eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿✨🌿 ✨🌿 🌿 ❤️ : 💡اگر لامپی در یك خیابانی بزنند،افرادی بیایند این لامپ را بشکنند... لامپ دوم را بزنند،لامپ دوم را هم بشکنند... لامپ سوم را بزنند،لامپ سوم را هم بشکنند ... اگر یازده لامپ بزنند و مردم نااهل بشکنند حکما عاقلی دیگر می گوید: لامپ دوازدهمین را وصل نکـن ایـن ها هنوز آدم نشده اند، لیاقت ندارند بگذار در تاریکی باشند. یازده امام آمد و یازده چراغ هدایت را شهید کردند ... چراغ دوازدهمیـن را دیگر خداوند وصل نکرد ... مي گوید:هر وقت آمادگی اش را داشتید، شما هنوز متمدن نشده اید... سلامتی حضرت بقیه الله العظم صاحب الزمان صلوات 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 صفحـہ ۴۶۳ سـوره زمر 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🌸🌺🌸✨✨✨✨✨✨✨ 🌺🌸✨✨✨✨✨ 🌸✨✨✨ 📖 ✨بسم الله الرحمن الرحیم 💠«یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ‌الْقُلوبْ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ» 💠«ای خداوند! ای رحمان! ای مهربان! ای دگرگون‌کننده دل‏ها! دل مرا بر دینت پایدار کن» ن‌از‌شبهات‌خوانده‌شود😊 📗بحارالانوار، جلد 52 صفحه 149 📕اعلام الوری باعلام الهدی 📔کمال‌الدین و تمام النعمه جلددوم 📘الغیبه،شیخ نعمانی 🍃💐همانا برترین کارها، کار برای امام زمان است💐🍃 🆔 @EmamZaman
❤️ 💞 ای در دل من اصل تمنا همه تو ❣ای در سر من مایه‌ی سودا همه تو 💞 هر چند به روزگار در می نگرم ❣ امروز همه تویی و فردا همه تو 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌸💫🌸 💫🌸 🌸 #شرح_زیارت_آل_یاسین اَﻟﺴﻼمُ ﻋَﻠَﯿْﮏَ ﯾﺎ داﻋِﯽَﷲِ و َرَﺑّﺎﻧِﯽ ُآﯾﺎﺗِﻪِ✋ ◀️قسمت دوم 🎐داعی
🌸💫🌸 💫🌸 🌸 😍 السلام علیک یا باب الله و دیّان دینه✋ 🌿مهدى جان! سلام بر تو كه «بابُ اللّه» هستى! ✨هر كس مى خواهد به سوى خدا برود، بايد به سوى تو رو كند. هر كس مى خواهد به هدايت برسد بايد با تو آشنا شود.فقط از راه تو مى توان به خدا رسيد. 🍃اگر كسى تو را نشناسد و با تو بيگانه باشد و در راهى كه تو به آن رهنمون هستى گام برندارد، هرگز به مقصد نخواهد رسيد و چيزى جز پشيمانى نصيب او نخواهد شد. ✨هر كس محبّت تو را به دل داشته باشد، محبّت خدا را در دل دارد، هر كس بغض و كينه تو را داشته باشد، بغض خدا را دارد.هر كس به تو پناه بياورد، به خدا پناهنده شده است. 💫آرى! خشنودى تو، خشنودى خداست، خشم تو، خشم خداست. .... 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چگونه عبادت کنم_52.mp3
11.36M
۵۲ 🤲 نماز؛ پناهگاهه! بشرط اینکه بتونی زیرِ سایه‌اش قایم بشی؛ خُنک بشی ... اونوقت؛ هیچ جرقه‌ای توی دنیا، نمی‌تونه آتیشت بزنه! 🔉 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_هجدهم در مسیر برگشت به س
