eitaa logo
انـــقــلاب مــهـدوی🍃💫
20 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
55 فایل
💫بسم الله الرحمن الرحیم 💫 می خواهیم در این فضای مجازی، با یاد و محبت حضرت ولیعصر ارواحنافداه روحمان را زنده نگه داریم.💕 اللهم عجل لولیک الفرج 🍃 @Faateemeh313
مشاهده در ایتا
دانلود
-بخش 57: مطلب بعدی مربوط میشه به مرجعیت در احکام. انجام صحیح تکالیف و واجبات دینی بر عهدهٔ همهٔ افرادِ مسلمان و به سن تکلیف رسیده است. در زمینه تشخیص صحیح احکام عملی دینی و عمل به اونها، طبق فتوای مراجع و فقهای دین، یا باید خودمون مجتهد باشیم و یا از فقیه و مجتهد جامع الشرایطی در زمینهٔ احکام دین به عنوان مرجعی مطمئن تقلید کنیم. امام حسن عسكرى(عليه السلام) فرمودند: «فامّا من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً لهواه مطيعاً لأمر مولاه، فللعوام أن يقلّدوه.» «هر فقيهى كه نگهدارنده نفس ـ از انحرافات و لغزشها ـ و حفظ كننده دين و مخالف با هواهاى نفسانى و مطيع امر مولاى خويش باشد، بر عامّه مردم است كه تقليد كنندهٔ او باشند» ( (احتجاج طبرسي، ج2، ص263) ). انجام صحیح واجبات دینی و ترک کارهای حرام، اولین مرحلهٔ تقواست. لذا کسیکه خودش مجتهد نیست و مرجع تقلید مناسبی در احکام دینی نداره، احتمالش خیلی کمه که بتونه همه احکام دینی رو درست عمل کنه و لذا نباید انتظار داشته باشه تا در مسیر تقوا حرکت کنه. نکته باقیمونده و قابل ذکر اینه که غیر از «اطاعت» کردنِ از امامِ امت، و «تقلید» کردنِ از مرجع احکام دینی، لازمه در نظر داشته باشیم که برای رشد روحی و رسیدنِ به کمال، «تبعیت» کردنِ از راهنمایی الهی و محل رجوعی مطمئن، اجتناب ناپذیره. خدای متعال در قرآن نمونه ای واضح و کامل از این مطلب رو بیان کرده. الکهف، 66: قَالَ لَهُ مُوسَىٰ هَلْ «أَتَّبِعُكَ» عَلَىٰ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ «رُشْدًا». موسی به او گفت: آيا ممكن است من از تو «پيروی» كنم تا آنكه از آنچه می دانی كه مايه «رشد» است، به من تعليم دهی؟ یعنی حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) برای «رشدِ» بیشتر، «تبعیتِ» از اون راهنمای الهی که خدا براش تعیین کرده بود رو سرلوحهٔ خودش قرار داده بود. و نکتهٔ آخر اینکه راهِ کسب و فهمِ اصول و اعتقاداتِ حقهٔ دینی، اطاعت یا تقلید و یا تبعیت کردنِ از دیگری نیست (رجوع شود به رسالهٔ عملیهٔ مراجع تقلید، بخش احکام تقلید). بلکه علاوه بر بهره گیری از ثقلین، تفکر و تعقل در آیات و نشانه های آفاق و انفُس و پی بردنِ توأم با دلیل به حقایقِ نهفته شده در این آیات است . خدا هم جهت اصلاح اعتقادات و افکار ما، در آیات زیادی از قرآن کریم، با عباراتی همچون «لَعَلَکُم تَعقِلوُن» و «لَعَلَکُم تَتَفَکَّرُون»، انسان رو به تفکر و تعقل دعوت کرده. و یا در آیهٔ 219 سوره بقره می فرماید: ... كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ. خدا اين چنين نشانه های خود را برای شما بيان می كند، شايد فكرتان را بکار بیندازید.
-بخش 58: مبحث ولایت: در حالیکه تمام مالکیت ما دست خدای متعاله ، اما از روی رحمانیت و حکمتش، به ما هم اختیار داده که قبلا در مبحث جبر و اختیار به این موضوع پرداختیم. این اختیار بخاطر اکرامیه که به بشر کرده ( وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ ... (الاسرا، 70)، و قطعا ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم). یعنی خداوند با بشر مثل سایر مخلوقات معامله نکرده. اما با همهٔ اختیاری که خدا به انسان داده، بین خودش و انسان  رابطه ای به نام ولایت برقرار کرده. از اونجایی که ولایت رابطه ایست دو طرفه بین دو موجود، لذا دارای دو معنی هم هست. کلمهٔ "ولی" اگر به طرفی که فرمانده و امر کننده هست اطلاق بشه ، به معنی فرمانده ایست که از روی محبت، به فرمانبردارش فرمان میده. مثلا در جاهای مختلف قرآن می خونیم که: اَللّهُ وَلِّیُ الَذینَ آمَنوُا ...، یعنی خدا وَلی ( فرماندهی با محبت) برای کسانیست که ایمان آوردند. اگر هم کلمهٔ "ولی" به طرفِ فرمانبردار اطلاق بشه، به معنی فرمانبرداری و اطاعت کردنِ از رویِ محبت، از فرمانده است. مثلا میگیم: عَلیّ وَلیُّ اَللّه. یعنی علی علیه السلام، فرمانبردارِ خداست از روی محبتی که به خدا داره. دقت کنیم که اگر کلمهٔ "ولی" فقط یک معنی داشت، معنیِ مثال دوم این میشد که نعوذ بالله، حضرت علی فرماندهٔ خداست، و این بسیار غلط می بود. لذا کلمهٔ اولیای خدا هم، به این معنیه که همه به مقامی رسیده اند که فقط از روی محبتی که به خدا دارند، خدا رو اطاعت می کنند و نه بخاطر ترس از جهنم یا به طمع بهشت یا نعمتهای دنیا و غیره. در طرف مقابل، خدا هم به عنوان وَلّیِ ما، از روی محبتش به ما فرمان میده. یعنی اگر میگه نماز بخونیم، روزه بگیریم، خمس بدیم و جهاد کنیم و غیره، همهٔ اینها برای ما دارای منفعت هستند و چون خدا به ما محبت داره، مثل همون گنج پنهانی که در ابتدای بحث اعتقادی به اون اشاره کردیم، میخاد به ما نفع برسونه؛ لذا از روی محبتش به ما دستور به انجام این کارها میده. با وجودیکه به هر فرماندهی نمیشه "ولی" گفت ، اما چون فرمان و امر و نهی پدر و مادرها معمولا از روی محبتِ به فرزنده. لذا والدین هم بر فرزندانشون دارای ولایت هستند. پس دقت داشته باشیم که خدا همیشه، و باز هم تاکید میکنیم همیشه، وَلّیِ ماست (یعنی همیشه از روی محبت به ما دستور میده و لاغیر) اما انسان ممکنه از روی محبت خدا رو اطاعت کنه، که در اینصورت وَلّیِ خدا هست؛ و ممکنه بخاطر مُزد و وسعت رزق و امثال اینها خدا رو اطاعت کنه، که در اینصورت نمیشه بهش ولی خدا گفت.
-بخش 59: در آیهٔ 55 از سوره مبارکه المائده می خوانیم: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ. جز اين نيست كه ولیّ شما خدا و رسول او و كسانی كه ايمان آورده و نماز را بپا می دارند و در حال ركوع زكات می دهند،  (يعنی علی بن ابيطالب) می باشند. اما از طرف دیگر، در آیهٔ 71 سوره التوبه بیان شده که: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ ... و بعضی مردان و زنان با ايمان اولیای بعضی ديگرند. در اینجا ممکنه کسی بگه که این دو آیه با هم منافات داره. برای توضیح این مطلب لازمه بدونیم که ولایت دارای چندین مرتبه است. 1 -ولایتِ هر شخصی که شخص دیگری رو نهی از منکر و امر به بعروف میکنه. 2 -ولایت فقیه. 3 - ولایت مطلقهٔ الهیّه. 1 -ولایتِ هر شخصی که شخص دیگری رو نهی از منکر و امر به معروف میکنه (با رعایت الزامات امر به معروف و نهی از منکر): این مرتبه از ولایت، ولایت محدودی هست و ولایت مومن بر مومن دیگه ای، از نوع همین ولایته. مثلا مومنی که مومن دیگه ای رو در خیابون و با رعایت الزامات، نهی از منکر و امر به معروف میکنه، در این مورد و فقط در همون لحظه، ولیِّ اون شخص محسوب میشه. و یا پدر و مادر ولی فرزندانشون هستند چون غالبا شرایط اثرگذاری در فرزند رو دارند اما در مورد ولایت داشتن همین پدر و مادر بر فرزندان همسایه اشان، اگر شرایط تاثیرگذاری در امر و نهی هایشان وجود نداشته باشد، ولایتی بر فرزندان همسایه ندارند. 2 -ولایت فقیه: در بحث ولایت فقیه نظرات مختلفی بین علماء و مراجع عظام هست که به اون نمیپردازیم و سعی می کنیم کلی ترین حالت رو مطرح کنیم. فقیه یعنی فهیم. یعنی کسیکه تمام حقایق دین رو از راه صحیحی میفهمه. در اصول سیاست و مملکت داری و یا دنیاداری باید فهیم و بهترین باشه. همونطور که طبق زیارت جامعهٔ کبیره، خطاب به معصومین علیهم السلام میگیم: وَساسَةَ العِباد (سیاست مدارانِ بندگان). چنین فقیهی، ولی امر مسلمینه در محدوده امور شرعی و احکام. ولی فقیه در واقع حاکم شرعه و آنچه از شرع و دین اعلام میکنه مبنای عمل مردم هست. یعنی اگر لازم باشه یک حکمی رو برای مدت کوتاهی متوقف کنه، میتونه. یا اگر مسائلی برای مردم یک مملکت یا یک شهر مشاهده کرد، میتونه برای مدت موقتی، نسبت به این مسئله امر یا نهی کنه. مثلا دستور بده فلان محله باید خراب بشه و اتوبان کشیده بشه. یا دستور تحریم استفاده از فلان کالا رو صادر کنه. و یا حکم به تعویق انداختن مجازات مجرمی رو بده. و یا بطور موقت حکمی شرعی صادر کنه که سابقه قبلی نداشته و ...
