مداحی آنلاین - نماهنگ یا جوادالائمه - بنی فاطمه.mp3
4.2M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
🌴مثل شب های قدرِ
🌴بس که امشب مهمه
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
⏯ #استودیویی
👌بسیار دلنشین
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
با چمران تا 31 خرداد 11
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید چمران
1-یک استاد داشتیم، مهندس گوهریان، که به کراوات خیلی حساس بود. وقت امتحان شفاهی میگفت: باید حتماً همه کراوات بزنید بیاید درس جواب بدهید. مصطفی نمیزد. نه آن جا نه هیچ جای دیگر. حتی آمریکا هم ندیدم کراوات بزند. استادمون بهش برخورد. گفت: چرا کراوات نزدی؟ همه مطمئن بودیم که مصطفی از این درس هم نمره 20 میگیرد. اما گفت: به هم داده 18!
2-نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند؟ می گویم "مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم. برای من ناراحته." کی باور می کند؟
3-یکی از مشکلات دانش اموزان حتی دانشجویان درس ریاضی است مصطفی در رابطه با درس ریاضی نه تنها برترین بود بلکه توان تدریس هم داشت
ریاضیش خیلی خوب بود. شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق و این تا مدیریتش در جبل عامل ادامه داشت .
برای هر کاری وارد میشد برترین میشد
4-مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و بهش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند.
البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکترمجتهدی چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی."
مدیون نمیماند
5-برای کارشناسی ارشد بورس گرفت. رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد کارهای سیاسی مذهبی را ادامه داد. خبر کارهایش به ایران رسید. ساواک پدر را خواست و بهش گفتند "ما ترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبارزه کند." پدر گفت "مصطفی عاقل و رشیده. من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم" بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد مصطفی درس خواند وکار کرد و با بالاترین نمره ارشد خود را گرفت .
موسس انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا
6-ما عضو انجمن اسلامی دانشگاه بودیم. با خبر شدیم در لبنان سمیناری درباره شیعیان برگزار کرده اند. موضوع را پیگیری کردیم تا فهمیدیم آدمی به اسم چمران این کار را کرده است. یک چمران هم می شناختیم که می گفتمد انجمن اسلامی ما را راه انداخته. فهمیدیم این دو نفر یکی اند. آمریکا را ول کردیم و رفتیم لبنان.
زندگی چمران در لبنان
چمران از زبان غاده 11
بسم رب الشهدا
عشق یک پدیده مقدس است
در واقع رنج و بلایا از جانب معشوق آزمونی است برای عاشق:
این است که عاشق باید از شمشیر غم او رقص کنان استقبال کند:
و در راه عشق تا وصل جانان صبر و استقامت از کف ندهد و تا پای جان پایداری کند:
بر سالک راه عشق رموزی منکشف می شود و به حقایقی دست می یابد، اما باید لب فروبندد و سری فاش نسازد:
و اصلاً عشق قابل شرح بیان نیست و اگر چیزی گفته شود، پرده از حقیقت عشق برنمی دارد
جمال یار آن چنان جذاب و دلربا است که عاشق از خود بی خود می شود و دچار مستی و صعق می شود
———————————————
اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، خواست تنها با من صحبت کند. گفت: غاده! شما میدانید با چه کسی ازدواج کردهاید؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کردهاید. خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده، باید قدرش را بدانید. من از حرف آقای صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را میدانم. و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما میبینید، تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیرو سلوک در کانون دلش. این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما ودیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار. و خیلی افسوس میخورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمیکنند، تواضع مصطفی را از ناتوانیش میدانند و فقیر و بیکس بودنش. امام موسی میگفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید.
