🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋 #حج_مهدوی |🌤| دفتر .... آمده ام حج ،😊 💕رو به خانه ی خدا نشسته ام ! درست پشت رکن مس
🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋
#حج_مهدوی
پشت مقام ابراهیم برای فرج مولای مضطرت دعا کن !
✍امام صادق علیه السلام :
💚"أمّن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یكشف السّوء و یجعلكم خلفاء الأرض"
نمل، 62 💚
"این آیه درباره قائم آل محمد صلى الله علیه وآله وسلم نازل شده است. به خدا سوگند، او همان مضطرّى است كه چون در مقام ابراهیم دو ركعت نماز گزارد و فرج خویش از خدا بخواهد، خداوند دعایش را اجابت كند و بدیها را برطرف سازد و او را در زمین خلیفه قرار دهد."
📒تفسیر قمى ـ ج 2
#حج #فرج
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🌤 @emamzaman
🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
📌 #تلنگرانه
#حجاب😎
زمانه ی غریبیست
روزگار عجیبیست
💫روزگاری بود که واژه ی زن در بطن مفهوم خود، معنای عمیقی داشت و نشان از نجابت و عفت و شرافت بود👌
💫زنی که بهشت را زیر پای او میدانند، زنی که از دامنش مرد به معراج میرود👍
💫زنی که، پزشک مرد خود است که در قرآن آمده
💕لتسکونو الیها💕
💕تا به وسیله او (زن) آرامش یابید💕
⚫️اکنون گوهر نجابت و شرافت خود را وسیله ی خودنمایی خود کرده و در رقابتی ورود پیدا کرده که تمامی ندارد😒
❌رقابتی که در آن زیباتر ها برنده اند، و تا وقتی جوان و زیبایند در معرض دید خواهند بود و در گاه پیری و فرسودگی همچون زباله ای به دور انداخته می شوند❗
⚠️و دختران سرزمینم با لباسی از حراج عفت و نجابت خود برای خریدن نگاه هرزه ای به خیابان ها میریزند😔
که خود را چه ارزان میفروشند❗
آیا این همان مقام و منزلتی بود که دنیای غرب برایشان رقم زد❓
که همچون بی خردان برهنه شوند و جلوه کنند⁉ ......
🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌺
🍃 @emamzamanaj
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_چهل_دو 🎀تاریکِ تاریک جا خوردم ... تازه حواسم جمع شد مسلح نيستم ..
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_چهل_سوم
🎀شعاع نور
شعاع نور از بين پرده ها، درست افتاده بود روي چشمم ... به زحمت کمي بين شون رو باز کردم ... و تکاني ...
درد تمام وجودم رو پر کرد ...
- هي واضح نبود ... اوبران، روي صندلي، کنار تختم نشسته بود ... از جا بلند شد و نيم خيز شد سمت من ...
- خیلی خوش شانسی ... دکتر گفت بعيده به اين زودي ها به هوش بياي ... خون زيادي از دست داده بودي ...
گلوم خشک خشک بود ... انگار بزاق دهانم از روي کوير ترک خورده پايين مي رفت ... نگاهم توي اتاق چرخيد ...
- چرا اينجام؟ ...
تختم رو کمي آورد بالاتر ... و يه تکه يخ کوچيک گذاشت توي دهنم ...
- چاقو خوردي ... گيجي دارو که از سرت بره يادت مياد ...
وسط حرف هاي لويد خوابم برد ... ضعيف تر و بي حال تر از اون بودم که بتونم شادي زنده موندم رو با بقيه تقسيم کنم... اما اين حالت، زمان زيادي نمي تونست ادامه پيدا کنه ...
نبايد اجازه مي دادم اونها از دستم در برن ... شايد اين آخرين شانس من براي حل اون پرونده بود ...
کمتر از 24 ساعت ... بعد از چهره نگاري ... لويد بهم خبر داد که هر سه نفرشون رو توي يه تعميرگاه قديمي دستگير کردن ... شنيدن اين خبر، جون تازه اي به بدنم داد ...
به زحمت از جا بلند شدم ... هنوز وقتي مي ايستادم سرم گيج مي رفت و پاهام بي حس بود ... اما محال بود بازجويي اونها رو از دست بدم ...
سرم رو از دستم کشيدم ... شلوارم رو پوشيدم و با همون لباس بيمارستان ... زدم بيرون ... بدون اجازه پزشک ...
