فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❀
#استوری 💔
#شبجمعه
حسینجاانم🌱
ازحالمخودتخبرداری
میدونیچقدردوستدارم...🌱❣
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
﷽ ان شاء الله تصمیم داریم ختم صلواتی که هر شب جمعه قرار داده میشود را به توفیق الهی و همت شما عزیزان تا زمان ظهور امام زمان(عج) که بسیار نزدیک است ادامه دهیم تا ان شاء الله بتوانیم با فرستادن این صلوات ها با نیتی که ادامه خواهیم گفت به سهم خودمون باعث تعجیل در فرج و همچنین عاقبت به خیری خودمان شویم و بتوانیم به توفیق تبعیت و اطاعت کامل از حضرت برسیم و هر چه زودتر به توفیق حضور و بهره مندی از دوران فوق العاده بعد از ظهور نائل شویم.
هفته پیش الحمدلله به همت شما عزیزان بر اساس گزینه ای که انتخاب کردید از بین چندین کانال و گروه در تلگرام و ایتا که ختم در آن قرار داده شده بود، مجموعا ۱۰۳۷ نفر شرکت کردند و حدود ۶۴۶ هزار صلوات فرستاده شد.
طبق بیانات بزرگان دین ، صلوات برترین ذکر است و در رسیدن به حاجات بسیار سودمند و موثر است و این ذکر در تقرب پیدا کردن به خدا ، آمرزش گناهان، توشه آخرت و صفای باطن تاثیر بسیار زیادی دارد.
ان شاء الله همگی بتوانیم در این سُنت حسنه و پُر خیر و برکت ختم صلوات هر هفته شرکت کنیم و ان شاء الله خدا ما را از تمام ثوابها و آثار و برکات فوق العاده این صلوات ها بهرهمند فرماید و تک تک این صلوات ها را به عدد ما احاط به علمک(به تعداد بالاترین عددی که در احاطه ی علم خداست) از ما قبول فرماید. سعی کنیم صلوات ها را با آرامش و با توجه فرستیم.
علاوه بر نیت های گفته شده در ختم صلوات این نیت را هم به آن اضافه کنیم:
نصرت و عافیت الهی امام زمان(عج) و جبهه حق و ان شاء الله هر چه زودتر غلبه حق بر باطل و نابودی کامل منافقین و دشمنان اسلام
برای شرکت در این ختم صلوات یکی از گزینههای موجود در پُست بعدی را انتخاب کنید
EitaaBot.ir/poll/xgw?eitaafly
📣توجه توجه📣
سلام عزیز دلای امام زمانی❤️
مسابقه داریم،چه مسابقه ای😄😄
با جوایز خوب🎁
۳۰ آذر مصادف شده با میلاد نماد صبر و استقامت🌹 حضرت زینب(س)🌹،بله عمه گرامی امام زمان(عج)
حالا ما به خاطر این روز فرخنده🎊🎉 یه مسابقه چند سوالی ترتیب دادیم،و عزیزان میتونن به سوالا پاسخ درستو بدن و برای ما ارسال کنند
تا به نفرات انتخاب شده 🎁جوایز زیر تقدیم بشه
🔻نفر اول ۲۰هزار تومان
🔻نفردوم ۱۵هزار تومان
🔻نفرسوم ۱۰هزار تومان
پایان مسابقه تاپایان روز ۳۰آذر
جواب سوالارو به صورت زیر تویه پیام به همراه مشخصات ارسال کنید
۱-الف
۲-ج
۳-د
و......
ارسال جواب به آیدی زیر
@Khademalmahdii
🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_سی_و_چهارم کنارش روی زمین نشستم و زانوهام رو بغل کردم انگار تا
❀
#رمان
#عشق_با_طعم_سادگی
#پارت_سی_و_پنجم
امیرعلی راست میگفت، محیط دانشگاه فرق داشت، سلب میشد از آدم اون آزادی و شیطنتهای دخترونه ای که توی مدرسه بود.
اینجا باید خانوم میبودی،وقتی هم که خانوم باشی دیگه هرنگاهی هرز نمیره روت !
باورود استاد وبلند شدن همه به احترامش یاد صحبتم با امیرعلی افتادم بی اختیار لبخند جاخوش
کرد کنج لبم و باهمه وجود دعا دعا می کردم بعد از دوروز ندیدن امیرعلی،امشب بتونم ببینمش.
به هوای این تاریکی شب و کلاسی که اینموقع تموم میشد!
