در آسایش زندگی میکنم
خداوند قبل از من در شرایط نامساعد حضور دارد و همه چیز را سامان میدهد
کوله بار او آسان و بارش سبک است
دیگر در مبارزه نخواهم بود
لطف و رحمت خداوند کوله بارم را سبک و فشارها را در زندگی ام کم میکند
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
انسان های شجاع فرصت می آفرینند
ترسو ها منتظر فرصت می نشینند
ورود👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است
این دل انسان است که او را سعادتمند و ثروتمند میکند.
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سراسر خیر است
وقتی همه چیز دست خداست
خدایاشکرت
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر میخواهی زندگی شادی داشته باشی به هدف هایت تکیه کن نه به آدمها و چیز ها☘
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_چهل
اسمم رعناست ازاستان همدان
سیما بهم شک داشت ومیگفت توخیلی چیزهامیدونی ولی نمیگی..منم سعی میکردم خودم روبزنم به ندونستن وهمه چی رو حاشا میکردم..شوهر سیما پسرخاله ام بود و ما چیزی راجب شیرین بهش نگفته بودیم..خانواده ام دوست نداشتن تو فامیل پخش بشه..نمیتونستم ازطریق شوهر سیما راجع به میلاد پرس وجو کنم واطلاعات رو به دست بیارم،به شماره ای که ازهادی گرفته بودم،چندبارزنگ زدم ولی جواب نمیداد،مجبور شدم بهش اس بدم..که بامن تماس بگیرید کارمهمی باهاتون دارم..بعد از نیم ساعت زنگ زد.از شنیدن صدام خیلی تعجب کرد چون فکر نمیکرد من یه خانم باشم..سراغ میلاددرو ازش گرفتم اول گفت نمیشناسم ولی وقتی وعده ی پول خوبی بهش دادم،گفت بایدحضوری ببینمت..گفتم من همدان هستم.بهرزو گفت من تهران ولی میام دیدنت..باهاش قرارگذاشتم برای سه شنبه ی هفته بعد که بیاد همدان..تو این مدت یک هفته پدرم ازبیمارستان مرخص شد و اوردنش خونه وعیادت کننده ازدوست و اشنا زیاد میومدن..طوری که من دست تنها نمیرسیدم وبیشتر اوقات سیما برای کمک میومدخونه ی ما...
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
ثروتمندترين و موفقترين انسانها
کسانی هستندکه بيشتر و
بهتر از بقيه توانستهاند
موفقیت را رویاپردازی بکنند...
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو...
شاید خداست که در آغوشش می فشاردت
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن!
صبر اوج احترام به حکمت خداست✨🌱
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
قدرت تحمل هر کسی را
از میزان سکوتش بسنجید
آنان که هیاهو میکنند
بار هیچ چیزی
را به روی شانه های
خود تحمل نمیکنند . . .!
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
اگر میخواهی دنیا را به جایی بهتر تبدیل کنی
نگاهی به خودت بنداز و خود را تغییر بده
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_چهل_یک
اسمم رعناست ازاستان همدان
اون یه هفته گذشت ودوشنبه شب بهروزبهم اس داد که فرداساعت۱۰صبح همدان هستم..منم ادرس یه محل تفریحی که میدونستم شلوغه روبهش دادم وباهاش قرار گذاشتم..بابهروزبرای۱۰صبح قرارگذاشتم..اون شب اصلانتونستم بخوابم وبه خودم میگفتم رعنابایدخیلی قوی باشی ازخودت ضعف نشون نده..خوب میدونستم راهی که انتخاب کردم خطرناکه ولی ازخون شیرین هم نمیتونستم بخاطرترس وخطربگذرم..پدرم بعدازسکته اخلاقش خیلی بدشده بود..به همه چی گیرمیداد و خیلی عصبی بود و گاهی بددهنی میکرد و روی رفت امدمن خیلی حساس شده بود..سه شنبه صبح ازترس گیردادنهای بابام زمانی که خواب بودلباسهام روپوشیدم وبه بهانه ی ثبت نام کلاس کنکورازخونه امدم بیرون.. وضعیت ظاهریم اصلابرام مهم نبودو حال وحوصله اش روهم نداشتم..هنوز عزادارخواهرجوان مرگم بودم وتنها هدف پیداکردن میلاد بود..به محل قراررسیدم ولی نیم ساعتی زودرسیده بودم خودم روباگوشیم سرگرم کردم..ولی هردفعه سرم روبالا میگرفتم متوجه نگاهای یکی که روبه رونشسته بودمیشدم،،محلش نمیدادم...
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
انسانها اگر ارزش
زمان را میدانستند
هیچ گاه کفش بندی نمیخریدند.
