eitaa logo
🥀 امام زمان (عج) 🥀
10.9هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌸🍃🌼 🍃🌼 🌼 #رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا #قسمت_هفدهم ﭼﻨﺪﻣﺎﻩ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﺑﺴﯿﺞ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ . ﻣﺪ
🌸🍃🌼 🍃🌼 🌼 ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﺳﻼﻡ ﻭ ﻋﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ، ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺳﺖ . ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺴﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩ . ﻧﻤﺎﺯ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺤﺎﺗﺶ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ، ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﻢ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻗﺒﻮﻝ ﺑﺎﺷﻪ ﺩﺧﺘﺮﻡ ! – ﻗﺒﻮﻝ ﺣﻖ ! - ﺷﻤﺎ ﮐﻼﺱ ﭼﻨﺪﻣﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟ – ﻧﻬﻢ ! – ﭘﺲ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﺷﺘﻪ ﺗﻮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯽ ! ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺭﺷﺘﻪ ﮐﺮﺩﯼ؟ - ﺑﻠﻪ ! – ﭼﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟ – ﻣﻌﺎﺭﻑ ﺍﺳﻼﻣﯽ . - ﺁﻓﺮﯾﻦ . ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺎﺷﯽ … ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻼ ﺑﻬﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﮐﻼﺱ ﻧﻬﻢ ﺑﺎﺷﯽ . ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺎﺩ ۱۹ - ۲۰ ﺳﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﻪ ! – ﻟﻄﻒ ﺩﺍﺭﯾﻦ ! – ﺷﻤﺎ ﺟﻮﻭﻧﺎ ﺩﻟﺘﻮﻥ ﭘﺎﮐﻪ ! ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ! ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻤﻪ ! ﺧﻼﺻﻪ ﺩﻩ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﻣﻦ ﻭ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ . ﺗﺎﻓﺮﺩﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﮑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ؟ ﺣﺪﻭﺩ ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺍﺳﻔﻨﺪ ﺑﻮﺩ . ﭼﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﯿﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﯿﺪ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻫﻢ ﺑﺮﭼﯿﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﻃﺒﻌﺎ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﯾﺶ ﺩﺭﻃﻮﻝ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺟﻤﻊ ﺑﻨﺪﯼ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﻣﮑﺒﺮ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﮑﺮﻭﻓﻮﻥ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺯﺩ … 📚 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @emamzaman 🌼 🍃🌼 🌸🍃🌼
✨ 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ۳.ناشکیبایی ناشی از سختی روزگار و گرفتاری شدید مردم از روایات بر می آید که: ☘مومنان در عصر غیبت از گرفتاری شدید بلای طولانی و کم طاقتی و هراس رنج می‌برند و به همین خاطر وقتی شخصی از کنار قبر برادرش می‌گذرد می گوید کاش من به جای او بودم☘ واضح هست که جزع و به تبع آن آرزوی مرگ این نتیجه فشار از سختی ها و مصیبت هایی است که شخص در جامعه گمراه و منحرف با آن مواجه می‌شود. ۴.سردرگمی و تزلزل در افکار و عقاید از آن جمله حدیثی است که از امیرالمومنین علی (علیه السلام) نقل شده است که در میان صحبت های ایشان راجع به حضرت مهدی علیه السلام فرمودند: 🍀غیبت و حیرت پیش خواهد آمد که دسته ای طی آن گمراه میشوند و دسته دیگر هدایت می یابند که این حیرت ممکن است از جنبه‌های مختلفی پیش آمده باشد🍀 سرگردانی در عقاید دینی نتیجه جریانات باطلی است که بر جهالت و کنار گذاشتن تفکر در میان امت ظاهر می شود. بدین معنا که طولانی بودن مدت غیبت حضرت باعث می شود که مردم به شک بیافتند و در مورد مقام ایشان اختلاف پیدا کنند و یا اینکه حیرت درباره وجوب جهاد بدون وجود رهبری بلندمرتبه و انقلابی پیش آمده باشد. 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 📗 ۱)تاریخ الغیبت الکبری ۲۴۵؛ منتخب الاثر ۴۳۴ 📘 ۲)تاریخ الغیبت الکبری ص۱۰۴؛ تاریخ الغیبة الکبری ۲۴۶ 📙 ۳)بشارة الاسلام ص ۸۶؛ بحارالانوار ج ۵۲ ص ۲۲۸ 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💓💓💓 💓💓 💓 #رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
💓💓💓 💓💓 💓 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار " *بازگشت امام* ✔️ راوی : حسين الله كرم 🔸اوايل بهمن بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيمهاي حفاظت حضرت امام به ما سپرده شد. گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي منتهي به فرودگاه به صورت مسلحانه مستقر شد. صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نميکنم. پروانه وار به دور شمع وجودي حضرت امام ميچرخيد. 🔸بلافاصله پس از عبور اتومبيل امام، بچه ها را جمع کرديم. همراه ابراهيم به سمت بهشت زهرا رفتيم. امنيت درب اصلي بهشت زهرا از سمت جاده قم به ما سپرده شد. ابراهيم در کنار در ايستاد. اما دل و جانش در بهشت زهرا بود. آنجا که حضرت مشغول سخنراني بودند. 🔸ابراهيم ميگفت: صاحب اين آمد، ما مطيع ايشانيم. از امروز هر چه امام بگويد همان اجرا ميشود.