eitaa logo
هشتادیای انقلابی😎
1.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
♥️❁⇜دشمنـٰان‌انقلـٰاب‌بدانند،وقتۍمــٰا ازجانمــان‌گذشٺیم؛ دیگـࢪهیچ‌ࢪاھـۍبࢪاۍٺسلط‌بـࢪمـانداࢪند! -شہیدآوینۍ! +کپی با ذکر صلواتی برای سلامتی و ظهور امام زمان آزاده🌳💚☘ راه ارتباطی: @i_hi888 @fateme_h_1 ❌تبادل نداریم...
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5776112245771601503.mp3
4.35M
🌹خوشم که زیرِ سایتم حسین 🌹تو خوبی‌و هوامو داری 🌹مریض عشقتم فقط خودت 🌹طبیبمی، دوامو داری 🌹به زندگیم صفا بده 🌹تو قلبمو جلا بده 🌹مُحَرّمِت داره میاد 🌹به من یه کربلا بده 🔸 🔸 🎤 @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔹بی حسین بن علی 🔹احساس می کنم 🔹نه که پیری بلکه 🔹احساس می کنم 🔹گفت سائل از چه رو 🔹محکم به سینه می زنی؟ 🔹گفتم از آینه ی دل 🔹 می کنم ❤️ ❤️ ❤️ @ya_aba_saleh_al_mahdi
4_5918230196745404790.mp3
6.5M
🏴از امشب تا 🏴شام #عاشورا 🏴 #کربلا غوغاست 🏴واویلا #محرم شد 🏴ناله ی #زهرا همین دم شد 🏴ای وای #حسین ♦️ #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله 🎤 #حاج_محمود_کریمی 🎵 #مداحی #محرمی @ya_aba_saleh_al_mahdi
حاج مهدی رسولی در یکی از روضه های خود از زبان مادر شهید حججی می گوید:" عکس سر بریدنش رو دیدم دلم آتیش نگرفت، صبر کردم، روز اول عکس اسارتش رو دیدم دلم نلرزید، صبر کردم؛ اما یه صحنه دیدم آتیشم زد، اون جایی که دیدم سوار ماشینش کردند، دیدم لب های پسرم خشکه ...😭😭 لا یوم کیومک یا اباعبدالله می‌نشاند بر لب عشاق تو لبخندها «بأبی أنت و أمی» گفتن فرزندها یا حسینِ بچه‌ها در روضه‌های خانگی آب کردهِ در دل مادر پدرها قندها از پدرها به پسرها می‌رسد میراث عشق شورها، شمشیرها، تکبیرها، سربندها ای خوشا آن مادرانی کز محبت کرده‌اند یک به یک نذر حسین فاطمه، دلبندها تا که سرو خویش را از زیر قرآن رد کنند سوخته دل‌ هایشان در آتش اسفندها ☑️ شاعر: دکتر محمد مهدی سیار، محرم ۱۴۰۰ به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
🏴 لا یوم کیومک یا اباعبدالله ‍ کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟» انگار اضطراب گرفته باشد، لبهایش کبود شده بود و چانه‌اش می‌لرزید. بغلش کردم و چسباندمش به سینه‌ام. آرام در گوشش گفتم «ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را می‌بخشی؟ این پیکر بابامهدی است.» یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟» برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمی‌شد. از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند. دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» با همان حال گریه گفت «چه کار؟» بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.» پرسید «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» گفت «من هم نمی‎بوسم.» گفتم «باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس.» یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت «مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟» گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد می‌کرد. چون برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) قدم برمی‌داشت.» یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاء الله زیارت اربعین و پیاده‌رویش روزی همه بشه به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