#ارسالی_همسنگری
سلام وقت بخیر
من میخواستم خوابی که از سردار دلها دیدم و بازگو کنم این خواب برمیگرده به قبل چهلم سردار:💔
تو خواب دیدم که توی ی روستای ناشناخته بودم ناگهان ی نفر منو به اسارت خودش گرفت ادم خوبی نبود
و منو نزدیک یک مغازه کوچیک برد،
من از دستش فرار کردم رفتم توی مغازه
به بهانه خرید خودمون مشغول کردم که یهو دیدم سردار روی ی صندلی تو مغازه نشسته😢 شوکه شده بودم هم متعجب بودم هم خوشحال که ایشونو میبینم اخر طاقت نیاوردم رفتم جلوشون زانو زدم و با گریه😭 ازش میخواستم کمکم کنه ، و من میدونستم انگار یه حسی به من گفته بود سردار اونجا نشسته بوده و مراقب بوده داعش نیاد و اتفاقی نیافته
و ایشون رفتن بیرون از مغازه نشستن باز من دنبالشون رفتم نمیدونم چطور شد که یهو ازشون سوال کردم منو کی میبرید گفتن( در اخر) میبرم
و نفهمیدم منظورشون چی بود😞 حتی باز ازشون سوال کردم ولی جواب ندادن
و مقداری نصیحت کردن بعدم بیدار شدم
و من به یقین رسیدم که سردار باز هم زنده است بازهم محافظت میکنن از کشور....😔
@enayate_shahidhemat
نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
🌸🍃 🍃 •|| #همسر_شهید . منــ چہـ میدانسټمــ🍃 ڪ بعد→ ٺُ دیگر ایݩــ🌏 دݩـیا دݩیاے سابقــ✨ نخواهد شد🍃 از
#ارسالی_همسنگری👇👇
به توسلام درودهمسرفداکاروصبورحاج همت قهرمان نه اینطورنیست ماهرگزشماوصبرتان وگذشت وفداکاریتان رافراموش نکردیم ونه ایثاروخون حاج همت را:لحظه ایی شهداواهدافشان راازیادنمیبریم ودرحدتوفیق درمسیرشان هستیم ودعاگوی شماوفرزندان صبورتان که حتماجای پدرراپرکرده ان وآرمانهای حاج همت رادنبال میکننداگرقدت خمیدوتنهایی بچه هارابزرگ کردی ماشرمنده ایم که نمیدانستیم کجاییدتاکمک تان باشیم امامن وامثال من همیشع مدیون ودعاگوی شماییم
کوتاهی مارابه بلندی روح بزرگ ومعنویتان ببخشیدوبدانیدریشخندی درکارنیست شماافتخارملت ومایه سربلندی ماهستیدنفسهایمان گروزحمات وتنهایی های شماست الهی آن روزکه همه حسرت میخورن شمادرکنارحوض کوثرازدستان پرمهرساقی کوثرعلی ع آب بنوشیدوبالبخندهمیشگی حاج ابراهیم همت باایشان محشوربشویدوهمه تلخیهابه کامتان شیرین وگوارگردددورنیست آن روزاندکی دیگرصبرکنید
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری👇
#قسمت_اول
بسم حبیب
سلام و عرض تسلیت ایام محرم خدمت تمامی عزیزان کانال که با لطف میخونید اجرتون با صاحب این ماه
داستان زندگی و عنایات حاج داداش به بنده بسیار هست و در چند پست خدمتتون ارائه میدم
🌸آغاز سخن بر میگرده به زمانی که
دانشجو بودم و توی حال و هوای خودم
یه دختر که عشق مد روز و شیطنت و...
