⚡️«کلیپ روز قیامت»⚡️ این فیلم بسیار تاثیر گذار است🔞 رسیده است همان روزِ قیامت....همان لحظه ی موعود؛که فرمودخدا:زودرسد زود.... #یاد_مرگ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

#منجی_در_ادیان (۲۲) ⭕️ منجی در هندو 🔹 در آیین هندو، موعودِ نجات بخشی به نام «کلکی kalki» در پایان تاریخ، ظهور خواهد کرد. 🔸 کلکی یا کلکین (Kalkin - Kalki) سوار بر اسبی سفید و با شمشیر آخته و شهاب گون ظهور می کند تا شرارت و ظلم را از ریشه بر کند و عدالت و فضیلت را برقرار سازد. [اسب سفید، نماد قدرت و فراگیری ست] او بر همهٔ قوای مخالف پیروز می گردد و زمین را از شرّ شاهــان درّنده خو نجات خواهد داد. 📚 منابع: ☄️هفت آسمان، موحدیان، ش۱۲-۱۳ ☄️مقالات و بررسی، مقدم، دفتر۷۱، ص۲۹۳ ☄️منجی در ادیان، روح الله شاکری، ص۲۱۵ #ماه_رجب @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

رضایت امام زمان ملاک است اللهم عجل لولیک الفرج @EmamZaman ┄┅═❁═┅┄

#طرح_دلنوشته_های_مهدوی ❣ #ارسال_از_اعضا شرمنده ایم! سلام اقاجان... سلام ای مولایِ من....! دلم برایت تنگ شده😔 حال دلت چطور است؟؟ نمی دانم از کجا شروع کنم... چه بگویم!؟؟ فقط این را میدانم؛که چیزی از درون مرا می رنجاند..!😞😞 نمیدانم چیست؟! کیست؟! کجاست!؟ اما شب ها که به رخت خواب میروم،خوابم نمی برد،روزها که از خواب بیدار میشوم، حس خوبی به زندگی ندارم....! وقتی در بین جمع هستم و همگی شادیم؛ باز هم آن شادی برایم لذت واقعی را ندارد😭😭هر چقدر به دنبال چاره هستم که،واقعا چرا انقدر دلگیر شده ام... هر چقدر به این فکر میکنم که چرا بی دلیل دلتنگ شده ام، هر چقدر به این فکر میکنم که چرا احساس بدی به زندگی پیدا کرده ام ، جوابی پیدا نمیکنم....😔😔 چرا دیگرآن احساس شادی و نشاط را نمیتوانم بدست بیاورم؟؟ براستی من خود را گم کرده ام یا تورا ؟!؟😞وقتی به مسجد میروم،میگویند: گناه نکنید تا مهدی بیاید....😭😭😭 وقتی به هیئت میروم میگویند گناه نکنید تا مهدی بیاید....😔😔 تلویزیون که میبینم،میگویند: گناه نکنید تا مهدی بیاید....😞😞 آخر ای آقاجان! چطور میتوانم گناه نکنم وقتی جامعه ام انقدر خراب شده است؟؟😪😪 چطور میتوانم خوب بمانم وقتی خوبی در این دنیا معنا ندارد؟؟ چطور میتوانم زندگی کنم،وقتی حتی نمیتوانم زنده بودنم را برای دقایقی در این دنیا تضمین کنم؟؟ میدانم همه ی اینها بخاطر گناهان من است..😭😭😭 میدانم که من و همه ی اطرافیانم گنهکاریم و پر از غفلتیم... امااقاجان..! تو که منبع خوبی هایی.‌‌.. توکه بهترین افرینش خدایی... به من گنهکار نگاهی کن....🥺🥺 شرمنده هستم! ای مولای من.... شرمنده ام که انقدر از من رنجیده ای.. اما باز هم از تو میخواهم نگاهی به زندگی من و اطرافیانم بیندازی ..... کمکمان کن اقا...! کمک کن تا ماهم خدایی شویم❤️ دوستِ امام زمانی،توهم میتونی برایِ امام‌زمانت دلنوشته بنویسی😉واونوبه لینک‌ناشناسِ زیربرامون بفرستی ودراین طرحِ امام زمانی شرکت کنی،منتظرتیم رفیق😍🌹 👇👇👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16144968844799 در قنوت نمازهایمان براے " مهدے فاطمه " دعا ڪنیم ... 🍃💐ظــهور نزدیــک است💐🍃 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

🔰 ماباید حرفه ای کار کنیم ، مجموعه ها بر سه محور کار کنند یا محله محور باشید یا موضوع محور یا مخاطب محور #شهیدان 🎧 #روایتگری : #حاج_حسین_یکتا @EmamZaman ┄┅═❁═┅┄