نگاهم رو چرخوندم و روی ماشین عمو احمد ثابت نگهش داشتم و تقریبا پرواز کردم سمت ماشین.
معلوم نبود از کی امیرعلی منتظرمه که به صندلی تکیه داده بودو چشمهاش بسته بود!
روی صندلی کمک راننده جا گرفتم و با همه وجودم گفتم:
_سلام
چشمهاش بازشدو لبخندی زد:
_سلام،کلاس خوب بود؟
با خنده سرم رو به دوطرف تکون دادم:
_ای بدنبود.
نگاهی به ساعت ماشین کرد و بعد استارت زد:
_کلاست خیلی دیر تموم میشه، نباید همچین رو برمیداشتی که به شب بخوری دختر!
خوشحال شدم از حرفش،این یعنی دلنگرانم بود دیگه.!
_منم دوست ندارم ولی ترم اول, خود دانشگاه برات انتخاب واحد میکنه.
_راست می گی حواسم نبود!
_البته میتونم حذف بکنم درسهایی رو که نمی خوام...
بعد هم مغموم گفتم:
_اگه به من بود همه کلاسای کله سحرو نصفه شب رو حذف می کردم.
خندید:
_اونوقت فکر کنم یک هفت هشت سالی طول بکشه لیسانس بگیری!
همونطور با صورت درهمم سر تکون دادم:
_بهتر،مگه حتما باید سر چهارسال تمومش کرد!
انگار چیزی یادم افتاده باشه بی هوا چرخیدم و ذوق زده دستهام رو بهم کوبیدم:
_راستی امیرعلی ممنون که اومدی!
چشمهاش گرد شد و من به قیافه ترسیده ومتعجبش خندیدم و بعد لب چیدم;
_خب چیه ؟!
با خنده سرتکون دادولی سکوت کرد.بقیه مسیر توی سکوت گذشت اما من عجیب دوست داشتم همین سکوت رو کنار امیرعلی!
با توقف ماشین نگاهم رو از روبه رو گرفتم:
_ممنون نمیای خونه؟
کمی روی صندلیش چرخید روبه من:
_نه ممنون سلام برسون.
دستم رو جلوبردم تا باهاش دست بدم که فقط به دستم نگاه کرد،اعتراض آمیز گفتم:
_ امیرعلیییی!
_ببین محیا چیزه...
چشمهام و ریز کردم:
_چیزه...!؟
اوفی گفت و دستهاش رو نشونم داد:
_عجله داشتم فکر کردم دیرشده ممکنه بری برای همین دستهام..
.
نزاشتم ادامه بده و یک دستش رو گرفتم و همراه دست خودم تو هوا تکون دادم که به حرکتم و صورتم که به طرز بامزه ای کش اومده بود خندید:
_دختر خوب خب مگه اجبار داری دستت سیاه میشه!
شونه هام رو بالا انداختم و دستش رو رها کردم:
_من فرق میکنم امیرعلی. عیب نداره سیاه بشه.ولی دستم و رد نکن غصه ام میگیره!
بازهم نگاهش از اون نگاه هایی شد که دل آدم و میبرد. دستم رفت سمت دست گیره و درو باز کردم ولی امشب باز گل انداخته بود شیطتم، سریع چرخیدم و انگشت سیاهم رو روی دو گونه امیر علی کشیدم که چشمهاش گرد شدو ومتعجب از کار من!
با لحن بچگانه ای گفتم:
_ حالا اینم تنبیهت آقا،حالا مجبوری صورتت رو هم بشوری.
لبخند دندون نمایی زدم که به خودش اومدو خندید،به خودش توی آینه کوچیک ماشین نگاه کرد:
_عجب تنبیهی ببین باصورتم چیکار کردی؟!
مثل بچه های تخس گفتم:
_خوب کردم!
یک ابروش خیلی بامزه بالا رفت.دیگه داشت بی پروا میشد قلبم برای بوسیدن گونه اش سریع از ماشین بیرون پریدم و خم شدم توی ماشین:
_سلام برسون به همه. از عمو احمدهم از طرف من تشکرکن!
کشیده و مهربون گفت:
_چشم بزرگیتون رومیرسونم!
خداحافظی آرومی گفتم ولی قبل اینکه در رو ببندم...
_محیا... محیا...
اینبار بیشتر خم شدم توی ماشین:
_جونم؟؟
بازهم بی هوا گفته بودم انگار، امیرعلی هم هنوز عادت نکرده بود به من و این بی پروایی قلبم , که هر دولنگه ابروهاش بامزه بالا رفت و لبخند زدو من رو به خنده انداخت !