-بخش 60: 3-ولایت مطلقه الهیه: در سوره مبارکه المائده آیه 55 خداوند متعال فرموده: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ. این است و جز این نیست که ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻭ ولیِّ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ است ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍو ﻭ  کسانیکه ایمان آوردند، کسانیکه نماز را برپا میدارند و در حالیکه در رکوع هستند، زکات می دهند[ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﻃﺎﻟﺐ]. همه میدونیم که ولایتِ خدا بر تمام مخلوقات، ولایتی در تمام امور زندگیشونه. یعنی خدا صاحب اختیارِ کامل در تمام مسائل زندگی ماست. میتونه دستور بده بخور یا نخور. بمیر یا نمیر. بجنگ یا نجنگ، بکُش یا نکُش و .... یعنی ولایت مطلق داره و مالک و صاحب اختیار ماست و هرآنچه که مربوط به ماست. در این آیه، خداوند ولایت چهارده معصوم علیهم السلام رو در کنار ولایتِ خودش و از نوعِ ولایت خودش قرار داده (با استفاده از واوِ عطف در آیه بالا). یعنی چهارده معصوم هم در مرحلهٔ بعد از خدا، بر ما ولایتِ مطلق دارند. خدا در این مورد در آیه 6 سوره احزاب می فرماید: النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﻭلی ﻭ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭﺗﺮ ﺍﺳﺖ. یعنی مالکیت و اختیاری که پیامبر بر (جان و مال و آبرو ....) مومنین دارد، بیشتر از مالکیت و اختیار خودشونه. و طبق همون آیه 55 سوره مائده، بقیه معصومین هم به همین شکل ولایت مطلق دارند بر جان و مال و همه دارائیها و شئونات زندگی مومنین.
-بخش 61: معنای حقیقی تقوی: - تقوی از ریشه وَقَیَ و به معنی خود نگهداری در برابر اونچه که نباید انجام بدیم یا نباید به اون مبتلا بشیمه. مثل ترمز خودرو که مانع از ابتلاء ما به تصادف یا زیاد بودنِ سرعت و انحراف از مسیر میشه. تقوی یعنی اینکه وقتی با مورد ناصواب یا ناپسندی مواجه شدیم، بتونیم خودمونو کنترل کرده و با اجتناب از ابتلایِ به اون مورد، ازش دور بشیم. تقوی مراتبی داره که رعایت تقوی، برای هر مرتبه از تقوی، معنایی داره. مرتبه اول تقوی یعنی اینکه فرد ضمن انجام واجباتش، طوری مراقب رفتارش باشه که به گناه نیفته. بعد از انجام توبهٔ نصوح، باید در کسب مرتبه اول تقوی کوشید . مرتبه دوم تقوی برای خواصه و یعنی کاری نکنند که خلاف مرحلهٔ خاصشون به حساب بیاد. برای بعضیها، انجام مستحبات و ترک مکروهات (انجام اون چیزی که مایهٔ حُبِّ به خدا و ترک اون چیزی که مایه کراهت و ناخشنودی خدا میشه) جزء مرتبهٔ دوم تقوی محسوب میشه. تقوی مرتبه سومی هم داره که تقوای قلبیه و در مسیر تزکیهٔ نفس، بعد از مرحله جهاد با نفس حاصل میشه.
-بخش 62: معنای حقیقی وَرَع: وَرَع یعنی پرهیز و فاصله گرفتنِ از مرزهای ممنوعه و خطوط قرمز. مرزهائی که تماسِ با اونها، رعایت کردن تقوا رو مشکل میکنه . مثلا میدونیم که اگر فلان جا بریم، به مرز گناه نزدیک میشیم. یا مثلا وقتی رستوران رفتیم، برای اینکه موقع غذا خوردن، چشم توی چشم ناموس مردم نشیم، جوری دور میز غذا بشینیم (یا جایی بشینیم) که امکان دیدن میز کناری نباشه و پشت به اون خانواده بشینیم همونطور که خودمون دوست داریم دیگران خانوادهٔ ما رو رعایت کنند. چون ممکنه در موقع چشم تو چشم شدن با فرد نامحرم، رعایت کردن تقوا سخت بشه. پس بهتره تا جائیکه مفسده ای نیست یا برامون مقدوره، از محرمات و خطوط قرمز دوری کنیم. فرق ورع با تقوی اینه که تقوی یعنی محافظت از خود در هنگام روبرو شدن با گناه. ولی ورع یعنی اجتناب و دوری کردنِ از روبرو شدنِ با گناه. مثلا در زندگی روزانه، حرکت با سرعت مطمئنه که کمتر نیاز به ترمز کردن باشه، مصداق ورع هست و ترمز کردن مصداق تقوی. مثلا یکنفر میره لب بام خونه و تا خواست بیفته پایین، دستشو میگیره به نردهٔ لب بام تا نیفته. این یعنی تقوی. ولی نفر دوم اگر محتاط باشه، اصلا لب بام نمیره تا با خطر سقوط هم مواجه نشه. این یعنی ورع. حضرت علی علیه السلام نیز در روایتی از ما خواسته اند بوسیلهٔ داشتن اجتهاد و ورع، ایشون رو یاری کنیم. یعنی اگر از مرزهای گناه و خطوط قرمز دین دوری کنیم، ایشون رو در هدفشون که هدایت امت به رستگاری هست، یاری کردیم.
-بخش 63: معنای حقیقی اِتقان: اِتقان از ریشه تَقَنَ و یعنی محکم کاری کردن در کارها و انجام دادن کارها از راه درست و رعایت قوانین مربوط به هر کاری هست. مثلا طرف میخاد کار و کسبی راه بندازه، اول باید بره قوانینش رو یاد بگیره بعد شروع کنه و همینجوری توکل به خدا کردن بدون مطالعه و تحقیق، خلاف صراط مستقیم و اتقان هست. در صراط مستقیم، اینکه کارهارو به همون نیت و هدفی که خدا میخاد، و همینطور اینکه از همون راه و روشی که خدا میخاد انجام بدیم، مصداق رعایت اتقانه. یا در مثالی ساده، اگر احتمال میدیم که ماشینمونو سرقت کنند، مجهز کردن ماشین به وسایل ضد سرقت و یا پارک کردن اون در جای امن، رعایت اتقان محسوب میشه. در نگاه اول شاید ورع و اتقان دارای یه مفهوم باشند ولی میشه گفت که ورع بیشتر محکم کاری کردن در زمینه روحیاته ولی اتقان محدوده وسیعتری از امور زندگی رو در بر می گیره و بیشتر در زمینه امورات زندگی روزمرست. برای اینکه مفهوم و تفاوتهای سه واژهٔ اتقان، ورع و تقوی بهتر درک بشه، یه مثال مشترک میزنیم. فرض کنید میخایم یه سفر از تهران بریم شمال. - اینکه قبل از مسافرت، تحقیق کنیم که از جاده چالوس بریم بهتره یا از اتوبان؟ جاده بازه یا بسته؟ برف میاد یا نه؟ و همینطور اینکه ترمز و روغن و بنزین و ... رو چک کنیم و محکم کاری کنیم تا توی راه نمونیم، همه از روحیهٔ اتقانه. - حالا توی جاده چالوس دارید حرکت میکنید ، سرعت مجاز رفتن و سبقت غیر مجاز نگرفتن و کلا از بین بردن زمینه های ایجاد خطر، مفهوم ورع رو داره و اگر غیر از این عمل کنیم، احتمال داره مبتلا به سانحه بشیم و این حالت نداشتن روحیه ورع محسوب میشه. - ترمز گرفتنِ توی سرپایینی ها و پیچهای جاده چالوس موقع زیاد بودن سرعت، به مفهوم رعایت تقواست. چون در غیر اینصورت، قطعا مبتلا به سانحه میشیم. هر کدوم از سه مورد فوق که نباشه، خطر حادثهٔ بد یا تصادف زیاد میشه . حالا همه موارد که رعایت بشه، باید حوادث غیر معمول مثل رانندگانِ ناشیِ جاده و سقوط سنگ و ... رو بسپریم به خدا و توکل عام داشته باشیم.
