eitaa logo
🥀 امام زمان (عج) 🥀
10.9هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌸🍃🌼 🍃🌼 🌼 #رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا #قسمت_سی_و_هفتم ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻧﺬﺭ . ﻫﻨﻮﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﻫﻢ ﺍ
🌸🍃🌼 🍃🌼 🌼 ﺷﻬﯿﺪ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺳﻔﯿﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺳﯿﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺭﻓﺘﯿﻢ، ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ، ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ . ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﮐﺘﯽ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ، ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻮﺩ . ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻧﺒﻮﺩ . ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺳﻮﺧﺖ . ﺑﺎ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ ! ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ . ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺷﺨﺼﯽ ﺷﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ! ﯾﮏ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺍﺩ . ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﺟﯿﺒﯽ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﻋﻘﯿﻖ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﻮﺩ . ﺍﺻﻼ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻧﺒﻮﺩ، ﺣﻠﻘﻪ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﻣﺤﮑﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ ! – ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﭘﺲ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﭼﻨﺪ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻫﯿﭻ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﺭ ﺑﻬﺖ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺣﺎﻻ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ، ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﺬﺭ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ . ﺑﺠﺰ ﻣﻦ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ﻫﻤﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻧﻪ ! ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻠﻔﻨﻢ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ . ﺩﻭﺳﺖ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺑﻮﺩ : ﺳﻼﻡ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺻﺒﻮﺭﯼ ! ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ ﺗﺸﺮﯾﻒ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺻﺪﻭﻗﯽ؟ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩ، ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻧﻮﺭ ﺍﻣﯿﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻗﻮﺕ ﺑﺨﺸﯿﺪ . ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ، ﻫﻤﺴﺮ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻫﻢ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ، ﺯﯾﻨﺐ . ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻗﻬﺎﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ … ... 📚 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @emamzaman 🌼 🍃🌼 🌸🍃🌼
