4_5796627749766432822.mp3
7.99M
#دعای_عهد
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️
همراه ما باشید...
اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
دعایِ روز چهاردهم ماه مبارک رمضان🌙
#ماه_مبارک_رمضان
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جنجال های انتشار یک فایل صوتی و چند سوال...
🔺آیا فایل های سری دیگری هم در اختیار این گروه تولید مصاحبه ها هست؟
🔸اصولا هدف از تهیه مصاحبه های طولانی و ضبط مسائل سری چیست؟
#ظریف
#انتخابات
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اظهارات جنجالی آقای کارشناس روی آنتن زنده؛ گرای ترور شهید سلیمانی را ریاست جمهوری داد!
🔹داریوش سجادی، فعال رسانهای در برنامه زنده جهانآرا:
آمریکایی ها ساعت ۴ صبح شبی که حاج قاسم ترور شد به من گفتند که گرای این ترور را از ریاستجمهوری ایران گرفتیم
#سیاسی
#حاج_قاسم
#ظریف
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
#حجاب🌿🌸
با حجاب بودن زنے
بہ اين معنا نيست ڪہ او؛
پوشیدنِ لباس جذاب
و آرايش کردن
ࢪا بلد نيست ...☺️💗
بلڪہ او مى داند :
چہ بپوشد💕
ڪجا بپوشد🦋
و براے ڪہ بپوشد
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5897517635356066344.mp3
1.25M
🌙✨✨🌟✨✨🌟
🌸میلاد حسن (ع) خسرو دین است امشب😍🎊
🌸شادی و سرور مؤمنین است امشب🎉
🌸از یمن قدوم مجتبی(ع) طاعت ما🎊
🌸مقبول خداوند مبین است امشب🎉
🎉🌺پیشاپیش فرارسیدن میلادمبارکِ امام حسن مجتبی(ع)را خدمت ولی عصر،وتمامی شیعیانِ
جهان تبریک عرض مینمائیم🌺🎊
🌙✨✨🌟✨✨🌟
#میلاد_امام_حسن_مجتبی(ع)
#مولودی
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 عاقبت کسی که برای امام زمان (عج) دعا کند.
#امام_زمان
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
مےدونےچراامام زمانظهورنمےڪنه؟🤔
یڪکلام
چونمنوتوجامعہامام زمانے
نساختیم!🖐🏻
امـام زمـان(عج)در جامعہایکه حرمت
نداره نباید بیاد😔
چوناگربیایدمانندپدرانش کشته
خواهدشد😖
👌هیچ کاری نکن فقط خودتودرست کن
#ماه_مبارک_رمضان
#استاد_رائفی_پور
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با لطف"حـسـن"بوده؛
"حسینی"شده عالم
اینرابھ همہگفتهومبهم نگذارید!🌿
#حسنی_ام 💚
#ولادت_امام_حسن
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز خواستگاری از پنجره بیرون پرید‼️
به نقلازخواهربزرگوار #شهید_ابراهیم_هادی
#شهیدان
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_چهلم _قشنگه نه؟ _خیلی عزیزم! -مشکوک میزنی امیر احسان!؟ _میدو
#رمان
#تا_تلاقی_خطوط_موازی
#پارت_چهل_و_یکم
صبح باصدای متعجب مادرم بیدارشدم:
_هزار ماشاءَالله!خدا حفظت کنه پسرم.
_ممنونم.چقدر خوابید!
_منکه گفتم بذار بیدارش کنم.
_نه،بذارید بخوابه.
صدای مشتاق فرید آمد:
_سید ادامشو بگو!
_همین دیگه...به لطف خدا دستگیرشون کردیم.
شالم را سرم کردم وخواب آلود به پذیرایی رفتم سلام عمومی دادم وبه دست شویی رفتم.دست ورویم را شستم وبرگشتم. نسیم سفره ی کوچک صبحانه ای برایم چیده بود.آرام تشکر کردم ونشستم که گفت:
_از آقا احسان تشکر کن.
