eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
11.2هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
1.3هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️ #فرازی_از_تاریخ⏳ #وقایع_بعد_از_شهادت_امام_حسین(ع) 📜 ⚡️⚡️ #قــیام‌مــختا
⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️ (ع) 📜 🥀 🥀 🍃بر اساس نقل سید ابن طاوس، مولف کتاب ( لهوف ) از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: حضرت زین العابدین علیه السلام برای پدرش چهل سال گریست. و این در حالی بود که در این مدت روزها را روزه می گرفت و شبها را به نماز می ایستاد. به موقع افطار غلام برای ایشان غذا و آشامیدنی می آورد و آن را در مقابل حضرت می گذاشت و عرض می کرد: ای مولای من میل بفرمایید. 🥀حضرت می فرمود: فرزند رسول خدا (ص) در حالیکه گرسنه بود کشته شد، فرزند رسول خدا در حالی که تشنه بود کشته شد. پس این جملات را مکرراً می فرمود و گریه می کرد تا غذای حضرت با اشک چشمشان مرطوب می گردید و آشامیدنی ایشان با آن ممزوج می شد. و این حال حضرت بود تا به لقاء خدای متعال واصل شد. 🌿چه اینکه یکی دیگر از غلامان حضرت عرض می کند: که امام سجاد _ علیه السلام _ روزی به صحرا تشریف بردند و من آن حضرت را متابعت نمودم و دیدم ایشان روی سنگی سخت و خشن به سجده مشغول شدند، من صدای بلند گریه ایشان را می شنیدم و شماردم که هزار بار فرمود: «لا اله الا الله حقاً حقاً، لا اله الا الله تعبداً و رقا، لا اله الا الله ایماناً و صدقاً »، سپس سرش را از سجده بلند کرد در حالیکه صورت و محاسنشان از آب چشمانش مملو بود. 😭 💫من عرض کردم: آقای من آیا وقت آن نرسیده که حزن شما تمام شود؟ آیا موقع آن فرا نرسیده که گریه شما کم شود؟ در اینجا حضرت فرمود: وای بر تو! یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم علیه السلام یک پیامبر بود و فرزند پیامبر هم بوده و دوازده فرزند داشت؛ 🌹خدای متعال یکی از فرزندان را غائب کرده از جلوی چشم او پنهان نمود. در این ارتباط موهای حضرت یعقوب سفید شده و پشت او از غم خم گردیده است. و به خاطر گریه نور چشمش از دست رفت و این در حالی بود که آن فرزند هنوز زنده بود و در دار دنیا به سر می برد. ⚫️ولی من پدرم را و برادرم را و هفده نوع از اهل بیتم را از دست دادم در حالیکه همه قطعه قطعه شده بودند و سر به بدن نداشتند، پس چگونه حزن من تمام شود و گریه ام رو به کاهش گذارد؟!! 💠در همین ارتباط در (امالی شیخ صدوق ) آمده است که امام صادق علیه السلام فرمودند: گریه کنندگان پنج نفر هستند: حضرت آدم، و یعقوب و یوسف و فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی بن الحسین _ علیه السلام _ (بعد تک تک را توضیح می دهند و در آخر می فرمایند: ). امام علی بن الحسین _ علیه السلام؛ پس بر امام حسین به مدت بیست سال یا چهل سال گریست و هیچوقت طعامی خدمت حضرت نگذاشتند مگر اینکه گریست، تا اینکه یکی از غلام های حضرت به ایشان عرض کرد: یا ابن رسول الله فدای شما گردم، می ترسم از هلاک شدگان باشید !! 