من آن وقت نمیفهمیدم، اما به تدریج اتفاقاتی میافتاد که مصطفی را بیشتر برای من آشنا میکرد. یادم هست اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود. مردم جنوب را ترک کرده بودند. حتی خیلی از جوانان سازمان امل عصبانی بودند، میگفتند: ما نمیتوانیم با اسرائیل بجنگیم. ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات. برای ما جز مرگ چیزی نیست. شما چطور ما را اینجا گذاشتهاید؟ مصطفی میگفت: من به کسی نمیگویم اینجا بماند. هر کسی میخواهد، برود خودش را نجات بدهد. من جز با تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نماندهام. تا بتوانم، میجنگم و از این پایگاه دفاع میکنم، ولی کسی را هم مجبور نمیکنم بماند. آنقدر این حرفها را با طمأنینه میزد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد.
مصطفی کمی دیگر برای بچهها صحبت کرد و رفت به اتاقی که خانه ما در موسسه بود. موسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود. به دنبال مصطفی رفتم ودیدم کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا میکند. غروب آفتاب بود، خورشید در حال فرورفتن توی دریا، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی میکرد، خیلی منظره زیبایی بود. دیدم مصطفی به این منظره نگاه میکرد و گریه میکرد خیلی گریه میکرد، نه فقط اشک، صدای آهسته گریهاش را هم میشنیدم. من فکر کردم او بعد از اینکه با بچهها با آن حال صحبت کرد و آمد، واقعاً میدید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه میکند.
گفتم: مصطفی چی شده؟ او انگار محو این زیبایی بود به من گفت: نگاه کن چه زیبا است! و شروع کرد به شرح، و جملاتی که استفاده میکرد به زیبایی خود این منظره بود. من خیلی عصبانی شدم، گفتم: مصطفی، آن طرف شهر را نگاه کن. تو چی داری میگویی؟ مردم بدبخت شهرشان را ول کردند، عدهای در پناهگاهها نشستهاند و شما همه اینها را زیبا میبینید؟ چرا آن طرف شهر را نگاه نمیکنید؟ به چی دارید خودتان را مشغول میکنید؟ در وقتی که مردم همه چیزشان را از دست دادهاند وخیلی خون ریخته، شما به من میگوئید نگاه کنید چه زیباست!؟ حتی وقتی توپها میآمد و در آسمان منفجر میشد او میگفت: ببین چه زیباست! این همه که گفتم مصطفی خندید و با همان سکینه، همانطور که تکیه داده بود، گفت: این طور که شما جلال میبینید سعی کن در عین جلال جمال ببینی. اینها که میبینید شهید دادهاند، زندگیشان از بین رفته، دارید از زاویه جلال نگاه میکنید.
این همه اتفاقات که افتاده، عین رحمت خدا برای آنها است که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی از دردها کثیف است ولی دردهایی که برای خداست خیلی زیباست. برای من این عجیب بود که مصطفی که در وسط بمباران خم به ابرویش نمیآورد، در مقابل این زیبایی که از خدا میدید اشکش سرازیر میشد. در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود. و اصلاً او از مرگ ترسی نداشت. در نوشتههایش هست که: من به ملکه مرگ حمله میکنم تا اورا در آغوش بگیرم و او از من فرار میکند. بالاترین لذت، لذت مرگ و قربانی شدن برای خدا است. هیچ وقت نشد با محافظ جایی برود. میگفتم: خب حالا که محافظ نمیبرید، من میآیم و محافظ شما میشوم. کلاشینکف را آماده میگذارم، اگر کسی خواست به تو حمله کند تیراندازی میکنم. میگفت: نه! محافظ من خدااست. نه من، نه شما، نه هزار محافظ اگر تقدیر خدا تعلق بگیرد برچیزی نمیتوانید آن را تغییر دهید. در لبنان این طور بود و وقتی به ایران اهواز و کردستان آمدیم هم.
یاد حرف امام موسی افتادم شما با مرد بزرگی ازدواج کردهاید. خدا بزرگترین چیز در عالم را به شما داده. خودش هم همیشه فکر میکرد بزرگترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند، اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادتها بزرگترین رنجها هم در خودشان داشته باشند.
با چمران تا 31 خرداد 12
بِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن:
مناجات با زبان شهید چمران
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی."