منتظر نگاهش کردم که انگشتش رو محکم کشید روی بینیم و این بار من تعجب کردم و امیرعلی ازته دل خندید:
_حالا یک یک شدیم برو توخونه سرده.
لبخند پررنگی روی صورتم نشست و قلبم جوشید برای این امیرعلی که کنارخودم تازه میدیدم این شیطنتش رو.
اخم مصنوعی کردم که خنده اش جمع شدو لحنش جدی:
_ناراحت شدی؟
دستش رفت سمت جعبه دستمال کاغذی که من سریع و سرخوش گفتم :
_خیلی دوستت دارم...
ادامه دارد...
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_سی_و_پنجم امیرعلی راست میگفت، محیط دانشگاه فرق داشت، سلب میشد
❀
#رمان
#عشق_با_طعم_سادگی
#پارت_سی_و_ششم
دستمال کاغذی خشک شد توی دستش و نگاه شکه شدش چرخید روی صورتم. عجیب بود قلبم بیقراری نمیکرد انگار دیگه حسابی کنار اومده بود با احساسهایی که موقع نزدیکی به امیرعلی فوران میکرد!
به خودش اومدو بین موهاش دست کشید، دستمال کاغذی دستش رو روی بینیم کشید:
_برو محیا،هوا سرده!
دستمال رو گرفتم و عقب کشیدم،با لبخند مهربونی که به صورتش پاشیدم دستم رو به نشونه خداحافظی
تکون دادم وزنگ در خونه رو فشار.
در که با صدای تیکی باز شد امیر علی دستش رو برام بلند کردو دور شد،من هم با انرژی که از حضورش گرفته بودم وارد خونه شدم.
,درسته که امیرعلی هنوز باقلبم کامل راه نیومده بود ولی شده بود یک دوست !یک دوست کنار واژه شوهربودنش برای همین هم خستگی اولین کلاسم که بیشتر حول و حوش معارفه گشته بود دود شدو به هوا رفت!
****
احوال پرسی های عمه با مامان هنوز ادامه داشت و من هم طبق عادت بچگی هام پایین پای مامان کنار میز تلفن نشسته بودم و سرم روی زانوی مامان بود و مامان مشغول نوازش موهام!
_آره اینجاست همدم خانوم،نه امروز کلاس نداشته...گوشی خدمتتون...از من خداحافظ سالم برسونین!
تازه داشت خوابم میبرد از نوازشهای مامان که گوشی رو گرفت سمتم:
_سلام عمه جون.
_ سلام عزیزم کم پیدا شدی؟،
_شرمنده عمه کلاسهام این ترم اولی یکم فشرده است من شرمنده ام!
_دشمنت شرمنده گلم میدونم... این عطیه هم که خودش رو روزها حبس میکنه تو اتاق به بهونه درس خوندن، من که باور نمی کنم می خونده باشه.
خندیدم:
_چرا عمه می خونه من مطمئنم!
عمه هم خندید:
_شام بیا پیش ما، امشب امیرمحمدم میاد.
احساس کردم توی صدای عمه یک شادی در کنار غمه از این دیر اومدن ها!
تعارف زدم با شیطنت:
_مزاحم نمیشم!
خندید:
_لوس نکن خودت رو، تو از کی تعارفی شدی ؟
من هم خندیدم:
_چشم عمه جون میام من و تعارف! من و که میشناسین فقط خواستم یکم مثل
این عروسها ناز کنم نگین عروسمون هوله!
مامان چشم غره ظریفی به من رفت و عمه اون طرف خط از ته دل قهقه زد!
_امان از دست تو به امیرعلی میگم بیاد دنبالت.
_نه خودم میام،می خوام عصری بیام کمکتون، اون عطیه که فعلا خودشه و کتابهاش!
عمه با لذت گفت:
_ممنون عمه خوشحال میشم زودتر بیای ولی نه برای کمک بیا ببینمت...
_چشششم.
_ قربونت عزیزم کاری نداری؟
_سلا برسونین خداحافظ!
با خداحافظی عمه گوشی رو گذاشتم سرجاش...از جا بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه برای صحبتهای مادر دختری که آخرش ختم میشد به نصیحتهای مامان!
****
پوست دور گوجه فرنگی رو مارپیچ می گرفتم تا بتونم شکل گلش کنم برای تزیین سالاد!