💚حضرت فرمود: حزن و اندوه خود را به خداوند شکوه می برم و من از خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید. من هرگاه جریان قطعه قطعه شدن فرزندان فاطمه را یاد می کنم اشکم سرازیر می شود. 🔰به هرحال در مورد وضعیت زین العابدین علیه السلام در زمینه شهادت پدر بزرگوارش و سایر وابستگان عزیزش نکات و قطعه های زیادی در تاریخ ثبت شده است که از آنها به دست می آید: این خود دیگر رویه ای برای حضرت شده بود و از این طریق با این شیوه یاد و خاطره عظیم حادثه عاشورا را در جامعه زنده می داشت. 📕بحارالانوار،‌ ج 45، ‌ص 149 و ج 46، ص 63، 108، 109 ------ به نقل از امالی شیخ صدوق قول‌استاد‌رائفی‌پوراصلابرای‌امام‌حسین‌اشک‌میریزی‌که‌مردم‌امام‌زمانشان‌را‌تنها‌گزاشتند‌یاد‌بگیری‌امام‌زمانت‌را‌تنها‌نزاری 🏴🥀الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🥀🏴 @emamzaman ⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_صد_بيست_شش 🎀آخرین سه حدیث بعد از اون جمله سوالي ... با دنيايي ترديد
📝 💟 🎀قسم به خدای کعبه ـ و کسي که از عمد روزه خواري مي کنه ... يعني کسيه که از عمد بعد مادي رو انتخاب مي کنه ... و با اختیار، بخش هاي شرطي شده شيطان رو انتخاب مي کنه و بهش اجازه ورود ميده ... براي همين هم شکستن شرط ها و پايه ريزي هاي شيطان واسش سخت تره ... چون حرکتش آگاهانه است ... خودش به صورت کاملا آگاهانه بعد اول و دوم وجودش رو يکي کرده ... که مثل ساختن يه بزرگراه عريض و عالي براي عبور و مرور داده هاي شيطانه ... شراب هم همين طور ... کسي که اون رو مي خوره چون آگاهانه خلاف فرمان خدا عمل کرده ... وقتي روزه بگيره ... روزه فقط مي تونه تاثير مخرب عمل گذشته اون رو برطرف کنه ... که اونم بستگي به اين داره که شخص با رفتار اشتباه و آگاهانه اش چقدر از بعد سومش رو نابود کرده باشه ... واسه همينه که روزه اش پذيرفته نميشه ... اين پذيرش يعني اجازه ورود به بعد سوم ... خودش اين پذيرش و اجازه نامه رو نابود کرده ... و ظرفيت فعال کردن اين بعد رو از خودش گرفته ... عملا همه چيز و تمام عواقب بعديش انتخاب خود انسانه ... خدا رحمت خاص خودش رو توي اين ماه مي فرسته ... چون انسان بدون هدايت خاص، قدرت درک اين بعد رو نداره ... انسان رو مجبور مي کنه خودش رو براي 11 ماه بعد واکسينه کنه ... مثل سرپرستي که به زور بچه رو واکسينه مي کنه ... چون اگه به زور اين واکسينه شدن انجام نشه ... ممکنه تا زماني که اون اينقدر بزرگ بشه که قدرت درک پيدا کنه ... ديگه خيلي دير شده باشه ... خدا انسان رو در اين اجبار قرار ميده ... و از طرفي تمام منافع و چيزهايي رو که مي تونه اونها رو تشويق کنه رو توي اين ماه قرار ميده ... مثل بچه اي که بهش قول ميدن اگه درس هاش رو خوب بخونه براش چيزي بخرن ... خدا هم اين ماه رو فقط براي خودش قرار ميده ... چون فقط بعد سوم هست که مي تونه انسان رو جانشين خدا کنه ... پس تمام تشويق ها رو مثل بخشش ... رحمت و مغفرت ... عنايت ... استجابت دعا ... در اين ماه قرار ميده ... و چون فرد غير از تشويق ها و پاداش هايي که مي گيره .... بعد سومش رو فعال کرده ... با ارتقاي قدرت اون، در جايگاهي وراي ملائک قرار گرفته ... پس حقيقتا به بخشش و