" خدایا می دانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکردم.همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام. حق را گفته ام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کرده ام و از تهمت ها و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر می شد و کمتر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین کفر، علم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد
چمران از زبان غاده 12
بسم رب الشهدا
عشق یک پدیده مقدس است
در واقع رنج و بلایا از جانب معشوق آزمونی است برای عاشق:
این است که عاشق باید از شمشیر غم او رقص کنان استقبال کند:
و در راه عشق تا وصل جانان صبر و استقامت از کف ندهد و تا پای جان پایداری کند:
بر سالک راه عشق رموزی منکشف می شود و به حقایقی دست می یابد، اما باید لب فروبندد و سری فاش نسازد:
و اصلاً عشق قابل شرح بیان نیست و اگر چیزی گفته شود، پرده از حقیقت عشق برنمی دارد
جمال یار آن چنان جذاب و دلربا است که عاشق از خود بی خود می شود و دچار مستی و صعق می شود
------------+++------+
اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، خواست تنها با من صحبت کند. گفت: غاده! شما میدانید با چه کسی ازدواج کردهاید؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کردهاید. خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده، باید قدرش را بدانید. من از حرف آقای صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را میدانم. و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما میبینید، تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیرو سلوک در کانون دلش. این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما ودیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار. و خیلی افسوس میخورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمیکنند، تواضع مصطفی را از ناتوانیش میدانند و فقیر و بیکس بودنش. امام موسی میگفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید.
من آن وقت نمیفهمیدم، اما به تدریج اتفاقاتی میافتاد که مصطفی را بیشتر برای من آشنا میکرد. یادم هست اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود. مردم جنوب را ترک کرده بودند. حتی خیلی از جوانان سازمان امل عصبانی بودند، میگفتند: ما نمیتوانیم با اسرائیل بجنگیم. ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات. برای ما جز مرگ چیزی نیست. شما چطور ما را اینجا گذاشتهاید؟ مصطفی میگفت: من به کسی نمیگویم اینجا بماند. هر کسی میخواهد، برود خودش را نجات بدهد. من جز با تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نماندهام. تا بتوانم، میجنگم و از این پایگاه دفاع میکنم، ولی کسی را هم مجبور نمیکنم بماند. آنقدر این حرفها را با طمأنینه میزد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد.
مصطفی کمی دیگر برای بچهها صحبت کرد و رفت به اتاقی که خانه ما در موسسه بود. موسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود. به دنبال مصطفی رفتم ودیدم کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا میکند. غروب آفتاب بود، خورشید در حال فرورفتن توی دریا، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی میکرد، خیلی منظره زیبایی بود. دیدم مصطفی به این منظره نگاه میکرد و گریه میکرد خیلی گریه میکرد، نه فقط اشک، صدای آهسته گریهاش را هم میشنیدم. من فکر کردم او بعد از اینکه با بچهها با آن حال صحبت کرد و آمد، واقعاً میدید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه میکند.
گفتم: مصطفی چی شده؟ او انگار محو این زیبایی بود به من گفت: نگاه کن چه زیبا است! و شروع کرد به شرح، و جملاتی که استفاده میکرد به زیبایی خود این منظره بود. من خیلی عصبانی شدم، گفتم: مصطفی، آن طرف شهر را نگاه کن. تو چی داری میگویی؟ مردم بدبخت شهرشان را ول کردند، عدهای در پناهگاهها نشستهاند و شما همه اینها را زیبا میبینید؟ چرا آن طرف شهر را نگاه نمیکنید؟ به چی دارید خودتان را مشغول میکنید؟ در وقتی که مردم همه چیزشان را از دست دادهاند وخیلی خون ریخته، شما به من میگوئید نگاه کنید چه زیباست!؟ حتی وقتی توپها میآمد و در آسمان منفجر میشد او میگفت: ببین چه زیباست! این همه که گفتم مصطفی خندید و با همان سکینه، همانطور که تکیه داده بود، گفت: این طور که شما جلال میبینید سعی کن در عین جلال جمال ببینی. اینها که میبینید شهید دادهاند، زندگیشان از بین رفته، دارید از زاویه جلال نگاه میکنید.
