#ارسالی_همسنگری😍👇
سلام وقتتون بخیر بابت کانال خوبتون یک دنیا ممنونم
میخوام از نحوه آشنایی خودم با #شهیدهمت بگم
🌸سال سوم دبیرستان بودم ک خواهر کوچیکتر از خودم اومد خونه وگفت تو مدرسمون نمایشگاه دفاع مقدس بود خیلی قشنگ بود گفتن هرکس میخاد باموسسه همکاری کنه میتونه فرم پرکنه📝 ما باهاش تماس میگیریم.خواهرم فرم رو پرکرده بود ک یک هفته بعدش تماس گرفتن گفتن روز جمعه برنامه داریم میتونید با اعضای خانواده تشریف بیارید.جمعه صبح من و خواهرکوچیکم و خواهرم بزرگترم باهم رفتیم.وقتی وارد شدیم اونقد استقبال ازمون گرم بود ک من فکر کردم من رو با فرد دیگه ای اشتباه گرفتن همونجا عاشق مسئول رابطین مدارس شدم😇 و هر هفته جمعه ها ک برا رابطین کلاس بود میرفتم ناگفته نماند اون یک سال رو ب عشق اون خانم میرفتم نه شهدا🙁
تا اینکه عید برا راهیان نور ثبت نام میکردن با ما تماس گرفتن گفتن فلان قد هزینشه گفتیم نمیتونیم بیاییم.از مسئولمون اصرار و از ما .... تا اینکه ازم دلیلیشو پرسیدن گفتن بین خودمون میمونه منم گفتم ک ما سه نفریم نمیتونیم هرسه مون بیاییم هزینش زیاده😞.اون لحظه ک گفتم پول نداریم ی لحظه مسئولمون سکوت کردن و خداحافظی کردن.فرداش تماس گرفتن گفتن نفری فلان قد از هزینه شما سه تا خواهر کم میکنیم گفتم شرمنده واقعا نداریم.ایشون هرروز سه بار یا بیشتر تماس میگرفتن📲 و هزینه رو کم میکردن ولی ما بخاطر شرایط مالیمون نمیتونستیم بریم و مسئولمون میگفتن آسمون بیاد زمین زمین بره آسمون من شما سه تا رو میبرم جنوب ک میبرم ☺️تا اینکه پدرم متوجه شدن و ناراحت شدن ک چرا خودسر دعوتشونو رد میکنم ولی تونستیم قانعشون کنیم ک واحب نیست ان شالله سال بعد میریم. بعد سه روز سرور عزیزمون دوباره تماس گرفتن نفری فلان قد ازهزینتون کم کردیم خواهشا نه نگید مابقی رم هروقت داشتید میدید یا خورد خورد بدید دیگه نتونستیم نه بیاریم و راهی اهواز شدیم😍.اون موقع ک مارفتیم اوایل شروع راهیان نور بود مثل الان تو یه پادگان نبودیم هرشب تو یه پادگان اقامت داشتیم.( پدرم پولی داده بود ک همراهمون باشه ما اصلا ب اون پول دست نزدیم ک برگشتیم اولین قسطمونو با اون پول بدیم) تو پادگان میشداغ بودیم ک بعد شام رزم شبانه داشتن✌️. متاسفانه بعد صرف شام اومدیم اتاقمون دیدیم وسایلمون درهم شده نگاه کردیم دیدیم یه مقداراز پولمونو دزدیدن☹️.اونقد گریه کردیم حتی رزم شبانه هم نرفتیم.وقتی مسئولمون متوجه شدن کارد میزدین خونشون درنمیومد. خلاصه اون شب با سختی برامون گذشت.فرداش رفتیم مناطق.اصلا نمیتونستم بفهمم ک چرا همه کفشاشونو درآوردن یا چرا گریه میکنن البته بعضی جاها گریم میومد اما چون چادر نداشتم خجالت میکشیدم😢 گریه کنم تا اینکه رفتیم طلائیه وقتی از سه راهی شهادت گفتن از مقر ابوالفضل العباس حال دلم منقلب شد وقتی از #شهیدهمت گفتن ک چطور شهید شدن و مادر یه شهیدی هم آورده بودن ک پسرشون همرزم #شهیدهمت بودن اون لحظه دلم لرزید و با خودم عهد بستم ک چادر سر کنم👌 و مسیر زندگیمو تغییر بدم خواهرم بزرگمم همینطور.وقتی برگشتیم چادر سر کردیم تا ب امروز ک ۱۸ سال میگذره. ان شاءالله خدا همیشه توفیق بده و چادر تا روزی ک از دنیا میرم کنارم باشه ( این مسئلم رم بگم بخاطر چادر سرکردنمون بین فامیل و دوستامون خیلی تحقیر شدیم مخصوصا من😞 ، چون خواهرم بلافاصله حوزه دراومدن زیاد نمیتونستن بهشون متلک بگن خلاصه دلمونو زدیم به دریا و مقابله کردیم).یک شب که دلم از حرف دوستام و یکی از فامیلمون که خیلی باهاش صمیمی بودم شکست💔 #شهیدهمت و شهید زین الدین رو تو خواب دیدم ک بهم گفتن ناراحت نباش هرچقد به خدا نزدیکتر باشی امتحانت سخت تره😊☝️.🌸الان خواهرم حوزوی و مشاور دینی و یکی از طلاب موفق شهرمون هستن🌸 بنده هم بخاطر مشکلاتی ک برام پیش اومد نتونستم درسمو ادامه بدم ولی خداروشاکرم عنایتش شامل حالمون شده🙂 ناگفته نماند بعد برگشت از موسسه تماس گرفتن گفتن برا شما سه تا خواهر نفری شد پنج هزارتومن هروقت داشتید بدید ماهم خوشحال پانزده تومن همونروز بردیم موسسه و تشکر کردیم🌹