البته اهل نماز روزه بودم اما اینکه با شهدا آشنا باشم و بشناسم نه☺️
تا اینکه دانشگاه برنامه راهیان نور گذاشت اسفند ماه
با دوستام گفتیم میریم اردو حالا با بچه بسیجی ها چه ایرادی داره کاریشون نداریم
توی مسیر کلی شلوغ کردیم گفتیم و خندیدیم
تا رسیدیم بیمارستان صحرائی امام حسن مجتبی (ع)
ورودی اونجا یه بنر بزرگ از یک اقایی زده بودن با چشمان نافذ و لبخندی محو
نگاهم که بهش افتاد مثل برق گرفته ها بودم اونم برق سه فاز
بی اختیار میخکوب اون تصویر شدم
نمیدونم چرا ولی دلم لرزید به شوخی گفتم السلام علیکم و رحمه الله
دوستام خندیدن گفتم بچه ها حاجیمون انگار اومده استقبال 😁
همون موقع یکی از بچه های بسیجی اومد گفت حاج همت رو میشناسی؟
گفتم نه چطور گفت مگه الان نگفتی حاجی اومده استقبال؟ گفتم شهید همت که میگن ایشونه؟
تایید کرد و من اینبار عمیق تر نگاش کردم. اسمش رو شنیده بودم ولی تصویرش رو تاحالا ندیده بودم
تو جمع بچه ها میگفتن میخندیدن ولی من یه جوری شده بودم بقول بچه ها اصلا تو باغ نبودم همش تصویر اون شهید جلو چشام بود بین بچه ها همون خانم رو پیدا کردم گفتم این شهید همت کجا شهید شده گفت جزیره مجنون
گفتم اونجا هم میریم؟ گفت نه ولی طلائیه به اونجا نزدیکه. گفتم اونجا چی میریم گفت جز برنامه نیست نمیبرن
پنچر شدم... 😔
نمیدونم چرا
نمیدونم این حس چی بود بجونم اومده بود
وقتی سوار اوتوبوس شدیم به راننده گفتم آقا طلائیه نمیرین؟
گفت سری های قبل بوده الان نمیرن
گفتم نمیشه برین به بقیه نگیم
نمیدونم راننده چی حس کرد شایدم براش این درخواست از دختر شیطون ماشین عجیب اومد با مسئول صحبتی کرد و گفت میبرمتون طلائیه😍
بلوایی تو دلم شد وقتی رسیدیم حال و هوام عجیب بود بی اختیار مثل کسی که چیزی رو گم کرده اشک میریختم و دنبال شهید همت میگشتم
دوستام متحیر بودن و براشون عجیب بود چی شده که گریه میکنم از جمع شدم و یه گوشه تنها نشستم و با شهیدی حرف زدم که اصلا نمیدونستم کیه که دیدن یه چهره ازش دوروزه دلم رو متلاطم کرده
دلتنگ بودم اما...
انگار گم شده بودم تو دنیای جدید
برگشتیم و تمام دغدغه ی من شد شناخت این شهید با نگاه خاص
#ادامه_دارد...
@Enayate_shahidhemat
نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
این اون تصویر بود که اولین بار دیدم💔😔
#ارسالی_همسنگری
🌸 داستان منو حاج داداش
👈قسمت دوم
وقتی برگشتم از راهیان نور خیلی دلتنگ اونجا بودم حتی دلتنگ اون جمع
یه روز رفتم سراغ خانمی که مسجدی بود و جلسه قرآن میذاشت ماه رمضون
ایشون همیشه از من میخواست بیام عضو بسیج مسجد بشم و کارهای فرهنگی انجام بدم ولی من اون موقع دوست نداشتم اون محیط رو
وقتی بهشون گفتم میشه برام از شهید همت بگین
بهم گفت چی شده که از ایشون میپرسی؟؟
گفتم راهیان اسمشون رو شنیدم دوست دارم بشناسمشون
با لبخند گفت پس خود شهید دعوتت کرده راهیان میخواد دوستت بشه
گفتم مگه شهید دعوت میکنه😳
با خنده گفت بله اول اونا انتخاب میکنن
بعد اجازه میدن شمام اونا رو بشناسی
تو فکر بودم که گفتن
میدونستی ایشونم بسیجی بودن و بعد هم پاسدار؟😉
بازم تو فکر فرو رفتم ولی بعد گفتم نمیدونستم ولی با اینحال میشه برام از ایشون بگین؟
بهم قول داد روز بعد در اینباره بحث کنیم
روز بعد یه برگه چاپ شده دستم داد و گفت اینو بخون و داخل اینترنت بیشتر سرچ کن
توی برگه وصیتنامه شهید بود
برام دغدغه شده بود بدونم اینکه تولدشان چه تاریخ بوده بچه کجاست خلاصه بیوگرافی ایشون رو کامل بدونم
دیگه هر سری کارم شده بود متنهای مختلف گیربیارم از ایشون