این همه اتفاقات که افتاده، عین رحمت خدا برای آنها است که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی از دردها کثیف است ولی دردهایی که برای خداست خیلی زیباست. برای من این عجیب بود که مصطفی که در وسط بمباران خم به ابرویش نمیآورد، در مقابل این زیبایی که از خدا میدید اشکش سرازیر میشد. در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود. و اصلاً او از مرگ ترسی نداشت. در نوشتههایش هست که: من به ملکه مرگ حمله میکنم تا اورا در آغوش بگیرم و او از من فرار میکند. بالاترین لذت، لذت مرگ و قربانی شدن برای خدا است. هیچ وقت نشد با محافظ جایی برود. میگفتم: خب حالا که محافظ نمیبرید، من میآیم و محافظ شما میشوم. کلاشینکف را آماده میگذارم، اگر کسی خواست به تو حمله کند تیراندازی میکنم. میگفت: نه! محافظ من خدااست.
#یادواره_شهید_دکتر_چمران_و_شهدای_کوی_شهید_مطهری
✅ یادواره شهید عارف و مجاهد دکتر مصطفی چمران
✅ و شهدای والا مقام کوی شهید مطهری(ره)
🎤 با روایتگری راوی کشوری:
حجتالاسلام والمسلمین داوود هاشم پور
(اعزامیازقم)
🎤 با نوای:
کربلائی ایمان شریفات
کربلائی امیرحسین اشرفیان
📆 زمان:
چهارشنبه ۳۱ خردادماه
ساعت ۲۰:۳۰🕤
مکان:
امیدیه کوی شهید مطهری
خیابان شهریور۲
مسجد المهدی
(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ستاد یادواره سالگرد شهادتشهیدچمران وشهدایکویشهیدمطهری
چمران از زبان غاده 12
بسم رب الشهدا
چون جلوه ای از حسن یار بر عاشق منجلی می گردد، او را می سوزاند و دل و جانش می گدازد و دردی عمیق و اندوهی جانکاه بر قلب او می نشاند.
این است که اگر عاشق چشم بر رخ او دوزد و آتش عشق او بر خرمن جانش افتد، از غیر او حتی عاشق، حور و فردوس را به هوای کوی یار از یاد می برد:
عاشق در این مرتبه جانان را بر جان خود نیز برمی گزیند:
———————————
مصطفی الان کجا است؟ زیر همین آسمان، اما دور، خیلی دور از او، چشمهایش را بست و سعی کرد به ایران فکر کند، ایران، خدایا ممکن است مصطفی دیگر برنگردد؟ آن وقت او چه کار کند؟ چه طور جبل عامل را ترک کند؟ چطور دریای صور را بگذارد و برود؟
آن روز وقتی با مصطفی خداحافظی کردم و برگشتم به صور در تمام راه که رانندگی میکردم، اشک میریختم. برای اولین بار متوجه شدم که مصطفی رفت و دیگر ممکن است برنگردد. آیا میتوانم بروم ایران و لبنان را ترک کنم؟ آن شب خیلی سخت بود. البته از روز اول که ازدواج کردم، انقلاب و آمدن به ایران را میدانستم، ولی این برایم یک خواب طولانی بود. فکر نمیکردم بشود. خیلی شخصیتها میآمدند لبنان به موسسه، شهید بهشتی، سید احمد خمینی، بچههای ایرانی میآمدند و در موسسه تعلیمات نظامی میدیدند. میدانستم مصطفی در فکر برگشتن به ایران است.
یک بار مصطفی میخواست مرا بفرستد عراق که نامه برای امام خمینی ببرم و حتی میگفت: برو فارسی را خوب یاد بگیر. امام که در پاریس بود در جریان بودم و انقلاب که پیروز شد همه ما خوشحال شدیم و جشن گرفتیم ولی هیچ وقت فکر اینکه مصطفی برگردد ایران نبودم. وارد این جریان شدم و نمیدانستم نتیجهاش چیست، تا یک روز که مصطفی گفت: ما داریم میرویم ایران. با بعضی شخصیتهای لبنانی بودند. پرسیدم: برمی گردید؟ گفت: نمیدانم! مصطفی رفت، آنها برگشتند و مصطفی بر نگشت. نامه فرستاد که: امام از من خواستهاند که بمانم و من میمانم. در ایران ممکن است بیشتر بتوانم به مردم کمک کنم تا لبنان. البته خیلی برایم ناراحت کننده بود.