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
این بزرگوار یکی از شاگردان #همسرشهیدهمت بودن😍👇
سلام عليكم
خاطرات #شهیدهمت از زبان همسر گرامی ایشان مرا به دوران دبیرستان برگردانید، زمانیکه سرکار خانم بدیهیان دبیر شیمی ما بودند....☺️
خانم بدیهیان حدود سی و دو سه سال پیش دبیر شیمی ما بودن و در فرصتهای مناسبی که بدست میومد خاطرات خودشون وزندگی شون رو برامون میگفتن🙂، تقریبا اکثر خاطرات کانال رو از زبان ژیلا خانم شنیده بودم....😇
فقط این رو بگم که بعد از باز شدن راه کربلا قسمت نمیشد بریم کربلا تا اینکه نوروز سال89رفتیم راهیان نور، به موقعیت #شهیدهمت که رسیدیم خاطرات خانم بدیهیان و ازدواج شون به یاد آوردم و #شهیدهمت رو قسم دادم به مهری که به خانم بدیهیان داشتن و ازش سفر کربلا خواستم💔، دقیقا نورزو سال بعد سفر عتبات قسمتمون شد. به این ترتیب اولین سفر عتبات ما از معجزه #شهیدهمت و علاقه ایشون به خانم بدیهیان بود.☺️☝️
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
#شهیدهمت هر شب بایاد شهدا به خواب میروم وهمیشه باخود گویم شهدا آسمانی بودند وآسمانی شدند🕊 میگویند که شهدا زنده اند ومن این را خوب میدانم #شهیدهمت خودت خوب میدانی واز گرفتاری من باخبری تو را به خون شهدا قسم میدهم شما به خدا نزدیکی به خدا بگو کمکم کنه به امام حسین بگو منو دست خالی ردم نکنه .اونجا محفل شهداست همگی جمعتون جمعه حاج قاسم هم کنارته💔 به حاج قاسم بگو یکی از همون دختراش گرفتاره بگو واسه من دعا کنه .السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین .شادی روح همه صلوات اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم.
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری👇
سلام عزاداریهاتون قبول
مراسم تشییع جنازه نمادین حضرت فاطمه...💔😔
التماس دعا
✨📿قبول باشه حاجتروا بشید لطف و عنایت حضرت زهرا س شامل حالتون انشاءالله📿✨
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری👇👇
#دل_نوشته
دیشب روضه دعوت داشتیم... روضهی حضرت مادر... صاحبعزا پسر فاطمه مهدی صاحب الزمان و میزبان روضه #امام_سیدعلی_خامنهای ... شب شهادت مادر بیت رهبری غوغایی بود... #آقا اشک میریخت و ما مجنون میشدیم... از بارون چشمهاش طوفان میشدیم...😭
حاج میثم مطیعی دم گرفت و ما دستی به سینه زدیم و عزایی کردیم...
میخوند و خوندیم که:
میدانم یا زهرا شفاعتـــم کنی شهیـــدم
مرا ببر که جا نمانم از رفقای روسفیدم🕊
رفیق روسفید؟ مگه روسفید تر از #حاج_همّت رفیق داشتم؟ حاجی شد عکس جلو چشمام... چشماش شد عکس جلو چشمام... هنوز عکسش از چشمم دور نشدهبود که کلمههای مداح باز حالمو دگرگون کرد :
#حاج_قاسم ای مالک امت
رفیق حاج احمد و #همّت😭😭
عکسش هنوز بود که اسمش اومد... یخ شدم یـــخ!
#آقا اشک میریخت و من مجنون میشدم... از چشم آقا بارون میریخت و من طوفان میشدم... حاجی روسفیدتر از همیشه رفیق میشد و من شفاعت میشدم...😭😭
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
🌸✨حرم اقا علیبنموسیالرضا
نائبالزیاره حاج همت✨🌸
حاجتروا بشید انشاءالله🌹
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
بسم الله الرحمن الرحیم
نامه ای به حاج قاسم📝
من به حاج قاسم عمو میگویم ....عموی خوبم چه کرده ای با دل ها که بعد از چهل روز هنوز از غمت میسوزم💔
عموقاسمم واسطه بین خدا شدی مشکلاتم حل بشه😢
عمو قاسمم تو را ندیدم اما حضورت رادر خانه مان احساس میکنم
عمو قاسمم چشمانت نگاهم میکند با من حرف میزند مثل این که به من میگوید همیشه برای امام زمان دعا کن
عمو قاسمم مظلوم شهید شدی به یاد دست افتاده ات می افتم اشک امانم را نمیدهد با دستت دست تمام جوانان راگرفتی که به سمت گناه نروند به سمت خدا بروند
عمو قاسمم مدیونتم به ولله قسم مدیونم هیچی هدیه ندارم بهت هدیه بدم به جزیک سوره حمد برایت میخوانم هرچند جایت بهشت است وبه حمد من احتیاج نداری اما تو برای ما حمد بخوان عاقبت بخیر بشویم و......شهادت
یاعلی مدد
@enayate_shahidhemat