"عمر" کوتاه
ولی بسیار ارزشمند است
قدرش را بدانیم
🕴انیشتین
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
از قورباغه ای که ته چاهی زندگی می کرد، پرسیدند: آسمان چیست؟
گفت: دایرۀ کوچکی به رنگ آبی.
جایگاهتان را تغییر دهید تا دیدگاهتان تغییر کند.
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
زخــم هـا خــوب مـی شــونـد،
امــا خـوب شـدن
بـا مثـل روز اول شــدن
خیـلـی فــرق داره!
🕴 اوریانا فالاچی
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
گاهی باید یه لبخند خوشگل
به همه تلخیا بزنی و بگی :
مرسی که یادم دادین
جز خودم کسی به دادم نمیرسه . . . !!
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_چهل_دو
اسمم رعناست ازاستان همدان
نزدیک ساعت ده که شد دور اطرافم رو خوب نگاه کردم ولی خبری ازکسی نبود..نگاهای پسره داشت کلافه ام میکرد خیلی سیریش بود..پاشدم که برم یدفعه همون پسره صدام کرد رعناخانم شما هستید..باتعجب نگاهش کردم گفتم بله.. گفت من بهروز هستم!!با عصانیت گفتم نیم ساعته روبه روی من نشستی نگاهم میکنی چرا زودتر خودت معرفی نکردی..بهروزگفت مشغول گوشیت بودی گفتم مزاحمت نشم!گفتم خب میشه بگید چقدر باید بهتون پول بدم که ادرس میلاد رو بهم بدید.بهروز گفت چرا دنبال میلاد هستی..گفتم کارش دارم،،شما بگید چقدر باید پول بدم..تا ازش یه نشونی بهم بدی..بهروز گفت میلاد ایران نیست رفته ترکیه..گفتم میدونم ایران نیست.بخاطر همینم ازشما کمک میخوام..بهروز گفت اگر باهام روراست باشی مردونه کمکت میکنم بدون هیچ چشم داشتی..لحن حرف زدنش به ادمهای خلافکار نمیخورد..ولی نمیتونستم خیلی راحت بهش اعتمادکنم..گفتم چرا میخوای کمک کنی..گفت فکرکن سرمنم کلاه گذاشته وپولم روخورده..هرچی من مبگفتم بهروزیه جوابی میداد..مجبورشدم بهش اعتمادکنم...
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
اعتماد مثل یک پاک کن میمونه،
بعد از هر اشتباه،
کوچیکتر و کوچیکتر میشه!
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
برای رویا پردازی وقت بگذارید،
زیرا سرچشمه شادیست
برای زندگی کردن وقت بگذارید
زیرا زمان به سرعت میگذرد
و هرگز باز نمیگردد
ماموریت ما در زندگی
بدون مشکل زیستن نیست
با انگیزه زیستن است
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞سرماى زمستون رو كه
🎊با دو تا ژاكت
💞و دستكش و شال گردن
🎊و كلاه ميشه تحمل كرد
💞مهم اينه
🎊كه مهر و محبتهامون
💞سرد نباشه كه
🎊اون و هيچ كاريش
💞نميشه كرد
🎊دلهاتون همیشه گرم
💞محبتهاتون بی اندازه
صبحتون بخیر و شادی 😍
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_چهل_سه
اسمم رعناست ازاستان همدان
مجبورشدم بهش اعتمادکنم..و واقعیت زندگیه خودم وشیرین روبراش تعریف کردم..وتنها چیزی که ازش پنهان کردم وجودخانواده ام بود و نحوه ی اشنایم با میلاد بود..گفتم پیش عمه ام زندگی میکنم وپدرومادرم روازدست دادم..وبامیلادم موقع خرید اشنا شدم،حرفهام رو باور کرد..گفت میتونم قاچاقی ببرمت ترکیه تو مرز اشنا دارم..اگرمیخوای بیای تاسه روزدیگه بهم خبربده..من همدان هستم...خوب فکرات روبکن واگرخواستی قاچاقی ببرمت بهم خبربده..اون روزبرگشتم خونه،فکرم خیلی مشغول بودتصمیم بزرگی بایدمیگرفتم..میدونستم ریسک اینکاری که میخوام انجام بدم خیلی بالاست.وممکنه کل اینده ام روبه فنابدم.ولی وقتی نگاهم به وسایل شیرین وجایه خالیش می افتاد قلبم تیرمیکشید..نمیتونستم بذارم میلاد واسه خودش راحت زندگی کنه درحالی که زندگیه ما رو نابود کرده بود وپدرم روخونه نشین..اون سه روزخیلی باخودم کلنجار رفتم وتو دوراهیه بزرگی گیر کرده بودم..چهارشنبه اخرین روزی بود که باید به بهروز خبر میدادم..رفتم سرخاک شیرین ازوقتی مرده بودیه دل سیرگریه نکرده بودم.....
