eitaa logo
Emamezamaan
1.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
971 ویدیو
361 فایل
اشعار و سرودها و نوحه های امام زمانی @Yaghoubian1349
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ حمامة المسجد کبوتری که کفتار شد!  آيا ميدانيد عبدالملک بن مروان كيست ؟ جوجه کبوتر نفرین شده! عبدالملک بن مروان فرزند خاندانی است که به دستور پیامبر از مدینه به سوی طائف تبعید شدند و تا دوران حاکمیت خلیفه سوم، در تبعیدگاه به چرای گوسفندان می پرداختند. اگر گفتار مسعودی درباره تاریخ مرگ عبدالملک و سال عمر او درست باشد، بی شک او در سال بیستم هجرت در طائف به دنیا آمده است. هر دو نیای او از مطرودین پیامبرخدا بودند. نیاکان او از دشمنان سرسخت و مستهزئین پیامبر گرامی اسلام بودند و پدر او نیز از کارگردانان فتنه ها و بحران های صدر اسلام بود. دوران جوانی عبدالملک دوره ای کاملا ناهماهنگ با دوران خلافت اوست. دورانی زاهدانه که به عبادت و تهجد گذشته است به گونه ای که او را ملقب به « حمامة المسجد » نمود! او تا سن 45 سالگی روزگار را به کسب علم و زهد می گذرانده و در سلک گوشه گیران و عبادت کنندگان مدینه، به تسبیح و عبادت حضرت حق مشغول بوده است. ظاهر تاریخ نشان می دهد که او در هیچ یک از عرصه های سیاسی حضور نیافت تا آن که پدرش در سال 65 هجری برای او از مردم بیعت گرفت و او را به مقام ولایت عهدی رساند. از آن پس، عبدالملک مهیای حضور در عرصه سیاست می شد تا آن که حکومت نه ماهه پدرش مروان پایان یافت. حکومتی کوتاه و خونین، «چندان که سگ بینی خود را بلیسد!»(3) شخصیت عبدالملک تا پیش از خلافت آن چنان که تاریخ اذعان می کند، شخصیتی است که به هیچ وجه نمی توان آن را با دوران خلافت او هماهنگ یافت. تاریخ درباره او چنین گفته است: « او پیش از رسیدن به قدرت یکی از فقهای مدینه به شمار می رفت.(4) عبدالملک به زهد و عبادت و دین داری شهرت داشت و اوقات خود را به عبادت در مسجد سپری می کرد به گونه ای که به او لقب « حمامة المسجد » یعنی کبوتر مسجد داده بودند.»(5) این خصوصیت در او پایدار نماند و با رسیدن به قدرت و خلافت، به تمامی آنچه که در دوران جوانی کسب کرده بود، پشت پا زد. فرصتی برای کفتار شدن عبدالملک بن مروان در سال 65 هجری به ولایت عهدی برگزیده شد و در همان سال به خلافت رسید. این خلافت در عصری نصیب او شد که جنگ میان شام وعراق همچنان بر سر تصاحب خلافت خون می ریخت و تا سال های میانی خلافت عبدالملک نیز ادامه داشت. این نزاع ها علاوه بر نزاع های خانوادگی فرزندان امیه بود. نزاع هایی که به مرگ مروان انجامید و تا پایان حکومت مروانیان نیز قربانی گرفت. عبدالملک با دعوت مردم شام به سوی منصب خلافت رهسپار شد حال آن که بهتر از هر کسی می دانست که عموزادگان اموی، در پی یافتن فرصت مناسب برای گرفتن موقعیت و منصب او هستند. پس در همان آغاز کار به خوبی دریافت که با سیره دین داری و زهد، توان مقابله با عموزادگان پرورش یافته در شام را نخواهد داشت. از این رو، شیوه پدر را در این عرصه دنبال نمود. سیوطی آورده است:(6) «آن هنگام که خبر خلافت