بقيه با چشم هاي متحير بهم نگاه مي کردن ... رئيسم اولين کسي بود که بعد از ديدنم جلو اومد ... و تنها کسي که جرات فرياد زدن سر من رو داشت ...
- تو ديوونه اي؟ ... عقل توي سرته؟ ...
ديگه نمي تونستم بايستم ... يه قدم جلو رفتم، بازوش رو گرفتم و تکيه دادم به ديوار ... و دکمه آسانسور رو زدم ...
- کي به تو اجازه داده از بيمارستان بياي بيرون؟ ... مي شنوي چي ميگم؟ ...
در آسانسور باز شد ... خودم رو به زحمت کشيدم تو و به ديوار تکيه دادم ...
- کسي اجازه نداده ... فرار کردم ...
با عصبانيت سوار شد ... اما سعي مي کرد خودش رو مسلط تر از قبل و آروم نشون بده ...
- شنيدم اونها رو گرفتيد ...
با حالت خاصي بهم نگاه کرد ...
- ما بدون تو هم کارمون رو بلديم ... هر چند گاهي فکر مي کنم تو نباشي بهتر مي تونيم کار بکنيم ...
نگاهم چرخيد سمتش ... لبخند معناداري صورتم رو پر کرد...
- يعني با استعفام موافقت مي کني؟ ...
- چي؟ ...
- اين آخرين پرونده منه ... آخريش ...
و درب آسانسور باز شد ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼
🍃 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_چهل_سوم 🎀شعاع نور شعاع نور از بين پرده ها، درست افتاده بود روي چشم
#رمان_مردی_در_آینه 📝
💟 #قسمت_چهل_چهارم
🎀بازگشت از جهنم
دنبالم از آسانسور خارج شد ...
- هر وقت از بيمارستان مرخص شدي در اين مورد صحبت مي کنيم ...
ماه گذشته که در مورد استعفا حرف زده بودم، فکر کرده بود شوخي مي کنم ... بايد قبل از اينکه اين فکر به سرم بيوفته ... با انتقاليم از واحد جنايي موافقت مي کرد ...
به زحمت خودم رو تا اتاق صوتي کشيدم ... اوبران با يکي ديگه ... مشغول بازجويي بودن ... همون جا نشستم و از پشت شيشه به حرف ها گوش کردم ... نتونستن از اولي اطلاعات خاصي بگيرن ...
دومين نفر براي بازجويي وارد اتاق شد ... همون کسي که من رو با چاقو زده بود ... بي کله ترين ... احمق ترين ... و ترسوترين شون ...
کار خودم بود ... بايد خودم ازش بازجويي مي کردم ...
اوبران تازه مي خواست شروع کنه که در رو باز کردم و يه راست وارد اتاق بازجويي شدم ... محکم راه رفتن روي اون بخيه ها ... با همه وجود تلاش می کردم پام نلرزه ...
درد وحشتناکي وجودم رو پر کرده بود ...
با دیدن من برق از سرش پرید و چشم هاش گرد شد ...
- چيه؟ ... تعجب کردي؟ ... فکر نمي کردي زنده مونده باشم؟ ...
بيشتر از اون ... اوبران با چشم هاي متعجب به من خيره شده بود ...
- تو اينجا چه کار مي کني؟ ...
سريع صندلي رو از گوشه اتاق برداشتم و نشستم ... ديگه پاهام نگهم نمي داشت ...
- حالا فهميدي نشانم واقعيه ... يا اينکه اين بارم فکر مي کني اين ساختمون با همه آدم هاش الکين؟ ... اين دوربين ها هم واقعي نيست ... دوربين مخفيه ...
پوزخند زد ... از جا پريدم و ... با تمام قدرت و ... مشت هاي گره کرده کوبيدم روي ميز ...
- هنوزم مي خندي؟ ... فکر کردي اقدام به قتل يه کارآگاه پليس شوخيه؟ ... يه جرم فدراله ... بهتره خدا رو شکر کني که به جاي اف بي آي ... الان ما جلوت نشستيم ...
اون دو تاي ديگه فقط به جرم ايجاد ممانعت در کار پليس ميرن زندان ... اما تو ...
تو بايد سال هاي زيادي رو پشت ميله هاي زندان بموني ... اونقدر که موهات مثل برف سفيد بشه ... اونقدر که ديگه حتي اسم خودت رو هم به ياد نياري ...
اونقدر که تمام آدم هاي اين بيرون فراموش کنن يه زماني وجود داشتي ...