استجابت نزديک تره ... چون فاصله اش تا خدا کمتر شده ... بالاتر از ملائک ... ديگه کسي براي دريافت پاسخ، نيازي به واسطه نداره ... عملا خدا زمينه عروج و معراج انسان رو مهيا مي کنه ... و کسي که به اين عظمت پشت کنه ... خودش، حکم نابودي خودش رو امضا کرده ... و اين معناي رقم زدن سرنوشت يک ساله است ... خدا راست گفته ... توي رمضان، سرنوشت يک ساله انسان رقم مي خوره ... اما سرنوشتي که خودت تصميم مي گيري چطور رقم بخوره ... و همه چيز به اين بستگي داره ... چقدر در اين تمرين يک ماهه موفق عمل مي کني؟ ... فقط از خوردن و آشاميدن اجتناب مي کني؟ ... يا دقيقا براساس سيره عملي اي که اسلام مقابلت گذاشته عمل مي کني؟ ... هر چقدر راه شيطان رو محکم تر ببندي و از اين فرصت براي آزاد شدن ظرفيت بهتر استفاده کني ... سرنوشت درست تري رو مي توني رقم بزني ... و مسير شيطان رو براي 11 ماه ديگه محکم تر ببندي ... با اصلاح عملي خودت مورد غفران و بخشش قرار مي گيري ... و با رفتار اصلاح شده، در آينده به جاي انتخاب هاي شرطي و آلوده به افکار شيطاني ... انتخاب هايي با بعد روحي و الهي انجام ميدي ... در نتيجه از آتش جهنم هم نجات پيدا مي کني ... و بقيه اش رو هم خدا کمکت مي کنه و مي بخشه ... چون خودش گفته رحمت من بر عذابم غلبه داره ... تو حرکت مي کني ... اون کمکت مي کنه ... و نقصت رو هم مي پوشونه ... چند قدم رفتم عقب ... نفس عميقي کشيدم و چشم هام رو بستم ... شادي عجيبي بند بند سلول هاي وجودم رو پر کرده بود و آرامشي که تا اون لحظه نظيرش رو احساس نکرده بودم ... چشم هام رو که باز کردم، هنوز تصوير و منظره زيباي حرم، در برابر وسعت ديدگان من بود ... چشم هايي که تازه داشت، حقيقت ديدن رو درک مي کرد ... ـ تو صداي من رو شنيدي ... و اشک بي اختيار در برابر پرده نازک ديده من نقش بست ... حس و اشکي که جنس ناشناخته اش، مولود تازه وارد زندگي من مي شد ... ـ به خداي کعبه قسم مي خورم ... خدايي هست و اون خداي يگانه شماست ... به خداي کعبه قسم مي خورم ... محمد، فرستاده و بنده برگزيده و زنده اوست ... و به خداي کعبه قسم مي خورم ... شما، اولي الامر و جانشينان خدا در زمين هستيد ... و براي شما، مرگ مفهومي نداره ... من شما رو باور کردم ... به شما ايمان آوردم ... اطاعت از فرمان شما رو مي پذيرم ... و هرگز از اطاعت شما دست برنمي دارم ... ..... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🍃 🌺 🎉🌸🍃
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌈🍃🌸 🍃🌸 🌸 #رمان_پسرک_فلافل_فروش 📖 🖇 #قسمت_چهل_هفتم 🖇 ✨ #وصیت_نامه💌 (هادي با اينكه سه ماه در منا
🌈🍃🌸 🍃🌸 🌸 📖 🖇 (پایان)🖇 🥀 🏴 خبر پيدا شدن پيكر هادي درست زماني پخش شد كه قرار بود شب جمعه، يعني شب اول ايام فاطميه در مسجد موسي ابن جعفر (علیه اسلام) تهران براي او مراسم برگزار شود. همزمان با مراسم اعلام شد كه امروز پنجشنبه، براي شهيد هادي ذوالفقاري چهار مراسم تشييع برگزار شده! هادي وصيت کرده بود پيکرش را در سامرا، کاظمين، کربلا و نجف طواف دهند. اين وصيت بعيد بود اجرا شود؛ زيرا عراقي ها شهداي خود را فقط به يکي از حرمين مي برند و بعد