را به عبدالملک دادند، سرگرم خواندن قرآن بود. با شنیدن این خبر، قرآن را بست و گفت: اینک بین من و تو جدایی افتاد. دیگر با تو کاری ندارم!» این تغییر ماهیت و رنگ پذیری، دقیقا خصلت و ویژگی پدری بود که او را در دامان خود پرورش داده بود. عبدالملک رهسپار دمشق شد، حال آن که خاندان امیه هنوز در پذیرش او تردید داشتند. چون به دمشق رسید، چهره ای مظلومانه به خود گرفت، چه آن که بیم داشت تا عمروبن سعید، علیه او بتازد و مردم را بر گرد خود جمع کند. چون پیروان و دوستان مروان به او رجوع کردند، گفت: خوف آن دارم که عمروبن سعید از من کینه ای بر دل داشته باشد. پس گروهی از مروانیان به پا خاستند و گفتند: به خداوند سوگند باید بر بالای منبر روی و گرنه گردنت را می زنیم. سپس، بر بالای منبر رفت و مردم با او بیعت کردند.(7) آن چنان که تاریخ گفته است: مروان نخستین کسی بود که با زور شمشیر خلافت را گرفت و گویا فرزند او نیز نخستین کسی است که با زور شمشیر خلافت را پذیرفت. این اصرار مروانیان از آن جهت بود که موقیت زمانی را بهترین رصت برای انتقال دایمی قدرت از امویان به مروانیان یافته بودند. از این رو، دوران دوم حکومت بنی امیه آغاز گشت. عبدالملک اگرچه به اعتراف تاریخ از ذکاوت و تیزبینی خاصی برخوردار بوده است، اما روحیه خون ریزی و بخل او موجب شد که زشت ترین صحنه های سیاسی در تاریخ زندگی و خلافت او رقم خورد.
۲ جولان های کفتار! در طول زندگی مردان خون ریز تاریخ، آنچه که بیش از هر نکته ای آشکار می شود، سنگ دلی و خونسردی آنان در عرصه جنایت هاست. عبدالملک از آن جهت که شخصیتی دوگانه در زندگی داشته است، در این عرصه جایگاهی بس رفیع یافته است. سعید بن مسیب، که از نزدیکان خلیفه است، چنین می گوید: «روزی به نزد او رفتم. به من چنین گفت: چنان شده ام که اگر کار نیکی انجام دهم خرسند نمی شوم و اگر کار بدی از من سر بزند ناراحت نمی گردم. به او گفتم: امیرالمؤمنین! مرگ دل در تو کامل شده است.»(8) روزی ام الدرداء به خلیفه گفت: ای امیرالمؤمنین! شنیده ام پس از عبادت و تهجد شراب نوشیده ای؟ خلیفه پاسخ داد: نه تنها شراب که خون مردم را نیز نوشیده ام.»(9) این سیره موجب گردید تا او در امر سیاست به هیچ قاعده و معیار اخلاقی و دینی پای بند نگردد. در دوران حکومت او، جنگ های فراوانی به وقوع پیوست. مهم ترین این جنگ ها با مدعیان خلافت در حجاز و عراق و خون خواهان حسین بن علی علیه السلام انجام گرفت که در تمامی این نزاع ها عبدالملک با به کارگیری عناصرخون ریز و سفاکی چون حجاج بن یوسف ثقفی پیروز از میدان بیرون آمد. تاریخ درباره او چنین می گوید: «او فردی خون ریز بود. عمال او چون حجاج حاکم عراق، مهلب حاکم خراسان و هشام بن اسماعیل حاکم مدینه همچون او، سفاک و بی رحم بودند. بدتر از همه آنان حجاج بود.»