مثل يه فسيل ... اونقدر اونجا مي موني تا بپوسي ... اونقدر که حتي اگه استخوون هات رو بندازن جلوي سگ ها سير نشن ...
و مي دوني کي قراره اين کار رو بکنه؟ ... من ...
من از اون دنيا برگشتم تا تو رو با دست هام خودم بندازم وسط جهنم ... جهنمي که هر روزش آرزوي مرگ کني ... و هيچ کسي هم نباشه به دادت برسه ... هيچ کس ... همون طور که من رو تنها ول کرديد و در رفتيد ...
تو ... تنها ... بدون دوست هات ... اونها بالاخره آزاد ميشن ... اما تو رو وسط اين جهنم رها مي کنن ...
سرم رو به حدي جلو برده بودم که نفس هاي عميقم رو توي صورتش احساس مي کرد ... و من پرش هاي ريز چهره اون رو ... سعي مي کرد خودش رو کنترل کنه ...
اما مي شد ترس رو با همه ابعادش، توي چشم هاش ديد ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه 📝 💟 #قسمت_چهل_چهارم 🎀بازگشت از جهنم دنبالم از آسانسور خارج شد ... - هر وقت ا
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_چهل_پنجم
🎀معامله
دوباره نشستم روي صندلي ... آدرنالين خونم بالا رفته بود ... اما نه به اندازه اي که بتونم بيشتر از اين بايستم و وزنم رو توي اون حالت نيم خيز ... روي دست هام نگه دارم ...
- من ... نمي خواستم ...
زبانش با لکنت باز شده بود ...
- نمي خواستي يه مامور پليس رو بکشي ... همين طوري چاقو .. يهو و بي دليل رفت توي پهلوي من ... اونم دو بار ... نظرت چيه منم يهو و بي دليل يه گوله وسط مغزت خالي کنم؟ ...
صورتش مي پريد ... دست هاش مي لرزيد ... ديگه نمي تونست کنترل شون کنه ...
- اما يه چيزي رو مي دوني؟ ... من حاضرم باهات معامله کنم ... تو هر چي مي دوني در مورد لالا ميگي ... عضو کدوم گنگه ... پاتوق شون کجاست ... و اينکه چطور مي تونيم پيداش کنيم ...
منم از توي پرونده ات ... يه جمله رو حذف مي کنم ... و فراموش مي کنم که خيلي بلند و واضح گفتم ... من يه کارآگاه پليسم ...
نظرت چيه؟ ... به نظر من که معامله خوبيه ... ديرتر از دوست هات آزاد ميشي ... اما حداقل زمانيه که غذاي سگ نشدي ... اون وقت حکمت فقط يه اقدام به قتل ساده ميشه ... به علاوه در رفتن مچم از لگدي که بهش زدي ...
ترسش چند برابر شد ...
- اون يکي کار من نبود ... من با لگد نزدم توي دستت ...
از چهره اش مشخص بود من پيروز شدم ...
- اما من مي خوام اينم توي پرونده تو بنويسم ... اقدام به قتل پليس ... و ضرب و جرح در کمال خونسردي ... نظرت چيه؟ ... عنوانش رو دوست داري؟ ...
مطمئنم دادستان که با ديدنش خيلي کيف مي کنه ...
دستش رو آورد بالا توي صورتش ... و چند لحظه سکوت کرد...
- باشه مرد ... هر چي مي دونم بهت ميگم ... کيم خيلي وقته توي نخ اون دختره است ... اسمش سلناست ... اما همه لالا صداش مي کنن ...
يه دختر بي کس و کاره و توي کوچه ها وله ... بيشتر هم اطرافِ ...
اون رو که بردن بازداشتگاه ... منم از روي صندلي اتاق بازجويي بلند شدم ... تمام وجودم از عرق خيس شده بود ...
چند قدم که رفتم ديگه نتونستم راه برم ... روي نيمکت چوبي کنار سالن دراز کشيدم ... واقعا به چند تا دوز مورفين ديگه نياز داشتم ...
اوبران نيم خيز کنارم روي زمين نشست ...
- تو اينجا چي کار مي کني؟ ... فکر کردي تنهايي از پسش برنميام؟ ...
لبخند تلخي صورتم رو پر کرد ... نمي تونستم بهش بگم واقعا براي چي اونجا اومدم ...
- نميري دنبال لالا؟ ...
- يه گروه رو می فرستم دنبالش ... پيداش مي کنیم ... تو بهتره برگردي بيمارستان ... پاشو من مي رسونمت ...
حس عجيبي وجودم رو پر کرده بود ...
- لويد ... تا حالا فقط جنازه ها رو مي ديدم و سعي مي کردم پرونده شون رو حل کنم ... اما اين بار فرق داشت ... من اون حس رو درک کردم ...
حس اون بچه رو قبل از مرگ ... وحشت ... درد ... تنهايي ...
اگه برگردم ديگه سر بازجويي خبرم نمي کنيد ... جايي نميرم ... همين جا مي مونم ... بايد همين جا بمونم ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده : #شهید_سید_طاها_ایمانی
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🌤 @emamzaman
✔️در جهان آخرت، محدودیتهای دنیا وجود ندارد
✔️اگر با چشم قلبت به آخرت نگاه کنی، لذتهای دنیا از چشمت میافتد!
🔸جهان آخرت چگونه جهانی است؟ یک جهان بسیار بزرگ و بسیار جذاب! هرچه انسان در این دنیا محدودیت دارد، آنجا نامحدود است! در حیات آخرت، دیگر کسی پیر نمیشود! در جهان آخرت، انسان مکلّف نیست و دیگر محدود نیست (البته آن کسانی که در عذاب هستند، حکم دیگری دارند)
🔸أمیرالمؤمنین(ع) دربارۀ عالم آخرت میفرمایند: چشم قلبت را بینداز به آن چیزهایی که برایت از آخرت وصف کردهاند. مثلاً نحوۀ در هم فرو رفتن شاخههای درختان بهشت، گلهای آنها، نهرهای زیر پا و... چشم قلبت را بینداز تا بفهمی آنجا چه خبر است! اگر اینطوری به آخرت نگاه کنی، نَفَست از دنیا میبُرد، دیگر شهوتهایش و لذتهایش تو را نمیگیرد. اصلاً از چشمت خواهد افتاد! (نهجالبلاغه/خطبه ۱۶۵)
🔸واقعاً انسان این استعداد را دارد که با قدرت خیال خودش، آخرت را برای خودش به تصویر بکشد؛ قدرت خیال در انسان، خیلی قدرت عالیای است. اگر قدرت خیال را بهکار نگیرید، حدود یکچهارم آیههای قرآن از کار میافتد، باید با استفاده از همین قدرت خیال، جهنم و بهشت را تصور کنیم، چون در دنیا شبیه اش وجود ندارد،[قرآن و احادیث]هم عذابها را یکجورهایی توصیف میکند، هم ثوابها و نعمات بهشتی را.
#گناه_و_توبه 41
علیرضا پناهیان ۹۸.۲.۳۰
#چله_ترک_گناه😍
#بیست_روز_تا_ماه_محرم⏰
راهکار_ترک_گناه
✍🏻 #امیرالمؤمنین على عليه السلام فرمودند:
خداوند چهار چيز را در #چهار چيز نهفته است:
1- #خوشنودی خود را در میان طاعتها.
👈🏻 پس هیچ طاعتی را کوچک مشمار که چه بسا خوشنودی خداوند در همان باشد و تو ندانی. (پس سعی کن همه ی کارهای نیک را انجام دهی)🔅
2-👈🏻 و #خشم خود را در میان گناهان پنهان کرده. پس هیچ گناهی را کوچک مپندارد که شاید #خشم_خدا در همان باشد و تو ندانی. (پس از همه ی کارهای بد پرهیز کن)🔅
3-👈🏻 و #اجابت خویش را در میان دعاهایش پنهان نموده. پس هیچ دعائی را کوچک مدار که بسا همان دعای مستجاب باشد و تو ندانی(پس همیشه دعا کن)🔅
4- 👈🏻و ولی(و دوست) خود را در میان بندگان خود پنهان داشته پس به هیچ بنده ای از بندگان خدا با چشم #حقارت منگر که شاید همان ولی خدا باشد و تو ندانی. (به همه ی خلق احترام بگذار تا حرمت اولیا را رعایت کرده باشی)🔅
منبع📚
( وسائل الشيعة : 1/88/6. )( الخصال ، ج1، ص: 231)
#به_کوچکی_گناه_نگاه_نکن
ارتباط با ما 👈آیدی مدیر کانال درج شده در بیوی کانال
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
🌤 @emamzaman
May 11