🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فرقه_ضاله_یمانی #قسمت_سوم ❌ستاره داوود❌ نشان جریان الیمانی ستاره منحوس صهیونیستی موسوم
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#فرقه_ضاله_یمانی
#قسمت_چهارم
❌امضاء❌
گاطع در امضایش حتی از ملائکه جبرئیل، میکائیل و اسرافیل نیز سوءاستفاده کرده و در زیر تمام نامههایش عبارت«بقیّة آل محمد، الرکن الشدید، احمد الحسن وصی و رسول الامام المهدی إلی الناس اجمعین، المؤیّد بجبرئیل، المسدّد بمیکائیل، المنصور باسرافیل، ذریّة بعضها من بعض والله سمیع علیام» را درج میکند.
❌شروع دعوت و بیعتگیری❌
شروع بیعتگیری این فرقه با عملیات روانی زیادی شروع شد آنها در ابتدا تشکیل دستههایی چندنفره میدادند تا با استفاده از ظرفیت نماز جمعهها در عراق در میان مردم حضور یافته و شعار سر دهند. این گروه با شعار «جاء المهدی، جاء المهدی» صفوف نماز جمعه را به هم میریختند تا بیشترین جلبتوجه را کنند. پیروان این گروه در سال 1382 حتی در نماز جمعه شهرهای اهواز، قم، کرج، مشهد نیز در صفوف نماز جمعه اختلال ایجاد کرده و ظهور یمانی را جار زدند.
ازجمله توجیهاتی که اعضاء این گروه بدان تمسک میجویند، بیعت برای امام زمان است. در توجیه میگویند اگر این بیعت موردنظر امام زمان(عج) نبود، حتماً آقا شخصاً جلوی آن را میگرفت، چرا امام زمان جلوی ما را نمیگیرد. چرا کس دیگری نیست تا از طرف امام زمان(عج) بیعت گیرد. این ادعای گزاف در حالی است که نیابت عام امام زمان به دستور ایشان در زمان غیبت با علمای اسلام و اداره حکومت با ولایتفقیه است. در خصوص عهد نیز ادعیه معتبری مانند دعای عهد با حضرت در زمان غیبت ایشان وجود دارد.
بعد از حادثه الزرگه، یمانی تصمیم گرفت در عاشورای سال ۱۴۲۹ قیام کند، اما یک ماه قبل از آن ۴۰ نفر از پیروانش در نجف دستگیرشده و طرح قیام در روز تاسوعا و قتلعام زائرین حرمین امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) و اشغال حرمین لو رفته و شکست خورد.
مبلغان این فرقه با توجه به اینکه میدانند طرفدارانشان از اقشار کماطلاع هستند، هر واقعهای را بعد از رخ دادنش به خود نسبت داده و ادعا دارند قبلاً احمد الحسن در محافل مخفی آن را پیشگوئی کرده است!
به جهت آشنایی در این بخش تنها به برخی ادعاهای گاطعی اشاره میکنیم.
#ادامه_دارد ...
📚منابع:
1⃣ روایت از سفینه البحار به نقل از حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، ۱۳۷۶، ج 10، ص 617.
2⃣ غیبه نعمانی، ص 163؛ بحارالانوار، ج 52، ص 75
3⃣حیدری آل کثیری، محسن؛ حیدری چراتی، حجت، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
4⃣ علیاکبر مهدی پور، بررسی چند حدیث شبههناک، فصلنامه انتظار، شماره 14.
5⃣حیدری آل کثیری، محسن، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
6⃣منتخب الانوار تألیف السید علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید النیلی النجفی، صفحه 343.
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @EmamZaman
🌺
🍃🌺
🌺🍃🌺
هدایت شده از 🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌹یابن الحسن...
روزِ ما و شبِ ما،خوردْ گره با خال لبت..🌸
صبح باذکر سلام..شب با دعای فرجت..🌺
به رسم هرشب..ورق میزنیم برگی از دفتر انتظار را:
الهی عظم البلا..⚡️
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌸🍃🌼 🍃🌼 🌼 #رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا #قسمت_بیست_و_چهارم ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺑﺎﻻﯼ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻥ ﻭ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﻭ ﻏﯿﺎﺏ
🌸🍃🌼
🍃🌼
🌼
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا
#قسمت_بیست_و_پنجم
ﺩﻭ، ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺘﻤﺎﻥ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺯﺩ ﮐﻨﺎﺭ . ﺩﻭﺩ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺸﺪ ! ﺯﻫﺮﺍ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ ! ﮔﺎﻭﻣﻮﻥ ﺯﺍﯾﯿﺪ !
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻭ ﮐﻤﮏ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻧﺪ . ﺑﺎ ﺗﻮﻗﻒ ﻣﺎ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺗﺪﺍﺭﮐﺎﺕ ﻭ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﺮﺩ . ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺎﺭﻣﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ . ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺯﻫﺮﺍ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ! ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻣﺰﻩ ﻣﯽ ﭘﺮﺍﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﺹ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﻣﯿﺎﻭﺭﺩ : ﺁﯼ ﺍﻭﺗﻮﺑﻮﺳﺎ ﺑﺴﯿﺠﺎ ﺑﺮﻡ ﻣﻦ ! ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺧﺐ ﺗﺮ ﺁ ﺳﺎﻟﻢ ﺗﺮ …! ﺍﺯ ﺷﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻗﺮﺍﺋﻦ ﻣﺸﺨﺼﺲ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻ ﻭﻝ ﻣﻌﻄﻠﯿﻢ !
ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﯿﺬﺍﺭﯼ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ ﯾﺎ ﻧﻪ؟
ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻢ ﺻﺒﻮﺭﯼ ! ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﮔﻪ ﻣﻤﮑﻨﻪ !
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ . ﺯﻫﺮﺍ ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺁﻣﺪ . ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﺟﺎﺷﻮﻧﻮ ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻦ . ﺯﻧﮓ ﺯﺩﯾﻢ ﺍﻣﺪﺍﺩ ﺧﻮﺩﺭﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﻭﻟﯽ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺳﺎﻟﻢ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺳﻮﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﺑﻮﻥ ﻧﻤﻮﻧﻦ . ﺗﺎ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻨﺘﻮﻥ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺗﻌﻤﯿﺮ ﺑﺸﻪ .
– ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻻﻥ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﻮﻥ ﮐﻨﻢ؟
– ﺑﻠﻪ ﺍﮔﻪ ﻣﻤﮑﻨﻪ . ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮﻥ
#ادامه_دارد...
📚#از_داستانهای_نازخاتون
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @emamzaman
🌼
🍃🌼
🌸🍃🌼
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌸🍃🌼 🍃🌼 🌼 #رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا #قسمت_بیست_و_پنجم ﺩﻭ، ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺘﻤﺎﻥ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺗ
🌸🍃🌼
🍃🌼
🌼
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا
#قسمت_بیست_و_ششم
ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩﻡ : ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺟﺎﻣﻮﻧﻮ ﺑﺎ ﺁﻗﺎﯾﻮﻥ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﺑﻮﻥ ﻧﻤﻮﻧﯿﻢ . ﺳﺮﯾﻊ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺸﯿﻦ .
ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺟﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪ، ﻧﺸﺴﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﻠﻤﻦ ﺁﺏ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺭﻧﮕﺶ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪ . ﻣﺜﻞ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ! ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻻﯼ ﻗﺮﺁﻧﻢ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﻢ ﭼﮑﯿﺪ . ﺳﯿﺪ ﻫﻨﻮﺯ ﻻﯾﻖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ … ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ !
ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺰ ﺭﻓﺎﻫﯽ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻫﯽ . ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﻐﺮﺏ ﺑﻮﺩ . ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﺮﺩ . ﻭﺿﻮ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ، ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ؟
– ﻣﻦ؟
– ﺑﻠﻪ ﭼﻪ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﻩ؟ ﺛﻮﺍﺑﺸﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮﻩ !
– ﺁﺧﻪ …
– ﺍﻻﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺸﻪ ﻫﺎ !
ﻧﻔﺴﺶ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻢ !
ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﻒ ﺑﺴﺘﯿﻢ . ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﭼﻔﯿﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ، ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩ : ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ …
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺜﻞ ۵ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﻘﺘﺪﺍﯾﻢ ﺷﺪ …..
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺎﺭﻣﯽ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﺑﻊ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ . ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﯾﻢ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﺎﻟﯿﺪﻡ . ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺗﺎ ﺩﻭﮐﻮﻫﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺯﻫﺮﺍ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻡ
: ﺯﻫﺮﺍ ﭘﺎﺷﻮ ﻧﻤﺎﺯ !
ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺎﺭﻣﯽ ﻭ ﺁﻗﺎﯼ ﻧﺴﺎﺝ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺯﯾﺮﺍﻧﺪﺍﺯ ﭘﻬﻦ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ . ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ، ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺖ ﺟﻠﻮﯾﻤﺎﻥ ﻧﺸﺴﺖ ! ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺗﺎﺣﺎﻻ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ؟
ﺯﻫﺮﺍ ﮔﻔﺖ : ﻋﻪ ! ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻪ !
– ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ !
#ادامه_دارد...
📚 #از_داستانهای_نازخاتون
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @emamzaman
🌼
🍃🌼
🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلم_تنگه
آقای تنهای من
اینروزها که سخت میگذرند
این شب ها که تلخ میگذرند
دلتنگ تر از همیشه ام
من مانده ام و زخم زبان ها
این #جمعه آمدی که خدا را شکر
اما اگر نیامدی
برای دلشوره هایم دعا کن💛
@EmamZaman
هدایت شده از 🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌹یابن الحسن...
روزِ ما و شبِ ما،خوردْ گره با خال لبت..🌸
صبح باذکر سلام..شب با دعای فرجت..🌺
به رسم هرشب..ورق میزنیم برگی از دفتر انتظار را:
الهی عظم البلا..⚡️
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌸🍃🌼 🍃🌼 🌼 #رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا #قسمت_بیست_و_ششم ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩﻡ : ﺧﻮ
🌸🍃🌼
🍃🌼
🌼
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا
#قسمت_بیست_و_هفتم
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ، ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﻭﮐﻮﻫﻪ . ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻣﯿﺎﻣﺪ ﻫﻮﺍ ﮔﺮﻣﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪ . ﺑﻪ ﭘﺎﺩﮔﺎﻥ ﺩﻭﮐﻮﻫﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ . ﺁﻧﺠﺎ ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺎﺭﻣﯽ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﮔﻮﺷﺰﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﺳﻼﻣﯿﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺍﯾﻼﻡ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺷﻬﺮ ﻣﻬﺮﺍﻥ . ﺩﺷﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺷﻬﺪﺍﯾﯽ … ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺷﮑﺴﺖ . ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻣﯿﻪ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ، ﺣﺪﻭﺩ ﻫﻔﺖ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺧﺎﮐﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﻣﺤﺮﻭﻡ .
ﺍﺯ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻣﺤﺮﻭﻣﯿﺖ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﯾﺪ . ﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺳﺎﮐﻦ ﺷﺪﯾﻢ؛ ﺯﯾﺮ ﺳﻘﻒ ﻫﺎ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﮐﺎﻫﮕﻠﯽ ﻭ ﮐﻨﺞ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭ ﻋﻨﮑﺒﻮﺕ ﺑﺴﺘﻪ . ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻏﺒﺎﺭ ﻣﺤﺮﻭﻣﯿﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﺰﺩﺍﯾﯿﻢ .
ﻣﻦ ﻣﻌﻠّﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﮐﻮﺩﮎ ﻭ ﻧﻮﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﻫﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺑﻮﺩ، ﻫﻢ ﺑﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﯿﻞ ﻣﯿﺰﺩ، ﻫﻢ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺍﻧﺤﺮﺍﻓﯽ ﻭ ﻭﻫﺎﺑﯽ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ …
#ادامه_دارد...