#رمان #مبارزه_با_دشمنان_خدا #پارت_پانزدهم دیگه جون مبارزه کردن و درگیر شدن نداشتم، رفتیم توی حرم، یه گوشه خودمو ول کردم و تکیه دادم به دیوار، دعای ندبه شروع شد. با حمد و ستایش خدا و نبوت پیامبر، شروع شد و ادامه پیدا کرد، پله پله جلو میومد و اهل بیت پیامبر و وارثان ایشون رو یکی یکی معرفی می کرد. شروع شد، تمام مطالبی که خوندم، توحید خدا، همزمان با حمد الهی، سیره و وقایع زندگی پیامبر توی بخش نبوت، حضرت علی(ع) و فاطمه زهرا(س) . با هر فراز، تمام مطالبی رو که خونده بودم مثل فیلم از مقابل چشمم عبور می کرد، نبوت پیامبر، وفات پیامبر، امام علی ، امام حسن ، امام حسین. لحظه به لحظه و با عبور این مطالب، ذهنم داشت مطالب رو کنار هم می چید. از بین تناقض ها و درگیری ها و سردرگمی ها، جواب های صحیح رو پیدا می کرد. ضربان قلبم هر لحظه تندتر می شد، سنگینی عجیبی گلو و سینه ام رو پر کرده بود و هر لحظه فشارش بیشتر می شد، دقیقه ها با سرعت سپری می شدند، دیگه متوجه هیچ چیز نمی شدم. تمام صداهایی که توی سرم می پیچید، لحظه به لحظه آروم تر می شد، بچه ها بهم ریخته بودن و منو تکان می دادن، اونها رو می دیدم ولی صداشون در حد لب زدن بود. صدای قلبم و فرازهای آخر ندبه، تنها صوتی بود که گوش هام می شنید و توی سرم می پیچید. کم کم فشار روی قلبم آروم تر شد، اونقدر آروم، که بدن بی حسم روی زمین افتاد. چشم هام رو باز کردم، زمان زیادی گذشته بود، هنوز سرم گیج و سنگین بود، دکتر و پرستار بالای سرم حرف می زدند، اما صداشون رو خط در میون می شنیدم. یه کم اون طرف تر بچه ها ایستاده بودند،نگرانی توی صورت شون موج می زد، اما من آرام بودم. از بیمارستان برگشتیم خوابگاه، روی تخت دراز کشیدم، می تونستم همه حقایق رو جدای از دروغ ها و تناقض ها ببینم، هیچ چیز گنگ یا گیج کننده ای برام نبود . گذشته ام رو می دیدم که غرق در اشتباه زندگی کرده بودم،تا مرز سقوط و هلاکت پیش رفته بودم، با یه نیت خدایی، توی لشگر شیطان ایستاده بودم و ... . باید انتخاب می کردم،این بار نه بدون فکر و کورکورانه، باید بین زندگی گذشته ام، خانواده، کشورم، و خدا، یکی رو انتخاب می کردم. حس می کردم شیاطین به ستم هجوم آوردن، درونم جنگ عظیمی اتفاق افتاده بود، جنگی که لحظه لحظه شعله های آتشش سنگین تر میشد. ** همین طور که غرق فکر بودم، همون طلبه افغانی جلو اومد و با شرمندگی حالم رو پرسید. نگاهش کردم اما قدرت حرف زدن نداشتم، وسط بزرگ ترین میدان جنگ تاریخ زندگیم گیرافتاده بودم، یکم که نگاهم کرد گفت: _حق داری جواب ندی، اصلا فکر نمی کردم این طوری بشه،حالت خراب بود و مدام بدتر می شدی،به اهل بیت توسل کردیم که فرجی بشه. دیشب خواب عجیبی دیدم، بهم گفتن فردا صبح، هر طور شده برای دعای ندبه ببریمت حرم. هیچ مرده ای قدرت تصرف در عالم وجود رو نداره، اهل بیت پیامبر، بعد از هزار و چهار صد سال، زنده بودند. بزرگ ترین نبرد زندگی من تمام شده بود، تازه مفهوم کربلارو درک کردم، کربلا نبرد انسان ها نبود، کربلا نبرد حق و باطل بود، زمانی که به هر قیمتی باید در سپاه حق بایستی، تاآخرین نفس. من هم کربلایی شده بودم... #ادامه_دارد... 🔴 #این‌رمان‌واقعی‌‌است @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

دیدار علامه حلی با امام زمان 💔 🎙به صوت زیبای مرحوم کافی #پیشنهاد_دانلود #درخواستی #ماه_رجب @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

