eitaa logo
Emamezamaan
1.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
975 ویدیو
361 فایل
اشعار و سرودها و نوحه های امام زمانی @Yaghoubian1349
مشاهده در ایتا
دانلود
. این باغ هر چه داغ که بوده است، دیده است این خاک طعم هر چه بلا را چشیده است این سرزمین که دامنی از مهر مادری است بر شانه هر چه بار ستم را کشیده است این پرچم سه رنگ که بر دوش قله هاست دایم به سوش باد مخالف وزیده است این کاروان لاله به دنبال هر چه داغ زخم زبان دوست و دشمن شنیده است در پیچ جاده جاده ی دوران ، قطار ما هی سنگ خورده، هی سخن رد شنیده است هر باد ناموافق از اینجا گذشته است هر بار از این دیار گلی سرخ چیده است ایران من! اگر چه که چندین خلیج فارس باران اشک از سر چشمت چکیده است هر چند گوشه گوشه ی تو لاله های سرخ از خون هر شهید به خاکت دمیده است بر قله ی شکوه بمان و صبور باش پایان شب همیشه طلوع سپیده است هر کس که چشمداشت به خاک تو داشته جای ترنج دست خودش را بریده است! ..............‌.‌. . دوباره بر سر هر نیزه پیرهن زده اند به سینه سنگ وطن را به نام زن زده اند به نام باد بهاری وزیده اند ولی شکسته اند سر شاخه و چمن زده اند کشیده اند به خون باغی از شقایق را تبر به ریشه ی نسرین و نسترن زده اند گرفته اند سر راه آرمانها را نه تن به تن ، که یکی را هزار تن زده اند بریده اند پر آرزو و رویا را به نام اعظم زن دشنه بر وطن زده اند ببین چه بوی هبوطی دو باره می آید از این عصاره ی افسون که بر بدن زده اند! .
. زنی چنان که جهانی است نظم و ترتیبش به سمت جاذبه های درخت پر سیبش ستیغ کوه بلندی که چشم هیچ کسی نمی رسد به سری سوزن از سراشیبش ونوسی از وسط آسمان که افتاده است شکسته گردوی افلاک در ته جیبش تنی تراشه ی دستان زرنگار خدا که نیست از گِل این آب و خاک ترکیبش رواق خانه ی عترت که" قدر" نازل شد برای این که در آید به نقش تذهیبش به هر که آمده از زیر چادرش بیرون بگو که شرم کن از سایه ی جلابیبش!
. دست تو را برای دعا آفریده اند از سمت باز پنجره ها آفریده اند دست مرا برای به دامانتان زدن در لحظه های خوف و رجا آفریده اند از گوشه های چادر پر آبرویتان گرد و غبارهای شفا آفریده اند از ما تمام، مستی و عصیان و از شما تنها شفیع روز جزا آفریده اند عطر گل و بوی یاس را در کوچه باغ زلف شما آفریده اند از برکت نگاه شما خاک خشک را لبریز عطر و رنگ و صدا آفریده اند باران که می زند به سر دشت و باغ را سرمست عشقتان-به خدا- آفریده اند درهای رحمتید و از آن لحظه ی ازل ما را امیدوار شما آفریده اند
. فریاد زد خدا به صدای رسا "حسین"! آمد حسین و شد همه ی ماجرا حسین! دنیا به دور نخل وجودش گرفت پا وقتی که پا گذاشت به دنیای ما حسین در قلب های مرده دمیدند بانگ صور تا شد شبیه محشر عظمی به پا حسین افراشت پرچمی به بلندای روزگار با نام خود به روی درِ قلب ها حسین آدم به اوج بندگی خود عروج کرد روزی که خیمه زد به دل کربلا حسین در حیرتم که با همه بُعد و بزرگی اش در این جهان چگونه گرفته است جا حسین هرعاشقی که از دل و جان "یا حسین" گفت با سیل اشک داد به قلبش جلا حسین از بسکه در ترنم نامش بهارهاست دلهای مرده زنده شد از ذکر "یاحسین"! ................ . شیرین تر از غم تو غمی نیست یا حسین عشق تو افتخار کمی نیست یا حسین جز در میان زلف بلندت به روی نی در هیچ جاده پیچ و خمی نیست یا حسین باران بی کران عطایی و دست ابر بی مهربانی تو نمی نیست یا حسین بی کشتی نجات تو در بین موج ها حتی نشانی از بلمی نیست یا حسین جز خانه ی کریم تو و خاندان تو در هیچ خانه ای کرمی نیست یا حسین پروانه ای که دور تو چرخید و پر کشید در راه هستی اش عدمی نیست یا حسین! شعر مرا اگر نخری با نگاه مهر در دست خالی ام درمی نیست یا حسین! ✍ .
. دیگر بس است هرچه غریبانه زیستید از این به بعد سرو شوید و بایستید دیگر بس است هرچه که برشانه های هم مانند ابرهای بهاری گریستید از این به بعد سبزتر و استوارتر سربرکشید تا که بگویید کیستید سر برکشید سبز و به دنیا نشان دهید جز سرو سرفراز و سپیدار نیستید ای کوه های محکم و مظلوم و مقتدر تا پای جان برای رهایی بایستید! ✍ .
