✨#داستان_کوتاه
✍️ یک زندانی در آمریکا از زندان میگریزد؛ به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود...
درِ واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد ....
او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است، روی تکه کاغذی می نویسد :
"این مجازات رفتار های بد من است که باید منجمد شوم!"
وقتی قطار به ایستگاه می رسد، مامورین با جسد او روبرو می شوند، در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است!
«#ذهن پرقدرت ترین سلاحی است که انسان در اختیار دارد، هر آنچه را که میگوییم، شلیکی است که میتواند در دم کشنده باشد»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@storymazhabi_ir
#داستان_کوتاه
پدری برای پسرش تعریف میکرد که:
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این
کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون
جلویم را میگرفت
هر روز یک بیست و پنج سنتی
میدادم بهش... هر روز
منظورم اینه که اون قدر روزمره شده
بود که گدائه حتی به خودش زحمت
نمیداد پول رو طلب کنه
فقط براش یه بیست و پنج
سنتی میانداختم.
چند روزی مریض شدم و چند هفته ای
زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا
برگشتم میدونی بهم چی گفت؟
پسر: چی گفت پدر؟
گفت: «سه دلار و پنجاه سنت بهم
بدهکاری...!»
بعضی از خوبی ها و محبت ها
باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه.
@enerjimosbatt2