هرچند خوشحال بودم که مصطفی به کشورش برگشته و انقلاب پیروز شده است. پانزده روز بعد نامه دوم مصطفی آمد که: بیا ایران! در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی زندگی کردن در ایران را نداشتم. در ایران ما چیزی نداشتیم. به مصطفی گفتم مسئولیتش در لبنان چه میشود؟ و تصمیم گرفتیم که مصطفی در ایران بماند و من هم تا مدرسه تعطیل بشود در لبنان بمانم و کارهای مصطفی را ادامه بدهم. میگفت: نمیخواهم بچهها فکر کنند من و شما رفتهایم ایران و آنها را ول کردهایم. در طول این مدت، من تقریباً هر یک ماه به ایران برمی گشتم و ارتباط تلفنی با مصطفی داشتم، اما مدام نگران بودم که چه میشود، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا میکند؟
تا اینکه جنگ کردستان شروع شد. آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه منتظرم نیست. برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است. آن شب تلویزیون که تماشا میکردم دیدم اسم پاوه و چمران زیاد میآمد. فارسی بلد نبودم. فقط چند کلمه و متوجه نمیشدم، دیگران هم نمیگفتند. خیلی ناراحت شدم، احساس میکردم مسئلهای هست ولی کسانی که دورم بودند میگفتند: چیزی نیست، مصطفی بر میگردد. هیچ کس به حرف من گوش نمیکرد. مثل دیوانهها بودم ودلم پر از آشوب بود.روز بعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش مهندس بازرگان. آنجا فهمیدم خبری است، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند. پاوه محاصره بود. به مهندس بازرگان گفتم: من میخواهم بروم پیش مصطفی. به دیگران هر چه میگویم گوش نمیدهند. نمیگذارند من بروم.
فردای آن روز بازرگان اورا خواست و با لبخند گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان. گفته غاده بیاید. غاده گل از گلش شکفت. از اول میدانست که محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید، حتی اگر جنگ باشد. مصطفی راضی است او برود پاوه و آن قدر عزیز و عاقل است که «محسن الهی» را دنبال او فرستاده، محسن را از لبنان از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید، میشناخت.
البته من وقتی رسیدم پاوه، آنجا از محاصره در آمده و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود. او را روز بعد دیدم. وقتی آمد همان لباس جنگی تنش بود و خاک آلود، یاد لبنان افتادم. من فکر میکردم کلاشینکف و لباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد، ولی دیدم همان طور است، لبنانی دیگر. مصطفی به من گفت: میخواهم در کردستان بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبالتان فرستادم چون در تهران خانه نداریم و شما اینجا نزدیک من باشید بهتر است. از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم مخصوصاً برای روزنامههای کشورهای عرب. مصطفی میگفت و من مینوشتم. نزدیک یک ماه در کردستان با او بودم، از پاوه به سقز، از سقز به میاندوآب، نوسود، مریوان و سردشت. مصطفی بیشتر اوقات در عملیات بود و من بیشتر اوقات، تنها. زبان که بلد نبودم. قدم میزدم تا بیاید. گاهی با خلبانان صحبت میکردم، چون انگلیسی بلد بودند.
با چمران تا 31 خرداد 13
بسم الله الرحمن الرحیم
به مناسبت سالروز شهادت #چمران
🌴#چمران فعال و متواضع
🔹شهید چمران چهره ناب دفاع مقدس، دارای تفکر انقلابی و روحیه جهادی، الگوی کارآمد و بروز، برای نسل جوان کنونی است.
شاخصه های زیادی در شخصیت و زندگی ایشان می توان یافت.
