eitaa logo
♡مهدیاران♡
1.5هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
17 فایل
دل💔پر زخم زمین🌍 گفته کسی می آید ... ⁦ -فعالیت تخصصی درزمینه #مهدویت درقالب ارائه متن،کلیپ،صوت،کتاب،عکس نوشته... 📞پاسخگویی : @Majnonehosain 🌐کانال مرجع: @emamzaman 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 همراه ما باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
♡مهدیاران♡
#او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج📚 #پارت_سی_و_یکم «او را می جوییم ۲ » -به نظر تو این نوشته ها
📚 «او را می جوییم ۳ » علمای شیعه در حالی که هراسان و متحیّر هستند از نزد امیر بحرین مرخص می شوند. آنها خسته و کوفته از فشار روحی این مجلس با چشم هایی که رمق آن فروکش کرده است به همدیگر می نگرند و دقایقی در جای خود آرام و ساکت می مانند. سپس به خانه ای رفته و به مشورت مشغول می شوند. ساعتی که می گذرد سرانجام تصمیم می گیرند تا از میان پرهیزکارترین شیعیان ده نفر را انتخاب کنند. بعد از انتخاب این ده نفر آنها از میان خودشان سه نفر را که شایسته تر می باشند بر می گزینند. چاره کار از این سه نفر خواسته می شود و آنها هستند که باید گره از مشکل شیعیان بگشایند. آن سه نفر بعد از کمی گفتگو در می یابند که باید از پروردگار و حجّت او بر زمین یاری بجویند. چگونه؟! قرار بر این می شود که هر شب یک نفر به بیابان رفته و در تاریکی و سکوت بیابان از امام زمان(عج) کمک بخواهد. شب اول یکی از آنها چنین می کند اما خبری نمی شود. آن مرد به سوی یاران بازگشته و جریان کار خویش را به آگاهی آنان می رساند. شب دوم، انسان عابد و پرهیزکاری دیگر، به بیابان رفته و مشغول نماز و دعا و مناجات می شود؛ اما باز هم خبری نمی شود. شکست برنامه این دو نفر علمای شیعه را در اضطراب و پریشانی فرو می برد. اینک تمام امیدها بر نفر سوم می باشد که «محمد بن عیسی بحرینی» نام دارد. محمد بن عیسی سر و پای خویش را برهنه می سازد و روی به بیابان می نهد. آسمان! ستاره ها! هلال باریک ماه! تاریکی و سکوت! در دل محمد بن عیسی غوغایی به پا شده است: پناه می خواهیم ما! امشب کسی باید که پناهمان دهد! بازمانده ای هستیم از دیار مظلومان تاریخ! گمشده ای در تاریکی دسیسه و مکر و خدعه دشمنان! راهی باید پیدا شود! فریادرسی که فریاد ما را می شنود کجاست؟! او را می جوییم! ما کسی داریم کسی که فریادمان را می شنود! خدایا! خدا...! خدا...! خدا...! سپیده سحرگاهی همچون شیری که از پستان گوسفند جاری شده باشد می آید که پهنه ای از آسمان را روشن کند. محمد بن عیسی نمی تواند دست خالی بازگردد: نه اگر او نیاید هیچ گاه به سوی یاران باز نخواهم گشت. چگونه به چهره هراسان آنها بنگرم! با چه زبانی سخن از ناامیدی گویم! ناگاه نسیم عطرآگینی بر او می وزد، بویی خوش و روحپرور! -ای محمد بن عیسی چه شده است که تو را به این حالت می بینم؟ محمد بن عیسی هر چند که از حضور خوشایند مرد غریبه و پرسش او اندکی دلگرم شده است اما نمی خواهد خلوت خویش را از دست بدهد بنابراین با چشم هایی که در پس پرده اشک همه چیز را تار می بیند می گوید: -ای مرد! من را به حال خود واگذار زیرا برای کار بزرگ و مهم به این بیابان آمده ام. من شکوه دارم ولی راز دل خویش را برای کسی می گویم که منتظر آمدنش هستم. 📚برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی ... 【 @emamzaman_12