📚 #از_داستانهای_نازخاتون
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @emamzaman
🌼
🍃🌼
🌸🍃🌼
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌸🍃🌼 🍃🌼 🌼 #رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا #قسمت_بیست_و_هفتم ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ، ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﺍﻩ
🌸🍃🌼
🍃🌼
🌼
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا
#قسمت_بیست_و_هشتم
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﺩﻣﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍﯼ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪﺍﺳﺖ . ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺖ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻤﯿﺎﻣﺪ . ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺎﻣﺪﻡ ﮐﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺯﺩ : ﻃﯿﺒﻪ ﺑﺮﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍ ﺑﺒﯿﻦ ﺁﻗﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﭼﮑﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﻩ؟
ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﻢ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ ! ﺯﻫﺮﺍ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺮﯼ ﻫﺎ !
ﺑﻌﺪ ﻣﻮﺫﯾﺎﻧﻪ ﭼﺸﻤﮏ ﺯﺩ : ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﻮﻥ !
ﺑﺎ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﺮﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ !
ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺗﻘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺯﺩﻡ . ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ : ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﺗﻮ !
ﺩﺭ ﺭﺍ ﻫﻞ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ . ﺭﻭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎ ﻧﺸﺴﺘﻢ . ﺳﯿﺪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﻧﺸﺴﺖ . ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ۵ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﻋﺮﻕ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﻋﻘﯿﻖ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪ . ﺩﻝ ﺩﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﮔﻔﺘﻢ : ﮐﺎﺭﻡ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ؟
– ﺑﻠﻪ … ﺧﺎﻧﻢ ﺻﺒﻮﺭﯼ ! ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﺷﺪﯾﺪ، ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ، ﻓﻘﻂ ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﻮﺽ ﻧﺸﺪﻩ . ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻢ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﭘﺪﺭﺗﻮﻥ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﻗﻀﯿﻪ ﻓﺮﻕ ﮐﺮﺩﻩ …
#ادامه_دارد...
📚 #از_داستانهای_نازخاتون
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @emamzaman
🌼
🍃🌼
🌸🍃🌼
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #فرقه_ضاله_یمانی #قسمت_چهارم ❌امضاء❌ گاطع در امضایش حتی از ملائکه جبرئیل، میکائیل و اسرا
🌺🍃🌺
🍃🌺
🌺
#فرقه_ضاله_یمانی
#قسمت_پنجم
❌ادعای سیادت❌
احمد اسماعیل گاطعی با وجود آنکه سید نیست، ادعای سیادت دارد. وی در قبیله صیامر به دنیا آمده و اهالی بصره همه متفقاند که این قبیله سادات ندارد، درحالیکه وی خود را فرزند و رسول و جانشین امام زمان معرفی میکند!
❌ادعای فرزندی امام زمان(عج)❌
باوجود ادعای فرزندی امام زمان(عج) خود را احمد بن الحسن مینامد درحالیکه میبایست خود را «احمد بن محمد» مینامید چراکه نام امام زمان(عج) حسن نیست، بلکه حسن نام پدر امام زمان (عج) است. این اشتباه به دلیل سیر تدریجی ادعاهای وی پیشآمده است. چراکه از قبل نمیدانسته در آینده چه ادعاهای جدیدی را مطرح خواهد کرد. بدین خاطر در مقطعی خود را فرزند پنجم امام زمان(ع) معرفی میکند.
#ادامه_دارد ...
📚منابع:
1⃣ روایت از سفینه البحار به نقل از حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، ۱۳۷۶، ج 10، ص 617.
2⃣ غیبه نعمانی، ص 163؛ بحارالانوار، ج 52، ص 75
3⃣حیدری آل کثیری، محسن؛ حیدری چراتی، حجت، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
4⃣ علیاکبر مهدی پور، بررسی چند حدیث شبههناک، فصلنامه انتظار، شماره 14.
5⃣حیدری آل کثیری، محسن، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
6⃣منتخب الانوار تألیف السید علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید النیلی النجفی، صفحه 343.