از آن روز به بعد ابراهيم خواب و خوراک نداشت. در ايام دهه فجر چند روزي بود كه هيچكس از ابراهيم خبري نداشت. تا اينكه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم. بلافاصله پرسيدم: كجائي ابرام جون!؟ مادرت خيلي نگرانه.مكثي كرد وگفت: توي اين چند روز، من و دوستم تلاش ميكرديم تا مشخصات شهدائي كه بودند را پيداكنيم. چون كسي نبود به وضعيت شهدا، تو پزشكي قانوني رسيدگي كنه. ٭٭٭ 🔸شب بيست و دوم بهمن بود. ابراهيم با چند تن از جوانان انقلابي براي تصرف کلانتري محل اقدام كردند. آن شب، بعد از تصرف کلانتري 14 با بچه ها مشغول گشت زني در محل بوديم. صبح روز بعد، خبر انقلاب از راديو سراسري پخش شد. 🔸ابراهيم چند روزي به همراه امير به مدرسه رفاه ميرفت. او مدتی جزء محافظين حضرت امام بود.بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهي از محافظين زندان بود. در اين مدت با بچه هاي کميته در مأموريتهايشان همکاري داشت، ولي رسماً وارد کميته نشد. ... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 💓 💓💓 💓💓💓
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌺🌼🌺 🌼🌺 🌺 #معرفی_امامان #امام_نهم 🌸امام نهم ما شیعیان حضرت امام جواد علیه السلام 🌸 📝خلاصه زندگینام
🌺🌼🌺 🌼🌺 🌺 🌸امام نهم ما شیعیان حضرت امام جواد علیه السلام 🌸 📝خلاصه زندگینامه حضرت امام جواد علیه السلام از ولادت تا شهادت 🌸جایگاه امام نزد اهل سنت🌸 عالمان اهل سنت، پیشوای نهم شیعیان را به عنوان یک عالم دینی احترام می‌کنند. برخی از آنان شخصیت علمی جوادالأئمه را ممتاز دانسته‌ و شیفتگی مأمون به او را به دلیل شخصیت علمی و معنوی او در کودکی دانسته‌اند. آنان همچنین از برتری محمد بن علی(ع) در ویژگی‌های دیگری همچون تقوا، زهد و سخاوت سخن گفته‌اند.[۱۴۵] به عنوان نمونه ابن تیمیه ملقب شدن او به جواد را، به دلیل شهرتش در سخاوت و بزرگواری می‌داند. جاحظ عثمان معتزلی نیز، محمد بن علی(ع) را عالم، زاهد، عبادت‌پیشه، شجاع، بخشنده و پاک معرفی کرده است. 🌹توسل به امام جواد علیه السلام🌹 برخی از شیعیان با توجه به توصیه‌هایی که برخی از عالمان شیعی داشته‌اند، برای گسترش رزق و گشایش در امور مادی به امام جواد(ع) توسل می‌جویند و او را باب الحوائج می‌خوانند. نمونه‌ای از این توصیه نقل مجلسی دوم از ابوالوفاء شیرازی است که مدعی شده پیامبر(ص) در خواب او را به توسل به امام جواد(ع) در امور مادی توصیه کرده است. بر پایه روایتی که داود صیرفی از امام هادی(ع) نقل کرده زیارت مرقد جوادالأئمه پاداش و ثواب زیادی دارد. همچنین ابراهیم بن عقبه در نامه‌ای از امام هادی(ع) درباره زیارت امام حسین، امام کاظم و امام جواد(ع) پرسید. امام هادی زیارت امام حسین را برتر و مقدم دانست و فرمود زیارت هر سه کامل‌تر است و پاداش بیشتری دارد.آرامگاه امام جواد(ع) و امام کاظم(ع)، در بغداد زیارتگاه مسلمانان به‌ویژه شیعیان است. آنان مرقد آن حضرت را در حرم کاظمین زیارت می‌کنند و به او متوسل می‌شوند. شیعیان در سال‌روز شهادت جوادالأئمه مجالس عزاداری، روضه‌خوانی و سینه‌زنی بر پا می‌کنند. ... 📚منابع: 📙ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، تصحیح: علی‌اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ق . 📒ابن ابی‌الثلج، تاریخ الائمة، در مجموعه نفیسه فی تاریخ الائمه، چاپ محمود مرعشی، قم، کتابخانه آیت‌اللّه مرعشی نجفی، ۱۴۰۶ق. و.... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌺 🌼🌺 🌺🌼🌺
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_هفدهم در سالن بیمارستان گوشه ای
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 مریم اولین شخصی بود که به دکتر رسید. _آقای دکتر حال داداشم چطوره؟؟ _نگران نباشید با اینکه زخمشون عمیق بود ولی پسر قوی ای هست. خداروشکرخطر رفع شد.😊 مادر شهاب اشک هایش را پاک کرد. _میتونم پسرمو ببینم؟ _اگه بهوش اومد انتقالش میدن بخش اونجا میتونید ببینیدشون. مریم تشکری کرد. مهیا نفس آسوده ای کشید رو صندلی نشست. مریم نگاهی کرد به مهیا که از ترس رنگ صورتش پریده بود. سردرد شدید مهیا را اذیت کرده بود با دستانش سرش را محکم فشار می داد. با قرار گرفتن لیوان آبی مقابلش، سرش را بالا گرفت. نگاهی به مریم که با لبخند ☺️اشاره ای به لیوان می کرد انداخت لیوان را گرفت تشکری کرد و آن را به دهانش نزدیک کرد. _حالت خوبه عزیزم ؟ _نه اصلا خوب نیستم. مریم با اینکه حال خودش تعریفی نداشت و نگران برادرش بود که تا الان به هوش نیامده اما باید کسی به مهیا که شاهد همه اتفاقات بود را دلداری می داد. _من حتی اسمتم نمیدونم. _مهیا _چه اسم قشنگی😊 مهیا بی رمق لبخندی زد🙂 _نگا مهیا جان برای اتفاقی که افتاده خودت رو مقصر ندون هر کی جای تو بود شهاب حتما اینکارو می کرد. اصلا ببینم خونوادت میدونن که اینجایی؟ مهیا فقط سرش را به دو طرف تکان داد. _ای وای میدونی الان ساعت چنده. الان حتما کلی نگران شدن شمارشونو بده خبرشون کنم. گوشی که به سمتش دراز شده بود را گرفت. و شماره مادرش را تایپ کرد. مریم دکمه تماس را فشار داد و از جایش بلند شد و شروع کرد صحبت کردن با تلفن. اتاق عمل باز شد. و تختی که شهاب بیهوش روی آن خوابیده بود بیرون آمد. تخت از کنارمهیا رد شد. مهیا چشمانش را محکم بست نمی خواست چیزی ببیند. چشمانش را باز کرد.مادر شهاب با گریه همراه تخت حرکت می کرد و پسرش را صدا می کرد... ..... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌼🌺🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺 🌺 #معرفی_امامان #امام_دوازدهم 🌸امام دوازدهم ما شیعیان حضرت مهدی (امام زما
