eitaa logo
هشتادیای انقلابی😎
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
♥️❁⇜دشمنـٰان‌انقلـٰاب‌بدانند،وقتۍمــٰا ازجانمــان‌گذشٺیم؛ دیگـࢪهیچ‌ࢪاھـۍبࢪاۍٺسلط‌بـࢪمـانداࢪند! -شہیدآوینۍ! +کپی با ذکر صلواتی برای سلامتی و ظهور امام زمان آزاده🌳💚☘ ❌تبادل نداریم...
مشاهده در ایتا
دانلود
حتی در شکم نهنگ هم امیدی وجود داشت؛ هنگامی که یونس(ع)، خدا را در دل نهنگ خواند و خداوند اجابتش کرد... آنوقت ما گاه با کمترین مشکلی امید خود را از دست می‌دهیم. ✅دعا امیدی است بی پایان... یونس درحالی که در شکم نهنگ بود از بین نرفت... کسی که کارش را به پرودگارش بسپارد، به خواسته اش می رسد... ✅دعای ذوالنون " یونس" را بسیار تکرار کُنیم🔻 🔸 لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ 💟"پروردگارا" معبود راستینی، جز تو نیست؛ تو پاک و مُنزّه هستی...به راستی که من از ستمکاران بودم. 💌( انبیاء، آیه ۸۷) 🍀علما درباره این دعای ذوالنون "یونس" می گویند: 🍁هر انسان دردمندی که این دعا را بخواند، به حتم و بدون تردید، خداوند دشواری او را برطرف می سازد. @hefzequranchannel @noore_quran
🔷علامه طباطبایی: 💢استادم، آقای سیدعلی قاضی به من فرمودند: 🌹آقای طباطبایی، اگر دنیا را میخواهی، ، بخوان. 🌹اگر آخرت را میخواهی، نماز شب بخوان. 🌹و اگر هم دنیا و هم آخرت را میخواهی، نماز شب بخوان. @noore_quran
🔻همسر شهید عبدالحسین برونسی: ♦️بعدِ دوماه، اومد خونه؛ بعد از سلام و احوالپرسی گفت: بیست روز مرخصی گرفتم که دیوار خونه رو درست کنم. روز اول آجر ریخت، روز بعد هم دور تا دور دیوار حیاط را خراب کرد که یکی از بچه‌های سپاه آمد دنبالش. رفت بیرون و زود اومد. ♦️گفت: کار مهمی پیش اومده، باید برم. خونسرد گفتم: خب عیبی نداره؛ برو، ولی زود برگرد. صداش مهربانتر شد، گفت: توی شهر کارم ندارن. میخوام برم جبهه. ♦️حسابی ناراحت شدم. گفتم: شما میخوای منو با چند تا بچه‌ی قد و نیم قد، توی این خونه‌ی بی‌درو پیکر بذاری و بری؟! حداقل همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمیکردی. ♦️خندید و گفت: بهت قول میدم که حتی یک گربه روی پشت‌بام این خونه نیاد. نگاه کن، من از همون اول بچگی و از همون اول جوانی که تو روستا بودم، هیچوقت نه روی پشت‌بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه به زن و ناموس کسی نگاه کردم. ♦️الآن هم میگم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون، اصلاً کسی طرفت نگاه نمیکنه، خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده‌ای تو این خونه مزاحم شما نمیشه، چون من مزاحم کسی نشدم؛ هیچ ناراحت نباش. ♦️حرفهاش مثل آب بود روی آتش. وقتی ساکش را بست، اندازه سر سوزن هم نگرانی نداشتم.   🍃ولادت: ۱۳۲۱ 🍂شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ 🌹شادی روحش صلوات 🌺شهید عبدالحسین برونسی @noore_quran
♥️ : 📌مردم مسلمان ایران باید را جدی بگیرند و آن را به‌عنوان سرمایه‌ای بزرگ در زندگی خویش بکار گیرند. این شرف بزرگی است که آیات الهی برای همیشه در ذهن و دل شما ماندگار باشد، ما به قرآن نیاز داریم. 💌مقام معظم رهبری مدظله‌العالی قرآن کتاب هدایت، صفحه 43. 🔻کانال رسمی مسابقات قرآن کریم 🔶 @mosabeghatequran 🌐 www.quraniran.ir @noore_quran