در این نوشتار به دو شاخصه منفعل نبودن و مغرور نشدن ایشان اشاره می شود.
◀️منفعل نبودن
خستگی ناپذیری، تلاش مضاعف، اول و ممتاز بودن، اثر بخشی در محیط، ابتکار و خلاقیت و بن بست شکنی نشانه هایی از منفعل نبودن او است.
ممتاز در دبیرستان، دانشکده فنی تهران و دانشگاه برکلی آمریکا، اقامه نماز در دانشگاه تهران، تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا، حضور در مصر و آموزش جنگ های چریکی و حمایت از یتیمان شیعه در لبنان و حمایت از تشکیل حزب امل و حضور در عرصه های مختلف پس از پیروزی انقلاب همه و همه نشانه های کوچکی از فعال بودن و بن بست شکنی او است.
◀️مغرور نبودن
درد دین داشتن تا لحظات آخر عمر، فراموش نکردن گذشته، استقامت و تلاش برای افزایش بار مبنای معنویت تواضع او را نشان می دهد.
همسرش می گوید: وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می شد من طاقت نمی آوردم و می گفتم بس است! چقدر نماز می خوانی؟ استراحت کن خسته می شوی. مصطفی گفت تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست می شود. باید سود ببرد تا زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست معنوی می شویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍فیلم جدید از نفله شدن و به ترتر افتادن اسقاطی کمپ اشرف 😂😂😂
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از مرثیه سرایی اینترنشنال برای منافقین تا عصبانیت این شبکه از نفوذ ایران در کشورهای اروپایی!
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
#یادواره_شهید_دکتر_چمران_و_شهدای_کوی_شهید_مطهری
✅ یادواره شهید عارف و مجاهد دکتر مصطفی چمران
✅ و شهدای والا مقام کوی شهید مطهری(ره)
🎤 با روایتگری راوی کشوری:
حجتالاسلام والمسلمین داوود هاشم پور
(اعزامیازقم)
🎤 با نوای:
کربلائی ایمان شریفات
کربلائی امیرحسین اشرفیان
📆 زمان:
چهارشنبه ۳۱ خردادماه
ساعت ۲۰:۳۰🕤
مکان:
امیدیه کوی شهید مطهری
خیابان شهریور۲
مسجد المهدی
(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ستاد یادواره سالگرد شهادتشهیدچمران وشهدایکویشهیدمطهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مثل چمران بمیرید ...
در این دنیا شرف را بیمه کرد.
صحبتهای امام خمینی درباره شهید چمران
🍂 رضا سگه
یه لات بود تو مشهد
یه روز داشت میرفت تو دعوا شهیدچمران دیدش، دستش گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم جبهه
به غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت به جبهه
تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند آوردنش تو اتاق شهید چمران،
رضا شروع میکنه به فحش دادن به شهید چمران، وقتی دید که شهید چمران به فحش هاش توجه نمیکنه . یه دفه داد زد کچل با توأم!
شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت : چیه ؟ چی شده عزیزم؟
چیه آقا رضا، چه سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید
آقا رضا که تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه:
میشه دوتا فحش بهم بدی؟! کشیده ای، چیزی! شهید چمران: چرا؟
آقا رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!
شهید چمران: اشتباه فکر میکنی.! یکی اون بالاست، هرچی بهش بدی میکنیم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهمون جواب میده. هی آبرو بهم میده
گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده متم بگم بله عزیزم. یکم مثل اون شم.
آقا رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار گریه کرد. اذان شد،
آقا رضا اولین نماز عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود.
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد
آری آقا رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید… !
•••••
۳۱ خرداد سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران بزرگمرد جبههها گرامی باد.