🕋 🚩❤️❤️🚩❤️❤️🚩 ♦️تمامی ائمه (علیه السلام) وقتی که از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نشانه‌های ظهور ایشان و نزدیکی قیامشان صحبت می کرده اند در برخی موارد متذکر می شده اند که بعضی از این نشانه‌ها از حتمیات ظهور است به طوری که اگر آنها محقق نشده باشند حضرت مهدی( عجل الله تعالی فرجه الشریف )ظهور نخواهند کرد و به خواست خدا وند در طول کتاب این نشانه های پنجگانه را به مرور بررسی خواهیم کرد که اولین آنها در ماه رجب و آخرین شان در ماه محرم را خواهد داد. ♦️۴.نشانه های برپایی قیامت ♦️این نشانه ها که عبارتند: از خارج شدن جنبنده‌ای از زمین ذابة الارض) که با مردم صحبت می کند، و طلوع خورشید از مغرب ،و آتشی که از عمق زمین خارج می‌شود و مردم را به سوی محشر را قیامت سوق می دهد و.... از جمله روایاتی که به تبیین آنها می‌پردازد، این حدیث است که حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) می فرمودند: ♦️۱۰ چیز حتما پیش از قیامت خواهد آمد: سفیانی، دجال، دود، جنبنده، خروج حضرت مهدی (عجل الله)،و طلوع خورشید از مغرب ،و فرود آمدن عیسی و فرو رفتن زمین در مشرق، و فرو رفتن در جزیره العرب، و آتشی که از اعماق زمین خارج می‌شود و مردم را به سوی محشر سوق می‌دهد.(۱) 🏴💚🏴❤️🏴❤️🏴💚 (۱)الغیبة شیخ طوسی ،صفحه ۲۶۷، بحار الانوار ،جلد ۵۲، صفحه ۲۰۹، بشارة الاسلام ،صفحه ۱۴ 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💓💓💓 💓💓 💓 #رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
💓💓💓 💓💓 💓 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار " (بخش اول) *جايزه* ✔️راوی:قاسم شبان 🔸يكــي از عملياتهاي نفوذي ما در منطقه غرب به اتمام رســيد. بچه ها را فرستاديم عقب. پس از پايان عمليات، يک يک ســنگرها را نگاه كرديم. كسي جا نمانده بود. ما آخرين نفراتي بوديم كه بر ميگشتيم. ســاعت يک نيمه شــب بود. ما پنج نفر مدتي راه رفتيم. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام خيلي خســته ايم، اگه مشكلي نيست اينجا استراحت كنيم. ابراهيم موافقت كرد و در يک مكان مناسب مشغول استراحت شديم. هنوز چشــمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسي به ما نزديك ميشود! يكدفعه از جا پريدم. از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاملا مشخص بود. يك عراقي در حالي كه كسي را بر دوش حمل ميكرد به ما نزديك ميشد! 🔹خيلي آهســته ابراهيم را صدا زدم. اطراف را خوب نگاه كردم. كسي غير از آن عراقي نبود! وقتــي خوب به ما نزديك شــد از ســنگر بيرون پريديــم و در مقابل آن عراقي قرار گرفتيم. سرباز عراقي خيلي ترسيده بود. همانجا روي زمين نشست. 🔹يكدفعــه متوجه شــدم، روي دوش او يكي از بچه هاي بســيجي خودمان است! او مجروح شده و جامانده بود! خيلــي تعجب كــردم. اســلحه را روي كولم انداختم. بــا كمك بچه ها، مجروح را از روي دوش او برداشتيم. رضا از او پرسيد: تو كي هستي، اينجا چه ميكني!؟ ســرباز عراقي گفت: بعد از رفتن شــما من مشــغول گشــت زني در ميان سنگرها و مواضع شما بودم. يكدفعه با اين جوان برخورد كردم. اين رزمنده شــما از درد به خود ميپيچيد و مولا اميرالمومنين(ع)و امام زمان(عج) را صدا ميزد. ... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 💓 💓💓 💓💓💓
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💓💓💓 💓💓 💓 #رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
