#شهیدان😍
شب جمعه #دعای_کمیل که می خواند....
اشک همه را در می آورد
بلند می شد راه می افتاد توی بیابان
پای برهنه روی رملها می دوید
گریه می کرد و #امام_زمان را صدا می زد
بچه ها هم دنبالش زار می زدند
می افتاد بی هوش می شد ...
به هوش که می آمد
می خندید جان می گرفت
دوباره بلند میشد می دوید ضجه می زد...
صبح که می شد #ندبه می خواند...
#یابن_الحسن یابن الحسن می گفت...
ناله هایش تمامی نداشت...
اشک بچه ها هم...
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#دوست_شهید_من
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
💕🌙الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌙💕
💟 @emamzaman
🕊🥀🕊
🥀🕊
🕊
#شهیدان
🌹 #شهید_مصطفی_ردانی_پور 🌹
🌸یک کارت دعوت برای #امام_رضا_(علیه السلام) نوشته بود که فرستاد مشهد .
🌸یک کارت هم برای #امام_زمان_(عج الله) ، که انداخت توی مسجد #جمکران .
🌸یک کارت هم برای #حضرت_زهرا_(سلام الله علیها) و #حضرت_معصومه_(سلام الله علیها)
که برد قم و انداخت توی ضریح ...
🌸درست قبل از عروسیش #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) اومده بود به خوابش،
🌸به بی بی عرض کرد: خانوم جان!
من قصد مزاحمت برای شما نداشتم
🌸حضرت فرموده بود: چرا دعوت شما رو رد کنیم؟
چرا به عروسی شما نیاییم؟
کی بهتر از شما ؟
ببین، همه ی ما اومدیم
شما عزیز ما هستی مصطفی جان ...
📚منبع :کتاب یادگاران
💐السَّلَامُ عَلَى رَبيعِ الاَنامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام💐
🆔 @EmamZaman
🕊
🥀🕊
🕊🥀🕊
در فتح المبین مجروح شد.
به یک بیمارستان در تهران منتقل شد.
روزی که می خواست مرخص شود و
به جبهه بازگردد، هیچ پولی نداشت!
هیچ آشنایی در تهران پیدا نکرد بجز
امام زمان (عج)روز جمعه بود.
به آقا متوسل شد...
جمعیت برای ملاقات باجانبازان
و مجروحین از نمازجمعه به
بیمارستان آمده بودند.
یک سید روحانی از لابه لای جمعیت
خودش را به مصطفی رساند و
یک کتاب دعا به او هدیه داد
و گفت: این شما را تاجبهه می رساند
و بلافاصله رفت!
مصطفی هرچه تلاش کرد نتوانست
آن سید را ببیند. وقتی مردم رفتند،
کتاب دعا را باز کرد. چند اسکناس
نو داخل آن بود.
وقتی به جبهه رسید، پول ها هم
تمام شده بود!
برگرفته از کتاب مصطفای خدا، خاطرات روحانی شهید مصطفی ردانی پور
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#شهیدانه
[ @emamzaman ]