🌸قرائت‌‌هرشب‌دعا‌فرج‌‌به‌نیت‌ظهور‌🌸 #دعای_فرج نامـ زیبایت زمزمہ ے هر شب من اسٺــــ یعنے ڪہ خو گرفٺہ دلــم با نوایٺـان ... 💥چند روزی مانده به ولادت عشق جانمون حضرت موعود هر شب با یک کارت پستال عشقمون به قائم را یادآوری می‌کنیم 👇❤️ https://digipostal.ir/cjuy2d9 #شب‌بخیر‌آرامشم✨ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

#هر_روز_یک_صفحه_از_قرآن #صفحه_210 #سوره_یونس @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

#دعای_عهد با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|

💠بچتو طوری تربیت کردی که پای امام زمانمون وایسه، وقتی که ۳۰۰هزار نفر شمشیر کشیدن جلو امام زمان، وایسه بگه من حسین زمانمو ول نمیکنم #استاد_رائفی_پور #استاد_شجاعی #پیشنهاد_ادمین👌 #ماه_رجب #جمعه @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

|از دشنام گویی بپرهیزید؛ زیرا خداوند عزوجل ناسزاگویِ بدهن را دوست ندارد.| #حدیث_گرافی✨       @sohagraph •┈┈••‍✵•𖣔•‍✵••┈┈•

🔹در این ویدئو تمام اخبار داغ انتخاباتی ۲۴ ساعت گذشته را تماشا کنید. ♦️ اصلاح طلبان چینش مهره های خود را تغییر می‌دهند؟ اصولگرایان به اجماع می‌رسند؟ #سیاسی #سرطان_اصلاحات_امریکایی @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

💢‌این اثر به افراد کم طاقت و بی‌ تفاوت به سرنوشت کشور پیشنهاد نمی‌شود. «همه چیز درباره #FATF» با دیدن این موشن گرافیک خواهید فهمید کشور در آستانه ورود به چه مسئله‌ای است. #fatf @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

#عطر_نماز ❣ 🌼 نمازاول وقت اقتدابه امام زمان عج هست، جهت ادای نمازاول وقت بشتابید😍 امام زمانم 💛 برای خشنودی دل مهربانتان نمازم را اول وقت میخوانم 🥰 📱گوشی هامون و بزاریم کنار آماده بشیم برای نمازاول‌وقت 😉🌹 #نماز_اول_وقت📿 #التماس_دعای_فرج 🤲 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

🌸دعای هرروز ماه رجب🌸 #روز_بیست_ویکم @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

<#بیو>{💕🌸} سیاهے اش...✨ بلندے اش، گرمایش آرامش محض است❣ مشڪے بودنش آبے ترین آسمان است.💙 همین که هست.. لذت داردونعمت بزرگیست..⛱ زینت را میگویم [#چادر] #حجاب #چادر #دلنوشته @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

مردمان آخرالزمان اونهایی‌شون که مومن می‌مونن و ایمان به غیب دارن خیلی مقام دارن ... شرایط برای گناه کردن خیلی فراهم تراست تاشرایط برای مومن ماندن.... تواین شرایط دین داشتن مثلِ آتیش نگه داشتن کفِ دستِ ،آسون نیست..... خوشابه سعادت اون هایی که؛توآخرالزمان میتونن جلویِ گناه بایستند..! #استاد_رائفی_پور @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

غربت و مظلومیت امام زمان از زبان اولین مظلوم عالم امیرالمومنین (ع) اللهم عجل لولیک الفرج @EmamZaman ┄┅═❁═┅┄

