نیک پس از آن مرا دلداری داد و خواست تا برای رفع خستگی اندکی استراحت کنم
🔵عذاب یکی از بزرگان برزخ!
در همین میان و در لا به لای فریادهای اهل عذاب صدای ناله ای را شنیدم که به ما نزدیک میشد.
پس از لحظه ای صدا واضح تر شد
و شنیدم که صاحب صدا با ناله ای جگر خراش از تشنگی شکایت میکرد.
۵
با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم:
این دیگر چه صدایی است؟
نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت:
به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن..
۶
این #سرگذشت 👇🏻👇🏻
✍ادامه دارد...
💠💠💠💠💠💠💠💠
💠💠💠💠💠
💠💠
#داستان_پایداری
#مردان_خدا
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم.
از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. 😔🙈
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟ 😳
گفتم :کار ☺️
گفت : فردا بیا سرکار 😊
😳😳 باورم نمی شد
فردا رفتم مشغول شدم .
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد #شهردار بود. 💐👍
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشست شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفاء کرد و رفت جبهه 🇮🇷
بعد از اینکه در جبهه #شهید شد یکی از همکاران گفت :توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت می شد.😳😔💶
یعنی از حقوق شهید باکری 🇮🇷
این درخواست خود شهید بود.
کجایند مردان بی ادعا 🇮🇷🌸
🍀🍀 @emamzaman114
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
💠 بسم الله الرحمن الرحیم💠
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت۱۷)
با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است؟
نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت: به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن.
۱
وقتی به اوج قله نگریستم
شخصی را دیدم
که در گردنش غل و زنجیر آویخته اند
و دو مرد زشت رو و قوی هیکل سر زنجیر را به دست گرفته اند.
آن شخص در حالیکه مرتب از تشنگی مینالید به این سو و آن سو نگاه میکرد.
پس از دیدن ما با عجله به طرفمان حرکت کرد؛
من از ترس خودم را به نیک رساندم و آهسته پرسیدم:
این شخص کیست؟
نیک گفت:
صاحب ناله یکی از سرشناسان برهوت است که در دشت عذاب معذب است.
۲
آن شخص همانطور که به ما نزدیک میشد
دستهایش را مانند گدایی به سمت ما دراز کرده بود و طلب آب میکرد.
وقتی به چند قدمی نیک رسید،
مامورانش با کشیدن زنجیر از نزدیک شدن او به ما جلوگیری کردند،
او در حالی که اشک میریخت
با التماس از نیک درخواست یک قطره💧 آب کرد، اما نیک امتناع ورزید.
او همچنان التماس میکرد..
نیک از او پرسید:
مگر تو از داشتن دوستت نیک محرومی؟
۳
سر به زیر افکند و گفت:
چه دوستی،
چه نیکی،
دوست من گناه من است که در همان لحظات اول مرا به دست این ماموران عذاب سپرد و رفت.
حال باید تا روز قیامت از این تشنگی عذاب آور رنج ببرم و در قل و زنجیر محبوس باشم.
نیک با کنایه گفت:
پس دعا کن هر چه زودتر روز قیامت بر پا شود تا از این عذاب رهایی یابی.
۴
او به ناگاه سر بلند کرد و با تمام قوی فریاد برآورد:
نه، نه، نه،
ما اهالی دشت عذاب هرگزنمی خواهیم قیامت برپا شود،
عذاب اندک برزخ ما را به ستوه آورده تا چه رسد به عذاب جهنم که...
🔥 اما ماموران با گرزهای آتشینی که همراه داشتند به جان او افتادند.
آن شخص ناگهان از جا پرید و در حالیکه صدای شتری میداد که داغ شده باشد،
۵
شروع به جست و خیز کرد.
آتش🔥 از پیکرش زبانه میکشید
و صدایش زمین را میلرزاند...
همان طور که مسیر را میپیمودیم،
جریان ناراحتی و لاغر شدن گناه را به نیک گفتم.
نیک خندید و گفت:
گناه حق دارد ناراحت شود چون هیکل او پیش از این در دنیا،
بزرگ و عجیب بود که البته سختیهایی که در دنیا دیدی و صبر کردی زجری که هنگام مرگ کشیدی از قد و قواره او کاست.
۶
هر چند یادآوری بلاها و سختیهای دنیا برایم طاقت فرسا بود
اما از آنجا که از قدرت گناهم کاسته بود راضی و خوشحال بودم.
رشته کوهی که در دامنه آن حرکت میکردیم
سر بر دامن کوهی بلند داشت
که به آسمان آتشین ختم میشد
و چون سدی مرتفع راه را بر هر عابری بسته بود.
۷
این #سرگذشت ادامه دارد
التماس دعا
همراهان گرامی
از اینکه در کانال ما هستید و مطالب کانال رو دنبال میکنید
از شما سروران گرامی ممنونیم
فقط عزیزان اگر میتونید دوستان خودتون رو به کانال دعوت کنید
که انشالله شاید یک نفر به وسیله همه ما هدایت
شد
سپاسگزاریم
بزرگان
اینم لینک کاناله
احباب المهدی (عج)
ممنون از اینکه مطالب کانال ما رو دنبال میکنید
در صورت انتقاد یا پیشنهاد به ایدی زیر پیام بدید
@Ahmad161
https://eitaa.com/emamzaman114
🍏🍎🍐🍊🍋🍑🍒🍓🍈
#کیسه_میوه
یکی از روزها ، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند:
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند…
وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند....!
وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد...!
وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود…
وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد. کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود !!!
🍀🍀 @emamzaman114
روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند…!!!
کار نیکو کردن از پر کردن است
🍀🍀 @emamzaman114
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
💠 بسم الله الرحمن الرحیم💠
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۱۸)
🔵نور ایمان
✅رشته کوهی که در دامنه آن حرکت میکردیم سر بر دامن کوهی بلند داشت
که به آسمان آتشین ختم میشد و چون سدی مرتفع راه را بر هر عابری بسته بود.
با دلهره و اضطراب خود را به نیک رساندم و گفتم دوست من ظاهراً به بن بست برخوردیم،
راه عبورمان بسته است،
۱
نیک همانطور که میرفت گفت: ناراحت نباش و با من بیا،
در قسمتهایی از این کوه غارهای کوتاه و یا درازی وجود دارد
که باید از یکی از آنها عبور کنیم تا به قدرت ایمان خود پی ببری.
با تعجب پرسیدم:
قدرت ایمان؟!
گفت: آری.
گفتم: چگونه؟
گفت: بدان که در روز قیامت،
۲
هر کس به اندازه ایمانش سعادتمند میشود
و در اینجا ذرهای از سنجش قدرت ایمان رخ میدهد که در هر صورت دیدنی است نه گفتنی.
چیزی نگذشت که غاری تنگ و تاریک و بی روزنه پدیدار گشت،
چون وارد غار شدیم از تاریکی🌑 بیش از حد آن به وحشت افتادم.
پس از چند قدم از حرکت ایستادم و به نیک گفتم :راه رفتن در این تاریکی،
وحشت آور و غیرممکن است.
به راستی اگر گناه در این تاریکی به سراغم آید و مرا از پا درآورد چه؟
۳
نیک نزدیکتر آمد
و گفت: از آمدن گناه آسوده خاطر باش زیرا ضربهای که بر او فرود آوردم باعث شد
به این زودیها به ما نرسد
به خصوص که هر لحظه ضعیفتر نیز میشود.
از اینکه برای مدتی از شر گناه راحت شدیم
خوشحال بودم
اما فکر تاریکی مسیر دوباره مرا به خود آورد به همین جهت از نیک پرسیدم:
در این تاریکی چگونه پیش خواهیم رفت؟
۴
نیک گفت:
اکنون به واسطه قدرت ایمانت نوری پدیدار خواهد شد که چراغ راهمان میباشد.
چندی نگذشت که از صورت نیک نوری درخشید
که تا شعاع چند متری را روشن میکرد.
با خوشحالی تمام همگام با نیک حرکت را آغاز کردم.
گاه به گودالهای عمیقی میرسیدم
که تنها در پرتو نور ایمانم میتوانستم
از کنار آنها به سلامت بگذرم.
۵
هنوز راه زيادي نپيموده بوديم
که در دل تاريکي ضجه و فريادهايي به گوشم رسيد.
وقتي دقت کردم صداي چند نفري را شنيدم که التماس کنان از ما ميخواستند
که نور ايمان را به سمت آنها هم بگیریم..
۶
این سرگذشت
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🍀 @emamzaman114
💐🍃🌿🌸🍃🌾
🍃🌺🍂•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
🌿🍂 •┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
❣️
♦️حتما بخونید ♦️
👌 داستان کوتاه و بسیار پندآموز در باره نماز
💭 شیطان با بنده ای همسفر شد
موقع نماز صبح، بنده نماز نخوند
موقع ظهر و عصر هم، نماز نخوند
موقع مغرب و عشاء رسید، بازم بنده نماز بجای نیاورد
💭 موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمی خوابم
چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه
که من هم با تو شامل بشم
💭بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا ، چطور غضب بر من نازل بشه ؟
شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم
در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری ؟؟؟؟
🔥«شیطان که رانده شد بجز یک خطا نکرد
خود را به سجده ی آدم رضا نکرد
شیطان هزار بار بهتر ز بی نماز
او سجده بر آدم و او بر خدا نکرد»🔥
💠✨ از پاهايي که نمي توانند تو را به اداي نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند..
حدیث در مطلب به خاطر پیدا نکردن منبع حذف
شد
🍀🍀 @emamzaman114