با چمران 14
بسم الله الرحمن الرحیم
1-همراه بچه ها و شهید چمران در محدوده دب حردان برای شکار تانک رفته بودیم چمران دستور داد همانجا منتظرش باشیم ده متری از ما جدا شد رفت به سمت یک موتور اب دستش را برد داخل پروانه موتور پرنده کوچکی را که انجا محبوس شده بود را بیرون اورد بعد از نوازش و بوسیدن رهایش کرد تا پرواز کند برود
من هنوز متحیر هستم چمران چگونه از اسارت ان پرنده اطلاع پیدا کرد ولی میدونم روزی هر کسی بر مبنای ان گونه که هست میدهند
2-روز قبل از شکست حصر سوسنگرد مقام معظم رهبری امام حاضرمان وشهید چمران تلاش فراوانی کردن تا تیپ دو دزفول برای کمک وارد کار شود بنی صدر وعده دروغ میداد ولی مانع حرکت تیپ میشد تا نهایت امام خامنه ای ان نامه سرنوشت ساز را نوشتند خود و شهید چمران ان را امضا کردند و تیپ در عملیات شکست حصر سوسنگرد وارد عمل شد و عملیات با پیروزی و سرافرازی تمام شد فردای ان روز بنی صدر با فخر فروشی در مقابل دوربین منم منم کرد یکی از رزمنده های بسیجی رفته بود دیدن شهید چمران وبه حالت شکایت گفت دکتر جان میبینی این نامرد تا توانست کار شکنی کرد اما حالا که پیروز شدیم جلوی دوربین منم منم میکند شهید بزرگوار ان مرد جهاد و شهادت در پاسخ ان رزمنده گفت اگر کار را برای خدا کردی از خدا توقع داشته باش که خدا عالم بر همه امورات است
امام خامنه ای
3-میرفتیم برای شناسایی؛ در منطقهای که معروف به «دبّ حردان» است؛ دب حردان در غرب اهواز واقع است. ما این دفعه از طرف شمال میخواستیم برویم، از جادهای که میرود طرف سوسنگرد، از وسط جاده یک راهی بود آمدیم آنجا و بچهها در آنجا، مواضع خمپاره مستقر کرده بودند و ما هم داشتیم میآمدیم برویم طرف دب حردان، شناسایی کنیم ببینیم دشمن کجاهاست، چه جوری است. چون مهم بود، خود دکتر چمران متقبل شده بود که این شناسایی را انجام بدهد، من هم بودم، یک عده هم از بچهها بودند.
امام خامنه ای
4-تربیت و آموزشهای جنگ را مرحوم چمران درست کرد. جاهایی را معیّن کرد برای تمرین. خود ایشان، انصافاً به کارهای چریکی وارد بود. در قضایای قبل از انقلاب، در فلسطین و مصر تمرین دیده بود. بهخلاف ما که هیچ سابقه نداشتیم، ایشان سابقهی نظامىِ حسابی داشت و از لحاظ جسمانی هم، از من قویتر و کار کشتهتر و زبدهتر بود. لذا، وقتی صحبت شد که «کی فرماندهی این عملیات باشد؟» بیتردید، همه نظر دادیم که مرحوم چمران، فرماندهی این تشکیلات شود
5-هر کجا مظلومی بود چمران انجا بود
وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه.
نه توی مجلس بند می شد نه توی وزارت خانه.
رفت پیش امام. گفت "باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید.
" برگشت و همه را جمع کرد. گفت "آماده شوید همین روزها راه می افتیم". پرسیدیم "امام؟" گفت"دعامان کردند."
طائب، مشاور عالی فرمانده سپاه: آمریکا از طریق عراق، قطر و عمان پیام داد که دنبال براندازی نیست
🔹مشاور عالی فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفت: دشمنان در جنگ ترکیبی که پارسال علیه کشور ما راه انداختند قصد داشتند تا ایران را بر سر دوراهی روند انقلابی یا انزوا قرار دهند اما ثبات انقلاب را دیدند و آمریکا از طریق سه کشور همسایه پیام داد که دنبال براندازی نیستیم و بیایید مذاکره کنیم و به تفاهم برسیم.
@only_news
🌹خاطره همسر شهید چمران از شب آخر حیات دنیوی #شهید_چمران:
هر وقت می رفت تهران (از اهواز)روز بعد بر می گشت امروز (٣٠خرداد۶٠) صبح رفت و عصری آمد تعجب کردم.