🌼🌺🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺 🌺 🌸امام دوازدهم ما شیعیان حضرت مهدی (امام زمان) عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌸 📝خلاصه زندگینامه حضرت مهدی( امام زمان )عجل الله تعالی فرجه الشریف از ولادت تا غیبت،از غیبت تا ظهور،و بعد از ظهور❤️ 💐🍃محل ظهور، قیام، حکومت و زندگی (پس از ظهور)🍃💐 درباره محل ظهور امام زمان (عج) اطلاع دقیقی در دست نیست. او بر پایه روایتی، در منطقه ذی طوی ظهور می‌کند. سپس با ۳۱۳ نفر از یارانش به مکه می‌رود، به حجر الاسود تکیه می‌دهد و پرچم خود را به اهتزاز درمی‌آورد. بر اساس این روایت و روایات دیگر آغاز قیام امام زمان(عج) از مسجدالحرام است و یاران او بین رکن و مقام با او بیعت می‌کنند. در برخی روایات از تهامه به عنوان نقطه آغاز قیام امام زمان(عج) یاد شده است به مکه که جزئی از این سرزمین است نیز تهامه گفته می‌شود. در برخی روایات، کرعه،محل خروج امام زمان(عج) معرفی شده است که احتمالا حاصل خلط شدن با قیام یمانی از یمن است.،محمد قرطبی از نویسندگان اهل سنت، مغرب اقصی و قاضی نعمان مغربی، مغرب را محل خروج ذکر کرده‌اند که با روایات شیعه مبنی بر آغاز قیام امام دوازدهم از مکه سازگار نیست و احتمال خلط آن با مکان خروج سفیانی وجود دارد. برخی روایات، شهر کوفه را مرکز حکومت مسجد کوفه را محل قضاوت. و مسجد سهله را محل زندگی و تقسیم بیت المال توسط حضرت پس از قیام ذکر کرده‌اند. ... 📚منابع: 📙ابن اثیر الجزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الصادر، ۱۳۸۵ق. 📘ابن خشاب، عبدالله بن احمد، تاریخ الموالید الائمه و وفیاتهم، تحقیق آیت الله مرعشی نجفی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ۱۴۰۶ق. 📗ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، به تحقیق احسان عباس، قم، الشریف الرضی، بی تا. و...... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌺 🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼🌺🌼 🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼 🌺🌼 🌼 #معرفی_امامان #امام_یازدهم 🌸امام یازدهم ما شیعیان حضرت امام حسن عسکری ع
🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼🌺🌼 🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼 🌺🌼 🌼 🌸امام یازدهم ما شیعیان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام 🌸 📝خلاصه زندگینامه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام از ولادت تا شهادت (پایان) با وجود قدمت این تفسیر، وثاقت آن در بین علمای امامیه از گذشته مورد بحث بوده است. شیخ صدوق (متوفی ۳۸۱)، نخستین عالم امامی است که از این تفسیر مطالب فراوانی در کتب خود نقل کرده، گرچه درباره وثاقت یا عدم اعتبار آن سخنی نگفته است.[نیازمند منبع] شیخ صدوق متن تفسیر را مستقیماً از استرآبادی دریافت نموده است. وی در آغاز کتاب فتوایی خود، من لایحضره الفقیه ضمن اشاره به این نکته که آنچه در این اثر فراهم آمده از نظر خودش صحیح است، بیان داشته که روایات کتاب را از متون معتبر و مشهور گرفته است. همچنین در باب تلبیه، از استرآبادی حدیثی نقل کرده و در پایان گفته است که باقی آن را در کتاب تفسیر آورده است. بر این اساس، اگر شیخ صدوق خود تدوین‌کننده تفسیر نبوده، احتمالاً تهذیب‌کننده آن بوده است. مؤید صحت این احتمال، سخن نجاشی متوفی ۴۵۰ق است که در ذیل آثار شیخ صدوق به دو اثر تفسیری، تفسیرالقرآن و مختصر تفسیر القرآن، اشاره کرده است. شاهد دیگر بر این نظر، ذکر روایتی با همین سند در کتاب التوحید شیخ صدوق است. در آخر آن روایت نیز شیخ صدوق بیان داشته که متن کامل حدیث را در تفسیرش آورده است. 📚منابع 📗ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، تحقیق‌محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۲ق/۱۹۹۲م. 📕ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، قم، بی‌تا. 📒ابن شهر آشوب، معالم العلماء، نجف، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۱م. و..... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌺 🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🥀 امام زمان (عج) 🥀
📝#خلاصه_زندگینامه_حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها #قسمت_هفدهم #میراث_معنوی حضرت زهرا سلام الله عل
🍃🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 📝 (آخر) 🍃💕ادبیات و شعر فاطمی برخی از شاعران و ادیبان فارسی‌زبان آثاری ادبی درباره فاطمه(س) تألیف و اشعاری درباره وی سروده‌اند. برخی معتقدند قدیمی‌ترین شعر فاطمی به قرن پنجم هجری برمی‌گردد.در دوره معاصر شعر فاطمی در میان شاعران رواج بیشتری داشته است، به طوری که کنگره‌هایی با عنوان شعر فاطمی با حضور شاعرانی که در این زمینه شعرهایی سروده‌اند برگزار می‌شود. افزایش اشعار فاطمی سروده‌شده موجب شده برخی از پژوهشگرانِ حوزه ادبیات، شعر فاطمی را یکی از سبک‌های شعر آیینی بدانند که در آن به مقام و سیره فاطمه پرداخته می‌شود.در میان آثار ادبی معاصر می‌توان به کتاب کشتی پهلو گرفته و فاطمه فاطمه است اشاره کرد. 📚منابع 📘ابن‌‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبدالحمید، شرح نهج‌ البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ اول، ۱۳۷۸ق. 📕ابن‌ابی‌الحدید، عزالدین، شرح نهج‌البلاغة، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب العربیة، ۱۳۷۸ق. 📒ابن‌ابی‌شیبه کوفی، عبدالله بن محمد، المصنف فی الاحادیث و الآثار، تحقیق سعید لحام، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق. و..... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🥀 امام زمان (عج) 🥀