📌استاد فاطمی‌نیا(حفظه الله): ♥️من اهل قسم نیستم ولی مجبورم، دلم می سوزد، یک کلمه میگویم خانوم ها، آقایون بشنوید، به حضرت زهرا سلام الله علیها قسم​؛​ اگر لطیف نباشید چیزی گیرتان نمی آید، خودت را معطل نکنید، هی روزی چند تا اوقات تلخی در خانه راه می اندازد، عصبانی می شود، از اینطرف هم می خواهد بشود زُبدة العارفین، عُمدة المکاشفین، یک بار این قسم را با تمام وجودم خوردم، تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمی آید. ♥️آقای علامه طباطبائی سرتاسر لطافت بود، لطافت این مرد به جایی رسیده بود که به عمرش به کسی دعوا نکرده بود، زمانی که ما در قم بودیم این بچه های قم از هشت سالگی دوچرخه بیست وهشت سوار می شدند،از بقل رکاب میزدند، یک بچه ای آمد زد علامه طباطبائی را لت و پار کرد، افتاد رو زمین . حالا ما باشیم چه می گوییم، خیلی دیگر آدم خوبی باشیم یک چیزی می گوییم دیگر، این آقا بلند شد، خیلی راحت، اول رفت سراغ بچه، گفت: طوریت نشد؟! گفت: نه، گفت: الحمدلله، خداحافظ. ♥️لطافت لازم است، تا لطافت، حاصل نشده، منتظر چیزی نباش ها! ببینم تونستی در خانه معرکه نگیری، اگر تونستی آن موقع با هم صحبت میکنیم. @noore_quran
✍ سیره شهدا همیشہ توی جیبش یہ زیارت عاشورا داشت ڪار هر روزش بود بعد هر نماز باید زیارت میخوند حتی اگہ خستہ بود حتی اگہ حال نداشت و یا خوابش میومد شده بود تند میخوند، ولی میخوند   تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام‌حسین (علیه السلام) چی بود 🌷 @noore_quran ♥️صلی‌الله علیک یااباعبدالله
🌹شب جمعه است، سلام همه‌ی نوکرها 🌹به شه "کرب و بلا"، پادشه بی‌سرها 🌹و بگویید: به "ارباب" که مهمان دارد 🌹به فدای قدم "مادر تو"، مادرها... ♥️صلی‌الله علیک یااباعبدالله ♥️شب جمعه ♥️شب زیارتی ارباب @noore_quran
Hossein Sibsorkhi - Pedaram Khademe Darbare Hosseine [Sevilmusic].mp3
5.01M
♦️من از آن روز که دربند توام 🌹آزادم ♦️چه کنم حرف دگر یاد نداد 🌹استادم 🔺ماه تویی، راه تویی ابی‌عبدالله 🔻عشق دلخواه تویی ابی‌عبدالله 🔺حضرت شاه تویی ابی‌عبدالله 🔻یاحسین‌یاحسین ابی‌عبدالله @noore_quran ♥️صلی‌الله علیک یااباعبدالله ♥️شب جمعه ♥️شب زیارتی ارباب 🎤حاج حسین سیب‌سرخی
1_98663353.mp3
2M
🍃مهدی جان 🔸️جمعه به جمعه چشم من 🔸️منتظر نگاه تو 🔸️کی دل خسته ام شود 🔸️معتکف پناه تو 🔹️زمزمه ی لبان من 🔹️این طلب است از خدا 🔹️کاش شوم من عاقبت 🔹️یک نفر از سپاه تو 🍃 👊 👀 @noore_quran ♥️السلام علیک یااباصالح‌المهدی✋
♥️حاج قاسم از ماشین پیاده شد، یک خانم با حجاب نامناسب خواست عکس یادگاری بگیرد. حاج قاسم با او هم عکس گرفت. ♥️گفت: باور نمی‌کردم با من هم عکس بگیرید؛ از امروز سعی میکنم حجابم را درست کنم. 🌹شهید حاج قاسم سلیمانی 🌹یاد شهدا با صلوات @noore_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️خدا به موسی گفت: چرا فرعون حین غرق شدن، تو رو صدا می‌زد، جوابشو ندادی؟ ♥️سه بار صدات زد، "یا موسی"، میگفتی: "بله". ♥️چون تو خلقش نکرده بودی، جوابش رو ندادی... ♥️اگه به جای "یا موسی"، منِ خدا رو یکبار صدا می‌زد و می‌گفت: "یا الله"، من جوابش رو می‌دادم و به آب می‌گفتم: نگیرش... @noore_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین نقطه دنیا،حرم سلطان است پاک‌تر از دل دریا،حرم سلطان است بی‌پناهی اگرازغصه‌ به‌خودمی‌پیچی التیام همه غم‌ها،حرم سلطان است ❤️23 ذی‌القعده؛ روز زیارتی مخصوص و به روایتی شهادت امام هشتم ❤️صلی‌الله‌علیک یاعلی‌بن‌موسی‌الرضا @noore_quran 👊 😷