گفتم چرا زود آمدی
گفت ناراحت شدی؟
- نه فقط تعجب کردم.
گفت تا حالا دیده بودی من با هواپیمای خصوصی سفر کنم؟
ندیده بودم..
+ به خاطر شما آمدم امشب پیشت باشم.
رفت دراز کشید. داخل اتاق شدم او را بوسیدم، آرام و به سقف مینگریست.
گفت: بشین، من فردا شهید می شوم. دو وصیت به شما دارم.
بعد از من در ایران بمان کشور شما حکومت الهی ندارد.
دوم ازدواج کن.
گفتم زنان پیامبر الگو هستند آنان ازدواج نکردند.
از این مقایسه ناراحت شد.
شب به فکر بودم که این حرفها چیست؟
صبح زود که درب منزل داشت سوار ماشین میشد کلت کمری داشتم خواستم به پایش شلیک کنم که نرود اما جرأت نکردم. رفت و من به منزل تنها دوستم در اهواز خانم خراسانی رفتم و داستان شب را تعریف کردم. دلداری ام میداد تا اینکه تلفن منزلش زنگ خورد و او مرتب "نه" می گفت. گفتم چه شده؟ گفت چمران زخمی شده. گفتم خیر او #شهید شده است و باهم به سردخانه رفتیم و جنازه مصطفی را دیدم و گفتم: خدایا این قربانی را از ما بپذیر!
اون روز چمران از اهواز تا دهلاویه (٧٢کیلومتر) فقط مینویسد. با اعضاي بدنش خداحافظی می کند و...
همسر شهید چمران می گوید ۶ ماه بعد از شهادت چمران، امام متوجه شد ما خونه نداریم به بنیاد شهید گفت. خونه ای به من دادند، اما هیچ وسیله ای نداشتم. یکی از دوستان مصطفی مقداری لوازم اولیه زندگی برایم آورد. جاودانه باد
#چمران_عزیز
#دهلاویه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴۷ مرکز راهبردی رژیم صهیونیستی در تیررس موشکهای ایرانی
☫ کانال #سردار_قاآنی 👇🏻
@sardarghaani
🔴 پهپاد شناسایی-رزمی شاهد-۱۴۹
🔷 توان حمل ۱۳ بمب
🔷مداومت پروازی ۳۵ ساعت
🔷با برد عملیاتی ۲۰۰۰ کیلومتر
🔷 بیشینه وزن برخاست ۳۱۰۰ کیلوگرم
🔷حمل ۵۰۰ کیلوگرم تحهیزات جمعآوری اطلاعات و سیگنال
☫ کانال #سردار_قاآنی 👇🏻
@sardarghaani
39.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 افسر اطلاعاتی پیشین ارتش آمریکا:
🔹 سليمانی یک ژنرال موفق بود که بازی را بهتر از ما انجام میداد، در سراسر بازی ما را شکست داد، راهکاری نداشتیم پس او را کشتیم و الان باید بهای آن را بپردازیم.
☫ کانال #سردار_قاآنی 👇🏻
@sardarghaani
🏴 مراسم عزاداری شهادت امام محمد باقر علیه السلام
#اطلاعیه
🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶
سخنران:
حجت الاسلام استاد مهدی طائب
با نوای:
کربلایی سید علی حسینی تبار(از قم)
🕙 یکشنبه ۱۴۰۲/۴/۴ بعد از نماز عشا
مکان : مسجد جامع قدس امیدیه
〰️〰️〰️
#این_کانال_فرق_میکند
اخبار رسمی و فوری شهرستان امیدیه را از ما بخواهید
از طریق لینک زیر به کانال ایتای اخبار شهرستان امیدیه بپیوندید👇
@akhbarshahrestanomidiyeh
مداحی آنلاین - منم پنجمین گل ز آل عبایم - جواد مقدم.mp3
4.39M
🔳 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع)
🌴منم پنجمین گل ز آل عبایم
🌴منم یادگاری که از کربلایم
🎤 #جواد_مقدم
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