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_هفدهم 🎀جادوگر خانم تادئو مشغول چهره نگاری صورت لالا بود ... که اوبران
📝 💟 🎀 حلقه گمشده اوبران دیگه به زحمت می تونست جلوی خنده اش رو بگیره... این اوضاع هر بار من و کوین به هم می رسیدیم تکرار می شد ... - از حدود دو سال و نیم پیش که مدیر جدید دبیرستان این منطقه ... با درخواست از پلیس ... و استفاده از رابط هاش توی رده های بالاتر ... درخواست شدید برای پاکسازی گروه های خلاف و موادفروش منطقه رو داشت ... یه تغییر عجیب شکل گرفت که با وجود تلاش زیاد نتونستیم منشأش رو پیدا کنیم ... درگیری بین گنگ ها و حذف نیروهای همدیگه برای افزایش قدرت و گسترش منطقه هاشون ... همیشه یه چیز طبیعی بوده ... اما نکته قابل توجه اینجاست ... ظرف یه مدت کوتاه ... الگوی رفتار گروه های مواد فروش اون منطقه عوض شد ... خرده فروش ها رو شناسایی کردیم ... همه خطوط به یه نقطه ختم میشن ... و اون نقطه هیچ خبری ازش نیست ... این علامت سوال ... مال اون چهره ناشناخته است ... واقعا جالب بود ... یعنی حل پرونده قتل کریس تادئو می تونست حلقه گمشده رو پیدا کنه؟ ... - ممکنه همه اینها کار پرویاس، مدیر دبیرستان باشه؟ ... - ما هم بهش مشکوک شده بودیم واسه همین بررسیش کردیم ... چیز خاصی نبود ... نتونستیم هیچ ارتباطی بین شون پیدا کنیم ... علی الخصوص که رابط های پر قدرتی داره ... بدون مدرک خیلی محکم نمیشه جرمی رو بهش چسبوند ... همیشه از پرونده هایی که با دایره مواد یکی می شد بدم می اومد ... اگه پیچیده می شد ممکن بود پای خیلی چیزها و افراد وسط کشیده بشه ... و در نهایت با یه تظاهر به تسویه گروهی ... یکی رو به عنوان قاتل بندازن جلو تا از اعضای اصلی حمایت کنن ... در آخر، ممکنه اونی که به جرم قتل زندان میره ... اونی نباشه که ماشه رو کشیده یا دستور کشیدن ماشه رو صادر کرده ... - پخش کننده دبیرستان کیه؟ ... - نمی دونیم ... هر کی هست خیلی حرفه ای تمام خطوط پشت سرش رو پاک می کنه ... هنوز هیچ اثری از خودش نشون نداده ... چرا پرسیدی؟ ... به چیز مشکوک یا سر نخی برخوردی؟ ... کم کم داشت ذهنم نسبت به شرایط شفاف تر می شد ... حس می کردم دارم به نقاط خلا نزدیک میشم ... نقاطی که نمی گذاشت سوالات ذهنم رو ساماندهی کنم ... تا تصویر ابتدایی از شرایط به دست بیارم ... اما هنوز خیلی چیزها واضح نبود ... .... ✍نویسنده: 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🌸 @emamzaman 🍃 🎉🎈
🥀 امام زمان (عج) 🥀
⛅️🌺⛅️ 🌺⛅️ ⛅️ #سبک_زندگی_مهدوی😊 🖇 #قسمت_هفدهم 📌 #جایگاه_برادر_بزرگتر 〽️ در سبک زندگی #غربی، افراد
⛅️🌺⛅️ 🌺⛅️ ⛅️ 😊 🖇 📌 در سبک زندگی مهدوی، نکات بسیاری برای خدایی شدن و نورانی شدن خانه ها بیان شده است که ما به دو مورد اشاره خواهیم کرد. 1⃣ 🌺 انسان منتظر علاوه بر اینکه در جلسات قرآن که در مساجد و محافل قرآنی در حال برگزاری است شرکت میکند، 👈از قراردادن یک در منزل به تلاوت قرآن، نیز غافل نمیشود. ✨این کار اولا در تربیت فرزندان و اهل خانه بسیار موثر است، زیرا که فرزندان، بیشترین تاثیر را از مشاهده اعمال والدین میپذیرند تا گفتار ایشان.✅ ✨ثانیا آثاری که در روایات بیان شده، برای آن خانه و اهلش به ثمر مینشیند. از جمله نورانی شدن آن خانه و اینکه آنجا محل رفت و آمد ملائکه میشود. ✅ شیاطین از چنین خانه ای، دور میشوند. هم چنین خیر و برکت آن خانه زیاد میشود. 🌱 رسول خدا میفرماید: خانه های خود را به تلاوت قرآن نورانی کنید... چرا که هر گاه در خانه، تلاوت قرآن بسیار شود، خیر و برکتش زیاد شده و اهل آن به وسعت رسند. 🌱 📕 (الکافی ج۲ ص۶۱۰) 🌤السلام علیک یاصاحب الامر🌤 🆔 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌈🍃🌸 🍃🌸 🌸 #رمان_پسرک_فلافل_فروش 📖 🖇 #قسمت_هفدهم 🖇 🍃 #ویژگی_ها✨ اين سخنان را از خيلي ها شنيدم. اين
🌈🍃🌸 🍃🌸 🌸 📖 🖇 🖇 🍃 ✨ شهريور 1390 بود. توي مسجد نشسته بوديم و با هادي و رفقا صحبت مي كرديم. صحبت سر ادامه ي زندگي و كار و تحصيل بود. رفقا مي دانستند من طلبه ي حوزه ي علميه هستم و از من سؤال مي كردند. آخر بحث گفتم: آقا هادي شما توي همان بازار آهن مشغول هستي؟ نگاه معني داري به چهره ي من انداخت و بعد از كمي مكث گفت: مي خوام بيام بيرون! گفتم: چرا؟ شما تازه توي بازار آهن جا افتادي، چند وقته اونجا كار مي كني و همه قبولت دارن. گفت: مي دونم. الان صاحب كار من اينقدر به من اعتماد داره كه بيشتر كارهاي بانكي را به من واگذار كرده. اما... سرش رو بالا آورد و ادامه داد: احساس مي كنم عمر من داره اين طوري تلف مي شه. من از بچگي كار كردم و همه شغلي رو هم تجربه كردم. همه كاري رو بلدم و خوب مي تونم پول در بيارم. اما همه ي زندگي پول نيست. دوست دارم تحصيلات خودم رو ادامه بدم. نگاهي به صورت هادي انداختم و گفتم: تا جايي كه يادم هست، دبيرستان شما تمام نشده و ديپلم نگرفتي. هادي پريد تو حرف من و گفت: دارم تو دبيرستان دکتر حسابي غيرحضوري درس مي خوانم. چند واحد از سال آخر دبيرستان مانده بود كه به زودي ديپلم مي گيرم. خيلي خوشحال شدم و گفتم: الحمدلله، خيلي خوبه، خب برو دنبال دانشگاه. برو شركت كن. مثل خيلي بچه هاي ديگه. هادي گفت: اين كه اومدم با شما مشورت كنم به خاطر همين ادامه تحصيله، حقيقتش من نمي خوام برم