_باز حس کدبانو بودن تورو گرفت؟؟
نگاهی به عطیه که با کتاب قطور دستش وارد آشپزخونه شده بود کردم و عمه به جای من جواب داد:
_دخترم یک پا کدبانو هست!
برای عطیه چشم ابرو اومدم که چشم غره ای به من رفت و به کلم هایی که سسی بود ناخنک زد،آروم زدم پشت دستش:
_یک ساعته دارم روش و صاف و تزئین میکنم!
اخمی کرد:
_خب حالا باز تو یک کاری انجام دادی!
عمه زیر برنجهاش رو که دمش بالا اومده بود کم کرد:
_طفلکی محیا که از وقتی اومده داره کارمیکنه توچیکار کردی؟ چپیدی تو اتاق به بهونه درس خوندن!
خندیدم که کوفت زیرلبی به من گفت و بلندتر ادامه داد:
_نه خیر مثل اینکه توطئه عمه و برادرزاده است علیه من!
گل گوجه ایم رو وسط ظرف گرد سالاد و روی کلم های بنفش گذاشتم وزیرلب گفتم:
_حسووود
پشت چشمی نازک کرد و کتابش رو انداخت روی سنگ کابینت:
_ چه خبره مامان دومدل خورشت،کم تحویل بگیر این امیرمحمدت رو!
عمه گره روسریش رو مرتب کرد:
_نگو مادر بچه ام دیر به دیرمیاد نمی خوام کم و کسر باشه،میدونم خورشت کرفس دوست داره برای همین کنار مرغ درست کردم براش!
لحن مادرانه عمه دلم رو لرزوندو عطیه هم کنار من روی زمین نشسته بود با پوف بلندی پوست
خیار سبز دستش رو پرت کرد توی سینی و اخمهاش سفت رفت توی هم !
با آرنجم زدم توی پهلوش تا باز کنه اون اخمهایی رو که عمه رو دمغ تر می کرد. با اخم به من نگاه کرد که لب زدم:
_قیافتو اونجور نکن،!
بعد هم به عمه که به ظاهر خودش رو سرگرم کرده بود و به غذاش سرکشی می کرد اشاره کردم.
بلندشدم و ظرفهایی رو که کثیف کرده بودم و گذاشتم توی ظرفشویی و مشغول شستن شدم...
ادامه دارد...
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❀ #استوری 🦋
#رزق_شب_جمعه 🌿🍃
چشماتُ ببند..
خیال کن الان کربلایی..😔🙏
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#شبتون_کربلایی🌙💛
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
1_324271782.mp3
1.78M
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
🌸امام خمینی (ره):
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
4_345554935284237547.mp3
28.82M
#دعای_ندبه
🌸در زمان غیبت، خواندن این دعا از
#وظایف_منتظران امام عصر (عج) است.🌸
باصدای : #سید_رضا_نریمانی
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ 🥀بسَمِاللهِقاصِمالجّبارین🥀 🌱بنامدرهمشڪنندهسرڪشان🌱 سلام به تک تک عزیزان همیشه همراه✋براتون
❀
#دلنوشته_ای_برای_سردار 💔
سلام سردار دلها من دانش آموز کلاس سوم هستم دوست داشتم شما را ببینم اما حیف که نمیشود چون آدم های ظالم و ستمگر شما را به شهادت رسانده اند و شما الان پیش خدای مهربان هستید
سردار دلها از شما ممنونم که سالهای زیادی از کشور ما ایران مراقبت کردید و اجازه ندادید دست دشمنی به کشور ما برسد.
کاش بودید و باز هم به کشور ما کمک میکردید تا کشورمان زیبا و زیباتر میشد
و دست هیچ ظالمی به کشور ما نمیرسید. خیلی دوستتان دارم ❤️❤️و همیشه در قلب من میمانید و بهترین سردار برای من هستید
روحتان شاد
#ريحانهصفری🌹
#منتظردلنوشتههایبعدیشماهستیم
@Eeshgh_313
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
#مهدویت
يکي آرام مي آيد
نگاهش خيس عرفان است
قدم هايش پر از معناست
دلش از جنس باران است
کسي فانوس بر دستش
بسان نور مي آيد
اميد قلب ما روزي ز راه دور مي آيد.❤️
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🌹امام على (علیه السلام):
دل بستگى به دنيا، عقل را فاسد مى كند، قلب را از شنيدن حكمت ناتوان مى سازد و باعث عذاب دردناك مى شود.
📙مستدرک الوسایل ج۱۲ ص۴۱
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🌷 امام علی علیه السلام :
۲۱ عدد ناشتا #کشمش سرخ در هر روز تمام بیماری ها را دفع می کند به جز بیماری مرگ.