سؤالی نگاهش کردمـدرحالیکه حس میکردم احسان رویم زوم است نسیم ادامه داد:
_صبحی حلیم اوُردن برای سرکار خانوم.
ازقصد پوزخند بلندی زدم مادر آرام گفت:
_زشته بهار..آدم باش!
مادرم به بهانه ای به آشپزخانه رفت نسیم و فرید هم به حیاط.احسان بلند شد ودلخور روبه رویم نشست:
_باید دنیارو خبر کنی که قهری؟
اگر یک کلام حرف میزدم؛بغض از دیشب مانده ام میشکست،چیزی نگفتم که ادامه داد:
_تو وقتی گفتی بله؛به شغلمم گفتی "بله" . با این حساب من بخدا شرمندتم.
_من...(وبرای نشکستن کمی سکوت کردم) الان حرفی زدم؟!
(اما در پنهان کردن لرزش صدایم موفق نبودم)
_بهار بخوای گریه کنی بلند میشم میرم.(صدایش را آرام تر کرد) عذر میخوام.
_خب برو! رفتنت چیز تازه ای نیست!
اشک هایم جاری شد سرم را پائین انداختم وصورتم را پاک کردم.چه کسی میفهمید درد من چیست؟! من بدترش را دیده بودم وگریه
نکردم. این ظاهر ماجرا بود.من دردم چیز دیگری بود.درد تنهایی.دردآنکه میدانستم هیچکس پشتم نیست. امیراحسان علنا نشان داده بود دشمن مجرمان است. کنارم نشست ودستش را پشتم گذاشت:
_من چاره ای نداشتم.ببخشید خانوم. خودمم ناراحتم.شما به من بگو گناه من چیه.
نفس عمیقی کشیدم ولرزان گفتم:
_مهم نیست.کلا دلم گرفته.بیخیال...
_الان آشتی؟
_آره.بچه که نیستم.
_خنده اش گرفته بود اما گفت:
:ببخشید..نمیدونم یه چیزی رو الان بگم یا نگم!
_بگو!؟
-تو همیشه فقط جلوی فرید شال سرت میکنی؟
_آره بده مگه؟!
متوجه شدم غیرمستقیم خواست که چادری هم باید درکار باشد.از غیرتش خوشم می امد. حواسش به همه چیز بود.
* * * ** *
شاید چون خودم آرایشگر بودم توقعم بالا بود.اصلا از آرایشم خوشم نیامد. تصور دیگری ازعروس شدنم داشتم. نسیم وفائزه که تعریف کردند اما مستی مثل خودم رک بود.ابتدا چند تعریف مصنوعی ساخت ولی درآخرگفت میتوانستم بهترهم بشوم!
منتظر امیراحسان بودم.حس میکردم هنوز همدیگر را درست نمیشناسیم وخیلی زود پیش رفتیم.انگار که
دنبالمان کرده باشند. ازخواستگاری تا حالا حداکثر شاید یک ماه طول کشیده بود! گفتند داماد آمد.وقتی از آرایشگاه خارج شدم؛چشم درچشم شدیم.
باحرص قبل ازهرحرف دیگری غریدم:
_آخری کراوات نزدی؟!
لبخند مغروری زد وابرو بالا انداخت
_حرصم نده امیراحسان.بگو ازخونه بیارن تورو خدا.حداقل موقع عکس انداختن...
#ادامه_دارد...
#کپی_حرام ❌
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_چهل_و_یکم صبح باصدای متعجب مادرم بیدارشدم: _هزار ماشاءَالله!خدا
#رمان
#تا_تلاقی_خطوط_موازی
#پارت_چهل_و_دوم
فیلم بردار خنده اش گرفت.امیراحسان دستم را گرم گرفت وفشار خفیفی داد و به سمت ماشین برد. از قضا؛همان ماشین صدجا خورده اش را هم گل کاری کرده بود ومن جری تر ازقبل با عصبانیت در ماشین نشستم.دررا برایم بست ورفت تا ازآنطرف خودش هم سوارشود.با اینکه نمیشنید؛بعدازبستن در سمت من با لج
گفتم
_"خودم بلدم!"