بهشون گفتم آقای همت اگه شما زنده اید اگه واقعا منو انتخاب کردید برا دوستی یه نشونه بدید تا باورم بشه
چند وقت بعد یه نمایشگاه زده شد تو مرکز شهر و اتفاقی دیدم کتاب عکس شهید همت بین اون همه کتاب منو جذب میکنه رفتم و برای اولین بار
بجای لاک و لوازم آرایش و لباس تازه مد شده و پوستر شادمهر عقیلی که خواننده مورد علاقم بود
👈چیزی خریدم که مربوط به شهدا
اومدم خونه دونه دونه عکسها رو با لذت ورق زدم گفتم وای این نشونه بود😍
عکسارو ورق میزدم و با عکسای شادمهر روی دیوار مقایسه میکردم
یه حس عجیبی بود اونم چون حس کردم شهید بهم نشونه داده
از اون روز به بعد خیلی بهش علاقمند شدم دوست داشتم صدا شو بشنوم اونم باهام حرف بزنه یا خوابشو ببینم
اما خبری از خواب نبود و نشونه ها از طریق متن و کتاب میرسید و به همینا دلم خوش بود😊
@Enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
زمانیکه ۱۴ساله بودم
حتی عکس حاج همت هم ندیده بودم
اون زمان سال ۷۳ بود هنوز مثل الان فضای مجازی که نبود
البته سالشو دقیق خاطرم نیست
ولی یادمه محرم بود...مادرم بیمارشده بودن ...من به شهدا ارادات داشتم ودارم..حالشون خیلی بد بود بستری بودن ..خون دماغ شدید میشدن وفشارشون بالا میرفت اصلا یک هفته بود خون دماغشون قطع نمیشد..پزشکا دیگه هیچ راهی واسه درمانشون پیدا نمیکردن...یادمه یه شب قبل از تاسوعا بود حجله حضرت قاسم تو هیات داشتیم رفتم کلی گریه وزاری ..عصرشم رفته بودم سر مزار شهید دفاع مقدس...خلاصه کلی درد دل با حضرت قاسم وشهدا کردم که مادرم از شما میخوام...شب تاسوعا تو عالم خواب دیدم ..یکی منو بیدار میکنه واسه زیارت عاشورا..چند باری صدا زدن من بیدار شدم ..زیارت عاشورا خوندن واسم منم گوش دادم..گفتم شما کی هستی ..گفت مگه از شهدا نخواسته بودید مادرتون شفابدن😢 ...گفتم اره ولی شما رو نمیشناسم..یه لقمه نون وپنیر بود یا نون وماست خاطرم نیست به من دادن گفتن ببرید واسه مادرتون ان شالله عاشورا برمیگردن خونه😔...گفتم حالا بگید شما کی هستید گفتن من #ابراهیم_همت هستم ..یه روزی میهمان شهرمون میشید حتما زیارتم بیاید خوشحال میشم☺️...راستش واقعا روز عاشورا مادرم خوب شدن وکلا بیماریشون از بین رفت ..تا الان اون بیمازی سراغشون نیومده الحمدالله...ومن با کمال ناباوری از شهر شیراز میهمان شهرشهید همت شدم😭 و۱۵ ساله به سبب ازدواج اینجا زندگی میکنم🌹
@Enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
سلام من به شهیدهمت متوسل شدم وحاجت ازدواجم را به واسطه شهیدهمت ازخداگرفتم😍😍😍🌺
من به شهیدهمت متوسل شدم براش صلوات فرستادم وگفتم یاشهیدهمت دعا کن خدا همسری خوب وباایمان به من بده شهیدهمت دعا کرد ومن الان یکسال است ازدواج کرده ام البته ازدواج دومم هست خداراشکر من هروقت ازحاج همت حاجت خواستم حاجت من را داده است من رفتم همونجایی که شهیدهمت مزارش ن هست ساکن شدم یعنی شهرضا شوهرم شهرضایی است
آقااحمدرضا سال97سالروز ازدواج حضرت زهرا وحضرت علی اومدند خواستگاری من وبعداز12 روز شب تولدامام هادی ماعقدوازدواج کردیم😍
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
سلام داداش همت
میدونم داداش که دستمو گرفتی خیلی وقته اما من میزنم خرابش میکنم با گناهام😔
خودت کمکم کن داداش مثل همیشه نجاتم بده از گناه خسته شدم دیگه
اونقدی که دل امام زمانو شکستم😭
کمکم داداش کمکم کن تو رو به حضرت زهرا کمکم کن😭
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
سلام
میخوام اشنا شدنم با شهید همت رو بگم که چه جوری اتفاق افتاد.