(10) در این میان، جنگ های قبیله ای که برای تصاحب خلافت سراسر سرزمین اسلامی را فراگرفته بود، موجب شد که تمامی تیره های عرب به دسته های مختلف تقسیم شوند. تا آنجا که در سال 68 هجری در عرفات چهار پرچم برافراشته شد: محمد بن حنیفه و همراهان او، پسر زبیر و همراهان او، نجدة بن عامر حروری و پرچم بنی امیه. این پراکندگی ، تفرق و اختلاف موجب شد ، تا مروانیان برای استیلای دایمی قدرت و تثبیت حکومت ، به جنایت بارترین اعمال دست یازند. حجاج به عنوان نماینده تام الاختیار خلیفه ، مهم ترین دشمنان خلیفه را با عنصر خون ریزی و سفاکی ، توانست سرکوب نماید. یعقوبی در یکی از گزارشات خود چنین آورده است: « حجاج که به کوفه رسید ، سر و روی خود را پوشانده بود. رو به مردم نمود و مردم او را سنگ باران کردند. حجاج روی خود گشود و گفت: « ... امیرالمؤمنین جعبه تیرهای خود را بر زمین پراکند و یک به یک آن ها را چشید و تلخ تر محکم تر از همه آن ها را یافت و به سوی شما انداخت و برای شما تازیانه و شمشیری را به گردنم افکند. اما تازیانه در راه افتاد و شمشیر بر جای است.» (11) مسعودی در ادامه این گزارش را چنین تکمیل می کند: «حجاج به غلام خود گفت نامه امیرالمؤمنین را بخواند . غلام گفت: بسم الله الرحمن الرحیم . از بنده خدا عبدالملک بن مروان، امیرمؤمنان، به سوی مسلمانان و مؤمنان عراق . سلام بر شما که من با شما حمد خدا می کنم . حجاج گفت: غلام خاموش باش . آن گاه از سر خشم گفت: ای مردم عراق . ای اهل نفاق و شقاق و خلق زشت . ای اهل تفرقه و ضلال . امیرمؤمنان به شما سلام می دهد و سلام او را پاسخ نمی دهید؟ به خداوند سوگند اگر این جا باشم شما را چون چوب پوست می کنم و ادبتان می نمایم. (12) در قطعه ای از تاریخ چنین آمده است: «عبدالملک پس از شکست دادن عبدالله بن زبیر در مکه، وارد مدینه شد و طی سخنانی خطاب به مردم گفت: . . . من این مردم را جز به شمشیر درمان نمی کنم . . . شما ما را به پرهیزکاری دعوت می کنید، حال آن که خود به آن عمل نمی کنید . به خداوند سوگند از این پس اگر کسی مرا به تقوا امر کند گردن او را خواهم زد و جمله پایانی را برای آن گفت که خطیبان و ائمه جمعه، هنگام خواندن خطبه ها، گفتار خود را با جمله «اتق الله » پرهیزگار باش! آغاز می کردند .(13) این خونریزی ها هنگامی شکل کاملا قانونی و مشروع به خود می گرفت که نام امیرالمؤمنین را بر خلیفه می نهادند و علمای درباری و مزدبگیری چون زهری، مشروعیتی تمام به دستگاه آنان می بخشیدند . عبدالملک با تمسک بر این طریقه، نخستین کسی بود که به صورت رسمی و علنی غدر و خیانت ورزید و عمروبن سعید بن العاص را پس از امان دادن گردن زد . علاوه بر این، نخستین کسی بود که مردم را از سخن گفتن در حضور خلیفه منع کرد و از امر به معروف جلوگیری نمود . (14) در مقابل این اعمال، هیچ آهنگ مخالفی به پا نمی خاست . این به این دلیل بود که ، پشتوانه علمای درباری از یک سو و سفاکی عمال خون ریز از دیگر سو ، مانع از ایجاد حرکت و قیام علیه این جنایات می شد. نمونه ای از این جنایات و فسادها بدین شرح اند: عبدالملک پس از یافتن خلافت دریافت که خلافت و پادشاهی او جز با کشتن مخالفان تحقق نمی یابد . یکی از این مخالفان عمروبن سعید بود . از این رو ، در آغاز به او امان داد و با لطایف الحیل او را به کاخ خود فرا خواند و سپس گردن او را زد و اطرافیانش را پراکنده ساخت و سرش را به سوی همراهانش انداخت .