کنارم نشست واستارت زد.بی مقدمه چند لحظه بعدگفت:
_یه کراوات ارزش نداره که بخاطرش خودتو میکشی.
نمیدانم بخاطر شغلش بود که انقدر درصد خشونتش نسبت به نرمشش بیشتر شده بود؟ من هم که خیلی وقت بود شده بودم یک دختر عادی وپرآرزو، دوباره مانند گذشته این چیزهای ساده برایم مهم شده بود.به حالت قهر گفتم:
_من آرزو دارم.چی میشد یه کراوات به قول خودت بی ارزش میزدی؟
_خوشم نمیاد بهار جان.مگه من تورو زور کردم چه مدل آرایش کنی یا لباست چه مدلی باشه؟ تازه الان مگه
چمه؟ (ونگاه خندانی به سمتم انداخت)...در ضمن خیلیم خوشگل شدی عزیزم.
تعریفش عجیب چسبید اما با
ترش رویی گفتم:
_کراوت نزدی اصلًا خیلی بی کلاس شدی.
_چرا انقدرعصبی میشی؟ بخاطر یه تیکه پارچه دراز مضحک داری دوباره بحث میکنی؟؟
_تفکرتو درست کن.وگرنه سازشمون نمیشه!
_تفکر من غلطه؟ بهار بخدا من آدم بدخلقی نیستم اما هر وقت با تو هم صحبت میشم یه چیزی واسه دعوا کردن وجود داره.
ناباور نگاهش کردم و با نفرتی که فقط مختص همان لحظه بود رویم را به سمت پنجره برگرداندم وزدم زیرگریه.متعجب گفت:
_گریه میکنی؟
چیزی نگفتم که حرف اخرش را زد و سکوت کرد:
_واقعا بچه ای.
دیگر حرفی نشد.به تالار که رسیدیم.باهم وارد مجلس زنانه شدیم.امیراحسان گفته بود گروهی بیایند و دف ونی
بزنند! او حتی اجازه ی پخش موزیک را هم نداده بود.با اینکه با شنیدن این خبر ازناراحتی روبه موت بودم،اما حالا
که ازنزدیک دیدم بسیارخوشم آمد ونارحتی ام یادم رفت!
لبخند روی لبم بود،چرا که موسیقی زنده ندیده بودم.آهسته کنارگوشم زمزمه کرد:
_متأسفم...
نگاهم را ازنوازندگان گرفتم وبه او دوختم:
_چرا ؟
_اینجارو نگاه کن.
کتش را بازکرد وازجیب داخل ومخفی آن کراواتی درآورد متعجب گفتم:
_وای عزیزم!
محزون خندید وگفت:
_باوجود نفرت ازاین تیکه پارچه،بخاطر توآوردم تا موقع عکسا ببندم.
لبخندم آنقدرشیرین بود که طعم عسلش را حس کردم.با ذوق گفتم:
_دورت بگردم..این که خیلی خوبه! خب چرا انقدر حرص دادی؟
_اولش خواستم ظرفیتت رو ببینم و شوخی کرده باشم.تو به دعوا کشیدیش، خیلی اعصابت ضعیفه!
عاقد آمد و کم کم ولوله ی جمع خوابید. مدت صیغه ام هنوز مانده بود.آن راباطل کردند وحالا عقد دائم را جاری..
#ادامه_دارد...
#کپی_حرام ❌
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
قرارمان همین رمضان باشد..؟
در تاریکی سحر، بتابی
و روشنای روزهای
عاشقیمان شوی..؟!💙🌱''
#در انتظار خورشید
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرات مدافعان حرم و ماجرای خریدن تخم مرغ😅
#کلیپ_طنز
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
#دعای_عهد
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️
همراه ما باشید...
اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
دعایِ روز پانزدهم ماه مبارک رمضان🌙
#ماه_مبارک_رمضان
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
📌 آن حرفها را حتی میشود اینطور شنید:
"برای پیشبرد دیپلماسی یک مانع میدانی وجود داشت و آنهم سردارسلیمانی بود.
آمریکا زحمت حذف این مانع را کشید."
حالا واکنش پمپئو به ظریف را ببینید
#سیاسی
#ظریف
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️اخبار امروز تحت تاثیر فایل صوتی منتشر شده از ظریف، رونمایی از مثلث 3 نفره اصولگرایان برای شرکت در انتخابات
🔹در این ویدئو تمام اخبار داغ انتخاباتی 24 ساعت گذشته را تماشا کنید.
#سیاسی
#ظریف
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیبایے شما در هنگام پوشش حجاب محو نمےشود🙃
همانگونه که خورشید زیبایے خود را هنگام پوشاندن ابرها از دست نمے دهد
#حجاب
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
زهرا پسر آورده - @BeainolHarameain.mp3
11.42M
#نواےنوڪرے |🎉💚✨|
•
زهرا پسر آورده
قرص قمر آورده
براے حیدر
حیدر آورده...♥
#حاجمحمودڪریمے🎤
#میلاد_امام_حسن_مجتبی(ع)
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
چرا به امام حسن(ع)، کریم اهل بیت گفته میشه؟👇
☘ امام مجتبی(ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کردند و سه بار نیز ثروت خود را به دو نیم تقسیم کردند و نصف آن را در راه خدا به فقرا بخشیدند.
منتهی الآمال ج1، ص 417
☘ روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند.
منتهی الآمال، پیشین، ص 418.
☘ هیچ فقیر و مسکینی از در خانه حضرت ناامید برنگشت و حتّی خود ایشان به سراغ فقرا میرفتند و آنها را به منزل دعوت میکردند و به آنها غذا و لباس میدادند.
📕حقایق پنهان ص 268
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 زندگی بدون امام زمان(عج) ینی مغضوب علیهم بودن...
🎤#استاد_رائفی_پور
#ماه_مبارک_رمضان🌸
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
خدایا،
هنگامے ڪہ شیپور جنگ طنین انداز
میشود، قلب من شڪفتہ شده
بہ هیجان در مےآید زیرا جنگ
مرد را از نامرد مشخص میڪند.🥀
|شهیـدچمـران|
#شهیدان
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_چهل_و_دوم فیلم بردار خنده اش گرفت.امیراحسان دستم را گرم گرفت وفش
#رمان
#تا_تلاقی_خطوط_موازی
#پارت_چهل_و_سوم
تمام مدت یک نگرانی وحزن در چشمان امیراحسان میدیدم.حتی حس میکردم از من خجالت میکشد.این از بعداز ظهر برایم سؤال شده بود.کراوات را فرید برایش بست. در مقابل هم خیلی تضاد داشتند.فرید شوخ و تا
حدودی امروزی اما امیراحسان مردانه و جدی.
صامت و بی حرکت در چشمان فرید زل زده بود تا کراواتش را برایش ببندد. با خانم عکاس به نقاط مختلف تالار و حیاطش رفتیم وعکس گرفتیم
مثل دختربچه ها شاد بودم.فرید به نسیم پیام داده بود که خوش بحالتون که حداقل اونور دف ونی دارید!
اینجا مجلس ختمه! نسیم خجالت کشید اما من از خنده ترکیدم.
تازه همان هم طوری بود که نوازندگان کوچک ترین اشرافی به مجلس زنانه نداشتند و مستی به شوخی میگفت
_"صدارو داریم تصویر نداریم!"