گاهی بیا زبان مرا وا کن و برو طبع مرا دوباره شکوفا کن و برو رویت نشد عزیزم اگر آشتی کنی باشد؛ بیا سراغم و دعوا کن و برو! این درد سالیان سیاه سکوت را حتی به یک سلام مداوا کن و برو حتی به اخم هم شده چیزی به من بگو حتی به اشک بغض مرا واکن و برو! پاییز را که پخش شده در حیاطمان با چشم های خیس تماشا کن و برو در پیش روی آینه بختمان بایست خود را دوباره در دل من جا کن و برو در چشم من نظر کن و حکم فراق را دستت اگر نلرزید امضا کن و برو در زیر سقف آبی و آرام شعر من بد بگذران دمی و مدارا کن و برو تا باورم شود که نفس می کشی هنوز گاهی بیا در آینه ها ها کن و برو کاری به هم نداشتن اصلا قشنگ نیست گاهی بیا مرا و تو را "ما" کن و برو گاهی بیا سکوت مرا بشکن ای عزیز! گاهی بیا زبان مرا وا کن و برو!
در انتظار تو چشمان تر مه آلود است چه رفته بر سرت آیا؟ــ خبر مه آلود است ــ زدی به جاده، نگفتی که برف می بارد، که کار مشکل و راه سفر مه آلود است! زدی به قلب خطر، گر چه خوب می دیدی هوای جنگلِ این دور و بر مه آلود است همیشه عادت مردان مرد بی باکی است هوا اگر که مُساعد، اگر مه آلود است جهان به صفحه اخبار روز خیره شده ست میان بارش باران، خبر مه آلود است!
گرما نمی شناخت و سرما نمی شناخت در رهگذار عشق سر از پا نمی شناخت امید را به فرصت امروز بسته بود در کار خلق وعده فردا نمی شناخت مرد تلاش بود و صف اول جهاد با خود به کار خلق مدارا نمی شناخت در پیچ های پر خطر او ترس و یاس را یا برده بود از نظرش، یا نمی شناخت در فتح قله های سرافرازی وطن آن مردِ مرد "شاید" و "اما" نمی شناخت تا پای جان برای وطن پا به کار بود "من" را ز یاد برده و جز "ما" نمی شناخت شفاف تر از آینه در پیش هر خلاف انکار و چشم پوشی و حاشا نمی شناخت تا خاک آستان رضا را شود مقیم غیر از سلاح توبه و تقوا نمی شناخت بی شک بهای صبر و ثباتش شهادت است هر کس که جز رضای خدا را نمی شناخت!
چه عاشقانه پریده ای، مبارک است شهادتت به خون خویش تپیده ای،خوشاخوشابه سعادتت! پس از فرود تو بر زمین،زمان زمان صعود بود به اوج قله رسیده ای، خوشا بلندی همتت! نه روی صندلی و سکو، که کوچه کوچه و کو به کو رسید دست تمام شهر به میز ساده خدمتت! میان سیل رسیده ای به افتتاح هزار سد به خشکسالی صد کویر رسیده دست محبتت به افتتاح چه غنچه ای به قلب جنگل مه زدی که فرش گل شده ورزقان به پیشواز ارادتت میان آتش بالگرد بگو که از تو‌چه مانده مرد بجز نگین شکسته ای که سوخته است ز حسرتت کنون که راهی مشهدی سلام این دل خسته را به آستان رضا ببر، تو را به حق سیادتت!
دنبال تو در جنگلی از مه دنبال تو در کوه می گشتند دنبال تو تا صبح یک ملت با حسرت و اندوه می گشتند خوابیده بودی، ساکت وآرام دور از تمام این هیاهوها خوابیده بودی بین شبنم ها دور از تمام برج و‌باروها بر شانه های سبز سروی پیر افتاده بود آن شال زیبایت پروانه ها دور تو در پرواز فرشی ز گل افتاده در پایت خون می چکید از نبض رگهایت لب های تو آرام و خندان بود مانند مرگ میرزا کوچک جنگل پر از رگبار باران بود تاریخ بار دیگری می دید با چشم خود مرگ امیری را مردی که مظلومیتش سوزاند هر دم صغیری و کبیری را خون می چکید از نبض رگهایت باران و باد و باز باران بود در ورزقان انگار شب تا صبح هنگامه حمام کاشان بود زاری کنان دوروبرت هر بار بر گیسوانت بوسه می زد باد در لابه لای پرده ای از مه باران تو را غسل شهادت داد با اینکه دنیا زیر پایت بود تنها و مظلومانه جان دادی با پر زدن در جنگلی از مه پایان دنیا را نشان دادی! هر کس که باشی، لحظه رفتن از هیچ کس کاری نمی آید تنهای تنهایی! به بالینت غیر از رضا(ع) یاری نمی آید! حالا در این دنیای وانفسا ما مانده ایم و امتحان هامان تو هفت خوان عشق را رفتی ما مانده ایم امروز و خوان هامان!