❣هرجا دلت اسیرِبلا شدبگوحسین ❣قلبت‌تهی زِشوروصفا شدبگوحسین ❣نام‌حسین‌نسخه‌درمان در‌دهاست ❣دردت اگربه‌ذکر دواشدبگوحسین @noore_quran ♥️صلی‌الله‌علیک یااباعبدالله 🌙 شب جمعه ⭐️شب زیارتی ارباب 👊 😷 🌎
Hossein.Taheri.Be.Name.Ma.Ashabe.Gosh.Be.Farmane(128).mp3
14.44M
💙باید هر روزم عاشورا باشه 💜مثل عابس دلم دریا باشه 💙روز رجعت، میاد انشاءالله 💜پیش ارباب، سرم بالا باشه 🎤حسین طاهری 🌙شب جمعه ⭐️شب زیارتی ارباب ♥️صلی‌الله‌علیک یااباعبدالله✋ @noore_quran 👊 😷 🌎
💜میخواهم شبیه تو باشم 🌷سردار شهید حاج حسین خرازی: °•°• اگر کار برای خداست، پس گفتنش برای چیست؟! °•°• @noore_quran 🌷 👊 😷
هدایت شده از هشتادیای انقلابی😎
🔹سلطان طوس است و اذنِ 🔹درگاهِ قبل از محرم 🔸کرب بلا میدهد باز 🔸این شاه قبل از محرم 🔹سلطان طوس است و عشقِ 🔹آقا جوادالائمه 🔸داده علی ‌اکبرش را 🔸یک ماه قبل از محرم 🌹شهادت امام جواد علیه السلام تسلیت 🌹 @noore_quran
YEKNET.IR - zamine - shahadat imam javad - motiee.mp3
5.19M
▪️هر کس تو دنیا کسی داره ▪️من هم دارم مهربون‌مولا ▪️مولایی که همه هستی‌شو ▪️یکجا می‌بخشه به فقرا ▪️جواد اون کسیه که حتی ▪️نگفته می‌ده حاجتا رو ▪️کسیه که امضا می‌کنه ▪️برات کاظمین ما رو ▪️جواد بن الرضا یا مولا ✋ 🎤میثم مطیعی @noore_quran 🏴شهادت مظلومانه امام محمدتقی، جوادالائمه (علیه السلام)، تسلیت باد. 👊 😷
🌹در عید غدیر و عید مولا 🌹عید شه دین، امیر دلها 🌹تبریک صمیمانه ی ما به 🌹محبوبترین سید دنیا😍 عیدتون مبارک حضرت دلبر ✋ مبارکباد❤️ @noore_quran 🎉🎊🎈🎁🎉🎊🎈🎁
🌸ورد لب و ذکر شبِ عشاق علیست 🌼تا صبح قیامت ولی‌الله علیست 🌸من یا علی و یا علی گویم همه عمر 🌼آنکس‌که مرا باب‌نجات است‌علیست ♥️ مبارک🌺🎊🌸🎉 فقط حیدر امیرالمومنین است✌️ 😍 🔹🔸🔹🔸 چه میدانم چه میدانی، علی کیست...؟ کسی غیر از علی مثل علی نیست... @noore_quran
4_5771814289178363277.mp3
8.87M
پر و بالم علیه😍 برکت سالم علیه🎁 نوکر فاطمه ام😌 نقش مدالم علیه🏅 سر و جونم علیه💓 روزی رسونم علیه👌 عفت زبونمو✨ غیرت خونم علیه💪 💚 ❤️ فقط‌حیدر امیرالمؤمنین‌است✌️ 💚 مبارکباد🎊🎉 ❤️ 💕 🎤 سید رضا نریمانی @noore_quran
💌پدر شهید دانشگر: 🌹شبی زمستانی در سال ۱۳۷۱ بود که در یک مجلس ذکر مصیبت اهل‌بیت، شرکت کرده بودم که روضه‌ باب‌الحوائج حضرت عباس (علیه‌السلام) را می‌خواندند و من بسیار منقلب شده بودم. یادم هست که در گوشه مجلس، با حضرت عباس نجوا می‌کردم. 🌹در همان حال‌وهوا بودم که نام فرزندی که در راه بود را انتخاب کردم و تصمیم گرفتم که نام فرزندم را "عباس" بگذارم. 🌹با مادرش، در میان گذاشتم؛ او هم پذیرفت. 🌹آن روزها گمان نمی‌کردیم که عباس، مثل صاحب نامش، در راه دفاع از حرم، به شهادت خواهد رسید. 📚برگرفته از کتاب "لبخندی به رنگ شهادت"؛ زندگینامه و خاطرات جوان مؤمن انقلابی، پاسدار مدافع‌حرم دهه‌هفتادی، 💕شهید عباس دانشگر💕 🌞تولد: ۱۳۷۲/۲/۱۸ ⭐️شهادت: ۱۳۹۵/۳/۲۰ 🌷 🌷روحمان با یادشان شاد♥️ 🌷راهشان پررهرو @noore_quran
💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم. امیدواریم که مورد لطف خداوند متعال و مورد عنایت این شهید گرانقدر قرار گیریم ان‌شاءالله🌹 یاعلی🤚 @noore_quran
