13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهشت و جهنم من چه شکلیه...؟🔻
[ توضیحات دکتر عباس موزون ، محقق تجربه های نزدیک به مرگ...🕊]
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
....
پاک شدن گناهان کبیره ! 👌
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
14.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ چگونه #حق_الناس را جبران کنیم؟
👌 از دست ندهید
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
من بینهایت قسمت اول.mp3
5.35M
خودت رو یهجور دیگه تعریف کن..!)
🎞 سریال آموزشی《من بینهایت》
💢 از خودشناسی تا آرامش
📌 #سریال_من_بی_نهایت
🎙 #قسمت_اول_صوتی
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✒️جلوی آیینه بایستید به خودتون احترام بذارید🫡
.
.
.
🎙دکترهلاکویی
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آدمیزاد سختِشه که بگه "به مَن توجه کن". برایِ همین قیل و قال راه میندازه، عصَبی میشه، داد میزنه، قهر میکنه، فَرار میکنه، با خودِش و زَمین و زمان لَج میکنه، برایِ اینکه به چِشم بیاد، برایِ اینکه دیده شه ..
تو فقط میبینی که چِشماشو میبَنده و داد میزنه و هیچی نِمیشنوه؛ اون داره میپَره و دستاشو تِکون میده و میگه "هَی، من اینجام، ببین مَنو!"
داره میگه "به مَن توجه کن .."
و میدونی چقَدر درموندَست این جمله؟ .. سراسَر اِستیصاله .. و وقتی به زبون بیاد؛اگه به زَبون بیاد، دیگه گفتن و نگفتنِش، فَرقی نداره ..
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶🎶.
مهربون بودن :
.
.
.
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
27.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.......
کلید معمای سلوک..!) 🧐
🎞 سریال آموزشی ■《من بینهایت》
💢 از خودشناسی تا آرامش
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
AudioMix_11-11-23_22-49-10-546_11-11-23_22-49-12-946.mp3
8.03M
🔴 4 قانون در ارتباط کلامی
⚪️ نکته ی سوم
#ارتباط_موثر
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
💠دقایقی #حرف_حساب_دل❣
#خیلی_زیباست👇👇
#درد دارد دویدن(!) و نرسیدن 🏃
که دویدن ما #درجا زدن است...
به قول #شهید_آوینی تنها کسانی مردانه میمیرند که #مردانه زیسته باشند...👌
شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان #عاشق شهادتیم...😔
بسنده کردیم فقط به #عکس🌅 چسبانده شده ی دیوار اتاق!
عکس و #دلنوشته_شهدایی📝 که فقط پست #اینستاگرام شد!
کانال های #مجازی که پر شد از صوت 🎙و روایت شهدا!😞
و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه👀 #شهید را درک نکردیم...🙁
💢#شهادت تنها برای #شهیدان است...
که #آسمان و #خاک این عالم شهادت
می دهند به برای خدا شدن شهیدان...
#نخواستیم شهادت را؛❌
اگر #می_خواستیم هر مکان و زمان⏱ که باشیم #شهادت ما را در بر خواهد گرفت...🕊
به یاد صحبت های #حاج_حسین_یکتا در ظهر عاشورا ی فکه:
اگر شهادت را می خواستیم!👇
⚜در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی، محمد مهدوی میری...
⚜در شمال تهران هم باشی،شهید صیاد شیرازی میری...
⚜در وسط #بازار هم باشی،شهید لاجوردی میری...
⚜وسط این رمل های #فکه بعد از جنگ هم باشی،سید شهیدان اهل قلم میری...
⚜مصطفی احمدی روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های #تهران به شهادت میری...
شهادت را #بخواهیم...
اگر #خادم_الشهدا باشیم...
شبیه شان می شویم...👥
نه به حرف ، در #عمل...💪
#شهیدانه زندگی کنیم که #شهید می شویم...🌷
و حالا باید گفت:👇
⚜زیر چرخ اتوبوس🚌 زائران شهدا در پارکینگ
#طلاییه، هم باشی!
#شهید حجت الله رحیمی میری...
⚜خادمه الشهدا در فضای مجازی💻،در حله عراق هم باشی؛
بعد زیارت اربعین... #شهیده_توران_اسکندری میری...
#التماس_دعای_شهادت🌸🍂
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
#خاطرات (قسمت هفتم)
فرصت زیادی نداشتیم، بقیه یگانها کارشان را تمام کرده بودند، مانده بودیم ما که باید سریعتر شناساییمان را تمام میکردیم. آن شب پنج شش تیم آماده شدند. موقع حرکت، کاوه گفت منم تا دیدگاه با شما میام و آمد. میدانستیم چه قصدی دارد، دیدگاه را بهانه کرده بود، همیشه همین طور بود بایست خودش میآمد از نزدیک راهکاری را میدید، به این قانع نمیشد که ما براش گزارش ببریم. میگفت من شخصاً باید بدونم شب عملیات نیروها از چه جاهایی به دشمن میزنند و باید بدونم که شما چه جور راهکاری را انتخاب کردهاید.
