#خاطرات_دانشجویی😂
ترم یک بود تازه وارد محیط دانشگاه شده بودیم.
همه چیز برامون عجیب غریب و جذاب بود.
بالاخره دانشگاه و محیطش و مختلط بودنش و...
دومین روزی بود که میرفتیم دانشگاه.
۳ تایی(همون دوتا دوست دوران دبیرستانم)
کلاس داشتیم.
منو دوستم مرجان از کلاس اومدیم بیرون،
دوست خیلی درسخونمون😊 مونده بود از استاد سوال میپرسید.🧐
هرچی گفتیم بیخیال بیا بریم گفت نهههه شما برید منم میام.🤓
مام گفتیم باش.☹️
ما رفتیم پایین پله ها منتظرش بودیم😖
که دیدیم خانوم با اون کیف سامسونت مانندش
داره با کلاس باکلاس میاد پایین.🙃
آخه همزمان با اومدن اون ۴_۵تا پسر داشتن میرفتن بالا.
هیچی دیگه آقا من یه کلمه بهش گفتم زری زود بیا.🤪
اینم هول کرد نمیدونم چیجوری شد که یهو دیدیم زهرا داره اونهمه پله رو با پشت میاد پایین😆😆😆😆😆😆😆
آقا ما رو میگی مُررررده بودیم از خنده🤣🤣🤣
با دست زهرا رو به همدیگه نشون میدادیم
و غش غش میخندیدیم.😝😝😝
وقتی رسید پایین شروع کرد داد و بیداد کردن سر ما که چرا منو هول کردید آبروم رفت چرا اونجور میخندید بهم
همه ی پسرا و دخترام داشتن تماشا میکردن صحنه ی فرودش از مبدا کلاس به مقصد راه رو😂😂😂
وای خدااا هنوزم وقتی یادم میاد اون خاطره از خنده چشمام پر از اشک میشه🤣🤣🤣🤣
خیلی خوب بود خیلی🤣🤣🤣🤣
از طرف اعظم خانم عزیز ناحیه ۲
ادامه دارد😃
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