eitaa logo
اِنقِطٰاعْ
13 دنبال‌کننده
112 عکس
9 ویدیو
2 فایل
دارم از بیم گسستن روز و شب پاس نفس دستباف عنکبوتان است پود و تار من اینجا حرفات رو میشنوم:) https://daigo.ir/secret/8810090500
مشاهده در ایتا
دانلود
اِنقِطٰاعْ
شاید بتوان درد زخم را تاب آورد ، اما اینکه تو را چندان سفیه بپندارند که در گوش‌ات بخوانند خیالِ زخم ، تو را به درد واداشته ، شاید تحمل بردار نباشد! [ کلیدرـــ جلد سوم]
ستار گفت: ــــ می‌برم تو را با یک رفیق نازنین آشنا کنم. آهنگر است. راستی ، داستان کاوه و ضحاک را برایت گفته ام؟ + همو که دو تا مار از سرشانه‌هایش سبز شده بودند ؟ ضحاک ؟ [کلیدرـــ جلد سوم]
روزِ بلندترین شبِ سال[ آذر سالِ سه]
گاه چنان است که آدمی از لحظه‌های شیفتگی و شوق به هراس می‌افتد. بیمِ نبودن ! رَمان می‌شود. پنداری به بی دوامی‌شان ایمانی سمج دارد. یقین به نیستی دم. و این یقین ، پیشاپیش به نشانش می‌آید. یقین بیم ، در لحظه‌های شوق به خود وا نمی‌هدش. می‌ربایدش. می‌دزددش. به بعد می‌بردش. آزارنده ، دم دیگر را به او می‌نمایاند. بنگر! اندوهِ پایانهٔ شوق. رخی دیگر. چهره‌ای دیگر. گذر آن به آن. آنی دیگر. به افسردگی از شوق. به واخوردگی از شیفتگی. به رنج از عشق. به درماندگی از بالَست. فرصتی به پرواز تمام، نیست. پایت به نخی بسته است. نه فقط اینجایی و به یک‌رنگ. نه فقط آنجا و بدان رنگ. همانی که بیشتر بدان در آمیخته‌ای. بسته به این است که حیران شگفتگی باشی یا وهمناک دلمردگی. [ کلیدر ـــ جلد چهارم]
حتی ﺧﺪﺍ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻠﻘﺖ ﺗﻮ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺳﭙﻨﺪ ﺭﺍ ﻧﺨﺴﺖ ، ﺗـﻮ ﺭﺍ ﺑﻌﺪﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ -نواب قزلباش
چند‌ روزی می‌شود که حوصله هیچ‌کاری را ندارم. انگار سرنگی پر از کسالت و کرختی تزریق کرده‌ام. دلم میخواهد فقط بخوابم ؛ زیر نورِ گرم آفتاب در خودم مچاله شوم و فکر و خیال کنم. هربار که پتو را تا چانه‌ام بالا می‌کشم ، با خودم می‌گویم بیدار که شدم کارهایم را بالاخره شروع میکنم ، اتاقم را مرتب میکنم ، جزوه‌ها را می‌نویسم ، درس‌ها را می‌خوانم... هربار که می‌خوابم امید دارم چشم‌هایم را که می‌بندم ،کرختی دست از سرم بردارد ، دمش را روی کولش بگذارد و برود. در همان خواب‌های بی سروته‌ام جا بماند ! اما بیدار که می‌شوم می‌بینم زودتر از من لبِ تخت ایستاده و نیشخند می‌زند. نمیدانم چه‌کنم! شاید باید دنبال چارهٔ دیگری باشم. شاید باید بیدار بمانم ، آنقدر بیدار بمانم تا کسالت از چشم‌هایم بیرون بریزد...!)
هرگز خواندن را دوست نداشتم تا این‌که متوجه شدم ممکن است آن را فراموش کنم. هیچ انسانی عاشق نفس کشیدن نیست. [ کشتن مرغ مینا]
پیشرفت در مدرسه به شدت کند بود ، گویی بر روی یک تردمیل بودم و فقط پاهایم حرکت می‌کرد اما جلو نمی‌رفتم. در‌واقع ، احساس کرده‌بودم به نوعی فریب خورده‌ام ؛ اما چه چیزی مرا فریب داده‌بود ، نمی‌دانستم. در هر‌حال باور نمی‌کردم آنچه دولت برایم در نظر گرفته‌است ، دوازده‌سال بی‌حوصلگی تسکین‌ناپذیر است که باید در کمال دقت تحمل می‌کردم. [ کشتن مرغ مینا] پ‌ن: بهترین جملات برای توصیف مدرسه:)
سلام بهتون ! خوش‌ اومدین به کنجِ قلبِ من حرفی اگر هست من به جان می‌شنوم: https://daigo.ir/secret/8810090500
باران ! تو که از پیش خدا می‌آیی توضیح بده عاقل و دیوانه یکیست ؛
ـــ جا خوردی ؟ + نه ، نه ، اصلاً! اصلاً! برعکس!درست برعکس...اما..اما شما چطور توانستید تمام مدت این نقش را بازی کنید؟ ـــ چه نقشی؟ + خب ، همین نقش را... نقش پیر خرفت را. ـــ پیر خرفت که هستم ، کلوئه! پیر خرفتم. تمام این‌ها را گفتم که بفهمی من یک پیر خرفتم! + اصلا این‌طور نیست! اتفاقا اگر دقت کنید ، اصلا هم پیر خرفت نیستید ، چون اگر بودید ، خودتان متوجه نمی‌شدید! ـــ نه ، ساده نباش‌...این هم یکی دیگر از کلک‌های من است تا گلیمم را آبرومندانه از آب بیرون بکشم. من آدم زرنگی هستم... [ دوستش داشتم]
زندگی لیلی است ؛ مجنونانه باید زیستن!)
ـــ دیگر از سگ‌دو زدن خسته شده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام که زندگی با تو زیباست. گفته بودم که سعی می‌کنم بی تو زندگی کنم...سعی کردم ، سعی کردم ، اما زورم نرسید. دائم به تو فکر می‌کنم. حالا و شاید برای آخرین بار از تو می‌پرسم: خیال داری با من چه کنی؟ + دوستت داشته باشم. [ دوستش داشتم]