سال ۹۰ ازطرف بسیج میخواستن بسیجی ها رو ببرن راهیان خب ماهم مثل بقیه دل داشتیم دلمون هوایی شد دلمون هوایی جایی شد که حتی یه بارم نرفته بودیم که از نزدیک ببینیم که چیه و چه خبره اونجا.اره منم مثل بعضی خانواده ها که خیلی سختگیرن نمیزارن بچه شون بره راه دور اونم اگه دختر باشه.خب خانواده ماهم مثل بعضی خانواده ها اجازه ندادن.کلی گریه کلی اسرار فایده نداشت که نداشت. وقت اسم نویسی تموم شده بود. حالا خانواده ما راضی شده بودن.از همه جا ناامید. ورداشتم رفتم پایگاهی که اسم نویسی میکنن گفتن هنوز وقت هست خلاصه ما اسممون رو نوشیم و تاریخ حرکت رو بهمون گفتن.اومدیم خونه بعد چند شب خواب دیدم یه بسیجی که با لباس خاکی تنش بود و یه حاج اقایی بود اومدن تو حیاط مون دقیق یادم نیست که چیزی بهم گفتن یا نه ولی تا جایی که میدونم میگن شهدا تا نخوان نمیتونی بری زیارتشون اون بسیجی هم اومده بودن منو دعوت کنن به راهیان ولی خب من این چیزارو که نمیدونستم.خب روز موعود رسید جاتون خالی رفتیم ۳ روزه بود مثل همه راهیان نوریا خیلی خوش گذشت سینه زنی و گریه و حرف زدن با شهدا.
تو راه برگشت از طلاییه بودیم که تو اتوبوس عکسای شهدا رو به بهمون دادن.
عکس #حاج_همت به من رسید.
ما که نمیدونستیم حاج همت کیه الانشم نمیدونم چون خیلی با شهید فاصله دارم از لحاظ معنوی از لحاظ خدایی بودنش.
از اون راهیان هم عکس شهید تو سجاده نمازمه هنوزم دارمش.هر وقت میبینمش سلامش میکنم.باهاش حرف میزنم حاج همت خیلی رفیق خوبیه خیلی بلده برادری کنه.خیلی واسه من برادری کرده خیلی جاها دسته منو گرفته خیلی جاها راه درست رو بهم نشون داده.
خلاصه مطلب اینکه حاج همت شد #رفیق_شهیدم
دیگه هرچی میخوام اول از همه با حاج همت حرف میزنم تا درستش کنه.
خیلی حاجت گرفتم از شهید عزیز دونه دونشو براتون میگم انشاءالله🌹
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
سلام
۱۲ شهریور تولد دخترم بود که با افتخار در حضور شهدا گرفتیم
رفتیم شهرضا دیدار خانواده شهید و زیارت مزارشون
اسم دخترم فاطمه زهرا ست و عاشق شهداست
شس ساله است
#مادر_حاج_همت براش کادوی تولد خرید
یک جعبه مداد رنگی که جلوی کیک گذاشتیم
یک دفتر و یک مداد قرمز و یک مداد سیاه
روز خیلی قشنگی بود
خیلی معنوی بود
یه چیز مهم تر
با خط خودشون اسم خودشون رو تو همون دفتر نوشتند🌹
@enayate_shahidhemat
نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری سلام میخوام اشنا شدنم با شهید همت رو بگم که چه جوری اتفاق افتاد. سال ۹۰ ازطرف بسی
#ارسالی_همسنگری
قبل از اینکه برم راهیان حرف ماهواره بود تو خونه مون متاسفانه خب منم مثل بقیه دلم میخواست ماهواره داشته باشیم نمیدونستم که چیه بدیش.خب از راهیان که برگشتیم اومدن ماهواره برامون نصب کردن.ماهم دلمون خوووش که ماهواره نگاه میکنیم اصلا براتون بگم خودم با چشم خودم دیدم که رو خانوادم داره تاثیر منفی میزاره اونایی هم که میگن ماهم ماهواره داریم ولی میبینیم هیچ مشکلی نداریم و از این حرفا دارن خودشون رو گول میزنن.