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @EmamZaman
🌺
🍃🌺
🌺🍃🌺
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#داستان_آموزنده
📜حکایتی آموزنده
در زمان میرزای شیرازی، طلبه ای بالباس کهنه بر درخانه اش آمد و گفت میرزا را کاردارم
مردم گفتند میرزا بر مجتهدین وقت ندارد آن موقع تو آمده ای و میگویی میرزا را کار دارم؟
گفت عیبی ندارد من میروم اما به میرزا بگویید فلانی آمده بود.
خبر به میرزای شیرازی رسید
ناگهان میرزا سرو پای برهنه دوید و طلبه را درآغوش گرفت
دفتردار میرزا تعجب کرد، آن طلبه رفت.
میرزا گفت:
دوست داشتم ثواب این همه مجتهد که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد.
گفتند میرزا کار این طلبه مگر چه بوده ؟
میرزا گفت:
این طلبه به یکی از دهات های سنی نشین رفت و گفت بچه هایتان را بیاورید قرآن یاد می دهم بدون پول
سنی ها گفتند خوب است بدون پول است
این طلبه از اول که قرآن یاد این بچه ها می داد
بذر محبت امیرالمؤمنین را دردل این بچه ها کاشت
این ها بزرگ که شدند شیعه شدند و پدرانشان را از مذهب باطل به مذهب حق راهنمایی کردند
دیری نگذشت که این دهات تماما شیعه شد.
این طلبه ۱۵سال شب ها بردر خانه ها می رفت و یواشکی نانی که ان ها بیرون می انداختند را می خورد.
۱۵سال اینگونه زحمت کشید تا توانست یک روستا را شیعه کند.
------------------------
📚منبع: "مصباح الهدی/۲۶۸ - حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی مدظله العالی"
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @EmamZaman
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 طعم شیرین خیال
🔻با این کار همین حالا میتوانید از بهشت لذت ببرید!
➕خاطره آقا داماد از شب عروسی
#تصویری
#پناهیان_استاد
@EmamZaman
💖💖💖
💖💖
💖
#تشرفات_به_محضر_امام_زمان (عج)
#تشرف_مرحوم_آیت_الله_حق_شناس
یكی از شاگردان و دوستان نزدیک فقیه عارف حضرت آیت الله حاج میرزاعبدالكریم حق شناس در گفتوگوی تلفنی خبرنگار لبیک با ایشان، خاطرهای ناگفته و درسآموز را از آن عالم ربانی بیان كرد كه در ذیل از نظرتان میگذرد:
🌸شاگرد آیت الله حق شناس گفت:
مرحوم حاج آقا (آیت الله حقشناس) هنگامی كه میخواستند به مكه مشرف شوند در فرودگاه مهرآباد از پرواز جا ماندند و مجبور شدند برای پرواز بعدی، به صورت تنها اعزام شوند.
ایشان پس از پیاده شدن از هواپیما در عربستان (مكه) به دلیل اینكه كسی ایشان را نمیشناخت و كاروان خود را نیز گم كرده بود و ایشان نیز نمیدانست كه محل اسكان كاروان و همراهان كجاست سوار بر تاكسی میشوند و راننده تاكسی نیز ایشان را در كنار یک كاروانی پیاده میكند و در طی این مسیر برخورد احترام آمیزی نیز با ایشان صورت نمیگیرد.
حتی آن كاروان جایی مثل انباری كه پیاز، سیب زمینی و.. در آن مكان بود را در اختیار آیت الله حقشناس قرار میدهد و میگویند شما زائر ما نیستی.
آیت الله حقشناس كه به دلیل كهولت سن و وضعیت جسمانی از یک طرف و برخورد نامناسب افراد با ایشان “مضطر ” شده بودند، در همان مكان (انباری هتل) به وجود مقدس صاحب الزمان (عج) توسل پیدا میكنند.
آیت الله حقشناس میگوید: تا به حضرت حجت(عج) توسل پیدا كردم، آقا(عج) تشریف آوردند، بلند شدم، تمام قد ایستادم، ایشان به من لبخندی زدند و ۱۵ دقیقه آقا امام زمان را نگه داشتم و خدمتشان گزارش دادم كه من از پرواز جاماندم، راه را گم كردم و…با من بدرفتاری كردند به من این چیزها را گفتند و میگویند تو از ما نیستی ….، حضرت(عج) در طول این مدت كه به ایشان گزارش میدادم و درد و دل میگفتم تمام عرایض بنده را میشنیدند، پس از پایان عرایضم، حضرت حجت تشریف بردند، با رفتن امام زمان، ناگهان درب انباری باز شد و سركنسول ایران در جده وارد شد و گفت كه شما كجا بودید و ما دنبال شما بسیار گشتیم و…
سپس شاگرد آیت الله حق شناس پس از بیان این خاطره به نقل از آیت الله حقشناس ادامه داد: این در حالی بود كه هیچ كس نمیدانست آیت الله حقشناس كجا هستند سپس با عزت و احترام فراوان با ایشان برخورد میشود و همه امكانات مهیا میشود.
آیت الله حقشناس پس از بیان این خاطره میفرمودند: هر شخص مضطری در هر مكانی كه باشد به حضرت بقیه الله متوسل شود، خود حضرت تشریف میآورند.
📚باشگاه خبرنگاران
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @EmamZaman
💖
💖💖
💖💖💖
🌺🌸🌺🌸🌺
🌸🌺🌸🌺
🌺🌸🌺
🌸🌺
🌺
#شهیدان
🌹 #شهید_سید_اسماعیل_سیرت_نیا 🌹
🌸#خواستگارى_حضرت_مادر_س_از_من....
🌷جلسه اولى كه اومدن خونمون خواستــگارى بهم گفت: تنها نیومدم.... مادرم حضرت (زهرا سلام الله علیها) همرام اومدن.
🌸من از كل اون جلسه فقط همين يه جمله شو يادمه. وقتی رفتن، من فقط گريه مى كردم.
🌷مادرم نگرانم بود و مدام می پرسید: مگه چی بهت گفت که اینجوری گریه مى كنى؟!
🌸گفتم: یادم نیســـت چی گفت! فقط یادمه که گفت: با مادرش حضرت زهـرا (س) اومده خواستگارى.
جوابم مثبــــــتِ.
تا اینو گفتم؛ خونوادمـــم زدن زیر گريه....
🌷من اون شب واقعاً حضور حضرت زهرا (سلام الله عليها) رو حس مى كردم....
🌷مدام ذکــــر بی بی رو لباش بود. مداح نبود ولی همیشه وسط هیئـت روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) مى خوند.
🌸 ارادت قلبی سیّــد به حضرت باعث شد تا سرانجام مثل مادر پهلو شکسته ش با اصابت ترکش به پهلو به شهادت برسه.
🌸راوى: همسر #شهيد_سيد_اسماعيل_سیرت_نیا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#دوست_شهید_من
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @emamzaman
🌸
🌹🌸
🌸🌹🌸
🌹🌸🌹🌸
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌹 از هر گناهی بزرگتر؛
پس از شرک هیچ گناهی بزرگتر از #یأس نیست زیرا هر گناهی که از شخص سر میزند تا وقتی که مأیوس نباشد ممکن است در صدد توبه برآمده و با استغفار آمرزیده شود ولی شخص مأیوس آمرزیده شدنی نیست زیرا امیدی به آمرزش و مغفرت خدا ندارد تا توبه نماید.
از این گذشته یأس سبب جرأت بر جمیع گناهان میگردد چون میگویدمن که معذّب خواهم بود چرا خودم را از شهوت دنیا محروم نمایم؟
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @EmamZaman
هدایت شده از 🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌹یابن الحسن...
روزِ ما و شبِ ما،خوردْ گره با خال لبت..🌸
صبح باذکر سلام..شب با دعای فرجت..🌺
به رسم هرشب..ورق میزنیم برگی از دفتر انتظار را:
الهی عظم البلا..⚡️