دفن مي كنند. اما درباره ي هادي باز هم شرايط تغيير کرد، ابتدا پيكر او را به سامرا و بعد به کاظمين بردند. سپس در کربلا و بين الحرمين پيکر او تشييع شد. بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلي برگزار شد. در همه ي حرم ها نيز برايش نماز خواندند! پرچم زيباي ايران نيز بر روي پيكر اين شهيد، حرف هاي زيادي با خود داشت. اينكه مردم ما، برادران شيعه خود را رها نمي كنند. تشييع هادي در نجف بسيار با شكوه بود. چنين جمعيتي حتي در تشييع علما و فرماندهان ديده نشده بود. مرحوم آيت الله آصفي (نماينده ي مقام معظم رهبري) هم در نجف بر پيکر هادي نماز خواند. در آخر هم همه ي جمعيتي که براي تشييع پيکر هادي آمده بودند براي تدفين به سمت وادي السلام رفتند. مي گويند عراقي ها در نجف براي شهداي خودشان تشييع خوبي در حرم ها راه مي اندازند، ولي بعد از آنکه مي خواهند شهيد را دفن کنند، همه مي روند و فقط چند نفر مي مانند. ولي در تشييع پيکر هادي همه چيز فرق کرد. صدها نفر وارد وادي السلام شدند. خود عراقي ها هم از شرکت چنين جمعيتي در مراسم تدفين شهيد تعجب کرده بودند و مي گفتند اين شهيد استثنايي است. اما نكته ي ديگر اينكه قطعه ي شهداي عراق در نجف از حرم حضرت امير (علیه اسلام) فااصله ي بسياري دارد اما مزار هادي به حرم حضرت علي (علیه اسلام) بسيار نزديک است. اين قبر متعلق به يکي از دوستان هادي بود كه او هم قبر را براي مادرش در نظر داشت، اما هادي قبل از اعزام با او صحبت كرد. او هم مادرش را راضي نمود تا مزار را براي هادي قرار دهد. يكي از دوستانش مي گفت: هادي در اين روزهاي آخر، بيشتر شب ها و سحرها بر سر مزاري که براي خودش در نظر گرفته بود حاضر مي شد و دعا و نماز مي خواند. دست آخر درست در شب جمعه و شب اول فاطميه، در همان مزار (كمي جلوتر از قبر عالمه سيد علي قاضي) به خاک سپرده شد. شهيد ذوالفقاري وصيت هاي عجيبي براي تدفين داشت که عمل کردنش مشکل بود، اما به خواست خدا همه اش تحقق يافت. او وصيت کرده بود قبر مرا سياهي بزنيد و بعد مرا در آن دفن کنيد! اما امکانش نبود، قبرهاي نجف به شکلي است که ماسه هاي سستي دارد. ممکن است خيلي ساده فرو بريزد. هادي در معرکه شهيد شد و غسل نداشت. خودش قبلاً پرچم سياهي تهيه کرده بود که خيلي ناگهاني پيکرش را در ميان آن پرچم پيچيدند و در قبر قرار دادند! ناخواسته کل قبرش سياه و وصيت شهيد عملي شد. به گفته ي دوستانش يک شال «يا فاطمـه الزهرا (علیها السلام)» هم بود که آن را روي صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالاي سنگ لحد شهيد نوشتند: يا زهرا (علیها السلام) اما همه ي دوستان و آشنايان بر اين باورند که شايد علت اين مفقوديت ارادت ويژه ي شهيد به حضرت زهرا (علیها السلام) بوده. چون وقتي پيکر او با اين تأخير چندروزه پيدا شد، آغاز ايام فاطميه بود. شبي که او به خاک سپرده شد شب اول فاطميه بود. دوستانش مي گويند بعد از شهادت هادي وقتي به خانه اش رفتيم ديديم حتي سجاده اش پهن بوده است. انگار که او بعد از نماز براي رفتن و جنگيدن به قدر سجاده جمع کردني هم درنگ نکرده است. ..... ✍نویسنده: ✨به نیت شهید سردار قاسم سلیمانی و شهید محمد هادی ذوالفقاری برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹 🌼🌤همانا برترین کارها کار برای امام زمان است🌤🌼 🆔 @EmamZaman 🌸 🍃🌸 🌈🍃🌸