-بخش 64: اعتقاد صحیح به زُهد و اینکه زاهد کیست: زهد یکی از مواردیست که نه تنها عامهٔ مردم، بلکه برخی از خواص هم برداشت کاملا درستی از مفهومش ندارند. یا حداقل اینکه در موقع عمل و مواجه شدن با برخی مسائل و موضوعات مادی، وقت تصمیم گیری دچار شک و شبهه می شند که نکنه خلاف زهد رفتار کردند. مفهوم واقعی زهد، دلبستگی نداشتن و بی رغبتی به دنیا و مادیاته. حضرت علی علیه السلام می فرمایند: زهد (بی رغبتی) به دنیا، بزرگترین آسایش است (عیون الحکم و المواعظ، ص 47، ح 1198). اگر حدیث بالا رو کنار این حدیث مشهوری بگذاریم که میگه: دوست داشتنِ دنیا، رأس (منشاء) همه خطاهاست، اونوقت بهتر میشه در کلام حضرت امیر، مفهوم «بزرگترین آسایش» رو درک کرد. ولی از دیرباز معنی زهد رو بجای دوست نداشتنِ دنیا، دوریِ از دنیا و ترک دنیا و تنبلی و بی تفاوتی کردنِ نسبت به دنیا بیان کردند. یعنی اینکه هرچی از دنیا بیشتر دوری کنیم و کمتر سمت نعمتهای حلال دنیایی بریم، زاهدتر هستیم! امام صادق علیه السلام در رد چنین اعتقادی می فرمایند: معنی زهد این نیست که مال دنیا را از دست بدهی و حلال خدا را بر خود حرام کنی، بلکه زهد در دنیا این است که به ثروت و قدرت و آنچه در اختیار داری، تکیه نکنی و آنها را پشتیبان محکمتری از آنچه در نزد خداست برای خود ندانی (بحار الانوار، جلد 67، صفحه 310، حدیث 4). پیشوایان معصوم ما، مصداق کاملِ زهد در دنیا هستند و این در حالیه که از مکنت و مال و منال دنیایی زیادی برخوردار بودند که ماجراهای زیادی در مورد نداشتنِ حُبِّ به دنیا و بخششهای مادی اونها به دیگران شنیده ایم. پس ملاک زاهد بودن، دوری از داشتن مال حلال دنیایی نیست. بلکه دوری از دلبستگی و داشتنِ محبتِ به دنیا، ملاک زهده. اینجا اشاره کردن به یک نکته ریز، خالی از فایده نیست و اون هم اینه که دقت داشته باشیم دلبستگی داشتنِ به چیزی، فرق داره با وابستگی داشتنِ به اون چیز. ما انسانها توی زندگی دنیائی به خیلی چیزها وابسته هستیم. وابسته هستیم که: نفس بکشیم، به اندازه کافی غذای خوب و سالم بخوریم، به اندازه بخوابیم، ماشین، موبایل، خونه، آسانسور، تحصیلات، لباس خوب و .... داشته باشیم. همه اینها برای زندگی امروز ما لازمه و اگر نباشند، یا نمیشه زندگی کرد و یا به سختی می افتیم. اما نکته مهم اینه که اگر میخایم زاهد باشیم، نباید به اینها دلبستگی و محبت داشته باشیم. مثلا اگر الآن من دارم توی تجریش زندگی میکنم ولی متوجه شدم که به دلیلی (مثل دور بودن از آلودگی هوا یا هر دلیل دیگه ای) باید برم توی یه روستا زندگی کنم، اصلا سختم نیاد و دلچرکین نباشم و نگم که من اینجا و امکانات اینجا رو دوست دارم و نمیتونم از اینجا دل بکنم. مثل قضیهٔ اون مرد صابونی نباشیم که رغبت و دلبستگیش به صابونهاش، اونو از دیدار امام زمانش محروم کرد.
-بخش 65: اعتقاد به تزکیه: انسان فطرتا هیچ چیزی رو کثیف دوست نداره و از پاکی و تمیزی لذت میبره . شهرمون مسئول پاکیزگی داره و هیچکس شهر کثیف رو دوست نداره . خودرو رو میبریم کارواش و رفع عیوبش رو میبریم نمایندگی و تعمیرگاه مجاز ، لباس رو میشوریم ، اتو میزنیم ، بدن رو حمام میبریم و ... روح هم اگر ناپاک و بهم ریخته باشه باعث آزار خود و دیگرانه . در این رابطه باید معتقد باشیم که تزکیه روح و اعمالمون از اوجب واجباته . خداوند متعال در دو آیهٔ مختلف اینطور اشاره می فرماید: الاعلی، 14: قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّىٰ. قطعا رستگار كسی است كه تزكيه نفس كند. الشمس، 9: قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا. قطعا كسی كه روح و نفسش را تزكيه كند، رستگار است. در اینکه تزکیه کردن در پیشگاه خداوند عامل رستگاریه شکی نیست. چونکه هم خداوند در این آیات و آیات دیگه ای از قرآن به این موضوع اشاره کرده، و هم در روایات بسیار زیادی به این مطلب اشاره و تاکید شده. ولی منظور از تزکیه چیه؟ تزکیه معمولا دو جنبه داره  یکی تزکیهٔ عمل. و دیگه تزکیهٔ نفس. در تزکیهٔ عمل، که در واقع همون کنترل نفس محسوب میشه، فرد با وجودیکه هنوز در روح خودش ضعفها و یا رذایلی داره، ولی در عمل خودشو کنترل می کنه و از بروز اون ضعف یا رذیله جلوگیری می کنه. مثلا ممکنه کسی حسود باشه ولی وقتی میبینه دوستش چیز ارزنده و بهتری رو بدست آورده، اینجا بجای اینکه حسادت درونیش رو بروز بده، جلوی خودشو میگیره و چیزی نمی گه یا طوری رفتار نمی کنه که نشون دهندهٔ حسادتش باشه. تزکبه عمل، مقدمه و پیش درآمدی هست برای تزکیه نفس. اما کسیکه تزکیه نفس کرده، اصلا از درون دارای ضعف یا رذیله روحی نیست تا لازم باشه جلوی بروز اونو بگیره. مثلا اصلا حسادتی در وجودش نیست تا بخاد خودشو کنترل کنه. مسلما تزکیه نفس در مرتبه بالاتری از تزکیه عمل قرار داره و خداوند هم در سوره الشمس، بعد از 11 قسم، تاکید میکنه که کسیکه تزکیه (نفس) کنه، رستگاره.
-بخش 66: اعتقاد به معنای بیداری واقعی: مشابه با حالت خواب جسمی، روح هم دچار خواب روحی میشه. روحِ خیلی از آدما در طول زندگیشون طوری به خواب عمیق میره که دیگه متوجه هیچ نور یا ندای بیدار کننده ای نمی شند. حتی مثل فرعون، اگر با آیت عظمی الهی یا بزرگترین معجزات روبرو بشند، به هیچ وجه از خواب غفلت بیدار نمیشند. یا اگر هم بیدار بشند، این بیداری خیلی موقتی یا ضعیفه. اما بیداری واقعی اونی هست که موجب تغییر نگرش ما نسبت به گذشتهٔ غفلت بارمون بشه و البته تداوم داشته باشه. موجب انزجار دائمی ما از حالت غفلتی که داشتیم بشه و موجب حرکت و رشد و پیشرفت روحیمون بشه. شخص بیدار قلبا از گذشته غفلت بار خودش ناراحت و متاسفه و لذا توبه میکنه، اما توبه ای از اون نوعی که خدا خواسته ( توبه نصوح و بدون بازگشت ). این شخصِ بیدار،  استقامتِ در دین داره اما استقامتی همراه با بیداری و نه استقامتی توأم با جهالت و غفلت. این شخص در تموم شئونات زندگیش دارای بیداری هست. یعنی هیچ وقت دچار سکون و یکنواختی نمیشه و همیشه با چشم باز حرکت میکنه. وگرنه حرکتِ بدون بیداری، مثل راه رفتنِ تویِ خوابه. بی هدف، بی نتیجه و خطر بار. شخص بیدار، در مدار صراط مستقیم قرار میگیره اما با بیداری دائمی، و به بندگی خدا دست پیدا میکنه اونهم با بیداری واقعی. شخص بیدار باید تا وقتی که زنده هست بیدار باشه وگرنه دوباره به خواب میره و حی (زندهٔ روحی) نخواهد بود . مرتاضهای هندی افراد با استقامتی هستند. ریاضتهای خیلی زیادی میکشند تا به نیروهایی دست پیدا کنند. ولی آیا روح بیداری دارند؟ آیا استقامتشون در جهت صراط مستقیم و اون جهتیه که خدا میخاد؟ آیا نفسشونو بنده خدا و خواست خدا کردند؟ کسیکه واقعا از خواب غفلت بیدار شده باشه، هدفش برآورده کردن خواسته دلش نیست. از گذشته اش ناراحت و پشیمونه. میلی به معاشرت با افراد غافل نداره. احساسِ از دست دادن زمان رو داره. میلی به انجام گناه نداره و بلکه از افراد گناهکار هم دوری میکنه. حتی از بارز ترین نشانه بیداری کامل، گذشتِ از جان و مال در راه رسیدن به هدفه. خلاصه کلام اینکه هر جا این بیداری و هوشیاریِ از رویِ آگاهی رو از دست بدیم، اگر پسرفت نکنیم یا به انحراف کشیده نشیم، حداقلش اینه که متوقف شده ایم.
