🔴 #حکایت_روز
💫جوانی با دوچرخهاش به پیرزنی برخورد کرد ، بجای عذرخواهی و کمک کردن به پیر زن شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن و سپس راهش را ادامه داد و رفت
🔹پیرزن صدایش زد و گفت:
چیزی از تو افتاده است...
🔻جوان به سرعت برگشت و شروع به جستجو نمود
🔹پیرزن به او گفت:
مروت و مردانگیات به زمین افتاد ، هرگز آن را نخواهی یافت!!!
💫زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد
هیچ ارزشی ندارد.....
💫زندگی حکایت قدیمی کوهستان است!
صدا میکنی و میشنوی
پس به نیکی صدا کن ،
تا به نیکی به تو پاسخ دهد...
🇮🇷 با ما همراه باشید.
🌐 eitaa.com/emdada_jarghooya
╰┅═🍃🌺🍃═┅╯
📌#حکایت_روز
🔸#قدرفرصتهای_ناب_رابدانیم!
✍ یکی از مفسران قرآن کریم میگوید :
مانده بودم :
«لفی خسر» در"سوره والعصر "
را چگونه معنا کنم،
از بس فکر کردم خسته شدم
و با خود گفتم :
بروم سراغ سورههای دیگر تا فرجی شود.
🔹نقل میکند :
روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم میگوید :
مردم رحم کنید به کسی که سرمایهاش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه،
🌟نگاه کردم دیدم او#یخ_فروش است و یک قالب یخ آورده،
هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن و او التماس میکند از مردم که از من یخ بخرید
🌟من معنای «لفی خسر» را در سوره عصر
از این یخ فروش فهمیدم
💫ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است
اما قدر این نعمتها و فرصتهای ناب را نمیدانیم و درک نمیکنیم
🔰 مگر زمانی که دیر میشود
و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست.
🇮🇷 با ما همراه باشید.
🌐 eitaa.com/emdada_jarghooya
╰┅═🍃🌺🍃═┅╯
📌#حکایت_روز
✍ فرزند یکی از سران ممالک در خاطرات خود می گوید :
سال ها پیش، شبی دیر وقت، در ساعات بعد از نیمه شب مرا از خواب بیدار کردند و گفتند:
مادرت می خواهد تلفنی با شما صحبت کند.
خیلی تعجب کردم این چه کار مهمی است که در این موقع مرا از خواب بیدار کرده اند.
خواب آلود پای تلفن رفتم؛
مادرم بدون مقدمه گفت:
🔹سلام پسرم!
به تو تبریک می گویم،
امشب، شب تولد توست.
با اوقات تلخی جواب دادم: همین؟!
این موقع مرا از خواب بیدار کردی که شب تولد من است؟
مگر ناراحت شدی؟
البته که ناراحت شدم مادر جان! این کار را می توانستی فردا صبح انجام دهی.
🔸مادرم با خنده گفت :
ناراحت نشو عزیزم،
۲۹ سال پیش از این، درست در همین ساعت مرا از خواب خوش بیدار کردی،
درد شدیدی عارضم کردی،
اهل منزل و همسایه را هم از خواب بیدار کردی،
مرا مجبور کردی بیمارستان بروم.
دکتر و پرستار دورم جمع شدند،
چه شده؟
چه خبر است؟ هیچ.
🔹معلوم شد آقازاده می خواهند تشریف بیاورند،
در حالی که سرکار، صبر نکردید صبح روز بعد تشریف بیاورید و بی جهت عده ای را از خواب خوش محروم نسازید.
❇️ نتیجه :
همیشه اول یه سوزن بخودت بزن بعد یه جووالدوز به مردم 😜
📚 منبع :
پاک نیا عبدالکریم ؛ پدر، مادر شما را دوست دارم، ص:۱۷۲
🇮🇷 با ما همراه باشید.
🌐 eitaa.com/emdada_jarghooya
╰┅═🍃🌺🍃═┅╯