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 سینی چای را که دور گرداندم، لعیا با مهربانی گفت: «قربون دستت الهه جان! زحمت نکش!» و من همچنانکه ظرف رطب را مقابلش روی میز می‌گذاشتم، با لبخندی پاسخ دادم: «این چه حرفیه؟ چه زحمتی؟» که مادر پرسید: «لعیا جان! چرا تنها اومدی؟ چرا ابراهیم نیومد؟» دستی به موهای براق و مشکی ساجده کشید و گفت: «امروز انبار کار داشت. گفت دیرتر میاد.» سپس خندید و با شیطنت ادامه داد: «منم دیدم موقعیت خوبیه، بابا و ابراهیم نیستن، اومدم با شما صحبت کنم.» مادر خودش را کمی روی مبل جلو کشید و با لحنی لبریز اشتیاق و انتظار پاسخ داد: «خیر باشه مادر!» که لعیا نگاهی به من کرد و گفت: «راستش اون هفته که اومده بودین خونه ما، یکی از همسایه هامون الهه رو دیده بود، از من خواست از شما اجازه بگیرم بیان خواستگاری.» پیغامی که از دهان لعیا شنیدم، حجم سنگین غم را بر دلم آوار کرد و در عوض خنده‌ای شیرین بر صورت مادر نشاند: «کدوم همسایه‌تون؟» و لعیا پاسخ داد: «نعیمه خانم، همسایه طبقه بالایی‌مون.» به جای اینکه گوشم به سؤال و جواب‌های مادر و لعیا پیرامون خواستگار جدیدم باشد، در دریایی از غم فرو رفتم که به نظر خیلی از اطرافیانم از بخت سنگین من رنگ و بو گرفته بود. در تمام این شش سالی که فارغ التحصیل شده بودم و حتی یکی دو سال قبل از آن، از هر جنسی برایم خواستگار آمده و بذر هیچ کدام حتی جوانه هم نزده بود. یکی را من نمی‌پذیرفتم، دیگری از دید پدر و گاهی مادر، مرد زندگی نبود و در این میان بودند کسانی که با وجود رضایت طرفین، به بهانه‌ای نه چندان جدی، همه چیز به هم می‌خورد. هر کسی برای این گره ناگشودنی نظریه‌ای داشت؛ مادر می‌ترسید شاید کسی نفرین کرده باشد و پدر همیشه در میان غیظ و غضب‌هایش، بخت سنگینم را بر سرم می‌زد. مدت‌ها بود از این رفت و آمدها خسته شده بودم و حالا لعیا با یک دنیا شوق، خبر از آغاز دوباره این روزهای پُر از نگرانی آورده بود، ولی مادر خوشحال از پیدا شدن خواستگاری رضایت بخش، به محض ورود پدر، شروع کرد: «عبدالرحمن! امروز لعیا اومده بود.» پدر همچنانکه دستانش را می‌شست، کم توجه به خبر نه چندان مهم مادر، پرسید: «چه خبر بود؟» و مادر همزمان با دادن حوله به دست پدر، مژدگانی‌اش را هم داد: «اومده بود برای همسایه‌شون اجازه بگیره، بیان الهه رو ببینن.» پدر همچنانکه دستانش را با دقت خشک می‌کرد، سؤال بعدی‌اش را پرسید: «چی کاره‌اس؟» که مادر پاسخ داد: «پسر نعیمه خانمه، همسایه طبقه بالایی ابراهیم. لعیا می‌گفت مهندسه، تو شیلات کار می‌کنه. به نظرم گفت سی سالشه. لعیا خیلی ازشون تعریف می‌کرد، می‌گفت خانواده خیلی خوبی هستن.» باید می‌پذیرفتم که بایستی بار دیگر لحظات پُر از اضطرابی را سپری کنم؛ لحظاتی که از اولین تماس یا اولین پیغام آغاز شده و هر روز شدت بیشتری می‌گیرد تا زمانی که به نقطه آرامش در لحظه وصال برسد، اگرچه برای من هرگز به این نقطه آرامش ختم نمی‌شد و هر بار در اوج دغدغه و دلواپسی، به شکلی نامشخص پایان می‌یافت. مادر همچنان با شور و حرارت برای پدر از خواستگار جدید می‌گفت که صدای درِ حیاط بلند شد. حالا مادر گوش دیگری برای گفتن ماجرای امروز یافته بود که ذوقی در صدایش دوید و با گفتن «عبدالله اومد!» پشت پنجره رفت تا مطمئن شود. گوشه پرده