#قسمتے.از.رمان📚🌸🍓 .
- تو اینجا چه کار میکنی؟ ؟
شیطون، ابرهام رو بالا دادم و با قیافه حق به جانبی گفتم: با اجازه بزرگترا، اومده بودم صدای قلب نینیم رو به گوش بنوازم.
یهو عینهو گاو هلندی، بهم خیره شد و تو یک گام بلند، کمرم رو بین پنجههای تنومندش قفل کرد.
- جرئت داری دوباره واسم بلبل زبونی راه بنداز.
پشت چشمی نازک کردم و شمرده شمرده جوری که حرصش در بیاد لب زدم.
- اخبار...یکبار...اعلام...میشه...استاد مهرافزون.
جوری به کمرم چنگ انداخت که بیاختیار آخی گفتم.
- که اومده بودی صدای قلب بچهات رو گوش بدی! اونم جلوی چشمهای من! نکنه از جونت سیر شدی خانوم سوگند مرادی؟!
خواستم دهن مبارکم رو باز کنم و حالیش کنم که پخیم نیست که با حرفی که زد بیاختیار، دهنم روی هم چفت شدن.
تارهای از موهای بیرون اومدهام رو بین انگشتهاش به گردش در آورد و آروم زمزمه کرد.
- آخه جوجه وقتی ....
https://eitaa.com/joinchat/621019226Cdd3c1981fd