متولد 29 آذر 1339 بود که با شهلا غیاثوند در 28 آذر 1362 ازدواج کرد. همسر این جانباز شهید می‌گوید: «از همان روز اول می‌دانستم به کسی دل می‌بندم که به چیز باارزش‌تری دل بسته است و اگر راهی پیدا کند که به آن برسد، نباید مانعش بشوم.» جانباز شهید «ایوب بلندی» عصاره غم و درد بود؛ سر، فک، چشم، صورت، گردن، قلب، ریه، کمر، دست، کتف، در تمام پیکرش ترکش وجود داشت. بعد از اینکه انگشتان دستش قطع شد، عضلات پشتش را به دستش پیوند زدند و هیچ نگفت. او حتی از زمان طاغوت هم جراحتی در بدنش داشت؛ ساواک او را از بام «مسجد جامع تبریز» به پایین انداخته بود، به طوری‌که تا مدت‌ها دچار ناراحتی پا بود؛ اما باز هم صبورانه درد را تحمل می‌کرد. ایوب با 70 درصد جانبازی هیچ‌گاه از پای ننشست و تا پایان عمر به مردم ایران اسلامی خدمت کرد... جانباز شهید «ایوب بلندی» از جمله مردانی است که همیشه درد و رنج را همراه خود می‌دید. اما قبل از آن با «استقامت» و «صبر» دست دوستی داده بود. حتی این دو را به همسرش «شهلا غیاثوند» معرفی کرده بود. «محمدحسین»، «محمدحسن» و «هدی» به عنوان فرزندان ایوب هم آن ها را می‌شناختند. خانواده شهید بلندی مانند ما نیستند که وقتی برای چند روز مشکلات مهمان سفره‌های زندگی‌مان شوند برای آن‌ها جایی باز نکنیم. وقتی دردها یکی دو تا نباشد و درمانی هم برایشان پیدا نشود، وقتی جسم، دیگر توان این همه درد را نداشته باشد، روح بلند و صبر ایوب می‌طلبد که هنوز زنده باشی و به دردهایت لبخند بزنی. این جانباز فرزانه ، سرانجام در چهارم مهرماه 1380 به شهادت رسید. @noore_quran
❤️قسمت اول: وقتی رسیدیم، ایوب هم رسیده بود. مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانم و گفت: خوش آمدی، برو بالا، الان حاجی را هم میفرستم. بنشینید سنگ‌هایتان را از هم وا کنید. دلم شور میزد. نگرانی که توی چشم های شهیده و زهرا می دیدم دلشوره‌ام را بیشتر میکرد. به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم دعای‌کمیل و حالا آمده بودیم، خانه دوستم صفورا. تقصیر خود مامان بود. وقتی گفتم دوست دارم با جانباز، ازدواج کنم، یک هفته مریض شد! کلی آه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی. دختر اول بودم و اولین نوه‌ی هر دو خانواده. همه بزرگترهای فامیل روم تعصب داشتند. عمه‌زینبم از تصمیمم که باخبر شد، کارش به قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید. وقتی برای دیدنش رفتم، با یک ترکه مرا زد و گفت: اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی، برو درس بخوان و دکتر بشو؛ به ده‌بیست‌نفر از اینها خدمت کن. اما خودت را اسیر یکیشان نکن که معلوم نیست چقدر زنده است! چطوری زنده است! فردا با چهار تا بچه نگذاردت! صفورا در بیمارستان مدرس کمک‌پرستار شده بود، همانجا ایوب را دیده بود. او را از جبهه برای برای مداوا به آن بیمارستان منتقل کرده بودند. صفورا آنقدر از خلق و خوی ایوب برای پدر و مادرش تعریف کرده بود که آنها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان. ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت این رفت و آمدها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند... 📝ادامه دارد 📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینک‌شوکران"؛ زندگی جانباز به روایت همسرش، شهلا غیاثوند @noore_quran