💓💓💓 💓💓 💓 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار " (بخش دوم و آخر) 🔸من با خودم گفتم: به خاطر مولا علي(ع) تا هوا تاريك اســت و بعثي ها نيامده اند اين جوان را به نزديك سنگر ايرانيها برسانم و برگردم! 🔹بعد ادامه داد: شــما حساب افسران بعثي را از حساب ما سربازان شيعه كه مجبوريم به جبهه بيائيم جدا كنيد. حســابي جاخــوردم. ابراهيم به ســرباز عراقي گفت: حــالا اگر بخواهي ميتواني اينجا بماني و برنگردي. تو برادر شيعه ما هستي. ســرباز عراقي عكســي را از جيب پيراهنش بيــرون آورد وگفت: اينها خانواده من هســتند. من اگر به نيروهاي شــما ملحق شــوم صــدام آنها را ميكشد. 🔸بعد با تعجب به چهره ابراهيم خيره شد! بعد از چند لحظه سكوت با لهجه عربي پرسيد: اَنت ابراهيم هادي!! 🔹همه ما ســاكت شديم! باتعجب به يكديگر نگاه كرديم. اين جمله احتياج به ترجمه نداشــت. ابراهيم با چشمان گرد شــده😳 و با لبخندي از سر تعجب☺️ پرسيد: اسم من رو از كجا ميدوني!؟ من به شــوخي گفتم: داش ابرام، نگفته بودي تو عراقيها هم رفيق داري! 🔷ســرباز عراقــي گفت: يك مــاه قبل، تصوير شــما و چند نفــر ديگر از فرمانده هان اين جبهه را براي همه يگانهاي نظامي ارســال كردند و گفتند: هركس ســر اين فرماند هان ايراني را بيــاورد جايزه بزرگي از طرف صدام خواهد گرفت! در همان ايام خبر رســيد که از فرماندهي سپاه غرب، مسئولي براي گروه اندرزگو انتخاب شده و با حكم مسئوليت راهي گيالنغرب شده. ما هم منتظر شديم ولي خبري از فرمانده نشد. تا اينكه خبر رســيد، جمال تاجيك كه مدتي اســت به عنوان بسيجي در گروه فعاليت دارد همان فرمانده مورد نظر است! 🔸با ابراهيم وچند نفر ديگربه سراغ جمال رفتيم. از او پرسيديم: چرا خودت را معرفي نكردي؟! چرا نگفتي كه مسئول گروه هستي؟ جمال نگاهي به ما كرد وگفت: مســئوليت براي اين اســت كه كار انجام شود. خدا را شكر، اينجا كار به بهترين صورت انجام ميشود. من هم از اينكه بين شــما هســتم خيلي لذت ميبــرم. از خدا هم به خاطر اينكه مرا با شما آشنا كرد ممنونم. شما هم به كسي حرفي نزنيد تا نگاه بچه ها به من تغيير نكند. جمال بعد از مدتــي در عمليات مطلع الفجر در حالي كه فرمانده يكي از گردانهاي خط شكن بود به رسيد. ... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 💓 💓💓 💓💓💓
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_سی_و_هفتم ــــ بیا تو عزیزم با
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 گوشیش را برداشت و به زهرا پیام داد که فردا بیاد تا با هم به خانه مریم بروند زهرا برعکس نازی این مراسم را دوست داشت و مهیا می دانست که زهرا از این دعوت استقبال می کند ـــ شهاب ـــ جانم بابا ـــ پوستراتون خیلی قشنگه ـــ زدنشون؟؟ مریم سینی چایی را روی میز گذاشت ــــ آره آقای مرادی امروز با کمک چند نفر زدنشون شهاب سری تکون داد مریم استکان چایی را جلوی پدرش گرفت ـــ دستت درد نکنه دخترم ـــ نوش جان راستی بابا میدونی پوسترارو مهیا درست کرده ـــ واقعا؟احسنت خیلی زیبا شدن شهین خانم قرآنش را بست و عینکش را از روی چشمانش برداشت ـــ ماشاء الله خیلی قشنگ درست کرده. میگم مریم، چند سالشه ؟دانشجوه؟؟ با این حرف شهین خانم مریم و شهاب شروع کردن به خندیدن ـــ واه چرا میخندید مریم خنده اش رو جمع کرد ـــ مامان اینم می خوای بنویسی تو دفترت براش شوهر پیدا کنی بیخیال مهیا شو لطفا. محمد آقا که سعی در قایم کردن خنده اش کرد ـــ خب کار مادرتون خیره شهین خانم چشم غره ای به بچه ها رفت و به قرآن خوندنش ادامه داد شهاب از جایش بلند شد ــــ من دیگه برم بخوابم شبتون بخیر به طرف اتاقش رفت روی تخت دراز کشید و دو دستش را زیر سرش گذاشت . امشب برایش شب ِعجیبی بود شخصیت مهیا برایش جالب بود وقتی او را با آن عصبانیت دید خودش لحظه ای از مهیا ترسید یاد آن روزی افتاد که به او سید گفت خنده اش گرفت. قیافه اش دیدنی بود اون لحظه تا الان دختری جز مریم اینقدر با او راحت برخورد نمی کرد استغفرا... زیر لب گفت ــــ ای بابا خجالتم نمی کشم نشستم به دختر مردم فکر می کنم با صدای گوشیش سرجایش نشست گوشیش را برداشت برایش پیامک آمده بود از دوستش محسن بود : ـــ سید فک کنم طلبیده شدی ها شهاب لبخندی زد😊 و ان شاء الله برایش فرستاد... .... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌼🌺🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺 🌺 #معرفی_امامان #امام_دوازدهم 🌸امام دوازدهم ما شیعیان حضرت مهدی (امام زما
🌼🌺🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺 🌺 🌸امام دوازدهم ما شیعیان حضرت مهدی (امام زمان) عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌸 📝خلاصه زندگینامه حضرت مهدی( امام زمان )عجل الله تعالی فرجه الشریف از ولادت تا غیبت،از غیبت تا ظهور،و بعد از ظهور❤️ در منابع روایی اهل سنت احادیث متعددی درباره مهدی(عج) و منجی آخرالزمان آمده است که برخی محدثان بزرگ اهل سنت مانند آبری شافعی، عبدالحق دهلوی، سفارینی،و شوکانی به متواتر بودن آنها تصریح کرده‌اند. اهل سنت به دنبال این روایات به وجود «مهدی» باور دارند. مهم‌ترین ویژگی‌های مشترک باور شیعه و اهل سنت در این موضوع چنین هستند: وی از نسل پیامبر اکرم و همنام با ایشان و با لقب «مهدی» است، قیامی حتمی در آخر الزمان خواهد داشت که بر همه ظالمین پیروز شده و عدل و داد را در سراسر جهان برقرار می‌کند همان‌گونه که ظلم و جور زمین را فرا گرفته بود و به همراه او حضرت عیسی به زمین باز می‌گردد. نقاط اختلاف این روایات با احادیث شیعه از این قرارند: علاوه بر همنامی موعود با پیامبر(ص)، نام پدر وی نیز همنام با پدر پیامبر (عبدالله) است؛ در حالیکه شیعه وی را فرزند امام حسن عسکری(ع) می‌داند. گروهی از اهل سنت مهدی را از نسل امام حسن(ع) می‌دانند. در دیدگاه مشهور اهل سنت، مهدی در آخرالزمان به دنیا خواهد آمد و فرزند امام حسن عسکری(ع) نیست. تعداد اندکی از اهل سنت اصل باور به «مهدی» و روایات مربوط به آن را ضعیف دانسته‌اند، از جمله ابن خلدون در کتاب تاریخ خود و رشید رضا در تفسیر المنار. ... 📚منابع: 📙ابن اثیر الجزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الصادر، ۱۳۸۵ق. 📘ابن خشاب، عبدالله بن احمد، تاریخ الموالید الائمه و وفیاتهم، تحقیق آیت الله مرعشی نجفی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ۱۴۰۶ق. 📗ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، به تحقیق احسان عباس، قم، الشریف الرضی، بی تا. و...... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌺 🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌈🍃🌸 🍃🌸 🌸 #رمان_پسرک_فلافل_فروش 📖 🖇 #قسمت_سی_و_هفتم🖇 🍃 #تفکر_فرهنگی✨ ✔️راوی:سید کاظم و دوستان عرا
🌈🍃🌸 🍃🌸 🌸 📖 🖇 🖇 ✨ 🌱 ✔️راوی:یکی از دوستان عراقی شهید اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو به سمت نجف برمي گشتيم. موقع اذان صبح بود که به ورودي نجف و کنار وادي السلام رسيديم. هادي به راننده گفت: نگه دار. تعجب کرديم. گفتم: شيخ هادي اينجا چه کار داري؟ گفت: مي خواهم بروم وادي السلام. گفتم: نمي ترسي؟ اينجا پر از سگ و حيوانات است. صبر کن وسط روز برو توي قبرستان. هادي برگشت و گفت: مرد ميدان نبرد از اين چيزها نبايد بترسد. بعد هم پياده شد و رفت. بعدها فهميدم که مدت ها در ساعات سحر به وادي السلام مي رفته و بر سر مزاري که براي خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت مي شده. ٭٭٭ هادي مرد مبارزه بود. او در ميدان رزم و در مقابل دشمن هم دست از اعتقاداتش بر نمي داشت. هميشه تصوير مقام عظماي ولايت را بر روي سينه داشت. براي رزمندگان عراقي صحبت مي کرد و آنها را از لحاظ اعتقادي آماده مي کرد. يادم هست خيلي با اعتقاد به جمعي از رزمندگان عراقي مي گفت: لحظه ي شهادت نام مقدس يا حسين (علیه السلام) را به زبان داشته باشيد تا خود آقا بالاي سرتان بيايد. کل وسايل همراه هادي، در همه ي مدت حضور در ميادين نبرد، فقط يک ساک دستي کوچک بود. تعلقات او از همه ي دنياي مادي بريده شده بود. در دوران نبرد خيلي کم غذا مي خورد، مي گفت: شايد بقيه ي رزمندگان همين را هم نداشته باشند. کم مي خوابيد و به واقع خودش را براي وصال آماده کرده بود. هادي در خط نبرد هم وظيفه ي روحاني بودن و مبلّغ بودن خود را رها نمي کرد. در آنجا هم، وظيفه ي هر کس را به آنها متذکر مي شد. زماني هم كه احتياج بود در كار تداركات و رساندن آب و آذوقه كمك مي كرد. ..... ✍نویسنده: ✨به نیت شهید ذوالفقاری برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹 🌼⛅️همانا برترین کارها کار برای امام زمان است⛅️🌼 🆔 @EmamZaman 🌸 🍃🌸 🌈🍃🌸
🥀 امام زمان (عج) 🥀
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت_سی_و_هفتم چرا میخای در بری از نماز ....؟!!! استاد پناهیان؛ ا
چرا نباید دنبال شیرینی نماز باشیم؟ ⁉‼ 🌸🍃استاد پناهیان؛ اگه دنبال شیرینی نماز باشی میگی هر موقع شیرین شدمیخونم🙄 « تلخی شو بپذیر» شرط اینکه نماز برای آدم ادب بده اینکه آدم بپذیرتش حال نداشتی بلندشو وایستا 😊 محکم نماز تو بخون دیدی وضو رو داری تند تند میگیری بگو صبر کن آروم وضوتو بگیر از اول باخودت لج کن اینو بهش میگن جهاد با نفس جهاد با نفس برای عبادت مثل نماز چقدر شیرین خواهد بود😊 جهاد بانفس نمیکنه برای نماز با خودش در نمی افته کلنجار نمیره اونوقت میگه خدا امام زمان مارو بما برگردون😕 خب آقا که بیاد تو باید بری جهاد دو دقیقه وقت برای خدا برای نماز نمیدی میخوای بری پای رکاب حضرت جون بدی برای خدا ؛ البته آدم آقا رو ببینه اینقدر آدم میشه که هم جون میده هم وقت میده برای نماز😍 وقت دادن برای نماز عین جون دادنه؟ تامن و تو ،وقت ندیم برای نماز معلوم نیست آقامون بیاد😔 آقا منتظر نیست تا همه ی اهل عالم خوب شند فرمود: شیعیان من گناه نکنند من زودتر میام شما خوب بشید آقا که منتظر نیستند اهل عالم خوب بشند. خب نماز مودبانه اثرش رو عرض کردیم اثر دیگر شو به عرض برسانم اون اثری که گفتیم چی بود نماز مودبانه تو رو تکبرت رو مقابل خدا خورد میکنه وکبریایی خدارو بتو تلقین میکنه وکبریایی خدارو به تو تحمیل میکنه وسایه ی زیبا و پر نور عظمت الهی رو بر قلب شما مسلط خواهد کرد😊 ... 💐🍃همانا برترین کارها،کار برای امام زمان است🍃💐 🆔 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_سی_وهفتم🎬 《فرشته هم نمی توانست ببخشد... هر چيزی