#طرح_دلنوشته_های_مهدوی ❣ #ارسال_از_اعضا سلامی دوباره خدمت ولی خدا🌹 سلامی پر از شرمندگی😞به محضر فرزند رسول خدا... سلامی،پر از دلتنگی خدمت امیر قلب ها این جمعه هم گذشتو نیامدی اقاجان؟!!😔 چند جمعه ی دیگربایدانتظارفرجت راداشته باشم!؟؟ یک جمعه ی دیگر؟؟!🥺 دو جمعه ی دیگر؟!؟😢 سه جمعه ی دیگر؟؟!😭 راستش را بگو چند جمعه ی دیگر؟! من اینهارا نمیدانم اقاجان! ولی من که دیگر طاقت ندارم... مهدی جانم! ای عزیزتر از همه چیز... بیا😔😔 از تو عاجزانه میخواهم بیا... بیا تا جوانم...🥺 بخدا من هم پیر میشوم😔 چطور میتوانم آرزوی شهادت کنار شما را کنار بگذارم؟! چطور میتوانم فراموش کنم که؛ روزی آرزوی این را داشتم که یار شما باشم؟ میدانم بدم😞 میدانم پر از سستی و غفلتم😔 اما ای اقا...! با تمام بدی هایی که دارم، با تمام کمبودهایی که دارم، به یقین میتوانم بگویم: که اگر آخرین روز زندگیم امروز باشد! و اگر این نفس ها آخرین لحظات زندگی من باشد... و اگر تمام داشته هایم را از دست دهم؛ بازهم،با هر ذره از وجودم تورا دوست خواهم داشت❤️ و از تلاش برای نزدیک شدن فرجت دست نمیکشم...😍🌺 من از خودت آموختم که، بجنگم با همه ظلمت ها،💪 از خودت آموختم که قوی باشم، و قوی بودن را به دیگران هم بیاموزم...! من باز هم منتظر تو هستم.....🌹 یک جمعه...! دو جمعه....! هزاران جمعه....! بیا تا وقتی که من جوانم...😔😔 شماهم میتونید دلنوشته هایِ زیباتونوبرامون به لینک ناشناس زیربفرستید☺️🌺👇👇👇👇منتظرتونیم😉 https://harfeto.timefriend.net/16144968844799 ای عطر دلنواز بهاران نیامدی ای آشنای غربت قرآن نیامدی دارد زمین ز هجر شما خشک میشود این جمعه باز حضرت باران نیامدی😔 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄

🌸ما انقلاب کردیم که اضطرار امام زمان(عج) را به استقرار تبدیل کنیم. و رسیدن به این هدف هزینه دارد و هزینه آن همین در سوریه و عراق شهید دادن است. #شهیدان 🌷#شهید_سعید_کمالی🌷 شهادت؛اردیبهشت ۹۵ @EmamZaman ┄┅═❁═┅┄

#رمان #مبارزه_با_دشمنان_خدا #پارت_شانزدهم بزرگ ترین نبرد زندگی من تمام شده بود، تازه مفهوم کربلارو درک کردم، کربلا نبرد انسان ها نبود، کربلا نبرد حق و باطل بود، زمانی که به هر قیمتی باید در سپاه حق بایستی، تاآخرین نفس. من هم کربلایی شده بودم،به رسم شیعیان وضو گرفتم و از خوابگاه زدم بیرون. مثل حر، کفش هام رو گره زدم و انداختم گردنم،گریه کنان، تا حرم پیاده رفتم،جلوی درب حرم ایستادم و بلند صدا زدم: _یابن رسول الله،دیر که نرسیدم؟؟ من انتخابم رو کرده بودم، از روز اول ، انتخاب من، فقط خدا بود. * توی صحن، دو رکعت نماز شکر خوندم و وارد شدم،هر قدم که نزدیک تر می شدم ،حس عجیبی که درونم شکل گرفته بود؛ بیشتر می شد، تا لحظه ای که انگشت هام با شبکه های ضریح گره خورد. به ضریح چسبیده بودم، انگار تمام دنیا توی بغل من بود، دیگه حس غریبی نبود ،شور و شوق و اشتیاق با عشقی که داشت توی وجودم ریشه می کرد؛ گره خورده بود. در حالی که اشک بی اختیار از چشم هام سرازیر می شد و در آغوش ضریح، محو شده بودم؛ بی اختیار کلماتی که درونم می جوشید رو تکرار می کردم: _ اشهد ان لا اله الا الله. _اشهد ان محمد رسول الله. _اشهد ان علیا ولی الله و اشهد ان اولاده حجة الله. ناگهان کنار ضریح غوغایی شد، همه در حالی که بلند صلوات می فرستادن به سمتم میومدن و با محبت منو در آغوش می گرفتن، صورتم رو می بوسیدن و گریه می کردن. خادم ها به زحمت منو از بین جمعیت بیرون کشیدن و بردن،اونها هم با محبت سر و صورتم رو می بوسیدن و بهم تبریک می گفتن، یکی شون با وجد خاصی ازم پرسید: _پسرم اسمت چیه؟ سرم رو با افتخار بالا گرفتم و گفتم: _ خدا، هویت منه،من عبدالله، سرباز 17ساله فاطمه الزهرام. وقتی این جمله رو گفتم،یکی از خادم ها که سن و سالی ازش گذشته بود، در حالی که می لرزید و اشک می ریخت، انگشترش رو از دستش در آورد و دست من کرد و گفت: _عقیق یمنه، متبرک به حرم و ضریح امام حسین و حضرت ابالفضله، انگشتر پسر شهیدمه، دو سال از تو بزرگ تر بود که شهید شد. اونم همیشه همین طور محکم، می گفت: «افتخار زندگی من اینه که سرباز سپاه اسلام و سرباز پسر فاطمه زهرام» ... #ادامه_دارد... 🔴 #این‌رمان‌واقعی‌‌است @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