❤️قسمت دوم: رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم اگر می آمد و روبرویم مینشست، آنوقت نگاهمان به هم می افتاد و این را دوست نداشتم همیشه خواستگار که می آمد، تا مینشست روبرویم، چیزی ته دلم اطمینان میداد این مرد من نیست ایوب آمد جلوی در و سلام کرد صورت قشنگی داشت یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت، ولی چهار ستون بدنش سالم بود وارد شد کمی دورتر از من و کنارم نشست بسم الله گفت و شروع کرد دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم بحث را عوض کرد _خانم غیاثوند، حرف های امام برای من خیلی سند است +برای من هم _اگر امام همین حالا فرمان بدهند که همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم +اگر امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام یقین دارم _شاید روزی برسد که بنیاد به کار من جانباز رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد، اصلا مجبور بشویم در چادر زندگی کنیم +میدانید برادر بلندی، من به بدتر از این هم فکر کرده ام، به روزهایی که خدای ناکرده انقلاب برگردد، آنقدر پای انقلاب می ایستم که حتی بگیرند و اعداممان کنند...! 📝ادامه دارد 📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینک‌شوکران"؛ زندگی جانباز به روایت همسرش، شهلا غیاثوند @noore_quran 💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم. امیدواریم که مورد لطف خداوند متعال و مورد عنایت این شهید گرانقدر قرار گیریم ان‌شاءالله🌹
🌹توی سفر کربلامون، سیدجواد دست چپش را روی شانه راستم میذاشت و با دست دیگرش عصای نابینایی‌ش رو میگرفت و میرفتیم زیارت. بلد راهش بودم. 🌹یکبار که از حرم حضرت عباس بیرون می‌آمدیم، وقتی کفشهاش رو از کفشداری گرفتم، بدون این که خَم شوم، انداختم جلو پاش. ناغافل پاشنه یکی‌شان خورد به ناخن شست سیدجواد که ورم داشت. صورتش از درد جمع شد و با دست چپش، محکم شانم را فشار داد. با همان فشار، درد پیچید تو کل بدنم. با اینکه تقصیر خودم بود، آن لحظه از دستش خیلی ناراحت شدم. 🌹رهایش کردم و رفتم چند متر آنطرفتر. با ابروهای گره‌خورده، ایستادم به تماشاش. دور خودش چرخید. چند متری جلوتر رفت. با همان حالش از چند نفری کمک خواست. نمی‌فهمیدند چی میخواد. درماندگی‌اش اشکم را درآورد. چند دقیقه بیشتر نمانده بود بهش برسم که با صدای جوانی به خودم آمدم: " به حسین و عباس ببخشش!" 🌹تمام موهای بدنم سیخ شد. بدون هیچ حرفی رفتم سمت سیدجواد. دستش را گرفتم و به سمت هتل حرکت کردیم، مثل بچه‌ای که کنار مادرش آرام گیرد، آرامش گرفت. توی راه مثل ابر بهار اشک ریختم. بعد از آن، واقعاً ته دلم با سیدجواد صاف شد. صافِ صاف، مثل آینه. 📚کتاب چشم‌روشنی، زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال به روایت همسر 🌷باز پنجشنبه‌و @noore_quran
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت دوم: رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم اگر می آمد و روبرویم مینشست، آنوقت نگاهمان به هم می
