به ساعت ۱و۲۰ نزدیک میشویم؛
ساعتی که از ما همه داراییمان را ربود...
باید به سیاهبختی شهر گریست
سردار عزیز قلب ما دیگر نیست
این پیکر قاسم سلیمانی ماست؟
نفرین به شما عقربههای یک و بیست
علی رفیعی وردنجانی
عکس رخت فتاده به حوض دلم عزیز
افتاده عکس ماه یلی مطلع غزل
گفتند قاسمی و مگر غیر از این شود
هستی و هست و قسمتت «احلی من العسل»
ای وزنهی تعادل سکان چپ و راست
مام وطن چگونه تو را یافت در بغل
کشتی نحس فتنهی منفور در گل است
انگار خون تو جریان داشت از ازل
چشمت زلال چشمهی ذوق اهالی است
مهر است «رهبری» و تو ماهی در این مثل
#الههگودرزی
.
#سپهبد_شهید_قاسم_سلیمانی
حاج قاسم تو بگو راز دو چشمانت را
رمزآن نرگس مخمور پریشانت را
راز اعجاز نگاهت که مسیحایی شد
رمز شوقی که دریده است گریبانت را
راز دلدادگی و عشق به فرمان «ولی»
رمز افتادگی و قوت ایمانت را
کار شعر و قلمی نیست که توصیف کند
چشم بیمار و شفق گونه ی گریانت را
دل شب، محرم اسرار تو بود و میدید
سر سجاده ی خون، خواندن قرآنت را
تو دراین معرکه ی عشق چه دیدی سردار
شرح کن گوشه ای از سختی میدانت را
«عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد»
عشق یعنی که ببازی همه سامانت را...
دست منحوس ترین دشمن دین، ابرهه وار
خواست خاموش کند نور فروزانت را
غافل از اینکه ابابیل به اعجاز خدا
پاسدارند همه، مکتب تابانت را
نسل داعش همه موراند و یقین میبینند
عزت بی مثل ملک سلیمانت را
خون تو "نصر من الله" شد و غوغا کرد
چشم بگشا و ببین شوکت ایرانت را
چقدر جای تو خالیست و باید بوئید
عطر جاری شده از جانب کرمانت را
«کاش میشد که تو با معجزه ای بر خیزی»
کاش میشد که نبینم تن بی جانت را
«کاش میشد نفسی تازه کنی برگردی»
تا دل سیر ببینم لب خندانت را
کمی از وصل بگو...،بزم حسین و عباس...
چقدر بوسه زدی صورت جانانت را؟
پیشکش، یک بدن سوخته با خود بردی
حضرت عشق ببین، تحفه ی مهمانت را
به فدایت سر سردار، ابا عبدالله
بپذیر این یل جان داده به دامانت را
جان من نیز فدای سر قاسمهایت
با شهادت بخر این بنده ی حیرانت را
#جان_فدا
#مرتضیدرزی✍
.
نیمه شب بود یا سحر یا صبح
بمب آمد به روی قلبم خورد
یک نفر از خدا نمی ترسید
تکه ای از وجود ما را برد
با زمستان بهار آمد، در
باغِ بغداد غنچه ها وا شد
بر زمین خون شکوفه می داد و
دشتی از گل عجیب برپا شد
خاک و افلاک نورِ سرخی داشت
آسمانش پر از ستاره شد و
کل منظومه اش بهم میریخت
پیکرش مثل ماهپاره شد و
مردِ نورانی از عبای خودش
کفنِ سرخ دست و پا میکرد
رنگِ داغِ غروبِ چشمش،حیف
با نمِ گریه هم نمیشد سرد
منبرِ مغرب از عطش می گفت
روضه ی مشرق از غمش می خواند
در شمالِ هوایِ دلگیری
در جنوبی ترین مکان میماند
#مرضیه_سادات_هاشمی
YEKNET.IR - vahed 2 - fatemie 2 - 98.11.10 - nrimani_5888587337490761419.mp3
7.28M
🌹از حیدر مظلومیت گرفتی
🌹از عباس سربازی سپاه
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #واحد #حماسی
🏴 #سالگرد_شهادت_حاج_قاسم_سلیمانی