هرکی بود میگفت ماهواره رو قطع کنین خوب نیست ولی گوشم که بدهکار نبود اصلا نمیدونستم چی میگن خلاصه هرجا میرفتیم میگفتم ماهواره ندارین وصل کنین بابا چیه میگه😞
از مدرسه میومدم مثل موشک میرفتم پا ماهواره.
ماهواره همه چیمو ازم گرفت.مهم از همش نمازمو هیئتمو 😭.
روضه بود نمیرفتم.مینشستم پا ماهواره.
یه شب خیلی خسته شده بودم یه کم که فکر کردم دیدم هیچی ندارم کلا افسرده شده بودم.تلویزیونو خاموش کردم و بلند شدم برم بخوابم.گفتم خدایا به حق حضرت زهرا ماهواره اتیش بگیره و رفتم خوابیدم.صبح بیدار شدم بیام تلویزیون رو روشن کنم نگاه کنم دیدم شبکه های ماهواره کلا قطع شده فقط شبکه های ایرانی همش درست بود😭
گفتم یا حضرت زهرا😭
اره ماهواره واقعا اتیش گرفته بود😔
خیلی عجیب بود.
حالا میخوام یه چیزیو بگم در مورد ماهواره.خدایی اگه ماهواره خوب بود حضرت زهرا نمیومد دنبال حرف من.که من بگم ماهواره اتیش بگیره بانویی با این عظمتش کاری کنه تمام شبکه ها قطع بشه فقط ایران درست باشه.
دوست عزیز حتی اون مدیر فارسی وان گور به گور شده که خودشون و دار و دستشون این فیلما رو میسازن ازش سوال کردن که شما این فیلما رو میسازید خانواده های خودتون هم میزارین نگاه کنن گفت نه اینجا کسی حق نداره این فیلما رو نگاه کنه.
اره این فیلما فقط واسه بچه شیعه هاس که چادر حضرت زهرا رو از سرشون بکشه.که بهشون یاد بده میتونی ازدواج کنی ولی چشمت دنبال ناموس مردم هم باشه.این فیلما واسه اینه که مرز محرم و نامحرم رو از بین ببره.
میخوان خانواده های ایرانی رو از هم بپاشونن که به جای بچه برن سگ و گربه دست بگیرن. فقط واسه همین
ختم کلام چندساله که ماهواره نداریم
به لطف خدا و عنایت حضرت زهرا و شهدا. قضیه ماهواره اولین چیز خطرناکی بود که شهدا ازم دورش کردن.
ببخشید سرتون رو درد اوردم
بازم عنایات شهدا هست وقت کنم براتون میگم انشاءالله🌹
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
سلام
بسم الله الرحمن الرحیم
من فقط دوتا عنایت از شهید دارم که براتون می گم
اولی جونم و دومی آبرومو نجات داد
توی پایگاه بسیج یک بار یک تهمت بزرگی به من زدند که خیلی به کار های من می خورد دوهفته هیچکس بامن حرف نمی زد بعد دو هفته هم
آنقدر توهین و حرف به من زدند که دیگه روم نشد برم بیرون تو خونه خودمو حبس کردم یه شب اونقدر که ناراحت و افسرده شده بودم پناه بردم به حاج ابراهیم که از سه سال پیشش باهاشون دوست صمیمی بودم خوابم برد ولی ترس داشتم ترس این که حاج همت کمکم نکنه و من دیگه چاره ای نداشته باشم
فرداش ساعت نه و نیم صبح همه ی دوستام اومده بودن دم در خونمون وقتی اومدن تو فهمیدم که پنج نفر از بچه ها خواب حاج ابراهیم رو دیدن که ازمن دفاع کرده
از اون به بعد هر چند وقت یکبار با دوستام می ریم سر مزارشون
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری👇
🏴بسم الله الرحمن الرحیم
راستش من حدودا ۴ سال پیش یک طلبه ای به خواستگاریم اومده بود👰 ومن خیلی بچه بودم وسنی نداشتم فقط ۱۵ سالم بود واز ازدواج درک درستی نداشتم وهمیشه ترس اینکه ازخانوادم جدابشم یه روزی حالمو بدمیکرد😥
