📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۱۸ ...دو سه ساعتی می‌گذرد تا میهمان‌ها می‌روند. بابا و مامان هم انگار که دلشان قرار گرفته باشد، راهی خانه می‌شوند. به بهانه بردن یک‌سری وسایل به خانه پدری، فاطمه را رو به راه می‌کنم که بزنیم بیرون. نشستیم توی ماشین. دیگر نیازی نیست که از توی آینه نگاهش کنم! چقدر می‌ارزد این نگاه؟ اصلا کدام ماشین حساب می‌تواند ارزشش را حساب کند؟ سمت راستم، دختری نشسته است که می‌خواهم در مسیر زندگی‌ام روی بودنش حساب کنم. یکی از گل‌های مراسم عقد را با خودم آورده‌ام؛ می‌نشانمش توی دست‌های فاطمه. ماشین را روشن می‌کنم و راه می‌افتیم. می‌خواهم رازم را به فاطمه بگویم:«فاطمه! من از بچگی تو رو دوست داشتم!» فاطمه خندید:«مطمئن نبودم از علاقه‌ت نسبت به خودم؛ اون روز که از توی آینه ماشین...» معشوق از آن‌چه در آینه ماشین دیده بودید به شما نزدیک‌تر است! ... #ادامه_دارد #یادشهداباصلوات 📔#راستی_دردهایم_کو 📱@enqelabi_taraz_57

📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۱۹ ...تازه حرف‌هایمان گل کرده که به خانه می‌رسیم. زنگ درِ خانه را که می‌زنم، دلم برای بابا و مامان بیشتر تنگ می‌شود. مامان تا مرا می‌بیند در آغوشم می‌گیرد و چشم‌های نم‌دارش را از من پنهان می‌کند. وسایل را می‌گذاریم توی خانه و چند دقیقه‌ای گپ می‌زنیم و زود بلند می‌شویم. تا جلوی در همراهمان می‌شوند و مثل مهمان‌ها بدرقه‌مان می‌کنند. مادر برایمان آرزوی خوشبختی می‌کند و فرشته‌های شب آرزویش را ثبت می‌کنند. هنوز از خانه پدری دور نشده‌ایم که دلِ فاطمه هوای مقبره شهدای گمنامِ پارک سیمرغ را می‌کند. چه می‌خواستم بهتر از این؟ پیشنهادش را روی هوا زدم! فاطمه به خاطر رفتن به مزار شهدای گمنام، لبخند روی لبش نشسته. این لبخند دلم را گرم می‌کند. معشوقه‌ی آدم اگر به این چیزها پای‌بند باشد، می‌شود به او تکیه کرد، می‌شود بیشتر دوستش داشت؛ می‌شود قربان صدقه‌اش رفت! جایی کنار مزار شهدا نشستیم. سرمای استخوان‌سوزِ نیمه‌شبِ زمستان هم نتوانست کیفمان را ناکوک کند. برایش گفتم که این‌جا پاتوق من است! چه شب‌هایی که با موتور یا بی‌موتور، مهمان‌شان شدیم که نگویند بی‌معرفتیم! برنامه ثابتمان با یکی از رفقا این بود که بعد دعای کمیلِ امامزاده یحیی(ع)، بیاییم به میهمانی این شهدا. گوش دادن‌های فاطمه گل می‌کند و لبخند می‌شود روی لب‌هایش. گفت:«دوست داشتم زندگی‌مون با زیارت مزار شهدا شروع بشه...» گفتم:«پس بیا کمک بگیریم ازشون!» -چه کمکی؟ - کمک برای ساختن یه زندگی ایده‌آل دیگه! -زندگی ایده‌آل چه شکلیه؟ -زندگی ایده‌آل یعنی زندگی‌ای که توش عشق و صداقت حرف اولُ بزنه. آدماش ساکن نباشن، حرکت کنن. هدف داشته باشن، برن به سمت هدفشون... موندن، ایستادن، درجا زدن، آخر زندگیه، مرگه... ... #ادامه_دارد #یادشهداباصلوات 📔#راستی_دردهایم_کو 📱@enqelabi_taraz_57

زندگی بی شهادت، ریاضتِ تدریجی، برای رسیدن به مرگ است💔🥲 #معراج‌شہدا‌اهواز 📱@enqelabi_taraz_57

کجایی داداش محمد هادی الان بعضیا اصلا روسری ندارن 😭💔 📱@enqelabi_taraz_57

میگفت‌: برااینکه‌گره‌محبت‌بینمون‌محکم‌شہ درحق‌همدیگہ‌دعاکنیم💔:)) #شهیدعباس‌دانشگر💚 📱@enqelabi_taraz_57

هیچ چیز جای کتاب را نمی‌گیرد 🌱 توقع من از همه‏ ى مردم اين است كه كتاب و كتابخوانى را جدى بگيرند. در جامعه‏ ى اسلامى، كتابخوانى بايد همگانى و فراگير شود. #حضرت_آقا 🍃 📱@enqelabi_taraz_57

نَبی خَلق و نَبی خُلق و نَبی سیما،علی اکبر چه غوغایی نموده حق تعالیٰ باعلی اکبر! #علی‌اکبر_لیلا🌸🍃 📱@enqelabi_taraz_57

جمالش حضرت طاها،جلالش رَبِّیَ الاعلا رخش‌جنت،لبش کوثر،قدش طوبی،علی اکبر 📱@enqelabi_taraz_57

#ریلز 📌هی میگم چرا سرحالم از سر صبح 🎙️کربلایی حسین طاهری #حضرت_علی_اکبر 📱@enqelabi_taraz_57