۳ در توجیه این امر گفت : دو شتر نر در میان شتران نمی باشد ، جز آن که یکی از آن دو غالب شود .(15) عبدالملک برای به دست آوردن عاتکه دختر یزید بن معاویه تلاش فراوان کرد . عاتکه از دست او عصبانی بود . خلیفه از عمر بن بلال کمک گرفت و او با نقشه ای موزیانه عاتکه را به خلیفه رساند . خلیفه به عمربن بلال گفت: قیمت این قوادی چه قدر بود؟» او نیز از امیرالمؤمنین! هزار دینار ، یک مزرعه با همه ابزار و بردگان آن و مستمری هایی برای فرزندانش طلب کرد ، خلیفه دستور داد تا به او بدهند . (16) چون عبدالملک بن زبیر بر مکه حکومت می کرد ، عبدالملک مردم شام را از حج بازداشت . این کار بدان جهت بود که هرگاه مردم به حج می رفتند ابن زبیر آنان را علیه حکومت شام تحریک می کرد و از آنان بیعت می گرفت . عبدالملک، که چنان دید ، ایشان را از رفتن به مکه منع کرد . پس مردم به اعتراض لب گشودند و گفتند: « ما را از حج خانه حرام خدا ، که بر ما واجب خدایی است ، باز می داری؟» در این میان زهری که از علمای درباری و جاعلین حدیث بود پادرمیانی کرد و خلیفه را حدیثی آموخت . خلیفه سپس فریاد برآورد: این پسر شهاب زهری است که برای شما از پیامبرخدا صلی الله علیه وآله حدیث نقل می کند که گفته است: « بار سفر بسته نمی شود مگر به مسجدالحرام، مسجد من و مسجد بیت المقدس و آن برای شما به جای مسجدالحرام است .» پس بدانید این سنگی که بر حسب روایت پیامبر خدا چون خواست به آسمان رود و پای خویش بر آن نهاد ، چون کعبه است . پس عبدالملک دستور داد تا بر آن جا قبه ای بنا نهادند و پرده ای از جنس دیبا بر آن آویخت و خدمت گذارانی را بر آن جا گماشت و به مردم امر کرد تا آن چنان که پیرامون کعبه طواف می کنند، پیرامون آن طواف کنند و در دوران بنی امیه این رسم بود .(17) این در حالی بود که این حدیث را مسلم ، ابوداود و نسایی، سه تن از محدثان اهل تسنن جهان اسلام، از سوی ابوهریره این گونه نقل کرده اند: «بار سفر بسته نمی شود، مگر برای سه مسجد، مسجدالحرام، مسجد من در مدینه و مسجدالاقصی بقیه حدیث که زهری آن را نقل کرده است، وجود نداشته است .(18) روشن است که در بازی های سیاسی آن روز جاعلین حدیث تا چه اندازه ای کاربرد داشته اند . یک روز سپرهای در و یاقوت نشان را برای عبدالملک هدیه آوردند تا او بپسندد . جماعتی از خاصان و نزدیکان او حاضر بودند . عبدالملک به یکی از نزدیکان خود که خالد نام داشت گفت: یکی از این سپرها را با دست بتاب . خلیفه می خواست با این کار استحکام سپرها را بیازماید . آن شخص برخاست و سپر را بتافت و بادی رها کرد . خلیفه بسیار خندید و حضار نیز خندیدند . عبدالملک گفت: غرامت این باد چند است؟ یکی از میان حضار گفت: چهارصد درهم و یک قطیفه (پیراهن مخمل). خلیفه دستور داد تا چهارصد درهم و قطیفه را به خالد دادند . یکی از حاضران اشعاری بدین مضمون سرود: «آیا خالد از تابیدن سپری باد رها می کند و امیر در مقابل آن کیسه ها می بخشد . چه بادی بود که مایه گشاده دستی شد و فقیری را غنی کرد . مردم نیز دوست دارند که باد رها کنند و یک درهم پولی را که به او رسید بگیرند . اگر می دانستیم که باد مایه گشاده دستی است ما نیز، باد رها می کردیم . خدا امیر را نگه دارد!» عبدالملک دستور داد تا چهارصد درهم هم به او بدهند! (19) خلیفه غدار در سال 57، با کشتار و مکر و فریب بر مخالفان سیاسی خود فائق آمد و با ایجاد فضایی رعب آور و وحشت زا وانست حکومت 11 ساله آرام و بدون درگیری را آغاز کند . او در دوران 21 ساله خلافتش، بسیاری از مخالفان حکومتی را به جوخه مرگ سپرد . زوزه مرگ سرانجام، در سال 86 عبدالملک فرزندان خود را در بستر مرگ گرد هم آورد و آخرین وصایای خود را به آنان نمود . مسعودی به نقل از مدائنی می گوید: «چون مرگ عبدالملک فرا رسید رو به ولید کرد و گفت: «. . . هرگاه از دنیا رفتم، عزم خود را جزم کن و جامه بپوش و پوست پلنگ بر تن کن . سپس مردم را به بیعت با خویش فراخوان و هرکس که با سرش چیزی گفت تو نیز با شمشیر پاسخش ده. (20) او در هنگامی این سخنان را جاری می ساخت که طی چند ماهه پایان عمرش قصد داشت تا عبدالعزیز را از ولایتعهدی با زور خلع نماید و پیش از اجرای این کار، عبدالعزیز به طریقه ای مشکوک، با زهر مسموم گشته و از دنیا رفته بود! (21) در هنگام مرگ او 66 سال داشت و چهارده پسر را بر جای گذارده بود که هر یک در گوشه ای از سرزمین اسلامی بر مسلمانان حکومت می راندند . درباره مرگ او مسعودی به نقل از سعید بن مسیب گفته است: مردی نزد سعید بن مسیب آمد و گفت: دیدم که گویا موسی علیه السلام بر ساحل دریا ایستاده است و پای مردی را گرفته و می چرخاند، چنان که جامه شوی، جامه را می چرخاند . پس او را سه بار به چرخ انداخت و سرانجام به میان دریا افکند .
۴ سعید گفت: اگر خواب تو راست باشد، عبدالملک تا سه روز دیگر خواهد مرد . روز سوم هنوز سپری نشده بود که خبر مرگ عبدالملک رسید و آن مرد به سعید گفت: این سخن را از کجا گفتی؟ سعید گفت: برای آن که موسی فرعون را غرق کرد و فرعون این زمان جز عبدالملک نیست . بازخوانی پرونده بنی امیه زمانی کامل می شود که کارنامه سیاه ولیدبن عبدالملک و سپس دودمان مروان تا پایان حکومت هزارماهه منحوس و سیاه بنی امیه، نیز بررسی گردد . عجیب این که در این کنکاش ها از یک سو، چیزی جز جنایت و خون و فساد یافت نمی گردد و از سوی دیگر، مردمانی غفلت زده و در بند رفاه و عافیت طلب! پي نوشت: 1. علی علیه السلام در روز جنگ جمل با دیدن مروان فرمود: « زود است که امت از او و فرزندانش روزی سرخ و خونین ببینند.» 2. اشاره است به حدیثی از پیامبر که فرموده اند: «خلافت بر آل ابی سفیان حرام است...» 3. اشاره به پیش گویی حضرت علی علیه السلام در روز جنگ جمل 4. الفخری، صفحه 122، ابن طقطقا 5. تجارب السلف، ص 76، هندوشاه 6. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 217 7. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 201، ابن واضح 8. الفخری، ص 122، ابن طقطقا 9. تاریخ الخلفا، ص 216، سیوطی 10. الامامه و السیاسه، ص 31، ج 2، ابن قتیبه دینوری 11. تاریخ یعقوبی، ج 2، ابن واضح 12. تاریخ مسعودی، ج 2، علی بن حسین مسعودی، ص 132 13. دکتر شهیدی، زندگانی علی بن الحسین، ص 98 14. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 522 15. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 218 16. تاریخ مسعودی، ج 2، همان، ص 123 17. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 204، ابن واضح 18. مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص 285 19. علی بن حسین مسعودی، تاریخ مسعودی، ج 2، ص 124 20. تاریخ مسعودی، همان، ص 163/تاریخ یعقوبی، همان، ص 233 21. مسعودی، همان، ص 232 منبع:http://www.rasekhoon.net/Article/Show-55152.aspx  - مقاله  حسن طاهري  داستانهای زیباو تأثیر گذار .
recording-20230503-154628.mp3
1.39M
ای همدم آهِ رسول الله
. ‍ ✅سبک سالار شهیدان علیه السلام و علیه السلام ✅بند اول بساط روضه علم شد به اذن مادرت آقا تموم ایل و تبارم فدای دخترت آقا بهای عاشقی اینه بسوزی از غم ارباب وضوی من میشه کامل با ذکر و با دم ارباب باز پریده کبوتر دل من به سوی حرم آرزومه منم بشم آقا کلب کوی حرم پای سفره تو بزرگ شدم و نمک گیرتم کاش سلامی بدم شبی به تو روبه روی حرم   السلام علیک یا اباعبدالله ✅بند دوم یه جای عالم هستی بهشته روی زمینه مزار حضرت عشق و عزیز ام بنینه بلای دنیا همیشه از عاشقای تو دوره مسیر روضه ی ما هم به سمت راه ظهوره تو کریمی و دست نمیکشی از حمایت من با تو عمریه که گذشته حسین رفاقت من پای روضه تو نشستن آقا به سادگی نیس کم نمیشه به روضه های تو این ارادت من السلام علیک یا اباعبدالله ✅بند سوم رسیده روضه به جایی که خواهرت میره از حال نشسته شمر روی سینت با خنجری ته گودال مسیر روضه عوض شد تو خیمه ها شده جنجال یه عده ای واسه غارت میدزدن از پاها خلخال راس تو روی نیزه و بدنت رو خاک بلا آسمون داره خون میباره برا تو خون خدا شد به خواهر تو تو شام بلا و کوفه جفا رفته بزم حرام و دیده سرت تو طشت طلا السلام علیک یا اباعبدالله ✅بند چهارم دل مثه یه کبوتر مقیم صحن کریمه یه عمره نوکرت آقا گدای عبدالعظیمه تا تنگ میشه دلم آقا برای کرب و بلاتون میرم تو صحنی که داره هوای صحن و سراتون چون ثواب زیارت تو رو داره عبدالعظیم فاصلم با تو کم میشه تا میشم تو اونجا مقیم هر کی داره هوای کرب و بلا بره یه سفر شهر ری حرم امید همه آقای کریم السلام علیک یا سیدالکریم السلام علیک شاه عبدالعظیم 📓مناسبت: 🎤 کربلایی ✍♩به قلم و سبک مشترک کربلایی مجید آقاجانی و کربلایی امیرحسین سلطانی 👇
🚨 داستان عجیب شهید شدن در جنگ صفّین 💠امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) در کوه‌هاى تِهامَه مردى را دید که بر عصاى بلندى به اندازه درخت خرما تکیه زده است. فرمود: این آواز جنّ است. جن گفت: من هستم. حضرت فرمود: فاصله‌ی تو و ابلیس دو پدر می‌باشد؟ گفت: بله. حضرت فرمود: گذشته‌ی تو چگونه بود؟ گفت: از روزى که قابیل، هابیل را کشت من بودم. می‌توانستم حرف بزنم. به ریسمان الهى چنگ نزدم، در جنگل می‌گشتم و از تپّه‌ها بالا می‌رفتم و مردم را به قطع رحم با خویشاوندان و مال حرام دعوت می‌نمودم. سپس گفت: من توبه کرده‌ام. آن زمان که همراه نوح(ع) در کشتی‌اش بودم و او را به دلیل دعایى که براى قوم خویش می‌نمود، ملامت کردم. حضرت نوح نیز مرا به توبه واداشت. پس از آن با هود(ع)، همراه با کسانى که به او ایمان آورده بودند، در مسجد آن حضرت بودم و او را نیز به جهت دعایى که براى قومش نمود، ملامت کردم. و با الیاس در شن‌زارها به سر می‌بردم. و همراه ابراهیم(ع) آن هنگام که قوم وى او را در آتش انداختند بودم من در میانه منجنیق و آتش بودم که خداوند آتش را بر آن حضرت سرد و سلامت ساخت. پس از آن، با یوسف(ع) بودم آنگاه که برادرانش به وى حسادت ورزیدند و او را در چاهى افکندند. من او را به عمق چاه بردم و او را غذا می‌دادم و مثل یک رفیق با او رفتار می‌نمودم. بعد از آن، در زندان نیز یار و انیس‏ وى بودم تا این‌که خداوند وى را از آنجا نجات داد. سپس، همراه با موسى(ع) بودم. آن‌حضرت بخشى از تورات را به من آموخت و فرمود: اگر در زمان حضرت عیسى هم بودى، سلام مرا به او برسان. من نیز عیسى(ع)  را ملاقات کردم و سلام موسى(ع) را به ایشان رساندم. و همراه آن حضرت بودم تا این‌که بخشى از انجیل را به من آموخت و فرمود: اگر در دوران حضرت محمّد(ص) بودى سلام مرا به آن حضرت برسان. پس اى رسول خدا! عیسى بر تو سلام می‌رساند. رسول خدا(ص) فرمود: بر عیسى، روح خدا تا آن زمان که آسمان‌ها و زمین پا برجایند سلام. و بر تو نیز سلام اى هام! که سلام آنان را به من رساندى. اگر درخواست و حاجتى دارى، بگو. هام گفت: خواسته من آن است که خداوند تو را براى امّتت نگهدارد و آنان را براى تو شایسته و صالح گرداند و به آنان استقامت عطا کند تا براى وصى و جانشین پس از تو مقاومت ورزند؛ چرا که امت‌هاى پیشین به‌ خاطر سرپیچى از اوصیاى الهى به هلاکت رسیدند. و خواسته من آن است که اى رسول خدا! سوره‌اى از قرآن را به من تعلیم دهى تا در نمازم آن را بخوانم. رسول خدا(ص) به حضرت على(ع) فرمود: به هام یاد بده و با او مدارا کن. هام گفت: اى رسول خدا! این کسى که مرا به او می‌سپارى کیست؟ رسول خدا(ص) فرمود: اى هام! در کتاب، وصى «آدم» را چه کسى یافتید؟ گفت: «شیث». جانشین «نوح» که بود؟ گفت: «سام». جانشین «هود» که بود؟ گفت: «یوحنا بن حنان» پسر عموى هود. وصىّ و جانشین «ابراهیم» که بود؟ گفت: «اسماعیل و جانشین اسماعیل، اسحاق». جانشین «موسى» که بود؟ گفت: «یوشع بن نون». جانشین «عیسى» که بود؟ گفت: «شمعون بن حمون صفا» پسر عموى مریم. فرمود: چرا اینان جانشینان پیامبران هستند. هام گفت: چون در دنیا زاهدترین مردم بودند و راغب‌ترین آنان به آخرت. پیامبر(ص) فرمود: در کتاب، جانشین «محمّد» را چه کسى یافته‌اید؟ گفت: در تورات، نامش «إلیاست».آن‌حضرت فرمود: این «إلیاست» او على جانشین و برادر من است، او زاهدترین مردم نسبت به دنیا و راغب‌ترین نسبت به خداوند در آخرت می‌باشد. هام بر على(ع) سلام کرد و گفت: اى رسول خدا! آیا او نام دیگرى هم دارد؟ فرمود: آرى، «حیدر» پس على(ع) سوره‌هایى از قرآن را به او آموخت. هام گفت: اى على! اى جانشین محمّد! آیا آنچه از قرآن به من آموختى براى نماز من کافى است؟ فرمود: آرى. اندک قرآن، بسیار است. یک بار دیگر هام آمد و بر رسول خدا(ص) سلام داد و خداحافظى کرد و برگشت. و دیگر پیامبر(ص)را ندید تا این‌که آن حضرت از دنیا رفت. هام در لیلة الهریر نزد حضرت على(ع) آمد و در جنگ صفین در رکاب امام علی(ع) کشته شد. 📙 الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب(ع)، ص 223.  @Emam_kh
برادر کجایی؟ امون از جدایی هنوز خواب میبینم، عزیزِ دلم! روی نیزه هایی، عزیرِ دلم ! فدای نگاهت، فدا اشک‌ و آهت جامونده دل من، عزیز دلم ! توی قتل گاهت، عزیز دلم ! *روضه ی حضرت زینب امشب اینه:...* تنها حسین‌ جان ای کشته ی حسادتِ دنیا حسین‌جان لب تشنه کُشتنت لبِ دریا حسین‌جان تنها حسین‌جان بی سر حسین‌جان من وصدا زدی زیر خنجر حسین‌جان میشنیدم‌ اونجا ناله ی مادر، حسین‌جان بی سرحسین‌جان چه زجری کشیدم تا که شمر رو دیدم نِشِست روی سینه ات دیگه اون لحظه جایی رو‌ ندیدم یه نامرد اَذون داد عباشو تکون‌ داد سرت رو روی دست به لشگر نشون داد قلبم‌ شکستو دیدم‌ که با چکمه روی سینه ات نشستو با نیزه ای داداش راه گِلوتو بستو قلبم شکستو از دستِ شمرِ هرچی که میکشم داداش از دسته شمرِ اونی که سینه ی تورو‌ شکسته شمرِ از دستِ شمرِ حسین‌جانم! حسین‌، جانم! حسین‌جان! اگر کشتن چرا آبت ندادن تورا زان در نایابت ندادن اگر کشتن چرا خاکت نکردن کفن برجسم‌صد چاکت نکردن حسین‌جانم! حسین‌، جانم! حسین‌جان! به یادت در نوای آب آبم چونان تو زیر تیغ آفِتابَم تو راحت خفته ای در خانه ی قبر ولی من از غمت خانه خرابم لباس تو در آغوشم برادر صدایت مانده در گوشم برادر تو‌ماندی بی کفن بر خاک صحرا چگونه من‌ کفن پوشم برادر حسین‌جانم! حسین‌، جانم! حسین‌جان به روزباشیدبااین کانال👇 ══✼🍃🌹🍃✼══ ⤵️⤵️ @gharibe_ashena_mobasheri313 ══✼🍃🌹🍃✼═