دانشگاه به چند علت. اولاً مگه ما چقدر دكتر و مهندس و متخصص مي خوايم. اين همه فارغ التحصيل داريم، پس بهتره يه درسي رو بخونم كه هم به درد من بخوره هم به درد جامعه. در ثاني اگر ما دكتر و مهندس نداشته باشيم، مي تونيم از خارج وارد كنيم. اما اگه امثال شهيد مطهري نداشته باشيم، بايد چي كار كنيم. تا آخر حرف هادي را خواندم. او خيلي جدي تصميم گرفته بود وارد حوزه شود. براي همين با من مشورت مي كرد. هادي ادامه داد: ببين من مدرك دانشگاهي برايم مهم نيست. اينكه به من بگن دكتر يا مهندس اصلا برام ارزش نداره. من مي خوام علمي رو به دست بيارم كه الاقل براي اون دنياي من مفيد باشه. از طرفي ما داريم توي مسجد و بسيج فعاليت ميكنيم، هر چقدر اطلاعات ديني ما كامل تر باشه بهتر مي تونيم بچه ها و جوان ها رو ارشاد كنيم. مي دانستم که بيشتر اين حرف ها را تحت تأثير سيد علي مصطفوي مي زد. زماني که سيد علي زنده بود اين حرف ها را شنيده بودم. هادي هم بارها در حوزه ي علميه ي امام القائم (عج) به ديدن سيد علي مي رفت. از وقتي سيد علي از دنيا رفت، هادي انسان ديگري شد. علاقه به حوزه ي علميه از همان زمان در هادي ديده شد. حرفي نداشتم بزنم. گفتم: هادي، مي دوني درس هاي حوزه به مراتب از دانشگاه سخت تره؟ مي دوني بعدها گرفتاري مالي برات ايجاد مي شه؟ اگه به فكر پول هستي، از فكر حوزه بيا بيرون. هادي لبخندي زد و گفت: من همه شغلي رو امتحان كردم. اهل كار هستم و از كار لذت مي برم. اگر مشكل مالي پيدا كردم، مي رم كار مي كنم. مي رم يه فلافل فروشي وا ميكنم! خلاصه اون شب احساس كردم كه هادي تحقيقاتش رو انجام داده و عزمش رو براي ورود به جمع شاگردان امام صادق (علیه السلام) جزم كرده. فردا صبح با هم به سراغ مسئول حوزه ي علميه ي حاج ابوالفتح رفتيم. مسئول پذيرش حوزه سؤالاتي را پرسيد. هادي هم گفت: 23 سال دارم. پايان خدمت دارم و ديپلم هم به زودي مي گيرم. بعد از انجام مصاحبه به هادي گفتند: از فردا در كلاس ها شركت كنيد تا ببينيم شرايط شما چطور است. هادي با ناراحتي گفت: من فردا عازم كربلا هستم. خواهش مي كنم اجازه بدهيد كه... مسئول حوزه گفت: قرار نيست از روز اول غيبت كنيد. بعد از خواهش و تمناي هادي، با سفر كربلاي او موافقت شد. ..... ✍نویسنده: ✨به نیت شهید ذوالفقاری برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹 🍃💐همانا برترین کارها کار برای امام زمان است💐🍃 🆔 @EmamZaman 🌸 🍃🌸 🌈🍃🌸
🥀 امام زمان (عج) 🥀
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت_هفدهم نماز یعنی قرآن خوندن مودبانه 🌹🌺🌹 استاد پناهیان: از معصوم
عشق بازی با خدا؟!!! استاد پناهیان: نماز ذلیل شدن انسان دم خانه ی خداوند متعال هست. نماز عشق بازی با خدا نیست! "زوده برای ما عزیزدلم." ⭕❗✴ اونوقت من میترسم یه زمانی عشق بازی نکنی با خدا و حال نداشته باشی، به نماز بی احترامی کنی. 👇👇👇 "نماز ادبش مهمه‘’ من از شما میپرسم: شما نماز رو اگر بخواید غلط بخونید باطل میشه یا اشک نریزید باطل میشه؟! خب معلومه. اگه نماز رو غلط بخونید باطل میشه. "پس غلط نخوندن نماز اصل نمازه " 👆💠👆✅ خدا میخواد چیکار کنه با ما سر نماز؟! بگو خدایا ببین چطوری وایسادم جلوت! خوشت اومد؟...... ☺ طرف گفت چطوری از نماز لذت ببرم!؟ ❗🚩❓ گفتم بنا نیست تو از نماز لذت ببری. بناست تو خوب نماز بخونی و خدا از نماز تو خوشش بیاد . بعد که خوشش اومد ممکنه ان شاءالله باهات رفیق بشه و بغلت بگیره و بعد کم کم همه چی درست بشه... 💠💠💟💠✅ بعضیا هم هنوز هیچی نشده میخوان با امام حسین ع عشق بازی کنن. تا جایی که هر گناهی دلشون بخواد انجام میدن بعدش میگن خود امام حسین مارو میبره بهشت! راه رو اشتباهی رفتی عزیزم😘 درسته که خدا میبخشه اما بخشیدن "مربوط به خداست" و "اما ما باید وظیفه ی خودمون رو انجام بدیم" لطفا هنوز هیچی نشده با خدا عشق بازی نکن باعث میشه نتونی بخوبی دینداری کنی! و حتی باعث بی دینی شما در آینده میشه... 💠💠🔹♦🔸 "نماز رو مودبانه و با خوف از خداوند متعال بخون" ادامه دارد... 🍃💐همانا برترین کارها کار برای امام زمان است💐🍃 🆔 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
📜📖📜 📖📜 📜 #رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀 #قسمت_هفدهم ↩️ هیچ وقت نشد با محافظ جایی برود . می گفتم: خ
📜📖📜 📖📜 📜 🕊🥀 ↩️ در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی زندگی کردن در ایران را نداشتم . در ایران ما چیزی نداشتیم . به مصطفی گفتم مسئولیتش در لبنان چه می‌شود ؟ و تصمیم گرفتیم که مصطفی در ایران بماند و من هم تا مدرسه تعطیل بشود در لبنان بمانم و کارهای مصطفی را ادامه بدهم . می گفت: نمی خواهم بچه ها فکر کنند من و شما رفته ایم ایران و آنها را ول کرده ایم . در طول این مدت ، من تقریباً هر یک ماه به ایران برمی گشتم و ارتباط تلفنی با مصطفی داشتم ، اما مدام نگران بودم که چه می شود ، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا می کند؟ تا اینکه جنگ کردستان شروع شد . آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه منتظرم نیست . برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است . آن شب تلویزیون که تماشا می کردم دیدم اسم پاوه و چمران زیاد می آمد . فارسی بلد نبودم . فقط چند کلمه و متوجه نمی شدم ، دیگران هم نمی گفتند . خیلی ناراحت شدم ، احساس می کردم مسئله ای هست ولی کسانی که دورم بودند می‌گفتند: چیزی نیست ، مصطفی بر می گردد . هیچ کس به حرف من گوش نمی کرد. مثل دیوانه‌ها بودم ودلم پر از آشوب بود . روز بعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش مهندس بازرگان . آنجا فهمیدم خبری است ، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند . پاوه محاصره بود . به مهندس بازرگان گفتم: من میخواهم بروم پیش مصطفی . به دیگران هر چه می گویم گوش نمی دهند . نمی گذارند من بروم . ........ 📗از زبان همسرشان غاده 🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊 🌤🌼همانابرترین‌کارها،کار‌برای‌امام‌زمانست🌼🌤 💟 @EmamZaman 📜 📖📜 📜📖📜