...اما کم کم عادی شد و زنان سرخوش مجلس با همان بشکن هم میرقصیدند.
چندبار که امیراحسان به زنانه آمد؛همان نگرانی وشرمندگی را بازهم دیدم.دایم گوشی اش را چک میکرد وفقط
جسمش در مجلس بود.تماس میگرفت، تماس میگرفتند،پیام میداد.یک پایش داخل بود یک پایش بیرون. آخری
کلافه گوشی را از دستش کشیدم وگفتم:
_میشه تمومش کنی عزیزم؟! بابا رقص بلد نیستی،دست زدن که بلدی؟! ببین دختر بچه ها چه خوشگل میرقصن.!
_بهار...مجلس تا ساعت چند بود؟
متعجب ابروهایم بالا رفت:
_من چی میگم تو چی میگی؟!
_از هفت تا ده؟
به نشانه ی تأئید سرتکان دادم
_الان چنده؟
به ساعت موبایلش نگاه کردم وگفتم:
_نه و ربع.
_ببین،من باید برم.خب؟نه نه یعنی چیزه...
نزدیک تر نشست ودستهایم را گرفت وعاشقانه اما شرمنده در چشمانم غرق شد.
_نگاه کن..من باید برم. وقتی بعدازظهر اومدم دنبالت بهم گفتن یه پرونده ای که روش کار میکردیم امروز اجرا شده وبچه ها موفق شدن..یعنی الان امیرحسامم داره میره اداره...یعنی شانس قشنگ من درست توروز عروسیم....
با سرخوشی گفتم:
_اینکه عالیه! چه عروس خوش قدمیم!
بازهم غمگین وشرمنده خندید اما دوباره ادامه داد:
_اما من مسئول پرونده ام.
-خب باشی عزیزم.مگه چیه؟!
_من نمیتونم تا آخر شب کنارت باشم خانومم.
خندیدم.فکر کردم مثل قضیه کراوات دستم انداخته
_شوخی نمیکنم بهار.بخدا شرمنده ی روی ماهتم.اما اگه نباشم نمیشه.میدونی ضروریه.به جان بهار درسته که
کارمون قاطی وبی زمانه،اما انقدر هم مسخره نیست! شانس توءِ که هر بار قراره باهم باشیم،اتفاقات خاص می اُفته!
امیرحسام که از خجالت تو کلا خودشو نشونتم نداد.ندیدی نیومد برای تبریک؟ الان تو راهه.
آرام خندیدم...و خسته چشمانم را چرخاندم طرف جمعیت.دقیقا حالا که اوضاعم بهم ریخته بود؛ملودی نی به
شدت سوزناک بود.
_بهار...یه چیزی بگو خانومم...شرمنده ترم نکن.
آرام ومحزون گفتم:
_مهم نیست.میتونی بری.اصلا همین حالا برو.اصلا فردا وپس فردا هم نیومدی نیومدی.
دستم را گرفت و آرام گفت:
_ببین الان که آخرای مهمونیه خانومم. شمام میری خونه خودمون دیگه..
_با کی برم؟ با آژانس؟!
_نه،امیرحسام یکی ازسربازای پاسگاه رو فرستاده که ببرت.خیلی مطمئنه.
ازعصبانیت نفهمیدم چه میگویم:
_با سرباز؟! امیراحسان تو واقعاً غیرت داری؟!؟! خجالت نمیکشی این حرفو به تازه عروست میزنی؟
دستم که در دستش بود رامحکم فشرد وگفت:
_نشنیدم..!
_دستمو ول کن زورتو به رخ نکش.با بابام میرفتم که سنگین تر بودی! مثلا خیلی لطف کردی؟! هیچ متوجه کارات هستی!؟ انقدر متعجبم که ....
آنقدر از حرفهایم بدش آمد که دستم را به حالت پرتابی رها کرد ویک آن از مجلس خارج شد..
#ادامه_دارد...
#کپی_حرام ❌
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