❤️قسمت سوم: این را به آقاجون هم گفته بودم وقتی داشت از مشکلات زندگی با جانباز میگفت آقاجون سکوت کرد سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد و گفت: بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم بعد رو ب مامان کرد و گفت: شهلا آنقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد ایوب گفت: من عصب دستم قطع شده و برای اینکه به دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند آهنی میبندم عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم به آن گوشت پیوند زده اند ظاهرش هیچ کدام انها را که میگفت نشان نمیداد نفس عمیقی کشیدم و گفتم: برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما نابینا بشوید چشم های من میشوند چشم های شما ❤️ کمی مکث کرد و ادامه داد: موج انفجار من را گرفته است گاهی به شدت عصبی میشوم، وقت هایی که عصبانی هستم باید سکوت کنید تا آرام شوم +اگر منظورتان عصبانیت است که خب من هم عصبی ام _عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم اینها را میگفت که بترساندم حتما او هم شایعات را شنیده بود که بعضی از دختر ها برای گرفتن پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و می‌روند. 📝ادامه دارد... 📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینک‌شوکران"؛ زندگی جانباز به روایت همسرش، شهلا غیاثوند @noore_quran 💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم.
1_83287205.mp3
4.35M
🌹نوکرم، یه‌عمریه گدای این درم 🌹بزرگ شده‌ی پای منبرم 🌹اگه نیام تو روضه‌هات کجا برم 🌹عاشقم، پر از توئه همه دقایقم 🌹درسته من بد و نالایقم 🌹اگه ردم کنی پیش کیا برم 🌹به زندگیم صفا بده 🌹تو قلبمو جلا بده 🌹محرمت داره میاد 🌹به من یه کربلا بده 🌙 شب ♥️شب زیارتی ارباب 🤚صلی‌الله علیک یااباعبدالله 🎤حمید علیمی @noore_quran
هرشب‌جمعه‌پُرازشورش‌وشین‌است‌دلم کربلا در پس ایوان حسین است دلم با عنایات کریمانه‌ی زهرای بتول امشب انگار که بین‌الحرمین است دلم 🌙شب ♥️شب زیارتی ارباب 🤚صلی‌الله‌علیک یااباعبدالله @noore_quran
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت سوم: این را به آقاجون هم گفته بودم وقتی داشت از مشکلات زندگی با جانباز میگفت آقاجون سکوت کرد
❤️قسمت چهارم: گفتم: اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به خانواده من نگویید من باید از وضعیت شما باخبر میشدم که شدم. گفت: خب حاج خانم نگفتید مهریه تان چیست؟؟ چند لحظه فکر کردم و گفتم: قرآن سریع گفت: مشکلی نیست. از صدایش معلوم بود ذوق کرده است. گفتم: ولی یک شرط و شروطی دارد! آرام پرسید: چه شرطی؟؟ + نمیگویم یک جلد قرآن! میگویم "ب" بسم الله قرآن تا آخر زندگیمان حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان "ب " بسم الله شکایت میکنم. اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم. ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم. سرش پایین بود و فکر میکرد. صورتش سرخ شده بود. ترسانده بودمش. گفتم: انگار قبول نکردید. _ نه قبول میکنم ، فقط یک مسأله می‌ماند! چند لحظه مکث کرد. شهلا؟ موهای تنم سیخ شد. از صفورا شنیده بودم که زود گرم میگیرد و صمیمی میشود. ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ، آنوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد. 📝ادامه دارد... 📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینک‌شوکران"؛ زندگی جانباز به روایت همسرش، شهلا غیاثوند @noore_quran 💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم. امیدواریم که مورد لطف خداوند متعال و مورد عنایت این شهید گرانقدر قرار گیریم ان‌شاءالله🌹