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_هفد
💍💞💍 💞💍 💍 💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 📚 🎬 با پدرم صحبت کردم گفتم منوچهر اینطوري میگه... گفتم: "اگر ما رو نبره بعد شهید شه، شما تاسف نمیخورید که کاش میذاشتم زن و بچش بیشتر کنارش بمونن؟" بابا علی رو بغل کرد و پرسید: (علی جان دوست داري پیش بابایی باشی؟) علی گفت: "آره، من دلم براي باباجونم تنگ میشه." علی رو بوسید، گفت: "تو که این همه پدر ما رو در آوردي اینم روش خدا به همراهتون برید ." صبح زود راه افتادیم... 《هنوز نرسیده قالشان گذاشته بود. به هواي دو سه روز ماموریت رفته بود و هنوز بر نگشته بود. آقاي موسوي و خانمش دو سه روز بعد از رفتن منوچهر رفتند تهران. با علی تنها مانده بود توي شهر غریب کسی را آنجا نمیشناختند. خیال کرده بود دوري تمام شده... اگر هرروز منوچهر را نبیند، دو سه روز یک بار که میبیند...》 شهر خلوت بود. خود دزفولی ها همه رفته بودن. یک ماهی می شد که منوچهر نیومده بود. با علی توي اتاق پذیرایی بودیم که از حیاط صدایی اومد. از پشت پرده دیدم سه چهار تا مرد توی حیاط هستن. از بالا هم صداي پا میومد. علی رو بردم توي اتاقش،در رو قفل کردم. تلفن زدم به یکی از دوستای منوچهر و جریان رو گفتم. یه اسلحه توي خونه نگه می داشتم. برش داشتم و اومدم برم اتاق پذیرایی که من رو دیدن... گفتن: "حاج خانم شما خونه اید؟ در رو باز کنید ". گفتم: "ببخشید، شما کی هستید؟" یکیشون گفت: "من صاحب خونه ام". گفتم: "صاحب خونه باش. به چه حقی اومدید اینجا؟" گفت: " دیدم کسی خونه نیست، اومدم سر بزنم". میخواست بیاد تو داشت شیشه رو میشکست اسلحه رو گرفتم طرفش گفتم: "اگه کسی پاشو بذاره تو میزنم". خیلی زود دو تا تویوتا از بچه هاي لشکر اومدن. هر پنج تاشون رو گرفتن و بردن. به منوچهر خبر رسیده بود وقتی فهمیده بود اومدن توي خونه، قبل از اینکه بیاد، رفته بود یکی زده بود توي گوش صاحب خونه... گفته بود: "ما شهر و زندگی و همه چیزمون رو گذاشتیم، زن و بچه هایمون رو آوردیم اینجا، اونوقت تو که خونوادت رو بردي جاي امن اینجوري از ما پذیرایی میکنی؟" ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران 🌸شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات🌸 💐السَّلَامُ عَلَى رَبيعِ الاَنامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام💐 🆔 @EmamZaman 💍 💞💍 💍💞💍
🥀 امام زمان (عج) 🥀
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را ک
✍️ 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های نبود که هرازگاهی اطراف شهر را می‌کوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله‌های داعش را به‌وضوح می‌شنیدیم. دیگر حیدر هم کمتر تماس می‌گرفت که درگیر آموزش‌های نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. 💠 تا اولین افطار چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است. تأسیسات آب در سلیمان‌بیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم. 💠 شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای به نان و شیره توت قناعت می‌کردیم و آب را برای طفل خانه نگه می‌داشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً می‌توانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک می‌شد، باید چه می‌کردیم؟ 💠 زن‌عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو می‌خواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید. در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش می‌زد که چند روزی می‌شد با انفجار دکل‌های برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش می‌شد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر می‌ماندم. 💠 یوسف از شدت گرما بی‌تاب شده و حلیه نمی‌توانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب می‌فهمیدم گریه حلیه فقط از بی‌قراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در شمالی شهر در برابر داعشی‌ها می‌جنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود. زن‌عمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. 💠 زن‌عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با می‌زنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شکست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده‌های شیشه روی سر و صورت‌شان پاشیده بود. 💠 زن‌عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه می‌کرد نمی‌توانست از پنجره دورشان کند. حلیه از ترس می‌لرزید، یوسف یک نفس جیغ می‌کشید و تا خواستم به کمک‌شان بروم غرّش بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد. 💠 در تاریکی لحظات نزدیک مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمی‌دید و تنها گریه‌های وحشتزده یوسف را می‌شنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست می‌کشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمی‌دیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟» 💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمی‌دید و با دلواپسی دنبال ما می‌گشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس می‌لرزند. پیش از آنکه نور را سمت زن‌عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!» 💠 ضجه‌های یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ می‌ترسیدم عباس از دست‌مان رفته باشد که حتی جرأت نمی‌کردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم صدایش می‌کرد و من در شعاع نور دنبالش می‌گشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی‌خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست... ✍نویسنده : 🏴 همانا برترین کارها، کار برای امام زمان است🏴 🖤@EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌸💫🌸 💫🌸 🌸 #انحرافات_مهدویت #قسمت_هفدهم ⭕️ سریالی بر پایه ناآگاهی 🔹 مهدویت یک واقعیت اعتقادی و دی
🌿🌷🌿 🌷🌿 🌿 ⭕️ کیسانیه، اولین فرقه انحرافی 🔹 یکی از فرقه ها و شاید اولین فرقه ای که در مهدویت دچار انحراف شد، کیسانیه بود. کیسان شاگرد محمد بن حنفیه بود، او محمد را امام میدانست و برای او مراتب و درجاتی قائل شد که خارج از حد وی بود. کیسانیه بعد از درگذشت محمد بن حنفیه به دو گروه تقسیم شدند: 🔸 گروه اول؛ مرگ محمد را انکار کرده و گفتند او پنهان شده تا روزی که به او امر شود ظهور کند. این دسته وی را همان امام منتظر می دانند. 🔸 گروه دوم؛ مرگ محمد را باور کردند و پس از او ابوهاشم عبدالله بن محمد را به امامت برگزیدند و به حلول روح محمد در بدن هاشم اعتقاد یافتند. 🔺 کیسانیه بعد از محمد بن حنفیه دوازده فرقه شد. 📚 درسنامه مهدویت، جلد ١، ص ١٠٢ 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_هفدهم با تعجب پرسیدم: «یع
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 در مسیر برگشت به سمت خانه، عبدالله متأثر از سخنان شیخ محمد، بیشتر از حوادث سوریه و آلوده بودن دست اسرائیل و آمریکا به خون مسلمانان می‌گفت. سرِ کوچه که رسیدیم، با نگاهش به انتهای کوچه دقیق شد و با صدایی مردد پرسید: «اون مجید نیس؟» که در تاریکی شب، زیر تابش نور زرد چراغ‌ها، آقای عادلی را مقابل در خانه‌مان دیدم و پیش از آنکه چیزی بگویم، عبدالله پاسخ خودش را داد: «آره، مجیده.» بی‌آنکه بخواهم قدم‌هایم را آهسته کردم تا پیش از رسیدن ما، وارد خانه شده و با هم برخوردی نداشته باشیم، ولی عبدالله گام‌هایش را سرعت بخشید که به همین چند ماه حضور آقای عادلی در این خانه، حسابی با هم رفیق شده بودند. آقای عادلی همچنانکه کلید را در قفلِ در حرکت می‌داد، به طور اتفاقی سرش را چرخاند و ما را در نیمه کوچه دید، دستش از کلید جدا شد و منتظر رسیدن ما ایستاد. ای کاش می‌شد این لحظات را از کتاب طولانی زمان حذف کرد که برایم سخت بود طول کوچه‌ای بلند را طی کنم در حالیکه او منتظر، رو به ما ایستاده بود و شاید خدا احساس قلبی‌ام را به دلش الهام کرد که پس از چند لحظه سرش را به زیر انداخت. عبدالله زودتر از من خودش را به او رساند و به گرمی دست یکدیگر را فشردند. نگاهم به قدر یک چشم بر هم نهادن بر چشمانش افتاد و او در همین مجال کوتاه سلام کرد. پاسخ سلامش را به سلامی کوتاه دادم و خودم را به کناری کشیدم، اما در همان یک لحظه دیدم به مناسبت شب اول محرم، پیراهن سیاه به تن کرده و صورتش را مثل همیشه اصلاح نکرده است. با ظاهری آرام سرم را پایین انداخته و به روی خودم نمی‌آوردم در دلم چه غوغایی به پا شده که دستانم آشکارا می‌لرزید. او همسایه ما بود و دیدارش در مقابل خانه، اتفاق عجیبی نبود، ولی برای من که تمام ساحل را با خیال تشرف او به مذهب اهل تسنن قدم زده و تا مسجد گوشم به انعکاس روحیاتش بود، این دیدار شبیه جان گرفتن انسان خیالم برابر چشمانم بود. نگاه لبریز حسرتم به کلیدهایی که در دست هر دوی آنها بازی می‌کرد، خیره مانده و آرزو می‌کردم یکی از آن کلیدها دست من بود تا زودتر وارد خانه شده و از این معرکه پُر شور و احساس بگریزم که بلاخره انتظارم به سر آمد. قدری با هم گَپ زدند و اینبار به جای او، عبدالله کلید در قفلِ در انداخت و در را گشود. در مقابل تعارف عبدالله، خود را عقب کشید تا ابتدا ما وارد شویم و پشت سر ما به داخل حیاط آمد. با ورود به حیاط دیگر معطل نکرده و درحالی که آنها هنوز با هم صحبت می‌کردند، داخل ساختمان شدم. چند ساعتی که تا آخر شب در کنار خانواده به صرف شام و گپ و گفت گذشت، برای من که دیگر با خودم هم غریبه شده بودم، به سختی سپری می‌شد تا هنگام خواب که بلاخره در کنج اتاقم خلوتی یافتم. دیگر من بودم و یک احساس گناه بزرگ! خوب می‌فهمیدم در قلبم خبرهایی شده که خیلی هم از آن بی‌خبر نبودم. خیال او بی‌بهانه و با بهانه، گاه و بیگاه از دیوارهای بلند قلبم که تا به حال برای احدی گشوده نشده بود، سرک می‌کشید و در میدان فراخ احساسم چرخی می‌زد و بی‌اجازه ناپدید می‌شد، چنان که بی‌اجازه وارد شده بود و این همان احساس خطرناکی بود که مرا می‌ترساند. می‌دانستم باید مانع این جولان جسورانه شوم، هر چند بهانه‌اش دعا برای گرایش او به مذهب اهل تسنن باشد که آرزوی تعالی او از مذهبی به مذهبی دیگر ممکن بود به سقوط قطعی من از حلالِ الهی به حرام او باشد! با دلی هراسان از افتادن به ورطه گناهِ خیال نامحرم به خواب رفتم، خوابی که شاید چندان راحت و شیرین نبود، ولی مقدمه خوبی برای سبک برخاستنِ هنگامه نماز صبح بود. سحرگاه جمعه از راه رسیده و تا می‌توانستم خدا را می‌خواندم تا به قدرتِ شکست ناپذیرش، حامی قلب بی‌پناهم در برابر وسوسه‌های شیطان باشد و شاید به بهانه همین مناجات بی‌ریایم بود که پس از نماز صبح توانستم ساعتی راحت به خوابی عمیق فرو روم. ... ✍نویسنده: 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💫🌿💫 🌿💫 💫 #رجعت #قسمت_هفدهم 🤔 مگه میشه بدون رجعت فهمید؟! 🍃یکی از روش‌هایی که می‌شود با آن، امامت