را کنار زد، اما ناامید صورت چرخاند و گفت: «نه، عبدالله نیس. آقا مجیده.» از چند شب پیش که با خودم و خدای خودم عهد کرده بودم که هر روزنه‌ای را برای ورود خیالش ببندم، این نخستین باری بود که نامش را می‌شنیدم. نفس عمیقی کشیدم و دلم را به ذکر خدا مشغول کردم، پیش از آنکه خیال او مشغولم کند که کسی با سرانگشت به درِ اتاق نشیمن زد. پدر که انگار امروز حسابی خسته کار شده بود، سنگین از جا بلند شد و به سمت در رفت و لحظاتی نگذشته بود که با چهره‌ای بشاش بازگشت. تراول‌هایی را که در دستش بود، روی میز گذاشت و با خرسندی رو به مادر کرد: «از این پسره خیلی خوشم میاد. خیلی خوش حسابه. هر ماه قبل از وقتش، کرایه رو دو دسته میاره میده.» و مادر همانطور که سبزی پلو را دم می‌کرد، پاسخ داد :«خدا خیرش بده. جوون با خداییه!» و باز به سراغ بحث خودش رفت: «عبدالرحمن! پس من به لعیا می‌گم یه قراری با نعیمه خانم بذاره.» و پدر با جنباندن سر، رضایت داد. ....... نویسنده: 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_نوزدهم سینی چای را که دور
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 ابراهیم و لعیا برای بدرقه میهمانان که به بهانه همسایه بودن به نوعی با هم رودربایستی داشتند، به حیاط رفته بودند و پدر با سایه اخمی که بر صورتش افتاده بود، تکیه به مبل زده و با سر انگشتانش بازی می‌کرد. از خطوطِ در هم رفته چهره‌ام خوانده بود که خواستگارم را نپسندیده‌ام و این سکوت سنگین، مقدمه همان روزهای ناخوشایندی بود که انتظارش را می‌کشیدم. چادر را از سرم برداشتم و به سمت اتاقم رفتم که عبدالله میان راهرو به سراغم آمد و با شیطنت پرسید: «چی شد؟ پسندیدی؟» از کنارش رد شدم و به کلامی کوتاه اما قاطع پاسخش را دادم: «نه!» از قاطعیت کلامم به خنده افتاد و دوباره پرسید: «مگه چِش بود؟» چادرم را بی‌حوصله روی تخت انداخته و از اتاق خارج شدم. در مقابل چشمان عبدالله که هنوز می‌خندید، خودم را برایش لوس کردم و گفتم: «چیزیش نبود، من ازش خوشم نیومد!» به خیال اینکه پدر صدایم را نمی‌شنود، با جسارتی پُر شیطنت جواب عبدالله را داده بودم، اما به خوبی صدایم را شنیده بود. به اتاق نشیمن که رسیدم، با نگاهی پُر غیظ و غضب به صورتم خیره شد و پرسید: «یعنی اینم مثل بقیه؟» ابراهیم و لعیا به اتاق بازگشتند و پدر با خشمی که هر لحظه بیشتر در چشمانش می‌دوید، همچنان مؤاخذه‌ام می‌کرد: «خُب به من بگو عیبش چیه که خوشت نیومده؟» من ساکت سر به زیر انداخته بودم و کس دیگری هم جرأت نمی‌کرد چیزی بگوید که مادر به کمکم آمد: «عبدالرحمن! حالا شما اجازه بده الهه فکر کنه...» که پدر همچنانکه روی مبل نشسته بود، به طرف مادر خیز برداشت و کلام مادرانه و پُر مِهرش را با نهیبی خشمگین قطع کرد: «تا کِی می‌خواد فکر کنه؟!!! تا وقتی موهاش مثل دندوناش سفید شه؟!!!» حرف نیش‌دار پدر آن هم مقابل چشم همه، بغضی شیشه‌ای در گلویم نشاند و انگار منتظر کلام بعدی پدر بود تا بشکند: «یا به من میگی مشکل این پسره چیه یا باید به حرف