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌸✨🌸 ✨🌸 🌸 #امام_خمینی_ره_و_خودسازی #تاثیر_سوء_مدح_و_ثنا پسرم! برای ماها که از قافله ابرار عقب هست
🌸✨🌸 ✨🌸 🌸 ما باید خودمان را مواظبت کنیم، باید مجاهده بکنیم خودمان را. باید حساب خودمان را خودمان بکشیم، قبل از اینکه آنجا حساب از ما بکشند. خودتان حسابتان را بکشید، قبل از اینکه حسابگرها حساب شما را بکشند. همه لحظات چشمهای شما، همه خاطرات ذهن شما، تمام تفکرات باطل شما در حضور خداست، و در نامه‌ها هم در پرونده‌ها ثبت است. هر لحظه‌ای که در لحظات چشم شما بر خلاف آن چیزی که دستور است واقع بشود، در حضور خداست و ثبت است. و در روایات هم هست که اینها هفته‌ای دو مرتبه اعمال عرضه می‌شود بر ولی امر؛ بر امام زمان-سلام الله علیه- توجه داشته باشید که در کارهایتان جوری نباشد که وقتی عرضه شد بر امام زمان- سلام الله علیه- خدای نخواسته آزرده بشود، و پیش ملائکه الله یک قدری سرافکنده بشود، که اینها شیعه ‌های من هستند، اینها دوستان منند و برخلاف مقاصد خدا عمل کردند. رئیس یک قوم اگر قومش خلاف بکند، آن رئیس منفعل می‌شود. (20) 📗20- همان، ج 12، ص 358. 📚سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: رسالت فرهنگیان و دانشگاهیان، قم: تسنیم، چاپ دوم 🌤همانابرترین‌کارها،کار‌برای‌امام‌زمانست🌤 💟 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💫🐚💫 🐚💫 💫 #رمان_کرامات_امام_رضا_علیه_السلام🗞 #قسمت_هفتم📝 پس از صرف شام، پرسیدم: - با آقای علی بن
💫🐚💫 🐚💫 💫 🗞 (آخر)📝 _چگونه مسلمان شدی!؟ _من برای اولین بار این کلمات را یاد گرفتم و با بیان آن‌ها مسلمان شدم... و آن‌گاه به زبان عربی شکسته گفت: «اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علیاً ولی الله» من هم خیلی خسته‌اش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتیم و استراحت کردیم، وقتی من طبق عادت، پیش از اذان صبح از خواب بیدار شدم تا به حرم امام رضا (عليه السلام)مشرف شوم، او هم بیدار شد و پرسید: - کجا می‌روی؟ - می‌روم به دیدار علی بن موسی الرضا(عليه السلام)‌ - صبر کن! من هم با تو می‌آیم. - تو که همین چند ساعت قبل با او صحبت کردی آن هم به مدت یک ساعت و نیم... - ولی من خیلی حرف‌های دیگر هم دارم که باید با او بزنم. حرف‌های من به این زودی‌ها تمام نمی‌شود. وقتی دوباره در قسمت بالا سر حضرت(عليه السلام)ایستاد و به ضریح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا (عليه السلام)برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرف‌هایش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بی‌ آنکه کسی قبلاً به اوحمد و سوره و سایر کلمات عربی نماز را یاد داده باشد، با زبان عربی لهجه‌‌دار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت: در پایان دیدارم با آقای علی بن موسی الرضا،گفتم: - دلم می‌‌خواهد باز هم به دیدار شما بیایم. یا علی ابن موسی الرضا 🍃 ... 📗کرامات امام رضا علیه السلام از زبان بزرگان ✍نویسنده:حجت الاسلام والمسلمین مهدی انصاری بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌤🌼همانابرترین کارها،کاربرای امام زمان است🌼🌤 💟 @EmamZaman 💫 🐚💫 💫🐚💫