🌸🌾🌸 🌾🌸 🌸 ⭕️ اولین رجعت کننده 🔹 اولین کسی که در دوران رجعت به دنیا باز می‌گردد، امام حسین است. این موضوع، در روایات فراوانی، از جمله در سخنان خود حضرت آمده است. امام حسین می‌فرمایند: «من اولین کسی هستم که زمین بر او شکافته میشود.» (١) 🔸 رجعت امام حسین، دارای برنامه‌های مشخصی است. یکی از فلسفه‌های رجعت، انتقام از دشمنانِ اولیاء خداست. امام صادق می‌فرمایند: «اولین کسی که به دنیا باز می‌گردد، حسین بن علی و یاران او، و یزید بن معاویه و یاران اوست. پس بدون کم و کاست آنها را به قتل می‌رساند.» (٢) 🔺 وقتی امامی از دنیا می‌رود، انجام امور [مربوط به تدفین] او با امام دیگری خواهد بود. یکی از وظایف امام حسین در دوران رجعت، غسل و تدفین حضرت حجت خواهد بود. 📚 ١-الخرائج و الجرائح ج٢ ص٨۴٨ ؛ ٢-تفسیر عیاشی ج۲ ص٢٨٢ 🆔 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🍃🌤🍃 🌤🍃 🍃 #آخرالزمان #قسمت_هفدهم ⭕️ تحمل یا تحول؟! 🔹 قرآن، کتاب معجزات است و مشکلاتی را که در برا
🌿✨🌿 ✨🌿 🌿 ⭕️ مومنان همان مجرمانند! 🔹 افراد با ایمان، نزد خداوند بهترین مقام را دارند؛ در قرآن مجید، همواره از ارزش و گرامی بودن آنها در نزد خداوند، تعریف و توصیف بسیاری شده است. 🔸 پیامبر گرامی اسلام در مورد حالات افراد با ایمان در دوره آخرالزمان می‌فرمایند: «... در آن وقت، قلب مومن در درونش آب می‌شود، مانند حل شدن نمک در آب؛ زیرا منکرات را می‌بیند، ولی قدرت جلوگیری و تغییر آن را ندارد. مومن در میان آن ها با ترس و لرز راه می‌رود، که اگر حرف بزند، او را می‌خورند، و اگر ساکت شود، دق مرگ می‌شود.» 📚 الزام الناصب، ص ١٨٢ - روزگار رهایی، ص ٣۵۵ 🔺 در آخرالزمان، الگوهای رایج مردم عوض می‌شود. اگر با حجاب و عفیف باشی، دیگران تو را فردی قدیمی، بی‌کلاس و عقب افتاده می‌دانند؛ ولی اگر اخلاق و حجاب را رعایت نکنی، آنوقت باکلاس و امروزی به حساب می‌آیی. اگر بخواهیم واضح تر بگوییم، در آخرالزمان فضائل اخلاقی از بین می‌رود و رذائل اخلاقی به جای آن رواج می‌یابد. 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
part18.mp3
2.76M
کتاب "عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم" این نمایشنامه دی ماه ۱۳۹۸ از رادیو سراسری نمایش پخش گردیده است. 👈کتاب توصیه شده رهبر انقلاب 8⃣2⃣ قسمت کامل تقدیم گردید. 🆔 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
✨ #علائم_ظهور✨ #قسمت_هفدهم ⭕️ خروج سفیانی قطعی است 🔹 در اینکه سفیانی از نشانه های حتمی ظهور است تر
⭕️ نام سفیانی چیست؟ 🔹 واژه «سفیان» و «یا»ی نسبت، اشاره به انتساب او به خاندان ابوسفیان است، بنابراین نمی توان نام او را سفیانی دانست. 🔸 هفت نام به دست ما رسیده [عبدالله، عثمان، عنبسه، معاویه، حرب، عتبه و عروه] که چهار موردش از غیرمعصوم نقل شده و دو مورد دیگرش از منابع اهل سنت است. تنها روایتی که در منابع شیعه آمده "نام سفیانی را عثمان می داند" که آن هم به دلیل ضعف سند قابل اعتماد نیست. 🔺 شاید دلیل اینکه در روایات، از نام او کمتر سخن به میان آمده، این باشد که دانستن نام او چندان فایده و ثمری ندارد؛ چرا که او به هر نامی باشد، همنام های فراوانی خواهد داشت و دانستن نام او به شناسایی اش کمک چندانی نخواهد کرد. آنچه مهم است اقدامات او و حوادث مربوط به اوست. ☑️ عبدالله بن منصور می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم نام سفیانی چیست؟ ایشان فرمودند: «با نام او چه کار داری؟ وقتی او مناطق پنج گانه شام، شامل: دمشق، حمص، فلسطین، اردن و قنّسرین را تصرف کرد، منتظر فرج باشید.» برگرفته از تأملی نو در نشانه های ظهور، ص۱۲۸-۱۳۵ 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🌸 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
❀ #رمان #یادت_باشد 💔 #قسمت_هفدهم #معرفی_رمان📗 رمان «یادت باشد»، داستان زندگی شهید مدافع حرم حمید س
1_384635470.mp3
2.76M
💔 📗 رمان «یادت باشد»، داستان زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی‌مرادی،دومین شهید مدافع حرم استان قزوین است که در کمتر از ده روز به چاپ هجدهم رسید. 🌸این رمان، عاشقانه‌ترین رمانشهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم اهل بیت علیه السلام است. شهید سیاهکالی‌مرادی، در پاییز سال ۱۳۸۹ به کربلا رفت، در پاییز سال ۱۳۹۱ عقد کرد، در پاییز سال ۱۳۹۲ ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید!🍂🌸 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🥀 امام زمان (عج) 🥀
امام‌صادق‌علیه‌السلام: مهـــــــدی ویارانش...امـــــــربه معروف ونهی ازمنکــــــــــرمیکنند. 📚بهاارا
امام‌صادق‌علیه‌السلام: مهـــــــدی ویارانش...امـــــــربه معروف ونهی ازمنکــــــــــرمیکنند. 📚بهاارالانوار،ج۵۱،ح۹،ص۴۷ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💠وظایف منتظران💠 در ایام و مکانهای منسوب به امام زمان عج، وظیفه ما چیست؟؟ 🔗برگرفته‌ازکتاب‌مکیال‌الم
4_5803357555497372039.mp3
9.74M
💠وظایف منتظران💠 💢جایگاه ما نزد حضرت کجاست ترک یادامام زمان عجل‌الله چه آثار سوئی دارد؟! 🔗برگرفته‌ازکتاب‌مکیال‌المکارم @emamzaman