-بخش 67: اعتقاد به لزوم استغفار ، توبه و توبه نصوح (1): توبه به معنای بازگشته. یعنی دست برداشتن و برگشتن از راه، یا طرز تفکر یا عملی که مشغولش هستیم. راننده ای که میفهمه داره مسیر رو برعکس میره، فورا دور میزنه و به سمت صحیح میره (توبه میکنه). حالا اگر دوباره بی دقتی کنه و دائم در حال برعکس رفتن و دور زدن باشه، در واقع داره دور باطل میزنه و بر میگرده سرجای اولش وهیچ وقت به مقصد نمی رسه. اینکه بصورت موقتی در مورد مطلبی توبه کنیم ولی بعد از مدتی دوباره به همون مطلب رجوع کنیم، در واقع توبه محسوب نمیشه. اینکه میگند «صد بار اگر توبه شکستی بازآ»، مصداق همون دور باطل زدن و به بازی گرفتن توبه است. توبه باید از نوع توبه نصوح (توبه بی بازگشت) باشه. مثل راننده ای که تازه مسیر درست رو پیدا کرده و دیگه با حواس جمع، فقط به سمت مقصدش میره و دیگه دور زدنی در کارش نیست. کسیکه به درگاه خدا توبه می کنه ولی دوباره بر می گرده به مسیر قبلیش، مثل اینه که نعوذ بالله رحمت و بخشش خدا رو بازیچهٔ خودش قرار داده. لذا توبه به این معنی نیست که موقتا از کاری پشیمون بشیم و توبه موقتی بکنیم ولی چند وقت بعد، دوباره به هر دلیلی و به میل خودمون برگردیم سرجای اول.
-بخش 68: اعتقاد به لزوم استغفار ، توبه و توبه نصوح (2): توبهٔ واقعی (توبه نصوح) دارای شرطهایی هست: اولین شرط اساسی برای توبه کردن اینه که توبه باید الی الله باشه. یعنی بازگشت باید به سمت خدا باشه. " ... تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا ... " (التحریم، 8). توبه كنيد به سوی خدا با توبه نصوح. بعضیها از خواب غفلت بیدار میشند و از گذشتهٔ نافرجام خودشون پشیمون. ولی وقتی که میخاند توبه کنتد، دانسته یا ندانسته، مسیری غیر از راه خدا رو درپیش می گیرند. مثلا در دام اهل تصوف یا فلاسفه و غیره گرفتار میشند. شرط اساسی دوم در توبه، ندامت و پشیمونی قلبی از خطا و اشتباهاته. یعنی بی بازگشت بودن و پلهای برگشتن به خطاهای قبلی رو پشت سر خراب کردن. یعنی اینقدر احساس ندامتِ از گذشته زیاد باشه که بی هیچ شک و شبهه ای به سوی خدا حرکت کرد و با قاطعیت و عزم کامل، خود را از گذشتهٔ آلوده جدا کرد. گاهی اوقات افراد نگران از این هستند که چون در زندگیشون فقط یکبار می تونند توبهٔ واقعی و نصوح انجام بدند، اگر بعد از توبه نصوح مرتکب خلاف یا گناهی بشند، خلاف شرط توبهٔ نصوح رفتار کرده و این فرصت رو از دست می دند. لذا ممکنه هیچ وقت شرایط خودشونو مناسب برای توبه نصوح کردن نبینند. اینجا توجه به دو نکته مهمه: یکی اینکه توبه نصوح وقتی نقض و باطل میشه که فرد با آگاهیِ کامل و میل قلبی و اختیار خودش دوباره به سمت گناه بره. ولی اگر از روی ناآگاهی یا ناخواسته مرتکب گناهی بشه، اینجا شرط توبه رو نقض نکرده. مثل راننده ای که در طول مسیرش ممکنه بصورت غیر عمدی مسیر رو اشتباه بره و وقتی متوجه شد، اشتباهشو جبران میکنه. اینجا کسی اونو سرزنش نمیکنه. چون عزم و نیتش درست رفتن بوده. نکته دیگه اینه که بعد از توبه و قرار گرفتن در مسیر سیر الی الله، ممکنه بدلیل وجود ضعفها و آلودگیهای روحی، دچار لغزشها و انحرافات و اشتباهاتی بشیم. یعنی کاملا از راهمون برنگردیم ولی مقداری انحراف پیدا کنیم. اینجا میشه استغفار کرده و ضمن طلب بخشش کردن، اون انحراف رو اصلاح کرده و دوباره به مسیر برگردیم. در واقع میشه گفت که استغفار کردن به مفهوم طلب بخشش و جبران همون اشتباهات غیر عمدیه.
-بخش 69: اعتقاد داشتنِ به چه نوع استقامتی در دین صحیح است؟ (1) استقامتی محکم و با تداوم که به نگهداشتنِ توبه در رسیدن به هدف بندگیِ خدا بیانجامه، استقامت صحیحی است؛ وگرنه در طول تاریخ، هر شخصیتی اگر به جایی رسیده، بخاطر استقامتش بوده. حتی شخصیتی مثل هیتلر. کلمهٔ استقامت از ریشهٔ قَوَمَ و به معنی قوام اومدن و جا افتادنه. مثلا وقتی توی مسابقه آشپزی میخایم خورشت قرمه سبزی درست کنیم، اگر به همه ما مواد غذائی یکسان و یک اندازه ای بدند، در نهایت طعم غذای همگی یکسان در نمیاد. علتش توی قوام اومدن و جا افتادن غذاست. یعنی شرایط پختن خورشت متفاوت بوده. لذا غذای یکی بهتر جا افتاده و برای خوردن بهتر از بقیه شده. پس قوام اومدن و جا افتادن یه چیز درونیه و به نوع و مقدار مواد اولیه و رنگ و شکل و شمایل بستگی نداره. در بُعد روحی و اعتقادی هم استقامت چنین مفهومی داره. یعنی داشتنِ استقامت روحی و اعتقادی ، به معنی سفت و خشن و محکم بودنِ ظاهری یا فکری و انعطاف نداشتن نیست. به معنی قوام اومدن و جا افتادن در اون زمینهٔ خاصه. یعنی خصوصیات روحی طوری عمل بیاند و طوری جا بیفتند که بشه از اون خصوصیات بهترین و بیشترین فایده رو کسب کرد. استقامتِ یک تیکه تیر آهن به اینه که اصلا خم نشه تا بشه از اون توی سقف و ستون خونه استفاده کرد و در مقابلِ نیروهای فشاری، مقاوم باشه و بتونه مدت طولانی خم نشه. ولی از طرف دیگه، همین آهن در جای دیگه و بصورت کابل، باید در مقابل نیروهای کششی مدت طولانی مقاومت داشته باشه و باید قابل انعطاف باشه . استقامت استخوان در محکمی اونه و طبیعتش غیر قابل انعطاف بودنه. استقامت ماهیچه ها در خاصیت کشسانی و تداوم در منقبض و منبسط شدنه. استقامت پوست در نفوذ ناپذیری و عدم پاره شدنه . پس در هر چیزی و هر امری، استقامت و قوام اومدن، شکلِ مخصوص به خودشو داره. نه اینکه به هر چیز محکم یا زورداری لقب استقامت دار و قوام اومده بدیم. این یه اعتقاد اشتباهه که خیلی رایج و خیلی گمراه کننده است.
-بخش 70: اعتقاد داشتنِ به چه نوع استقامتی در دین صحیح است؟ (2) وقتی راهی یا عملی رو در پیش می گیریم، این طبیعیه که با مشکلات و موانع متعددی مواجه بشیم. اما اگر بخایم به نتیجه برسیم، باید روی ادامه راهمون مطابق با شرایط پیش اومده، اونقدر پایداری و مداومت داشته باشیم تا مقصودِ ما حاصل بشه. به عبارت ساده تر باید قوام اومده باشیم و دارای استقامت شده باشیم. متاسفانه خیلیها به اشتباه معتقدند که استقامت داشتن یعنی همیشه محکم بودن، انعطاف یا گذشت نداشتن در برابر دیگران و یا لجبازی کردن و از این قبیل موارد. یکی از دوستان می گفت یکی از افرادی که پا در راه تزکیه نفس گذاشته بود را دیده بود که خیلی محکم راه می رفت بطوریکه کف خونه زیر پاهاش میلرزید. وقتی ازش پرسیده که چرا اینقدر محکم راه میری، جواب داده که میخام استقامتم زیاد بشه! این در حالیه که خدا در آیه 63 سوره فرقان میگه: وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا... ﻭ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﻓﺮﻭﺗﻨﻰ ﺭﺍﻩ ﻣﻰ  ﺭﻭﻧﺪ... خوب معلومه که این شخص، عقیده درستی درباره استقامت نداشته و همین مسئله و چند مورد مشابه باعث شد به هدف نرسه و نتونه توبهٔ خودشو نگهداره . استقامت داشتن و قوام اومدنِ روحی، مربوط میشه به نحوه و موقعیتِ بروز دادن و اِعمال صفات روحی. در واقع، قبل از اینکه استقامت به عنوان یک صفت شناخته بشه، نحوهٔ به نمایش گذاشتنِ تعدادی از صفات روحیِ مختلف محسوب میشه. مثلا در سیر الی الله، مرحله استقامت شامل مجموعه ای از صفاتی مثل شجاعت، تأنی، اعتماد به نفس و ... هست که همه اینها باید در این مرحله کاملا قوام اومده و در روح جا بیفتند. پس استقامت داشتن صرفا به معنی محکم و یکدنده بودن نیست. بلکه به معنی خوب جا افتادنِ اون صفات (حسنهٔ) روحیه. و نکته دیگه اینکه یاد بگیریم تا چیزی برامون جا نیفتاده و ملکهٔ روحمون نشده و به قول معروف در روحیاتمون قوام نیومده، وِلِش نکنیم. اونقدر دنبالش بریم و باهاش کلنجار بریم تا در روحمون قوام بیاد و جا بیفته.
-بخش 71: اعتقاد به چگونگیِ ارتباطِ بین استاد و شاگرد: انسان در هر زمینه ای که بخاد رشد کنه، باید خودشو تحت تربیتِ استادی ماهر قرار بده. این در هر زمینه ای صادقه. مثل مکانیکی، خیاطی، ورزشی و غیره. مسلما هرچی اون زمینه مهم تر باشه، اهمیتِ داشتنِ استادی ماهرتر، و چگونگی رابطه بین استاد و شاگرد، بیشتر خودنمایی می کنه. در مقوله پاک کردن روح از ضعفها و صفات رذیله که مبحثی کلیدی و خیلی حساسه، استاد و چگونگی ارتباط با وی از جایگاه و نقش خیلی مهمی برخورداره. کلمهٔ « رَب »  یعنی تربیت کننده و یکی از نامهای خداونده. سوره الفاتحة. آیه 2: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. طبق مفهومِ این اسم، خدا خودش کار تربیت انسانها رو به عهده می گیره. بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ. بلکه خدا کسی را که بخواهد پاک می کند و تزکیه می کند.(سوره نساء، آیه 49) ولی در عین حال خدا خودش به عنوان یه سنت، اینطور خواسته که هر کاری رو بوسیلهٔ ابزار و وسایلی انجام بده. علاوه بر عقل (حجت باطنی)، یکی دیگه از ابزارها برای تربیت و پاک کردنِ انسان، رسولان الهی و بعد از پیامبر، ائمهٔ اطهار علیهم السلام هستند (رسول ظاهری). اما ما الآن، دسترسیِ مستقیم به امام نداریم. خودِ عوامِ جامعه هم اونقدر فقاهت ندارند که از بین همهٔ روایات معصومین علیهم السلام، اون چیزی که برای تربیت خودشون لازم هست رو تشخیص بدند. خُب توی چنین وضعیتی، طبعاً لازمه استاد یا راهنمایی برای هدایت سالِک الی الله وجود داشته باشه. در روایتی هم امام سجّاد (علیه السلام) فرمودند: «هَلَكَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَكیمٌ یُرْشِدُهُ». کسیکه برایش استاد فرزانه ای نباشد که او را در جهت رشد راهنمایی کند، هلاک می شود.
-بخش 72: اعتقاد به چگونگیِ ارتباطِ بین استاد و شاگرد (2): اینکه استادِ تربیت روحی باید چه ویژگیهایی داشته باشه، خودش مقوله ای جداست و معمولا مربوط میشه به افرادی که یقظه و بیداری از خواب غفلت بهشون دست داده و مصمم به انجام توبه نصوح و سیر الی الله هستند. ولی بطور خلاصه، شرط اصلی اینه که استاد باید بلندگو و نقل کنندهٔ روایات معصومین باشه و اون چیزی که برای سالِک الی الله میگه، درواقع سخن و حرف خدا باشه. وقتی سالک اللهی طبق معیارهای صحیحی استاد سیر و سلوکش رو پیدا میکنه، دیگه باید همه جوره به استادش اعتماد کنه. استادش رو محرم اسرارش بدونه. از اینکه ضعفها یا رذایل اخلاقی و روحیشو به استادش بگه، طفره نره یا واهمه نداشته باشه. دستورات استادش رو با دل و جون بپذیره و از روش و آداب اخلاقی استادش تبعیت کنه. البته قرار نیست انسان در مقابل استادش کر و کور باشه و فکر و عقلش رو تعطیل کنه. بلکه همونطور که در آیهٔ 70 سوره کهف گفته شده، شاگرد باید از استادش تبعیت داشته باشه تا در وقت مناسبی، استاد هم حکمت و علت دستورات و کارهاشو برای شاگردش بگه. قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا ﮔﻔﺖ : [ ﺍﻯ ﻣﻮﺳﻰ ! ] ﺍﮔﺮ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻯ ، ﺍﺯ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﭙﺮﺱ ﺗﺎ ﺧﻮﺩم ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ [ ﺣﻘﻴﻘﺖ ] ﺁﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺁﻏﺎﺯ ﺳﺨﻦ ﻛﻨﻢ .(70) همینطور باید خواست و نظر استادش رو بر خواست و نظر خودش ارجح بدونه. در واقع یک سالک الی الله باید توی دست استادش مثل یه تیکه مُومِ نرم شده باشه تا هم استادش بتونه اونو به هر شکلی که خواست دربیاره و هم اینطوری سالک الی الله تمرینی کرده باشه برای اطاعت و ولایتمداری نسبت به امام زمان ارواحنا فداه. همچنین شاگرد باید نسبت به استادش و رفتار و دستوراتش دارای تعصب باشه و در انجام دستورات ایشون یا دفاع و حمایتِ از ایشون، ذره ای کوتاهی نکنه. داشتنِ این نوع غیرت و تعصب در رابطه با استاد، برای رشد سالک الی الله خیلی موثره. به عنوان کلام آخر از این مبحث، نباید فکر کرد که اگر استادی کامل و بهترین باشه، دیگه موفقیت شاگرد صد در صد و تضمین شده هست. از پیامبر اکرم و ائمهٔ اطهار (علیهم السلام) استادی کاملتر که سراغ نداریم. ولی در تاریخ می بینیم که دستورات این بزرگواران روی بعضیها موثر نبوده. لذا این خودِ شاگرد هست که بعد از راهنمائیهای استاد، باید تلاش کنه و زمینهٔ اجرای دستورات استاد رو در خودش تقویت کنه تا موفق بشه. درواقع سالک الی الله باید فکر کنه که در این راه تنهاست و استاد کمکی بهش نمی کنه. یعنی اینکه روی کمک استاد حساب باز نکنه. فقط از راهنمائیهای استادش استفاده کنه ولی بقیه راه رو باید با سعی و تلاش خودش طی کنه. یادمون باشه که مربی و استادِ اصلی ما، امام زمان ارواحنا فداه هستند و سایر افراد، راهنماهائی هستند واسطهٔ بین ما و امام زمانمون.
-بخش 73 : به کدامین صراط معتقد باشیم؟ معلومه ، صراط مستقیم . اما آیا اون رو میشناسیم که بخایم در اعتقاداتمون قرارش بدیم و بر اساس اون عمل کنیم؟      **** صراط مستقیم یعنی مجموعه ای از معیارها و ملاکهائیکه باید تموم امورات و شئونات زندگیمونو طبق اونها تنظیم کنیم و انجام بدیم. درست مثل ریل راه آهنِ قطاری که تعیین کنندهٔ مسیر و نحوهٔ حرکت قطار به سمت مقصدش هست و اگه قطار خودشو با شرایط ریلش مطابقت نده ، حتما از مسیر خارج شده و به مقصد نمیرسه. توی دنیا صراط مستقیم فقط یک راهه که دومی نداره و اون هم راهیه که خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام طبق قرآن و سنت و روایاتشون برای ما مشخص کردند تا به مقصد نهایی مون که همون رضای الهیه برسیم (دعای ندبه: ﻓَﻜَﺎﻧُﻮﺍ ﻫُﻢُ ﺍﻟﺴَّﺒِﻴﻞَ ﺇﻟَﻴﻚَ ﻭَ ﺍﻟﻤَﺴﻠَﻚَ ﺇﻟَﻲ ﺭِﺿﻮَﺍﻧِﻚَ. ﭘﺲ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﻃﺮیقی ﺑﺴﻮﻯ ﺗﻮ اند و راه و روشی جهت رسیدن به رضایت تو). اما صراط مستقیم به این معنی نیست که همیشه راهی صاف، مستقیم و بدون پیچ و خمه و همیشه اینطور نیست که باید نوک بینی خودمونو بگیریم و صاف بریم جلو و اگر هم به مانعی برخوردیم، حتما باید با اون مانع درگیر شده و هر طوری که شده، اونو از جلوی راهمون برداریم. صراط مستقیم مثل تنها مسیرِ راه آهنِ مستقیمیهِ که از تهران به مقصد مشهد وجود داره. این مثال یعنی چی؟ یعنی اول اینکه این راهِ مستقیم و کوتاه، فقط یکیه. بطور مشابه، صراط مستقیم دین هم فقط یکیه. دوم اینکه هر راه دیگه ای،  نهایتا ما رو از تهران به مشهد نمی رسونه . لذا بطور مشابه، شاید از راهی غیر از صراط مستقیم بشه حرکت کرد اما به مقصدی که خدا خواسته نمیرسه . ادامه داره ...
-بخش 74: اعتقاد صحیح نسبت به لعن: تبری و دوری جستن از دشمنان اهل بیت علیهم السلام ، از فروع دین مبین اسلامه و لعن کردن نوعی از تبری است. لعن کردن یعنی درخواست دور بودن از رحمت خداوند برای کسی و این درخواست سنگینیه و نمیشه هرجا و هر کسی رو به راحتی لعن کرد. خیلیها با وجود اینکه با اهل بیت علیهم السلام نیستند و عملا ولایت دشمنان اهل بیت رو قبول کرده اند ولی مستضعفند و از روی جهلشونه. مثل عوام اهل سنت. لذا هر شخص مخالف اهل بیتی رو نمیشه فورا لعن کرد. از طرف دیگه، لعن کردن توقیفیه و این دور شدن از رحمت خدا، فقط باید از جانب خدا صورت بگیره. لذا موقع لعن باید گفت: لعنت خدا بر ... از طرفی روایتی هست که وقتی که لعن میکنید مراقب باشید چون اگر لعن شونده شرایط لعن شدن رو نداشته باشه اون لعن به لعن کننده بر میگرده . از طرف دیگه، طبق روایات متعددی، لعن کردن مقدم بر سلام کردنه. مسلمه که وقتی بخایم به خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام اظهار محبت و مودت کنیم، اول باید از دشمنانشون بریده بشیم و دوری کنیم تا بتونیم به این بزرگواران برسیم. در زیارت عاشورا که یکی از مهمترین زیارات و مهمترین کتابهای درسی شیعه است، اهمیت لعن و تقدم اون بر سلام رو میشه به وضوح دید (مثلا اول صد بار لعن و بعد صد بار سلام). همینطور در روایات زیادی مطرح شده که لعن کردن دشمنان اهل بیت (به همون روشی که گفته شد)، موجب رشد و پیشرفت زیادی برای سالکین الی الله و محبین خاندان عصمت میشه. البته باید توجه داشت که لعن کردن مکان و زمان مناسب خودشو میخاد. یعنی اینکه بعضی جاها بخاطر رعایت تقیه و یا بخاطر جلب اعتماد فرد گمراهی و اصلاح کردن عقایدش، لازمه تا موقتا از لعن علنی دوری کنیم. لعن کردنِ قلبیِ کسانیکه آگاهانه با خاندان عصمت و طهارت دشمنی می کنند، نشونه محبتِ به این خاندانه و قدر مسلم این خاندان محبت کسی رو بی جواب نمیگذارند
-بخش 75: اعتقاد صحیح نسبت به نحس بودن چیزی : نحوست و نحس بودن یکی از مواردیه که بیشتر مردم دنیا بصورت تحریف شده و آمیخته با خرافات به اون معتقد هستند. نحسی یعنی شومی و نامبارکی. در آیات قرآن کریم نیز به نحس بودن اشاراتی شده. مثلا در: القمر، 19: إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُّسْتَمِرٍّ ﻣﺎ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻯ ﺷﻮم ﻛﻪ ﺷﻮﻣﻰ  ﺍﺵ ﺍﺳﺘﻤﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ، ﺗﻨﺪﺑﺎﺩﻯ ﺳﺨﺖ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺳﺮﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ. فصلت، 16: فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّامٍ نَّحِسَاتٍ ... ﺳﺮﺍﻧﺠﺎم ﺗﻨﺪﺑﺎﺩﻯ ﺳﺨﺖ ﻭ ﺳﺮﺩ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻰ ﺷﻮم ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ... ولی آیا نحس بودن در ذات پدیدههاست؟ همهٔ پدیدههای جهان خلقت، ساخته دست خدا هستند و از خدا هم جز خیر در نمیاد. لذا اگر چیزی واقعا نحس و شوم باشه، مربوط به ذات اون چیز نیست. بلکه مربوط میشه به نحوهٔ عملکرد یا نحوهٔ ارتباط ما با اون پدیده. مثلا در آیات بالا، خداوند در روزی که نحس نامیده، عذابی نازل کرده. خوب مسلمه که اگر مردم درست رفتار می کردند، خدا هم عذابی نازل نمی کرد و اون روز، نامبارک و شوم نمی شد. ما معتقدیم که روز عاشورا روز نحسیه. چرا؟ چون در اون روز، بزرگترین ظلم و جنایت و خونریزی تاریخ بشری (از نظر اهمیت در پیشگاه خدا) بدست بشر صورت گرفته و بشر با این کارش گفت که معدن برکت و رحمت خدا رو نمیخاد. لذا خدا هم مبارک بودن رو از این روز برداشته و این روز رو روز نحسی قرار داد. پس اگر در آیات و روایات، مثلا شب قدر یا روز اول ماه، مبارک شمرده شده اند یا روز عاشورا نحس، این بخاطر مسائل و اتفاقاتی است که در اون محدودهٔ زمانی یا مکانی اتفاق افتاده و نه بخاطر خود اون مکان یا اون زمان یا اون موجود. در تاریخ نقل شده که روزی برای یکی از یاران امام هادی علیه السلام، اتفاقات ناخوشایند متعددی افتاد و او آن روز را روز شرّی خواند. امام هم او را سرزنش کرد وسخنی به این مضموم فرمودند که: روزها تقصیری ندارند و این کیفر اعمال شماست و اگر چیزی که مستحق مذمت و نکوهش کردن نیست را نکوهش کنید (و آن را مایه شر بدانید) خداوند شما را مجازات می کند (علامه مجلسی، بحار الانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1404 ه ق، ج 84، ص 161، جلد 56، ص 2). لذا باید توجه داشته باشیم که اعتقاد ما به نحسی یا مبارکی چیزها، نباید برپایهٔ خرافات یا اعتقادات عوام مردم باشه ( مثلا نحسی عدد سیزده یا سیزده فروردین در خانه ماندن و...  )  ، بلکه باید براساس ثقلین و منطبق با صراط مستقیم باشه.
-بخش 76: به چه نوع تقدسی باید معتقد باشیم؟ کلمه مقدس به معنی پاک و پاکیزه بودنِ از پلیدیه و در آیات و روایات هم زیاد مورد اشاره قرار گرفته. إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﻢ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺗﻮ ، ﭘﺲ ﻛﻔﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎﻳﺖ ﺑﻴﻔﻜﻦ ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻭﺍﺩﻯ ﻣﻘﺪﺱ ﻃﻮﻯ ﻫﺴﺘﻰ .(طه، 12) قدوس که از نامهای خداوند متعاله، صیغه مبالغه و به معنای بسیار پاک و منزهه. وقتی یکی از اسامی خدا قدوسه، نتیجه میگیریم که منشاء و نهایت تقدس، مخصوص خداست. لذا هر چیزی که به نوعی مرتبط با خدا و یا دارای صفات خدایی باشه، به هر اندازه که مرتبط با خدا و دارای اون صفت خدائیه، به همون اندازه هم دارای تقدسه. مقبرهٔ یه شهید مقدسه چون در راه خدا شهید شده. یه مسجد مقدسه چون محل سجده به خدا و عبادت خداست. کعبه مقدسه چون منتسب به خداست و خدا براش حرمت قائل شده. یه عالم ربانی، ملائکه، انبیاء و معصومین علیهم السلام و ... هر کدوم به اندازهٔ خودشون مقدسند چون آئینه ای از صفات الهی رو درخودشون دارند. ولی خیلی از جاهای دنیا، معنای تقدس رو اشتباه فهمیدند. در هند گاو براشون مقدسه و بهش احترام میگذارند در حالیکه فرقی با بقیه چهارپایان نداره. خیلیها خاک زادگاهشونو مقدس میدونند و به اسم وطن پرستی براش جون میدن اما دو واقع خاکی مقدسه که مظهر شیعه و محل زندگی موالیان امیرالمومنین علیه السلام باشه. بعضی از شیعه ها، همهٔ مُهرهای نماز رو مقدس میدونند و اونها رو می بوسند در حالیکه اگر نام خدا یا معصومین روی مُهر نوشته نشده باشه، تقدسی نداره و یه تیکه خاکه. آهن و چوب تقدسی ندارند ولی وقتی میشند ضریح یه امام، مقدس میشند. کاغذهای قرآن مقدسند و واجب الاحترام ولی وقتی مثل جنگ صفین، همین کاغذهای بالای نیزهها وسیله ای میشند برای صَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ، دیگه این کاغذها تقدسی ندارند. لذا تعیین مقدس بودن چیزها، باید بر پایهٔ ملاکهای صراط مستقیم و دارای منشاء خدائی باشه. ما هم هرچقدر که رنگ و بوی خدائی بیشتری بگیریم، به همون اندازه در پیشگاه خدا و بنده های صالحش تقدس کسب می کنیم حتی اگه همه مردم دنیا ما رو قبول نداشته باشند.
-بخش 77: آیا باید به شانس معتقد باشیم: در منابع و روایات دین اسلام، چیزی به اسم شانس وجود نداره. اینکه همینطوری و بدون علت، خیر یا شری از روی خوش شانسی یا بد شانسی به کسی برسه، حقیقت نداره. در واقع اعتقاد داشتنِ به شانس ، زیر سوال بردن حکیم بودن خداست . ما معتقد به قدر و قضای الهی هستیم و روزی و مقدرات و قضای امورات ما بدست خداست. خداوند متعال به صراحت در آیات 39 و 40 سوره نجم تاکید کرده که: وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ. ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺟﺰ ﺁﻧﭽﻪ ﺗﻠﺎﺵ ﻛﺮﺩﻩ [ ﻫﻴﭻ ﻧﺼﻴﺐ ﻭ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﻯ ]ﻧﻴﺴﺖ ،(39) وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَىٰ. ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺗﻠﺎﺵ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻯ ﺩﻳﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ؛(40) لذا اگه خیر یا شری مکرراً برای کسی اتفاق میفته، این برمیگرده به نتیجه نیات یا اعمال خودش که خدا هم به تبع رفتار خود شخص، براش تقدیرات یا قضاهایی در نظر میگیره. ولی چون فهم بشری علت این اتفاقات رو نمی دونه، فکر میکنه که این مربوط میشه به خوش شانسی یا بدشانسی افراد و لذا بشر رو به سمت خرافه می کشونه. ضرب المثلی هست که میگه: از هر دست که بدی، از همون دست هم میگیری. یکی از مصادیق این ضرب المثل در همین موضوع شانسه. بعضیها دارای قلبی خیر خواه هستند یا دائم دست به خیر هستند. مسلما هم خلق الله و هم خدای تعالی از اون راضی میشند و نتیجهٔ این رضایت میتونه این باشه که این شخص، در شرایط ظاهری یکسان با سایرین، بیشتر از دیگران کسب خیر میکنه. مردم هم که از اصل قضیه خبر ندارند، فورا چیزی به اسم شانس رو علم کرده و به اون نسبت میدند. البته برعکس این حالت هم برای بدشانس معرفی کردن کسی وجود داره. البته مواردی مثل شکرگذری، حسن ظن، دعا و ... هم میتونه در رسیدن خیر یا محروم شدن از اون موثر باشه. امیرالمومنین علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرمایند: خداوند روزیها را مقدر فرمود و آنها را زیاد و کم بصورت عادلانه تقسیم نمود، تا از این طریق سپاسگذاری و شکیبائی توانگر و تهی دست را به آزمایش گذارد (نهج البلاغه، خ 91). پس باید معتقد باشیم که در صراط مستقیم، چیزی به اسم شانس وجود نداره اما اینکه توفیقات کسی زیاد باشه هم بر میگرده به کارهایی که قبلا کرده .
-بخش 78: چه اعتقادی نسبت به "توفیق" باید داشته باشیم؟ توفیق همونطور که از لفظش پیداست، یعنی وفق پیدا کردن و هماهنگ شدن امور با برنامه ی ما. مثلا ممکنه یه کار کوچیک اونقدر برامون مشکل بشه که نتونیم از عهدهٔ اون بربیایم و این یعنی بی توفیقی؛ ولی ممکنه یه کار بزرگ اونقدر برامون آسون بشه که به آسونی انجامش بدیم. این اسمش توفیقه. استاد بزرگی می گفت: اگه می خاید زندگی به شما خوش بگذره، خدای تعالی را هم در زندگیتون شریک کنید. هر کاری که می خواهید بکنید، مثل حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) بگید : خدایا ، " یَسِّر لِی اَمْری ". یعنی خدایا ، کار را بر من آسان کن . ولی شرطش اینه که مثل حضرت موسی، دست به کار بشی و کناری ننشینی به این امید که کارها خودش درست بشه. کسیکه دوست داره بره زیارت امام رضا علیه السلام، باید دست به کارِ فراهم کردنِ مقدماتِ سفرش بشه تا خدا هم امورات رو با اون وفق بده. ولی می بینیم خیلیها بدون اینکه دنبال جور کردن مقدمات باشند، هیچ حرکتی نمی کنند و آخر سر هم میگند نمیدونم چرا خیلی وقته امام ما رو نطلبیده؟ این نوع اعتقاد درست نیست. به قول معروف میگند: گر گدا کاهل بُود تقصیر صاحبخانه چیست؟ البته گاهی هم کارهائی انجام میدیم که موجب سلب توفیق از ما در کارهامون میشه. معمولا اگه در کارها به روش درستی تلاش می کتیم ولی توفیقی بدست نمیاریم و کارها موفقیت آمیز نیست. ممکنه به دلایل زیر، توفیق از ما سلب شده باشه: 1- عادی شدن انجام فعل حرامی برای ما. 2- وارد شدن مال حرامی به زندگی ما. 3- رنجاندن دل کسی. مثلا گناه ، یا معصیت ، یا فعل مکروه به قدری برایِ یک سالک الی الله ضرر داره که گاهی برای همیشه توفیق رو از اون سلب میکنه .
-بخش 78: چه اعتقادی نسبت به "توفیق" باید داشته باشیم؟ توفیق همونطور که از لفظش پیداست، یعنی وفق پیدا کردن و هماهنگ شدن امور با برنامه ی ما. مثلا ممکنه یه کار کوچیک اونقدر برامون مشکل بشه که نتونیم از عهدهٔ اون بربیایم و این یعنی بی توفیقی؛ ولی ممکنه یه کار بزرگ اونقدر برامون آسون بشه که به آسونی انجامش بدیم. این اسمش توفیقه. استاد بزرگی می گفت: اگه می خاید زندگی به شما خوش بگذره، خدای تعالی را هم در زندگیتون شریک کنید. هر کاری که می خواهید بکنید، مثل حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) بگید : خدایا ، " یَسِّر لِی اَمْری ". یعنی خدایا ، کار را بر من آسان کن . ولی شرطش اینه که مثل حضرت موسی، دست به کار بشی و کناری ننشینی به این امید که کارها خودش درست بشه. کسیکه دوست داره بره زیارت امام رضا علیه السلام، باید دست به کارِ فراهم کردنِ مقدماتِ سفرش بشه تا خدا هم امورات رو با اون وفق بده. ولی می بینیم خیلیها بدون اینکه دنبال جور کردن مقدمات باشند، هیچ حرکتی نمی کنند و آخر سر هم میگند نمیدونم چرا خیلی وقته امام ما رو نطلبیده؟ این نوع اعتقاد درست نیست. به قول معروف میگند: گر گدا کاهل بُود تقصیر صاحبخانه چیست؟ البته گاهی هم کارهائی انجام میدیم که موجب سلب توفیق از ما در کارهامون میشه. معمولا اگه در کارها به روش درستی تلاش می کتیم ولی توفیقی بدست نمیاریم و کارها موفقیت آمیز نیست. ممکنه به دلایل زیر، توفیق از ما سلب شده باشه: 1- عادی شدن انجام فعل حرامی برای ما. 2- وارد شدن مال حرامی به زندگی ما. 3- رنجاندن دل کسی. مثلا گناه ، یا معصیت ، یا فعل مکروه به قدری برایِ یک سالک الی الله ضرر داره که گاهی برای همیشه توفیق رو از اون سلب میکنه .
-بخش 79: چه جور اعتقادی نسبت به شفاعت باید داشته باشیم؟ شفاعت کردن به معنی هماهنگ کردن و جفت و جور کردن دو چیز باهمه بطوریکه ایراد یا مغایرتی بین اون دوچیز باقی نمونه. مثل اینکه وقتی دری با چهار چوبش جفت نیست، کاری کنیم که اونها باهم جفت شده و در بخوبی قابل باز و بسته شدن باشه. موضوع مهم شفاعت، در آیات زیادی از قرآن مجید اشاره شده. مثلا در آیةالکرسی (255 بقره): مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ... ﻛﻴﺴﺖ ﺁﻧﻜﻪ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺍﻭ ﺩﺭ ﭘﻴﺸﮕﺎﻫﺶ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻛﻨﺪ ؟ در زیارت عاشورا هم که از مهمترین زیارتها و کتابهای درسی شیعه ست، اهمیت زیادی به شفاعت داده شده و مستقیم و غیر مستقیم طلب شفاعت می کنیم: ﺍَﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺍﺭﺯُﻗﻨِﻰ ﺷَﻔَﺎﻋَﺔَ ﺍﻟﺤُﺴَﻴﻦِ ﻳَﻮمَ ﺍﻟﻮُﺭُﻭﺩ. پروردگارا، در روزی که بر تو وارد می شوم، شفاعت حسین (علیه السلام) را روزیم گردان. ما معتقدیم که صاحب شفاعت خداست که طبق آیات متعددی از قرآن کریم (مثل آیه بالا)، به اجازهٔ خودش امر شفاعت رو به چهارده معصوم علیهم السلام سپرده تا ایشون، علاوه بر راهنما و حجت بودن، شفیع ما هم باشند تا در لحظات سرنوشت ساز، باز به دادِ ما برسند و کاری کنند تا از ناحیهٔ کوچکترین ارتباط یا سنخیتی که با اونها داریم، خودمونو با اونها جور کرده و بیشترین بهره رو ببریم. در حالت عمومی، وقتی در قیامت روی جنبهٔ مثبتی از کسی تاکید کرده و شفاعتش می کنند، خدای مهربون هم به بهانهٔ اون جنبه مثبت، از کوتاهیها و مواخذه کردن اون شخص میگذره و بجاش در عرفات فرصت جبران بهش میده. درواقع شفاعت در قیامت یه جور پارتی بازیه ولی نه بدون قاعده و معیار. بلکه براساس یکسری امتیازات مثبتی که برخیها در دنیا کسب کردند. بعضیها معتقدند که در قیامت تا کسی شفاعت شد و بخشیده شد، فورا میره بهشت. در صورتیکه اینطور نیست و اون فقط بخشیده شده ولی هنوز رذایل روحی یا مشکلاتی داره که اول باید برطرف بشه و بعد بره بهشت. لذا میره عرفات تا مشکلاتش رفع بشه. درواقع شفاعت کردن، یک نوع فرصت دادنه و نه یک نوع پاداش دادن. و اینجاست که باز اهمیت تزکیهٔ نفس برای رهایی از معطلی چند هزار سالهٔ عرفات خودنمایی می کنه. پس بهتره که توی این دنیا حداکثر تلاشمونو در جهت هماهنگ کردن خودمون با شفیعان قیامت بکنیم تا بلکه بتونیم بلیط شفاعت شدنمونو توی قیامت برای مواردی خرج کنیم که در سیر الی الله از دستمون برنیومده. نکته دیگه اینکه مقام محمود هم که در زیارت عاشورا بهش تاکید شده، در واقع مقامِ مخصوصِ شفاعت کردنه که خاص رسول الله صلی الله علیه و آله و  سیزده معصوم بعدیه. ما هم در زیارت عاشورا میگیم که: ﻭَﺃَﺳﺄَﻟُﻪُ ﺃَﻥ ﻳُﺒَﻠِّﻐَﻨِﻰ ﺍﻟﻤَﻘَﺎمَ ﺍﻟﻤَﺤﻤُﻮﺩَ ﻟَﻜُﻢ ﻋِﻨﺪَ ﺍﻟﻠَّﻪِ. ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺎم ﻣﺤﻤﻮﺩﻯ ﻛﻪ ﺧﺎﺹّ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ. به همین خاطر، بنده های صالح خدا هم میتونند به درجه ای برسند که مستقیما مورد شفاعت معصومین قرار گرفته و بعد خودشون هم به اذن این انوار مقدس، شفیع افراد دیگه ای باشند. همونطوری که طبق روایتی از رسول خدا، حمزهٔ سید الشهدا در قیامت شفیع جمع زیادی خواهد بود (مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 281).
-بخش 80: اعتقاد صحیح نسبت به تجمل. جمال یعنی همون زیبائی و شکل و قیافهٔ ظاهریِ خدادادی و دست ما نیست. ولی تجمیل و تجمل یعنی زیبا کردن و آراسته نمودن که البته دست خودمونه و محدود به آراستگی شکل و قیافه ظاهری هم نیست. بلکه به آراستگی و آرایش تموم شئونات زندگیمون مربوطه. متاسفانه عوام مردم به دو دلیل مفهوم درستی از تجمل در ذهن ندارند: 1_ تجمل رو هم معنی افراط می دونند. 2_ معنی افراط رو درست نمیدونند. یعنی افراط رو برخوردار بودنِ از شرایط یا لوازمِ به ظاهر غیر ضروری یا گرون قیمت یا پیشرفته و یا زیبا که کیفیت زندگیمونو بهتر میکنه، می دونند. مثلا وقتیکه تازه تلفن همراه اومده بود، یه عده می گفتند این دیگه تجمله. مگه واجبه که یه تلفن دست بگیری و بری توی خیابون و با هرکی که دلت خواست، حرف بزنی؟ حالا ببینیم معصومین علیهم السلام که چهارچوب و قالبِ صراط مستقیم در زندگی ما هستند، چه نظری در مورد تجمل دارند؟ امام حسن مجتبي(علیه السلام) مي‎فرمايند: انَّ اللَّهَ جَميلٌ يُحِبُّ الْجَمالَ فَاتَجَمَّلُ لِرَبّي. یعنی خداوند با جمال است و زيبايي را دوست دارد و من به‏خاطر پروردگارم آراسته مي‏شوم. (بحار‎الانوار، ج 83، ص 175). پس امام بخاطر پروردگار، تموم شئونات زندگیشونو آراسته و باتجمل می کنند. خدای متعال به زیبائی گذرای ظاهری بسنده نمی کنه و اون آراستگی و تجملی رو دوست داره که موندگار باشه. یعنی آراستگی روحی. وقتی که روح دارای تجمل و آراسته گی باشه، ظاهر رو هم آراسته می کنه. به قول معروف: از کوزه همان برون تراود که در اوست. در این مورد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله می فرمایند: إنَّ اللّه َ تعالى جميلٌ يُحِبُّ الجَمالَ، و يُحِبُّ مَعاليَ الأخْلاقِ ، و يَكْرَهُ سَفْسافَها . خداوند متعال زيباست و زيبايى را دوست دارد. خويهاى والا را دوست دارد و خصلتهاى پَست را ناخوش مى دارد. از محاسن تجمل و خود آرائی، دوری از فقرنمایی و بیچاره نمائیه. مومن دارای عزت نفسه و حتی در شرایط تنگدستی، هیچ وقت نباید خودشو فقیر و بیچاره و از پا افتاده نشون بده. بقول معروف باید صورت خودشو با سیلی سرخ کنه. لذا به هر نحوی که ممکنه، از راه درست زندگیشو آراسته کنه. این حدیثِ خیلی زیبا و پر معنی رو ملاحظه کنید: الإمامُ الكاظمُ عليه السلام: قال سَيّدُنا الصادقُ عليه السلام: إنّ اللّه َ يُحِبُّ الجَمالَ و التَّجْميلَ ، و يَكْرَهُ البُؤْسَ و التَّباؤسَ ؛ فإنَّ اللّه َ عزّ و جلّ إذا أنْعَمَ على عَبدٍ نِعمَةً أحَبَّ أنْ يَرى علَيهِ أثَرَها . قيلَ : و كيفَ ذلكَ ؟ قالَ : يُنَظّفُ ثَوبَهُ، و يُطيِّبُ رِيحَهُ ، و يُجَصِّصُ دارَهُ ، و يَكنِسُ أفْنيَتَهُ ، حتّى إنّ السِّراجَ قَبلَ مَغيبِ الشَّمسِ يَنْفي الفَقرَ و يَزيدُ في الرِّزقِ . امام كاظم عليه السلام فرمودند که آقای ما امام صادق عليه السلام فرموده اند: خداوند زيبايى و خود آرايى را دوست دارد و بينوايى و فقرنمايى را ناخوش مى دارد. هرگاه خداوند به بنده اى نعمتى مى دهد، دوست دارد اثر آن نعمت را در او ببيند. گفته شد: چگونه؟ فرمودند: لباس تميز بپوشد، خود را خوشبو كند، خانه اش را گچكارى كند، جلوی در حياط خود را بروبد و جارو کند، حتّى روشن كردن چراغ پيش از غروب خورشيد، فقر را مى برد و روزى را زياد مى كند . حالا برای مقایسه، حدیث بالا رو بگذارید در کنار رفتار اونهائیکه خودشونو اهل دین نشون میدند ولی با وجود داشتن مال و منال کافی، هر جا صحبت میشه میگند ما اهل تجمل نیستیم و مثلا خونمون کاه گلی و در محله فقیر نشینه و ماشینمون فلان ماشین ارزون قیمته و توی اداره پشت میز و روی مبل نمیشینیم یا به مسافرت خارجی نمیریم و... . واقعا چه سنخیتی بین اینها و فرمایش امام معصوم علیه السلام هست؟ روایات معصومین می گند دنیای خود را آباد کنید (با رعایت زهد و دلبسته نبودن) ولی اینها با وجود دارا بودن، از آباد کردن زندگیشون دوری می کنند. خداوند میگه به سرزمینهای دیگه سفر کنید و درس بگیرید ولی اینها سفر خارجی رو به خودشون تحریم می کنند. چرا؟ چون اعتقاد درستی از تجمل ندارند. گرایش به آراستگی واقعی و تجمل، در فطرت انسانهاست و اگر با تحریف معنی کلمات، از فطرتمون دوری کنیم، متزلزل و  سرخورده میشیم. پس خلاصهٔ کلام اینکه تجملات منافاتی با دین و صراط مستقیم نداره.  فقط طبق فرمودهٔ امام صادق علیه السلام، نکتهٔ مهمش اینه که باید از حلال باشه. عن الصادق عليه السلام : البَسْ و تَجَمّلْ ، فإنَّ اللّه َ جميلٌ يُحِبُّ الجَمالَ ، و ليَكُن مِن حَلالٍ. امام صادق عليه السلام فرمودند:لباس زيبا بپوش؛ زيرا خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد؛ اما بايد از حلال باشد