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📜📖📜 📖📜 📜 #رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀 #قسمت_سی_و_ششم ↩️ می ترسید ، می ترسید مصطفی بشود یک نام و ت
📜📖📜 📖📜 📜 🕊🥀 ↩️ وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مردم دست مرا گرفت ، حجت را برمن تمام کرد و ازمیان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید . می شد که من دور از جبل عامل و در کشور کفر باشم ، در آمریکا ، مثل خواهران و برادرهایم . گاه گاه که از ایران برای دید و بازدید می رفتم لبنان به من می‌خندیدند ، می گفتند: ایرانی ها هم صف ایستاده اند برای گیرین کارت ، تو که تابعیت داری چرا از دست می دهی ؟ به آنها گفتم: بزرگترین گیرین کارت که من دارم کسی ندارد و آن این پارچه سبزی است که از روی حرم امام رضا علیه السلام است و من در گردنم گذاشته ام . با همه وجودم این نعمت را احساس می کنم و اگر همه عمرم را ، چه گذشته چه مانده ، در سجده گذاشتم نمی توانم شکر خدارا بکنم . با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده به معنا ، از مجاز به حقیقت و از خدا می خواهم که متوقف نشوم در مصطفی ، همچنان که خودش در حق من این دعا کرد: "خدایا ! من از تو یک چیز می خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار ! من می خواهم که بعد از مرگ اورا ببینم در پرواز . خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می خواهم به من فکر کند ، مثل گلی زیبا که درراه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود . می خواهم غاده به من فکر کند ، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه . می خواهم او به من فکر کند ، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت بسوی کلمه بی نهایت." 📗از زبان همسرشان غاده 🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊 🌤🌼همانابرترین‌کارها،کار‌برای‌امام‌زمانست🌼🌤 💟 @EmamZaman 📜 📖📜 📜📖📜
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#تربیت_فرزند_مهدوی 👧🧒👶 #راهکارهای‌ایجاد‌انس‌میان‌کودکان‌و‌آخرین‌ذخیره‌خدا😍 ۳۴)دوستانی همسو و خانوا
👧🧒👶 😍 ۳۸)به گونه ‌ای رفتار کنید که کودک از داشتن نام انسانی کامل مانند امام عصر‌ علیه ‌السلام، به خود افتخار کند. ۳۹)به کودک خود یاد دهید که هر روز هدیه‌ ای برای امام مهدی‌ عجل ‌الله ‌تعالی ‌فرجه ‌الشریف بفرستد. هدیه کودک شما می‌ تواند این جمله زیبا باشد که شما معنا و اثر آن ‌را برایش توضیح داده ‌اید: «اللّهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم» ✍تهیه و تنظیم: حجت الاسلام ابراهیم اخوی روانشناس 📘منبع: هفته نامه «افق حوزه» 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_پنجاه_ویکم🎬 دلم میخواست منوچهر زودتر به خاك