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
وقتی کسی اشتباهی میکنه، همه کارهای خوبشو فراموش نکن.
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
گذشته هایت را ببخش
زیرا آنان همچون کفش های کودکی ات نه تنها برایت کوچکند
بلکه تو را از گام برداشتن های بلند باز می دارند … !
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
شکست بخشی از زندگی
است...
اگر شکست نخورید،
نمیآموزید،
و اگر نیاموزید،
هرگز تغییر نخواهید کرد...
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
جهل و تعصب
آنقدر قدرتمند است که می تواند
"جنگ" را به "صلح"
و "بردگی" را عین "آزادی" جلوه دهد!
🕴 جورج اورول
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_چهل_چهار
اسمم رعناست ازاستان همدان
رفتم سرخاک شیرین ازوقتی مرده بودیه دل سیرگریه نکرده بودم..خودم روانداختم روقبرش وبلندبلندشروع کردم به گریه کردن..میگفتم من روببخش که باعث اشنایه تو و میلاد بودم..بعد از کلی گریه کردن شک وتردید رو گذاشتم کنار..همونجا به بهروز زنگ زدم وگفتم باهات میام چون پیداکردن میلادخیلی برام مهمه...بهروزگفت یه کوله پشتیه سبک بردار و زیاد باخودت وسیله نیار..چون یه مسیری رو باید پیاده روی کنیم..وازم خواست کفش راحتبپوشم..برگشتم خونه وکوله پشتیه شیرین روبرداشتم چند تیکه لباس ومقداری وسایل شخصی به همراه تمام پسندازم وطلاهای که داشتم روگذاشتم توکوله پشتی..اون شب پدرومادرم رویه دل سیرنگاه کردم..با خودم گفتم ممکنه هر اتفاقی برام بیفته ودیگه نبینمشون..اخرشب بهروزبهم پیام دادکجا بیام دنبالت؟باهاش پارکی که نزدیک خونمون بود قرار گذاشتم..گفت امشب حسابی استراحت کن راه سختی درپیش داریم..اخرشب کوله پشتیم روبردم گذاشتم پشت جاکفشی که صبح بدونسروصداازخونه خارج بشم..
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
همه اشخاص واتفاقات در زندگی شما
انعکاسی است از درونيات شما
درك اين قانون باعث مى شود
هرگز سعی نكنيد دیگران را اصلاح کنید
درون خود را بنگريد....
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
هر بن بستی، حداقل یک راه دارد
راه برگشت...!
همیشه "ضمن واقع بینی" بگویید،
باز هم راهی وجود دارد...
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
قبل از اینکه جواب بدی خوب فکر کن، چون سکوتت فراموش میشه ولی جوابت همیشه به یاد میمونه.
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
وقتی گلی شکوفه نمی دهد،
گل را عوض نمی کنند،
بلکه شرایط رشدش را فراهم می سازند.
اگر موفق نشدی
هدفت را تغییر نده
مسیر حرکتت راعوض کن
و تلاشت را بیشتر کن.
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_چهل_پنج
اسمم رعناست ازاستان همدان
صبح ساعت شیش بیدارشدم وازخونه زدم بیرون..وقتی رسیدم بهروزبایه ۲۰۶منتظرم بود.سوارشدم و اروم سلام کردم..بهروز با خوشرویی جوابم روداد..گفت ازمن نترس فکرکن با یه دوست یاحتی فامیل درجه یکت داری میری سفر..درجوابش فقط سرم روتکون دادم..گفت راستش روبگوبه عمه ات چی گفتی؟نگفت میخوای کجابری؟یاد دروغی که بهش گفته بودم افتادم.گفتم عمه ام خیلی پیره بعدازمرگ خواهرم خیلی حال وحوصله نداره..از خداشه من یه مدت به حال خودش بذارمش..تو نگران عمه ی من نباش..بهروز خندید گفت نه من کاری به عمه ات ندارم فقط خواستم خیالم راحت بشه که همه جا روپر نمیکنه ازگم شدنت..بهروز راه افتاد و گفت ازسمت اذربایجان غربی وارد خاک ترکیه میشیم اونجا راه بلد داریم که مارومیبره..گفتم چقدرپولش میشه،بهروزگفت بعداباهات حساب میکنم..سرراه تنقلات وخوراکی خریدو باهم راه افتادیم سمت اذربایجان غربی...به خیابونهاوفروشگاهای شهرمون باحسرت نگاه میکردم میدونستم کاری که دارم میکنم خیلی خطرناکه وممکنه تمام زندگیم روتواین راه ازدست بدم..من تا حالا تنهای مسافرت نرفته بودم وحس ترس بدی داشتم...
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir