eitaa logo
فرزندان انقلاب✌️
91 دنبال‌کننده
968 عکس
512 ویدیو
16 فایل
اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان آیدی جهت تبادل👇کانال غیر اخلاقی ممنوع❌❌❌❌ @hoojaajiii
مشاهده در ایتا
دانلود
👌رای میدهم چون زنده به گور شد ،یکی قطعه قطعه ،یکی ذبح و دیگری اربا اربا 🔻سهم من فقط انگشت جوهریست 🆔@enghelabbii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد. 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 @enghelabbii
⬅️ ✊ مجموعه گام دوم دوره توانمندسازی سیاسی در انتخابات1400 را بصورت مختصر و فشرده برگزار می کند. ♨️ برای ثبت نام رایگان دوره به کاربری @Moraveji02 پیام دهید. 🌾🌻🌾🌻🌾🌻 💥 در گروه پشتیبان گام دوم منتظرتون هستیم👇 http://eitaa.com/joinchat/4173135889Cf3cd43a0d4 لینک گروه☝️ دوستانتون رو دعوت کنید👆 🌸☘🌸☘🌸 🆔@enghelabbii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: ♦️ما هر كداممان در هر جائی كه هستیم، باید برای سرنوشت كشور و برای آینده‌ی كشور، احساس مسئولیت و تعهد كنیم و بدانیم كه می‌توانیم نقش ایفا كنیم. ۱۳۸۷/۰۲/۱۱ ✔️@enghelabbii
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم(: سلاام‌رفقا! -اگه‌موافق‌باشین‌میخوایم ‌ختم ۱۴۰۰۰ هزار صلوات به نیت پیروزی در داشته باشیم♥️💣✌️🏽 لطف ڪنین و تعداد صلواتتون رو به این آیدی اعلام ڪنیدッ⇩ @Asimeh دم‌ همتون‌حیدرێ(:✨ | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام : شهید عباس بابایی تولد : 14 / آذر / 1329 محل تولد : قزوین شهادت : 15 / مرداد / 1366 محل شهادت : سردشت سن : 37 مزار : گلزار شهدای قزوین
خلاصه ای از زندگی : سلام ، عباس بابایی هستم . فرزند آقا اسماعیل بابایی . من دوره ی تحصیلات مدرسه را در قزوین گذراندم و در سال ۱۳۴۸با وجود قبولی در آزمون پزشکی به دلیل علاقه به خلبانی به دانشکده خلبانی نیروی هوایی رفتم و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی ، برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شدم . طبق مقررات دانشکده می بایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شدم . آمریکایی ها ، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می کردند ، اما واقعیت چیز دیگری بود . چون من در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می دادم و از بی بند و باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بودم ، هم اتاقی من گزارش هایی را علیه من برای دانشکده می فرستاد . بعد از بازگشت به ایران ، به اصفهان منتقل شدم . در سال 54 با دختردایی خود ، خانم ملیحه حکمت ازدواج کردم و صاحب یک دختر به نام سلما و دو پسر به نام های محمد و حسین شدم . با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی ، به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی ، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شدم . با پیروزی انقلاب اسلامی و در سال 60 به عنوان فرمانده ی پایگاه هشتم هوایی اصفهان انتخاب شدم . به هنگام فرماندهی پایگاه ، با استفاده از امکانات موجود آن ، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداختم و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی ، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا ، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی ، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام دادم . در سال 62 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب و به تهران منتقل شدم . بیشتر پروازهای من در نیروی هوایی ارتش شامل عملیات های جنگی بود و با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده ، قسمت اعظم وقت خودم را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه‌ها و جبهه‌های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کردم . در 15 مرداد سال 66 به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات ، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف -۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمدم و وارد آسمان عراق شدم . پس از انجام دادن مأموریت ، به هنگام بازگشت ، در آسمان خطوط مرزی ، هدف گلوله‌ های تیربار ضد هوایی قرار گرفتم و از ناحیه سر مجروح شدم و بلافاصله به شهادت رسیدم .
سخن شهید : دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود ، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود ، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند ، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده ، که یک ژنرال آمریکایی بود ، احضار شدم . ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می کرد . او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد . احساس می کردم که رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی که برای زندگی آینده ام در دل داشتم ، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم . در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود . او از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود . به ساعتم نگاه کردم ، وقت نماز ظهر بود . به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم . در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است . با خود گفتم چه کنم ؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم ؟ بالاخره گفتم ، نمازم را ادامه می دهم ، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد . سرانجام نماز را تمام کردم ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می کردی؟. گفتم : عبادت می کردم . گفت : بیشتر توضیح بده . گفتم : در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود ، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم . ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت : همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست ؟ پاسخ دادم : آری همین طور است . او لبخندی زد . با چهره ای بشاش پرونده ام را امضا کرد . سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت : به شما تبریک می گویم . شما قبول شدید . برای شما آرزوی موفقیت دارم . آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود ، دو رکعت نماز شکر خواندم .