من گوش بدی!» حلقه گرم اشک پای چشمم نشست و بی‌آنکه بخواهم روی گونه‌ام غلطید که پدر بر سرم فریاد کشید: «چند ساله هر کی میاد یه عیبی می‌گیری! تو که عُرضه نداری تصمیم بگیری، پس اختیارت رو بده به من تا من برات تصمیم بگیرم!» بغض سنگینی که گلویم را گرفته بود، توان سخن گفتنم را ربوده و بدن سُستم، پای رفتنم را بسته بود. با نگاهی که از پشت پرده شیشه‌ای اشکم می‌گذشت، به مادر التماس می‌کردم که از چنگ زخم زبان‌های پدر نجاتم دهد که چند قدم جلو آمد و با لبخندی ملیح رو به پدر کرد: «عبدالرحمن! شما آقای این خونه‌اید! حرف، حرفِ شماس! اختیار من و این بچه‌هام دستِ شماس.» سپس صدایش را آهسته کرد و با لحنی مهربانتر ادامه داد: «خُب اینم دختره! دوست داره یخورده ناز کنه! من به شما قول می‌دم ایندفعه درست تصمیم بگیره!» و پدر می‌خواست باز اوقات تلخی کند که مادر با زیرکی زنانه‌اش مانع شد: «شما حرص نخور! حیفه بخدا! چرا انقدر خودتو اذیت می‌کنی؟» و ابراهیم هم به کمک مادر آمد و پرسید: «مامان! حالا ما بریم خونه یا برا شام وایسیم؟» و لعیا دنبالش را گرفت: «مامان! دیشب ساجده می‌گفت ماهی کباب می‌خوام. بهش گفتم برات درست می‌کنم، میگفت نمی‌خوام! ماهی کباب مامان سمانه رو می‌خوام.» مادر که خیالش از بابت پدر راحت شده بود، با خوشحالی ساجده را در آغوش کشید و گفت: «قربونت برم! چَشم! امشب برای دختر خوشگلم ماهی کباب درست می‌کنم!» سپس روی سخنش را به سمت عبدالله کرد و ادامه داد: «عبدالله! یه زنگ بزن به محمد و عطیه برای شام بیان دور هم باشیم!» از آرامش نسبی که با همکاری همه به دست آمده بود، استفاده کرده و به خلوت اتاقم پناه بردم. ....... نویسنده: 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🌹حضرت علی علیه السلام: فروتنى و تواضع داشتن [انسان را] بالا مى برد و تکبر بر زمين مى زند. 📗غررالحکم ح ۱۱ 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️ پیش بینی خاص امام خمینی در سال۱۳‌۴۲ درباره سپاه پاسداران و نابودی اسرائیل بوسیله سپاه (به نقل از برادر شهیدتهرانی مقدم) 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
👂درگوشی با مذهبی ها 🔨مراقب باشیم ضربه از غرورمان نخوریم‼️ 📛مبادا بعضي از ما مذهبی ها به خود غره شویم وگمان کنیم فرشته ای از ملائک مقرب درگاه الهی و بی عیب و نقصیم❗️ نکند به دختران کم حجابمان به دیده ی انزجار بنگریم❗️ مبادا عیب های ظاهریشان را آنقدر در نظرمان بزرگ سازیم که نقص های درونی خود را فراموش سازیم ❗️ 🔘نکند بجای اینکه +دستگیری کنیم... +هدایت کنیم با محبت به سمت خدا... +راه را نشانشان دهیم... +خوبی هایشان را بزرگ کنیم... +ودست هاشان را به گرمی بفشاریم🤝 _فقط غیبتشان را کرده و عیب هاشان را بزرگ کنیم 😔 ✨به خوبی ها دعوتشان کنیم با این نیت که عیوب پنهانمان به برکت این مهربانی و امربه معروف و نهی از منکر برطرف گردد. ✨با این دید که به خوبی های دوست کم حجابمان [که کم هم نیست] حجاب را هم اضافه کنیم. ✨تا به برکت دعای او از شر بدیهای درونمان رها شویم. 💫آمین @emamzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨✨✨🌸 سلااام همراهان عزیز کانال✋ روز پنجشنبتون ان شاء الله عالی باشه😊 از امروز با از استاد قرائتی در خدمتتون هستیم ان شاء الله بتونیم با رعایت این نکات نماز هایمان را عاشقانه و اول وقت بجا بیاریم نماز اول وقت یعنی اقتدا به امام زمان عج پس پیش به سوی خدا😍
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌸✨✨✨🌸 سلااام همراهان عزیز کانال✋ روز پنجشنبتون ان شاء الله عالی باشه😊 از امروز با #نکات_نماز از ا
🍃💫🍃 💢آنجا كه خواب از مناجات بهتر است💢 🔹روزى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله نماز صبح را با جماعت خواندند، ولى ديدند امروز على عليه السّلام به مسجد نيامده است. حضرت، در خانه على رفتند و پرسيدند چرا او در جماعت شركت نكرده است؟! 🔸فاطمه عليها السّلام گفت: على ديشب تا صبح مناجات داشت و صبح از خستگى نمازش را در منزل خواند. حضرت فرمود: به او بگوئيد به جاى مناجات طولانى مقدارى بخوابد ولى نماز جماعت صبح را از دست ندهد. 🔹آرى، خوابى كه مقدّمه جماعت باشد، بهتر از مناجاتى است كه حال جماعت را از بين ببرد. 📗کتاب ۱۱۴ نکته درباره نماز، محسن قرائتی 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امانتهای زندگی من_11.mp3
13.38M
۱۱ 🇮🇷 ایران، نه بعنوان یک زادگاه بلکه بعنوان پایگاهی که در تحولاتِ آخرالزمانی، نقش بستری برای تغییر مسیر تاریخ ایفا می‌کند ؛ امانتی است الهی، که دفاع از آن، دفاع از زمینی است که مردمانش زمینه‌سازِ حادثه باشکوه ظهور خواهند بود. 🔉 🆔 @EmamZaman
🐏🐐 💥جانوری عجیب با بینی بزرگ و قابل انعطافش !! 🔺کَل سَکایی یا سایگا یک نوع بز کوهی است که در مناطقی که پوشش استپ دارند در اوراسیا زندگی می‌کند.ساختار بیش از اندازه انعطاف پذیر بینی این جانور باعث شده تا شبیه خرطوم به نظر بیاید . 🔻 این جانور با بینی بزرگش هوای سرد زمستان را گرم کرده و در تابستان گرد و غبار شدید را فیلتر میکند تا برای تنفس مناسب شود. 🌈 الله اکبر 💚 🌐 @EmamZaman
♨️ مضرات (صلی الله علیه و آله) فرمودند: شفاء، دوا و گوشت آن مرض است. به شدت بوده و خون را می ‌کند و برای مضر است و استفاده از آن سبب ، ، ، ، ، بزرگ شدن و ورود زرد آب به و بیماری‌های سوداوی می‌شود. 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
🍇 مویز در روایات اهل بیت(ع) ❇️ امام علی(ع) میفرمایند: ، قلب را استحکام می‌بخشد، بیماری را می‌برد، حرارت را می‌سازد و دل را خوشی می‌دهد. (خوردن) بیست و یک عدد مویز سرخ هر صبح در حالت ناشتا، همه بیماری ها را دور می‌کند، مگر بیماری مرگ را. ❇️ پیامبر اکرم(ص): مویز، چه نیکو خوراکى است، بیمارى را از میان مى برد، را فرو مى نشاند، پروردگار را خشنود مى‌سازد، را خوش مى‌سازد و رنگ را صفا مى‌دهد. ❇️ امیرالمؤمنین علیه السلام: هر کس در ابتدای روز ۲۱ عدد مویز قرمز(ترجیحا دانه دار) بخورد، خداوند تمام بیماری ها را از او دفع می کند. 📗طب الائمه علیهم السلام: ص۱۳۷ 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
☑️ شش نکته ای که لازم دیدم به فرزندم بیاموزم و فکر می کنم هر ایرانی باید به فرزندش بیاموزد دکتر مجتبی لشکر بلوکی 1️⃣ نسل قبلی به ما گفتند درس بخوان تا برای خودت کسی شوی. این حرف اشتباه است. درس خواندن خالی نه شعور می آورد و نه خوشبختی. این تجربه زندگی با تمام جوانب آن است که برایت شعور و خوشبختی می آورد. ◽️وقتی می گویم زندگی یعنی همه چیز: از آشپزی بگیر تا دوچرخه سواری، از بستن چشم ها برای گوش دادن به یک موسیقی تا فوتبال گل کوچیک. از کار کردن در خیریه کوچک محله تان تا پیگیری سخنرانی های سران جهان در مجمع جهانی گروه بیست. درس خواندن خالی نه شعور می آورد و نه خوشبختی. 2️⃣ در مدرسه این چیزها را به تو یاد نمی دهند: سواد مالی، سواد رسانه ای، سواد جنسی. هر سه این ها مهم اند. هر کدام را از منابع معتبر بیاموز. ◽️ریاضی را بیاموز نه با این هدف که پیچیده ترین معادلات را حل کنی بلکه برای آنکه بیاموزی چگونه از دانش ریاضی در تصمیم گیری های مالی ات استفاده کنی، وقتی وام می گیری، وقتی سرمایه گذاری می کنی و وقت بیمه عمر می خری اگر ریاضی بلد نباشی کلاهت پس معرکه است. خواندن ریاضی اگر منجر به افزایش سواد مالی در تو نشود، کم فایده است. 3️⃣ تاریخ مهم تر از جغرافیاست. اکنون نرم افزارهای موقعیت یاب، راهیاب و نقشه های آنلاین فراهم شده اند، اگر جغرافیا ندانی، باز هم راهت را پیدا خواهی کرد اما تاریخ را هیچ نرم افزاری نمی تواند خلاصه کند. ◽️تاریخ را عمیق بخوان. تا آن اشتباهاتی که ما کردیم را تو انجام ندهی. اشتباهی که دوبار تکرار شود دیگر نامش اشتباه نیست، حماقت است. 4️⃣ زبان انگلیسی، چینی و عربی به اندازه زبان فارسی اهمیت دارد. وقتی زبان فارسی بلدی، یعنی ۸۰ میلیون هم سخن عاطفی و هم کار تجاری داری، در جهان امروز این عدد می تواند به شدت گسترش پیدا کند. حلقه هم سخنان و هم کارانت را به بیش از ۸۰۰ میلیون گسترش بده. جهان فردا، جهان بدون مرز است. 5️⃣ مهارت ارتباطات موثر را بیاموز. ۵۰% موفقیت به ارتباطات موثر، قانع و همراه کردن دیگران و تاثیرگذاری روی آنان است. باید بلد باشی خوب حرف بزنی، خوب ارایه کنی، خوب گزارش بنویسی و خوب متقاعد کنی. مذاکره و ارایه موثر را خوب یاد بگیر. 6️⃣ مدرک مهم است اما اکنون زمان مهارت است. آن زمان که ما درس می خواندیم تعداد مدرک دارها کم بود. پس هر کسی ارشد و دکترا داشت مزیت داشت در زمان شما دیگر مدرک از مد می افتد کسانی باقی خواهند ماند که مهارت داشته باشند. ◽️تا ده سال آینده بسیاری از مشاغل از بین می روند و بسیاری مشاغل جدید خلق می شوند. رشته ای را بخوان و مهارتی را کسب که به درد دنیای فعلی نمی خورد بلکه به درد دنیای آتی می خورد. اگر رشته بدی انتخاب کنی مانند این است که تولید کننده بهترین چرتکه دنیا هستی، در جهانی که هیچکس از چرتکه استفاده نمی کند. 🌱🌹 کریمی @emamzaman
▫️" اُمیدِ غریبانِ تنها، کجایی...؟! " 🔘 تصویر مخصوص موبایل با کیفیت بالا. 🆔 @EmamZaman