📣 #شروع_مدارس نزدیکه 👇👇
روز اول مهدکودک رفتن آراد کوچولو رسید .
خیلی خوشحال و هیجان زده بود .😍
از چند روز قبل به همه گفته بود ، من دیگه بزرگ شدم .دارم میرم پیش دبستانی و خیلی خوشحالم ...
آراد تا حالا مهد رو ندیده بود .
فقط از بیرون سرک کشیده بود و متوجه شده بود چند تا سرسره داره و خاله براش تعریف کرده بود که توی مهد میتونه کلی دوست پیدا کنه .
صبح اون روز با میل خودش همراه مامان رفت مهد .
مامان آراد رو به مربی سپرد و برگشت خونه.
ظهر که مامان رفت دنبال آراد ،دیگه آراد خوشحال نبود .🥺
ناراحت و مضطرب بود 😣
مامان گفت :
عه پس آراد خوشحال من کو؟ چی شده عزیزم؟ کسی اذیتت کرده ؟
👦آراد گفت نه !
_ زمین خوردی؟ نه!
_ بهت خوش نگذشت ؟ نمیدونم !
_بازی نکردی ؟ چرا !
_پس چی شده ؟
من دیگه مهد نمیام‼️
_ عه مگه میشه ⁉️ باید بیای ...
مهد خیلی خوبه باور کن....
فردا صبح آراد نمیخواست بیدار شه .🥱
به سختی مامان بیدارش کرد
و به زور آماده ...
دم در مهد با کلی کلنجار حاضر شد بره داخل .لباس مامان رو میکشید و میگفت تو هم باید بامن بیای داخل ❗️
جمله تکراریش این بود :
نه...نه...نمیخوام تنها باشم ..
مامان میگفت تنها نیستی که ❗️
این همه بچه ❗️
مگه خانم مربی رو دوست نداری⁉️
آراد گفت :
چرا ولی من تو رو میخوام...
مامان حسابی کلافه شد😩
🧐راستی آراد دیروز چی شد
که به این روز افتاده ؟؟؟
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💚https://eitaa.com/ems_psy💚