📗الکافی، ج۶ ص۳۵۲
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولاد کمتر؛ زندگی بهتر در قرآن و روایات!
👤 استاد #قرائتی
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
* اللهم صل علی محمدوآل محدوعجل فرجهم🌺
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
{ #پروفایل_مهدوی 💜🌜}
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
1_43949707.mp3
2.34M
#منبر_کوتاه🔖
#استاد_دانشمند
💠حضرت زینب سلام الله علیها کیست؟💠
ایامولادتباسعادت عمهسادات، عقیلهبنیهاشم، زینبکبری(س)مبارک
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #تشرفات #کشیکچی_باربر_یار_امام_زمان(عج) قسمت_چهارم مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ
❀
#تشرفات
#کشیکچی_باربر_یار_امام_زمان(عج)
قسمت_پنجم(آخر)
وقتی خودرا پشت درب خانه هالو یافتم آماده درزدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه بازشدوسیدبزرگواری غرق نوربا عمامه ای سبزبرسروشال مشکی به کمرازخانه هالوخارج شدوهالو نیزشتابان به دنبال او ازخانه بیرون آمددرحالی که به شدت ادب میکردوتواضع فوق العاده ای نثارآن جناب مینموددرآن حال صدای هالورامی شنیدم که میگفت:
«سیدی ومولای خوش آمدیدلطف فرمودیدبه خانه این حقیر تشریف فرما شدید》
هالوتاانتهای کوچه آن سیدبزرگواررابدرقه کردوبازگشت مقابلم که رسیدآثارشعف وشور زایدوالوصفی را درسیمایش مشاهده کردم سلام کردم و با حالتی آمیخته از بُهت و حیرت از او پرسیدم:
« هالو او که بود؟!»
چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد:
« وای بر تو. مولا و صاحب خود را نشناختی؟! او سرور و مولایم حضرت حجه بن الحسن بود که در واپسین روز عمرم لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود».
آنگاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت:
«از شما میخواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دوساعت مانده به ظهر حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری درب این خانه باز خواهدبود و وقتی به آن وارد میشوی من از دنیا رفته ام کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار»
باشنیدن این سخنان تاثری عمیق ب جانم نشست مات و مبهوت از آنجه دیده ام و شنیده ام با جناب هالو وداعی
سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم. امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمال و کشیکچی هالو را خبرکردم و باهم به سمت منزل هالو به راه افتادیم بی انکه طبق خواسته جناب هالو کسی دیگری را باخبر سازم در ساعت مقرر به منزلش رسیدیم درحالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز گفته بود روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه اورا غریبانه برداشتیم. و اکنون طبق وصیت او سوی قبرستان تخت پولادش میبریم.
صحبتهای میرزاحبیب که به اینجا رسید با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عددانگشتان دست فراتر نمیرفت متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است حالت عجیبی داشتم بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بیخبر بوده ام در وجود خویش احساس شرمساری میکردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان تورا که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان حضرت ولی عصر(عج) را یافته را غرق بوسه خویش کردم.مزار مرحوم حسین کشیکچی (مشهور به هالو) در تکیه صاحب روضات تخت پولاد در اصفهان است.
منبع:ایت الله نهاوندی، عبقری الحسان
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
4_6001286390279570824.mp3
4.39M
#صوت_مهدوی
#استاد_شجاعی
❓مگر خداوند قادر نیست، ظهور امام زمان را رقم بزند، پس چرا ما باید برای ظهور تلاش کنیم؟
❓چرا ما باید برای نزدیک نمودنِ لحظه ظهور، دعا کنیم؟
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
توییت بن نورتون از فعالان چپگرای آمریکا در مورد این دو عکس:
🔸عکس سمت چپ متروی تهران، ایران در شرایط تحریمهای وحشیانه و مجرمانه اقتصادی توسط امپراطوری آمریکاست.
🔹عکس سمت راست اما متروی نیویورک در ثروتمندترین کشور جهان روی زمین است و من میتوانم تصدیق کنم که از اینجا بارها رد شدهام و این ایستگاه واقعا همین شکلی است./جام
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🌹امام خمینی:
اگر ملت با هم #وحدت پیدا بکنند، اگر جناحهای مختلف یکی بشوند، ابرقدرتها هم نمیتوانند با اینها مقاومت کنند
( ۳اردیبهشت۵۸)
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