تیمهای گشتی که رد شدند، کاوه هم با ما راه افتاد. هرچه کردیم حریفش نشدیم. گفتیم شاید روی منصوری را زمین نزند، یعنی کمتر پیش میآمد که او چیزی بخواهد و محمود جواب رد بدهد. بین همه بچههای مسئول برایش احترام خاصی قائل بود، معاونش بود. پاپیش گذاشت و گفت آقامحمود شما نیا تا هرجا که بگی خودمان میریم، اینطوری خیالمان راحتتره. تا او را مطمئن کند ادامه داد بچهها قول میدن امشب کار شناسایی رو تمام کنن. فایدهای نداشت، راهش را کشید و رفت. ما هم راه افتادیم دنبالش. کمی که رفتیم رسیدیم به نقطه رهایی.
هدف هفت، ارتفاعات بلفت بود که هم دور بود و هم خیلی مهم و حیاتی، محمود هم قاطی همان تیمی شد که باید به آن سمت میرفت. دویست سیصد متر مانده به پایگاه عراقیها، ایستادیم. بچههای اطلاعات میگفتند شبهای قبل تا اینجا آمدیم چون میترسیم راهکار لو بره، جلوتر نرفتیم. یکیشان گفت مهدیزاده همین جا رفت روی مین، حتماً عراقیها حساس شدن.
هوا مهتابی بود و سنگرهای دشمن کاملاً دیده میشد. تا زیر پای سنگر کمینشان رفتیم. همانجا پشت یک تخت سنگ بزرگ نشستیم، آنقدر نزدیک بودیم که صدای حرف زدن عراقیها را به خوبی میشنیدیم. یک سرفه کافی بود تا همه چیز خراب شود. تو چنین حال و احوالی، محمود گفت باید جلوتر برین، از بین سنگرهاشون رد بشین و برید آن پشت ببینید چه خبره؟ همه تعجب کردیم ریسک خطرناکی بود. فاصلهای که ما با دشمن داشتیم کوچکترین حرکتمان را میدیدند، چه برسد به اینکه بخواهیم از بین سنگرهاشون هم بگذریم. با این احوال جای بحث و جدل نبود، همیشه از خدا میخواستیم محمود دستوری بدهد تا ما بی چون و چرا اجرا کنیم. حتی حاضر بودیم از جانمان مایه بگذاریم. تازه اگر یک کم این پا و آن پا میکردیم خودش میرفت.
جواد سالارزاده و یکی دو نفر دیگر اسلحه و تجهیزاتشان را گذاشتند و چهار دست و پا از بین سنگرهای کمین رد شدند. همانطور که میرفتند با تمام وجود، آیه شریفه «وجعلنا» را به نیت آنها میخواندم. تا چشم دید داشت تعقیبشان کردم. آن شب سرما بیداد میکرد. هر چند دقیقه یک بار به اطراف سرک میکشیدم و منتظر صدای تیراندازی بودم.
هوا کم کم رو به روشنایی گذاشت اما از جواد و بقیه خبری نشد. هیجان و تشویش آمده بود سراغم. دهانم را به گوش محمود نزدیک کردم تا بگویم اگر بچهها نیامدند چکار کنم؟ دیدم خوابیده، انگار نه انگار که چند قدمی عراقیها هستیم! هیچ موقع ترس برایش معنی نداشت. توی حساسترین صحنههای نبرد مرگ را به بازی میگرفت. همهاش به اطراف نگاه میکردم، صدایی به گوشم رسید، خوب که نگاه کردم دیدم خودشان هستند. وقتی به ما رسیدند خوشحالی را میشد از حال و هواشان فهمید. جواد همینطور که نفس نفس میزد گفت نیروهای دشمن مثل مور و ملخ جمع شدهاند آن پشت.
محمود که حالا بیدار شده بود گفت فعلاً ساکت باشین تا از اینجا دور بشیم. از همان راهی که رفته بودیم برگشتیم. حالا هوا روشن شده بود، اما ذرات مه همه جا را فراگرفته بود. خیالمان راحت بود که از دید دشمن پنهان هستیم. وقتی به خط خودمان برمیگشتیم خوشحال بودیم که کار چهار پنج شب شناسایی را یک شبه انجام دادیم، این را مدیون حضور کاوه بودیم. (به نقل از همرزم شهید ناصر ظریف)
#شهید_محمود_کاوه 🕊️
📚 سردار آفتاب ۱ ویژه نامه سردار شهید محمود کاوه (📝 حمیدرضا صدوقی)
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•