_منتظران ۳۱
📝 "اطاعت پذیری"
❤️ ابوحمزه از امام باقر پرسید حق امام بر مردم چیست؟ فرمودند: اینکه سخنش را بشنوند و از او اطاعت کنند.*۱
🌸 امام صادق: شنیدن و اطاعت کردن درهای خیر هستند، کسی که بشنود و فرمان ببرد، حجت و دلیلی بر علیه او نیست، ولی کسی که بشنود و فرمان نبرد، عذری از او پذیرفته نخواهد شد... ما گروهی هستیم که خدا اطاعت از ما را واجب کرده است.*۲
🔹 هیچ قاضی ای برای بررسی اطاعت پذیری ما، مانند نفس و وجدان خودمان نیست. اگر میخواهیم یار باشیم و نه سربار، باید اطاعت پذیر باشیم. امام زمان از ما چه میخواهد و ما در قبالش چندبار لبیک گفته ایم و چه کرده ایم؟
📙۱. اصول کافی، کتاب الحجه
📘۲. اصول کافی، کتاب الحجه، باب وجوب اطاعت از امام
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#حرفهایی_که_باید_با_طلا_نوشت ✍آیت الله شیخ حسنعلی نجابت شیرازی (ره): 🍃چه خوب است انسان اگر قرار اس
#حرفهایی_که_باید_با_طلا_نوشت
🖋آیتالله حائری شیرازی(ره)
♨️هرکاری می توانید برای ظهور بکنید‼️
💢هر کاری به ذهنتان میآید در این دوره و زمانه تا ظهور نشده بکنید!
💢جلوتر ها نگران این بودیم که بمیریم در حالی که ظهور نشده؛حالا نگرانیم بمانیم در حالی که ظهور شده باشد‼️
چون بعد #امام_زمان علیه السلام از ما میپرسد که وقتی من نبودم شما چه کار کردید؟
چه چیزی به ایشان بگوییم⁉️
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📌 «به قدرتت نناز ...» 📖 «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْ
📌 «فقط تا زمانی که حق آشکار شود»
#مهدویت_در_قرآن (جزء هشتم)
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📌 «فقط تا زمانی که حق آشکار شود» #مهدویت_در_قرآن (جزء هشتم) 🆔 @EmamZaman
📌 «فقط تا زمانی که حق آشکار شود»
📖 «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ»*۱
🌸 امام صادق در این باره می فرمایند:
«مراد از آیات، ائمه و منظور از آیتی که مورد انتظار است، حضرت قائم است. پس در آن روز ایمان آوردن کسی که پیش از قیام حضرت، ایمان نیاورده، دیگر سودی ندارد؛ هر چند به امامان دیگر از اجداد حضرت ایمان آورده باشد.»*۲
🔹 همزمان با شکوفا شدن دوران طلایی ظهور، فرصتی کوتاه جهت توبه و بازگشت کسانی که از نور حق فاصله گرفته اند و در میدان باطل فعالیت دارند، فراهم خواهد شد. فرصتی در حد هشدار و اتمام حجت، اما نه در دقیقهی نود. دقیقهی نود، لحظهی آشکار شدن پیروزی حق بر باطل است؛ لحظهی نابودی فرعون های زمانه و یارانشان. لحظه ای که برای همیشه و تا ابد، بساط باطل برچیده خواهد شد و این توبه و بازگشت در حال احتضار، سودی به حال آنان نخواهد داشت.
۱.سوره انعام، آیه ۱۵۸
۲.کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، باب ۳۳
#مهدویت_در_قرآن (جزء هشتم)
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman