eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
11هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_چهارم مامان بزرگ رو به امیر علی میگفت: _بیا امیر علی مادر، محیا این
با اینکه اونشب قهر کردم با امیر علی، و تو عالم بچگی حس کردم جلوی بقیه کوچیکم کرده و غرورم رو شکسته، ولی وقتی بزرگ شدم، و نفهمیدم چرا این خاطره با من رشد کرد ، و پر کرد همه ذهنم رو که حتی ، وقتی از جایخی یخ بردارم ، لبخند بزنم و یاد امیر علی بیفتم. و تمام وجودم پربشه از حس قشنگی که حاصل دلنگرانی اون شبش بود.! قلبم فشرده شد بازم با مرور خاطره هام. با حرص دستم رو بردم زیر تیکه یخ های بزرگ. سردیش لرزه انداخت به همه وجودم ولی دست نکشیدم. لجبازی کردم با خودم و باخاطره هام. چشمهام رو فشردم تا اشکی نباشه، یک فکر مثل برق از سرم گذشت، اگه الان هم، امیر علی من رو میدید بازهم نگران میشد برای من ،و دستی که هر لحظه بی حس و بی حس تر میشد؟! _ببخشید محیا خانوم! با صدای دختر عموی بابا دست کشیدم از دیگ مسی و لبخند نشوندم به چهره یخ زده ام. _بله؟! نگاهش رفته بود روی دستم،دست بی حس و قرمزم! شاید به نظرش دیوونه می اومدم چون واقعا کارم دیونگی بود. و حالا اثر اون سرما رسیده بود به استخونم و عجیب از درد تیرمیکشید. نزاشتم سوالی بپرسه که براش جوابی نداشتم و پیشدستی کردم: _چیزی لازم داشتین زری خانوم ؟؟ نگاه متعجبش چرخید روی صورتم: _زن عمو(مامان بزرگ رو میگفت) باهاتون کار داشتن، من دیدم اومدین اینجا گفتم صداتون بزنم. چادرم رو از روی جعبه های خالی نوشابه برداشتم و روی سرم انداختم، هنوز نگاه زری خانوم به من بود پراز سوال و تعجب!! _ممنون، ببخشید کجا برم؟؟ گیج سر تکون داد تا از جوابهایی که خودش به سوالش داده بیرون بیاد!! _تو اتاقشون.. ادامه دارد.. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_پنجم با اینکه اونشب قهر کردم با امیر علی، و تو عالم بچگی حس کردم جلو
لبخندی به صورت زری خانوم پاشیدم و با گفتن "با اجازه" از کنارش رد شدم. عطیه تنه محکمی به من زد: _معلوم هست کجایی عروس؟؟ اخم مصنوعی کردم: _صد دفعه گفتم من اسم دارم بهم نگو عروس. دست مشت شده اش رو گرفت جلوی دهنش: _پررو , رو ببینا من خواهر شوهرتم هرچی دوست دارم صدات می کنم عرررروس. کلمه عروس رو اینبار کشیده و مثلا بدجنسانه گفت، خندیدم ولی با احتیاط: _خب خواهر شوهر حساب بردم!! با دست کمی هلش دادم: _حالا هم مامان بزرگ کارم داره بعد میام پیش تو! نگاهش چرخید روی دستم و لبخندی که از حرف من روی لبش بود روی صورتش ماسید: _محیا؟؟ دستت چی شده؟؟ نگاهی به دستم کردم قرمزیش مشکل ساز شده بود امشب: _هیچی نیست به یاد قدیما با یخهای توی دیگ نوشابه ها بازی کردم!! چشمهاش گرد شدو لبخندی روی لبش نشست که بی شک از یادآوری خاطره ها بود: _پس حسابی تلافی کردیا؟؟! امیر علی نبود حالت رو بگیره هر چی خواستی یخهای بیچاره رو بادستت اب کردی اره؟؟ تلخ شدم تلخ تلخ، یعنی عطیه هم یادش بود از بین اون همه خاطره حیاط خلوت , فقط همین خاطره ای که من توش بودم و امیر علی!! و مطمئنا تنها کسی که یادش نبود هم فقط امیر علی بود!!! سرم رو تکون دادم محکم! خاطره ها رو حرفهای توی سرم که خنجر میکشید روی قلبم رو از مغزم بیرون کردم، نمی خواستم بغض جدیدم جلوی عطیه بشکنه!! _من میرم ببینم مامان بزرگ چیکارم داره. عطیه "باشه ای" گفت و من با قدمهای تند ازش دور شدم ! مامان بزرگ از کمد قدیمی گوشه اتاق کتاب دعا ها رو بیرون می کشید: _کارم داشتین مامان بزرگ؟؟ با مهربونی به صورتم نگاه کرد: _کجایی مادر؟؟ آره، بیا تو. همونطور که آخرین کتاب دعا رو بیرون می آورد ادامه داد: _بیا دخترم اینا رو ببر سمت آقایون بده امیر علی الانه که بخوان زیارت عاشورا رو شروع کنن. قلبم لرزید این کار رو عطیه هم می تونست بکنه. چرا من؟! وقتی که امیر علی خوشحال نمیشد ازدیدنم.. ادامه دارد... ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
﷽❣ یاصاحب الزمان مددی ❣﷽ اینڪ دلم از آمدنٺ سرشار اسٺ فانوس بہ دسٺِ ڪوچہ دیدار اسٺ آنگونہ تـو را در انتظارم ڪہ اگر این چشم بخـوابد،آن یڪی بیدار اسٺ 🌺 🌙💛 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
⓵قرآنو ختم کنیدباخوندن۳بارسوره توحید ⇪ ⓶پیامبرانوشفیع‌خودتون‌کنید‌باذکریک صلوات⇩ ⦅اَللهُمَ صَّلِ عَلےِمُحَمَدوآلِ مُحَمَدوعَجِل فَرَجَهُم‌اَللهُمَ صَلِ عَلےٰجَمیعِ الاَنبیاءوَالمُرسَلین⦆ ⓷مومنین‌رو‌ازخودتون‌راضےنگه‌داریدباذکر⇩ ⦅اَللهُمَ اغْفِرلِلمومنین وَالمومِنات⦆ ⓸یه‌حج‌و‌سه‌عمره‌به‌جابیاریدباگفتن⇩ ⦅سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَکبر⦆ ⓹خوندن‌هزاررکعت‌نمازبا³بارگفتن‌ذکر⇩ ⦅یَفعَلُ اللهُ مایَشاءُبِقُدرَتِه‌وَیَحکُمُ‌مایُریدُبِعِزَتِه...⦆ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
1_324271782.mp3
1.78M
🌸امام خمینی (ره): اگر هرروز (بعد از نماز صبح) خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌱💚 خالقم قلب مرا وقف شما کرده و من خانه ی وقفی خود از همه پس میگیرم تا سلامت نکنم زندگیم تعطیل ست با سلامی به شما اذنِ نفس میگیرم 🌷 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❤️ خالق‌ کلمہ‌ی‌ شیرین‌ و‌ قدرت‌ داری‌است، " خالق‌" یعنێ‌ "خلق‌کننده‌" ‌و‌ اویێ‌ کہ‌‌ ازوجودش‌‌ در‌ تو‌ دمیده یعنێ‌‌دروجودت‌‌دمێ‌از‌اوست‌😌 ومیشود‌‌ خود را‌[خودی‌کہ‌از‌خداست‌را] دوست‌نداشت؟ ツ‌ ❣ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
✍قرآن کریم به قدری با برکت است که حتی نگاه به صفحات آن ، موجب تعالی انسان می شود برخی فواید آن عبارتتد از: 💠 تقویت بینایی 💠 درمان ورم ملتحمه چشم 💠 چندین برابر شدن ثواب قرائت 💠 مطرود کردن شیطان 💠 ازدیاد عقل و ... امام صادق علیه السلام می فرمایند: کسی که قرآن را از روی صفحات آن بخواند ، از بینایی اش بهره برد و مبتلا به ضعف بینایی نمی شود و از عذاب پدر و مادرش کاسته می شود ، هر چند کافر باشند. 📚 الکافی، ج ۲، ص ۶۱۳ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌷 امام سجاد علیه السلام: (خدایا) منزّهى تو! چه تنگ است راه‌ها برآن كه تو راهنمايش نباشى، و چه روشن است حقيقت براى كسى که تو راه آن را به او نشان دهى! خداى من! ما را به راه‌هاى وصالت ببر و از كوتاه‌ترين مسيرهاى بر تو در آمدن، حركت ده. دورها را برايمان نزديک بگردان و راه سخت و تنگ را بر ما هموار ساز . 📗بحارالأنوار جلد ۹۱ صفحه ۱۴۷ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطعا خداوند از کسانی که ایمان آورده اند دفاع می کند. 📖 إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ. (سوره حج آیه ۳۸) ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