ازیه طرف حس میکردم دوسش دارم وکنارش آرامش دارم وازیه طرف دیگه جدایی ازخانوادم کلافه م میکرد یک شب که درهمین فکروخیال بودم ازخداخواستم که بهم راه درستو نشونم بده🤭ازبچگی ازمادرم یادگرفتم که هروقت درمونده شدم شب باوضوبخوابم وازخدا بخوام راه درستو بهم بگه😊
اون شب که خوابیدم خواب عجیبی دیدم خواب دیدم که بامادرو عمه ام داریم میریم روضه ی امام حسین🏴 وروضه ی آقا تویه بیابونی بود ویه مقدار کوه وتپه کنارش بود ومردم کلی گریه میکردن😭😭 یهو دیدم یکم اون طرف ترجمعیت یه اتاقی بود که یه پیرمردی اونجا بود ازمادرم پرسیدم مامان اونجا چه خبره؟ گفت دخترم نرو اونجا ولی من کنجکاو شدم رفتم جلودر اتاق ایستادم همون پیرمرد خوش سیما ومهربون بهم گفت دخترم تو این اتاق نرو هرکی رفته تاحالا برنگشته نروداخل☹️ اما من کلی اصرارکردم که دوس دارم برم داخل اتاق وقتی وارد اتاق شدم چشمام هیچ جایی رونمیدید همه جاتاریکیه محض بود😱یه بارکه پلک زدم دیدم توصحن مسجد جمکران ایستادم من تاحالا جمکران نرفتم ولی عین همون عکسایی بود که ازمسجد دیدم مسجد خلوت خلوت بود ویه بویه خوشی که تاحالا توعمرم حسش نکردم میومد😊وکل مسجد پربود ازقاب عکس عکسایی که قیافه هاشون برام واضح نبودن 😕وارد مسجدکه شدم دیدم که انگاراز قفسه ی کتابای قرآن نورمیاد بالا وجلدشون برق میزد یه قران برداشتمو رفتم یه چادر نمازسفید بردارم تانماز بخونم امایهویه نفرازپشت سرم صدام کرد وقتی نگاش کردم دیدم یه مرد جوونی با لباس سفید وچهره ای که برام مشخص نبود واضح ایستاده ویه چادرزیبا تودستشه 😳😳دستشو کشیدطرفمو گفت این چادر مال توئه گفتم مال من؟ بهش گفتم ممنونم ازتوسبدبرمیدارم بهم گفت نه این چادرهدیه ی من براتوئه برات هدیه آوردمش بعد یهوتوذهنم اومد اینکه شبیه چادرعروساست 🤭این مرد ازکجامیدونه یهو بهم گفت این هدیه ی من براتوئه وما ازاعمال شماباخبریم😢من چادرو ازشون گرفتم واومدم انگاریه پله هایی جلوم بود پامو گذاشتم روپله ها برم بالا که همون مرد ازپشت سرم صدازد وایسا وزیرپاتو نگاکن وقتی نگاکردم پله ها چوبی بودن و شبیه پله های یه منبربودن اما جالبش اینه که اون خیلی پله هاش زیاد بود به پله ی سومی که رسیدم دیدم عکس امام خامنه ای روزده ونوشته سیدعلی حسینی خامنه ای متولد ۲۴ تیر۱۳۱۸ وبعدش عکس و تاریخ تولد آیت الله بهجت زده بود وکلی اسم وتاریخای تولد رواون پله ها بودکه وقتی چشام میخورد بهشون بفهمم اونا کی هستن چشام تارمیدید 😔وقتی ازاون آقا پرسیدم اینا کی هستن؟گفت اینا ازیاران حضرت مهدی هستن 💐ومن همین طورکه پله ها رومیرفتم بالا ازپشت سرم صدای امام خامنه ای وآقای بهجت رومیشنیدم که میگفتن آقا آمده بلندبشیم نمازبخونیم🙏من بعداون خواب به خواستگارم جواب مثبت دادم ودقیقا روزعقدم همون چادری که مادرشوهرم ازمشهد برام گرفته بود عین همون چیزی بودکه همون آقا توجمکران ودرخواب به من داده بودن💞 خلاصه دیگه من ازاون روز تاحالا نسبت به رهبری ارادت خاصی پیدا کردم به صورتی که وقتی چهره ی
ایشون روازتلویزیون میبینم یاصداشون رومیشنوم ناخودآگاه گریم میگیره😭😭
سلامتیه آقاامام زمان ونائب شون حضرت امام خامنه ای صلوات 💐
@enayate_shahidhemat