💑 📚 (پایان)🎬 بعد از مراسم، خلوت که شد رفتم جلو. گلا رو زدم کنار و خوابیدم روي قبرش. همون آرامشی که منوچهر می داد خاکش داشت. بعد از چند روز بی خوابی، دو ساعت همون جا خوابم برد. تا چهلم، هر روز می رفتم سر خاك. سنگ قبر رو که انداختن، دیگه فاصله رو حس کردم.... 《رفت کنار پنجره.... عکس منوچهر را روي حجله دید. تنها عکسی بود که با لباس فرم انداخته بود. زمان جنگ چه قدر منتظر چنین روزي بود اما حالا نه.... گفت: "یادت باشد تنها رفتی. ویزا آماده شده. امروز باید باهم می رفتیم ...." گریه امانش نداد.... دلش میخواست بدود جایی که انتها ندارد و منوچهر را صدا بزند. این چند روزه اسم منوچهر عقده شده بود توي گلوش. دوید بالاي پشت بام. نشست کف زمین و از ته دل منوچهر را صدا زد، آنقدر که سبک شد ....》 تا چهلم نمی فهمیدم چی به سرم اومده. انگار توي خلأ بودم. نه کسی رو میدیدم، نه چیزی میشنیدم... روزاي سخت تر بعد از اون بود. نه بهشت زهرا و نه خواب ها ارومم میکرد.. یه شب بالاي پشت بوم نشستم و هر چی حرف روي دلم تلنبار شده بود زدم. دیدم یه کبوتر سفید اومد وکنارم نشست. عصبانی شدم. داد زدم: "منوچهر خان، من دارم با تو حرف می زنم، اونوقت این کبوتر و می فرستی؟ " اومدم پایین. تا چند روز نمیتونستم بالا برم. کبوتر گوشه ي قفس مونده بود و نمیرفت. علی آوردش پایین. هر کاري کردم نتونستم نوازشش کنم... میاد پیشمون. گاهی مثل یک نسیم از کنار صورتم رد میشه. بوي تنش میپیچه توي خونه. بچه ها هم حس میکنن. سلام میکنه و می شنویم. میدونم اونجا هم خوش نمیگذرونه.... اونجا تنهاست و من این جا. تا منوچهر بود،ته غم رو ندیده بودم. حالا شادی رو نمیفهمم.... این همه چیز توی دنیا اختراع شده، اما هیچ اکسیري براي دلتنگی نیست.... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_هفتم 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این #معجزه جانم به
✍️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. نویسنده: 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌒✨✨ ✨✨ ✨ #نماز_شب🌙 #هفتاد‌و‌پنج‌فایده‌و‌فضیلت‌با‌نماز‌شب😊 61. نماز شب، لباسی است بر بدن انسان در قی
🌒✨✨ ✨✨ ✨ 🌙 😊 71. به فرموده امام صادق علیه السلام : نماز شب خوان، جزو شیعیان ماست. 72. نماز شب، به انسان عزّت و آبرو می دهد (و قرب و منزلت او را نزد مردم بالا می برد). 73. بهترین قیام ها، قیام برای نماز شب است. 74. بهترین بیتوته ها و شب زنده داری ها، مشغول شدن به نماز در دل شب است. 75. خداوند در بهشت بر نماز شب خوانان تجلّی می کند و پاداش آنها را خودش می دهد. 📙نماز شب، کـلید حلّ مشکلاٺ   فصل سوم; آثار و فوائد نماز شب  ؛هفتاد و پنج فایده و فضیلٺ با نماز شب ✍پدیدآورنده : موسوی، سید مرتضی 💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐 📿 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رجعت #قسمت_سی_و_نهم مطیع باش! 🔝💕 در پیامهای قبل، به بررسی موضوعِ رجعت، از جوانب مختلف
🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 ⭕️ بیشتر بدانید... هر چند نمی‌توان در ۴۰ پیام، تمام زوایای مبحثی مهم مانند را بررسی‌ کرد؛ اما در سری پیام‌های رجعت، سعی ما بر این بود تا در حد توان، بخش هایی از این موضوع را برای شما مخاطبین گرامی باز کنیم. 💖 اگر شما هم علاقه‌مندید درباره‌ی عصر شکوهمند رجعت بیشتر بدانید، باید در این زمینه مطالعه داشته باشید. 📗 یکی از مهمترین کتاب‌ها در موضوع رجعت، کتاب «الایقاظ من الهجعۀ بالبرهان علی الرّجعۀ»، تألیف شیخ حر عاملی است که واحد پژوهش موسسه موعود عصر، آن را با نام «رجعت» به چاپ رسانده است. نویسنده کتاب در 12 باب، به بررسی جوانب مختلف رجعت و اثبات آن پرداخته است. 💛شیخ حر عاملی در پایان کتاب خود می‌نویسد:💕 «امید است آنچه نقل شد، کفایت کند؛ چون بیش از ۶۲۰ آیه و حدیث آوردم و گمان ندارم هیچ مسئله‌ای از اصول یا فروع دین، بیش از این مدرک داشته باشد.» ╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮ @EmamZaman ╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #مبارزه_با_دشمنان_خدا #پارت_بیست_و_ششم هنوز با ناراحتی و دلخوری پدرم کنار نیومده بودم که ب
(پایانی) مغزم هنگ کرده بود. اصلا نمی فهمیدم چی میگه. کدوم جلسه؟ من که تمام امروز داشتم توی خیابون ها گیج می خوردم،گفتم: _ برادر قطعا بنده رو اشتباه گرفتید. و اومدم برم که گفت: _مگه شما آقای ... نیستید که چند روز پیش توی گوش اون مبلغ زدید؟ من، امروز چند قدمی جایگاه شما، نشسته بودم، اجازه می دید شاگرد شما بشم؟؟ ** وقتی رسیدم خونه دیدم یه عده ای دم در اجتماع کرده بودن، تا منو دیدن با اشتیاق اومدن سمتم،یه عده خم می شدن دستم رو ببوسن،یه عده هم شونه ام رو می بوسیدن، هنوز گیج بودم: _ خدایا! اینجا چه خبره؟؟ به هر زحمتی بود رفتم داخل،کل خانواده اومده بودن، پدرم هم یه گوشه نشسته بود با چشم های پر اشک، سرش رو پایین انداخته بود، تا چشم خواهرزاده ام بهم افتاد؛ با ذوق صدا کرد: _ دایی جون اومد، دایی جون اومد. حالت همه عجیب بود،پدرم از جا بلند شد و در حالی که دونه های اشک یکی پس از دیگری از چشم هاش جاری بود و الحمدلله می گفت؛ اومد سمتم و پیشونیم رو بوسید . مادرم و بقیه هم هر کدوم یه طور عجیبی بودن تا اینکه برادرم سکوت رو شکست: _ از بس نگرانت بودم نتونستم نیام، یواشکی اومدم داخل جلسه و رفتم یه گوشه، فقط خدا می دونه چه حالی داشتم تا اینکه از دور دیدمت وارد شدی، وقتی هم که رفتی پشت بلندگو داشتم سکته می کردم. تا اینکه سوال و جواب ها شروع شد، اصلا باورم نمی شد چنین عالم بزرگی شده باشی. بعد هم رو به بقیه ادامه داد: _خدا شاهده چنان جواب اونها رو محکم و قوی می داد که زبان شون بند اومده بود، چنان با قرآن و حدیث، حرف می زد که نتیجه هم این شد که حکم عدم کفایت اون مبلغ وهابی رو اعلام کردن. برادرم پشت سر هم تعریف می کرد و من فقط به زحمت خودم رو کنترل می کردم، از جمع عذرخواهی کردم. خستگی رو بهانه کردم و رفتم توی اتاق، هنوز گیج و مبهوت بودم و درک شرایط برام سخت بود. اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد و مدام این آیه قرآن در سرم تکرار می شد. «شما در راه خدا حرکت کنید، ما از فضل خود شما را حمایت می کنیم.» اللهم لک الحمد و الحمدلله رب العالمین. 🔴 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