📚 🎬 منوچهر دوست نداشت ناله کنه، راضی میشد به مرفین زدن. و من دلم می گرفت این حرف ها رو کسی می زد که نمی دونست جبهه کجاست و جنگ یعنی چی.... دلم می خواست با ماشین بزنم پاشو خورد کنم ببینه میتونه مسکن نخوره و دردش رو تحمل کنه؟ ما دو سال تو خونه های سازمانی حکیمیه زندگی می کردیم. از طرف نیروی زمینی یه طبقه رو بهمون دادن. ماشین رو فروختیم، یه وام از بنیاد گرفتیم و اونجا رو خریدیم. دور و برمون پر از تپه و بیابون بود... هوای تمیزی داشت... منوچهر کمتر از اکسیژن استفاده می کرد... بعدظهرا با هم می رفتیم توی تپه ها پیاده روی. یه گاز سفری و یک اجاق کوچک و ماهیتابه ای که به اندازه ی دو تا نیمرو درست کردن جا داشت خریدیم. با یه کتری و قوری کوچیک و یه قمقمه. دوتایی می رفتیم پارك قیطریه... مثل دوران نامزدی...... بعضی شبا چهارتایی می رفتیم پارك قیطریه برای علی و هدی دوچرخه خریده بود. پشت دوچرخه ی هدی رو می گرفت و آهسته می برد و هدی پا می زد تا دوچرخه سواری یاد گرفت. اگه حالش بد می شد می موندیم چیکار کنیم... زمستونای سردی داشت....آنقدر که گازوییل یخ می زد. سختمون بود. پدرم خونه ای داشت که رو به  راهش کردیم و اومدیم یه طبقش نشستیم. فریبا و جمشید طبقه ی دوم و ما طبقه ی سوم اون خونه.... منوچهر دوست داشت به پشت بوم نزدیک باشه. زیاد می رفت اون بالا... 《دستهایش را دور دست منوچهر که دوربین را جلوی چشمش گرفته بود و آسمان را تماشا می کرد، حلقه کرد... گفت: من از این پشت بام متنفرم. ما را از هم جدا می کند. بیا بروییم پایین. نمی توانست ببیند آسمان و پرواز چند پرنده منوچهر را بکشد بالا و ساعت ها نگهش دارد. منوچهر گفت: "دلم می خواهد آسمان باز شود و من بالاتر را ببینم." فرشته شانه هایش را بالا انداخت؛ "همچین دوربینی وجود ندارد! " منوچهر گفت: "چرا هست. باید دلم را بسازم، اما دلم ضعیف است." فرشته دستش را کشید و مثل بچه های بهانه گیر گفت: "من این حرف ها سرم نمی شود. فقط می بینم اینجا تو را از من دور می کند، همین. بیا برویم پایین" منوچهر دوربین را از جلوی چشمش برداشت و دستش را روی گره دست فرشته گذاشت و گفت: "هر وقت دلت برایم تنگ شد بیا اینجا. من آن بالا هستم."》 ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران 🆔 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_هفتم 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این #معجزه جانم به
✍️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. نویسنده: 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #انحرافات_مهدویت #قسمت_سی_و_هفت ⭕️ شباهت های شیخیه، بابیت و بهائیت با جریان احمدالحسن 🔹
🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 ⭕️ فرقه های بروز شده 🔹 با توجه به پیام قبل، لازم است بدانیم که فرقه احمد الحسن یمانی ( )، از ایدئولوژی منسجم تری نسبت به شیخیه، بابیت و بهائیت برخوردار است؛ احمد الحسن علاوه بر مخالفت با مراجع، خود را وصی، فرستاده، یمانی موعود و صاحب عصمت دانسته و با مصادره ی تمام اوصاف حضرت مهدی در تلاش است که با وجود خود، مردم را از قیام امام زمان بی نیاز کرده و خود را حضرت حجت معرفی کند. 🔸 همچنین ادعاهای او بصورت پلکانی ابتدا از تغییر نام، سپس مشاهده حضرت در رویا و بعد دریافت دستور از ایشان در عالم بیداری و بعد از آن فرزندی و وصایت امام و در نهایت یمانیت صورت گرفته است؛ او همچنین با نوشتن چند کتاب، بیشترین انحرافات را که همه در مخالفت صریح با روایات می‌باشد، به تشیع وارد نموده است. 📚 درسنامه نقد و بررسی جریان احمد الحسن بصری؛ علی محمدی هوشیار، چاپ اول، ص ۲۳۷- ۲۳۸ ╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮ @EmamZaman ╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌿🌤🌿 🌤🌿 🌿 #رجعت #قسمت_سی_و_هفتم 🔴 نکنه من نباشم!😱😭 💚همانطور که در پیام‌های قبل گفته شد، در رجعت،
🌿🌤🌿 🌤🌿 🌿 ⭕️ عهـد می‌بندم...🤝 💛همانطور که در پیام قبل گفته شد، ما هر روز در ، بازگشت خود در عصر رجعت را از خدا طلب می‌کنیم.😊 دعای عهد به زیبایی توصیف می‌کند که اگر می‌خواهی برای یاری امام زمانت برگردی، باید در زندگی‌ات بیشترین یاری را به او رسانده باشی. 💖دعای عهد، به ما دستورِ «آماده باش» می‌دهد؛ یعنی حتی کَفنَت باید لباسِ رزم تو باشد (مُؤْتَزِراً كَفَني)، 💚سلاحِ علم و ایمان و قدرت را در دست بگیری (شاهِراً سَيْفی)، 🧡آماده‌ی تیراندازی و استفاده از سلاحت باشی (مُجَرِّداً قَناتی) و در همه جا و همه حال پاسخگوی دعوت امامت باشی (مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادی)؛ در این صورت با ظهورِ حضرت به یاریِ او می‌شتابی؛ حتی اگر در قبر باشی...😍 💕🍃 پس در دورانِ رجعت، کسانی برمی‌گردند که امام زمان بتواند روی کمکشان حساب کند.☝️🏻 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🌸 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_سی_و_هفتم گل‌های سفید مر
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 مریم خانم از پذیرایی مادر با خوشرویی تشکر کرد و در عوض پیشنهاد داد: «حاج خانم اگه اجازه میدید، مجید و الهه خانم با هم صحبت کنن!» مادر برای کسب تکلیف نگاهی به پدر انداخت و پدر با سکوتش، رضایتش را اعلام کرد. با اشاره مادر از جا بلند شدم و به همراه هم به حیاط رفتیم و پس از چند لحظه، آقای عادلی و مریم خانم هم آمدند. مادر تعارف کرد تا روی تخت مفروش کنار حیاط نشستیم و خودش به بهانه نشان دادن نخل‌ها، مریم خانم را به گوشه‌ای دیگر از حیاط بُرد تا ما راحت‌تر صحبت کنیم. با اینکه فاصله‌مان از هم زیاد بود، ولی حس حضورمان آنقدر بر دلمان سنگینی می‌کرد که هر دو ساکت سر به زیر انداخته و تنها طنین تپش قلب‌هایمان را می‌شنیدیم، ولی همین اولین تجربه با هم بودن، آنچنان شیرین و لبریز آرامش بود که یقین کردم او همان کسی است که آن شب در میان گریه‌های نماز مغرب، از خدا خواسته بودم، گرچه شیعه بودنش همچون تابش تیز آفتاب صبح، رؤیای خوش سحرگاهی‌ام را می‌درید و تهِ دلم را می‌لرزاند و باز به خیال هدایتش به مذهب اهل تسنن قرار می‌گرفتم. هر چند با پیوند عمیق و مستحکمی که به اعتبار مسلمان بودن بین قلب‌هایمان وجود داشت، در بستر همین دو مذهب متفاوت هم رؤیای خوش زندگی دست یافتنی بود. نغمه نفس‌هایمان در پژواک پرواز شاخه‌های نخل ها در دامن باد می‌پیچید و سکوتمان را پُر می‌کرد که او با صدایی آرام و لحنی لبریز حیا شروع کرد: «من به پدرتون، خونواده‌تون و حتی خودتون حق میدم که بابت این اختلاف مذهبی نگران باشید. ولی من بهتون اطمینان میدم که این موضوع هیچ وقت بین من و شما فاصله نندازه!» صدایش به آرامش لحظات صحبت کردن با پدر نبود و زیر ضرب سر انگشت احساسش می‌لرزید. من هیچ نگفتم و او همچنانکه سرش پایین بود، ادامه داد: «بعد از رضایت خدا، آرامش زندگی برای من مهمترین چیزه. برای همین، همه تلاشم رو می‌کنم و از خدا هم می‌خوام که کمکم کنه تا بتونم اسباب آرامش شما رو فراهم کنم.» سپس لبخندی زد و با لحنی متواضعانه از خودش گفت: «من سرمایه‌ای ندارم. همه دارایی من همین پولی هستش که باهاش این خونه رو اجاره کردم و پس‌انداز این مدت که برای خرج مراسم کنار گذاشتم. حقوق پالایشگاه هم به لطف خدا، کفاف یه زندگی ساده رو میده.» سپس زیر چشمی نیم نگاهی به صورتم انداخت، البته نه به حدی که نگاهش در چشمانم جا خوش کند و بلافاصله سر به زیر انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «به هر حال شما تو خونه پدرتون خیلی راحت زندگی می‌کردید...»که از پسِ پرده سکوت بیرون آمدم و به اشاره‌ای قدرتمند، کلامش را شکستم: «روزی دست خداست!» کلام قاطعانه‌ام که شاید انتظارش را نداشت، سرش را بالا آورد و نگاهش را به نقطه‌ای نامعلوم خیره کرد و من با آرامشی مؤمنانه ادامه دادم: «من از مادرم یاد گرفتم که توکلم به خدا باشه!» و شاید همراهی صادقانه‌ام به قدری به دلش نشست که نگرانی چشمانش به ساحل آرامش رسید و لبخندی کمرنگ صورتش را پوشاند. به اتاق که بازگشتیم، بحث جمع مردها، حول کسب و کار و اوضاع بازار می‌چرخید که با ورود ما، صحبتشان خاتمه یافت و مادر دوباره مشغول پذیرایی از میهمانان شد که عمو جواد رو به پدر کرد: «حاج آقا! بنده به خاطر کارم باید امشب برگردم تهران. خُب می‌دونید راه دوره و برای ما این رفت و آمد یه کم مشکله.» پدر که متوجه منظور عمو جواد شده بود، دستی به محاسن کوتاهش کشید و با لحنی ملایم پاسخ داد: «ما راضی به زحمت شما نیستیم. ولی باید با برادرهاش هم صحبت کنم. شما تشریف ببرید ما خبرتون می‌کنیم.» و با این جمله پدر، ختم جلسه اعلام شد. .......🍃 ✍نویسنده: 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🌸 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌺🌤🌺 🌤🌺 🌺 #آخرالزمان #قسمت_سی_و_هفتم ⭕️ انتشاراتی با محوریت گناه! 🔹 در آخر کلامِ هفته قبل و در بیا
🌿✨🌿 ✨🌿 🌿 ⭕️ صهیونیسم مسیحی؛ دستگاه آخرالزمان سازی ✔️ در پیام پیش رو، به موضوع غرب و آخرالزمان خواهیم پرداخت. اگر به طور خلاصه بخواهیم این موضوع را بررسی کنیم، ناچار به معرفی گروهی بسیار تاثیرگذار در سیاست های جهان هستیم؛ گروهی که قدرت بسیار زیادی در کشورهای غربی دارند: «مسیحیان صهیونیست»؛ یعنی مسیحیانی که امروزه به مدافعان اصلی یهودیان تبدیل شده اند. 🔸 مسیحیان صهیونیست، آخرالزمان را همراه با ظهور حضرت مسیح و تشکیل حکومت جهانی توسط او می‌دانند. اما این ظهور، از نظر آنها نیازمند مقدمات و حوادثی است که باید به وقوع بپیوندد، تا مسیح دوباره ظهور کند. نکته مهم آنجاست که پیروان این مکتب که اکثرا جزء سرمایه داران، سیاستمداران، وزرا و چهره‌های بزرگ آمریکا هستند، وظیفه شرعی خود می‌دانند، تا برای تسریع در عملیاتی شدن این حوادث مهم کوشش کنند. می‌توان گفت آنها از ابزارهای مختلف سیاسی و نظامی و همچنین رسانه‌ای مانند هالیوود، حداکثر استفاده را می‌کنند، تا بتوانند آخرالزمانِ مورد نظر خود را بسازند. 🔺 این وقایع و حوادث شامل موارد زیر است: ➖ بازگشت یهودیان به ارض موعود (فلسطین) و تشکیل دولت یهود. ➖ تخریب مسجدالاقصی و بازسازی معبد سلیمان ➖ انجام مراسم تطهیر و قربانی ➖ جنگ مقدس آرماگدون ➖ ظهور مسیح و تشکیل حکومت جهانی 📚 با تلخیص از کتاب غرب و مهدویت «روایت تیپ شناسی و تحلیل تکنیک سازی های غرب علیه آموزه های مهدویت و موعود گرایی اسلامی»، ص ۱۱۸ تا ۱۲۷ ╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮ @EmamZaman ╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