.
#حضرت_زینب
#اسارت
#سبک_دوباره_مرغ_روحم
زینب کند برایت این گونه این حکایت
با چشم پر زخونش،با قلب پر شکایت
گوید برادر من ای ماه بی قرینه
بودم به دخترانت،از جان و دل حمایت
دروقت رفتن تو، بوسیدم ان گلو را
بر حال زار زینب، قدری نما عنایت
ای افتاب خوبان،در کربلای جانان
سرها بریده دیدم بی جرم و بی جنایت
در مسجد و به منبر، گه سنگ و گه کلوخی
باریدو بر سر ما ،در هر شهر و ولایت
ان چوب خیزرانش بردُ ز من صبوری
زنهار از این زبانش، وین درد بی نهایت
کی می شود بیایی،تسکین به زخم زینب
هرشب کنم دعایت، ای آیت هدایت
#مرضیه_سادات_هاشمی
نیمه شب بود یا سحر یا صبح
بمب آمد به روی قلبم خورد
یک نفر از خدا نمی ترسید
تکه ای از وجود ما را برد
با زمستان بهار آمد، در
باغِ بغداد غنچه ها وا شد
بر زمین خون شکوفه می داد و
دشتی از گل عجیب برپا شد
خاک و افلاک نورِ سرخی داشت
آسمانش پر از ستاره شد و
کل منظومه اش بهم میریخت
پیکرش مثل ماهپاره شد و
مردِ نورانی از عبای خودش
کفنِ سرخ دست و پا میکرد
رنگِ داغِ غروبِ چشمش،حیف
با نمِ گریه هم نمیشد سرد
منبرِ مغرب از عطش می گفت
روضه ی مشرق از غمش می خواند
در شمالِ هوایِ دلگیری
در جنوبی ترین مکان میماند
#مرضیه_سادات_هاشمی