هدایت شده از جهاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 سیدهاشم الحیدری معاون حشد الشعبی: خون و گوشت شهید حاج #قاسم_سلیمانی و شهید #ابومهدی_المهندس با یکدیگر ممزوج شده و😭😭 تا الان تفکیک نشده اند و این سندی است بر شعار «ایران و العراق لایمکن الفراق»
هدایت شده از جهاد
⭕️ فهمیدم چرا آتیش به قلبمون افتاده
💠آیت الله حسین گنجی در درس خارج امروز:
🍃دلیل اینکه همه مردم دنیا برای سردار سلیمانی اشک ریختند و قلبشان سوخت و هنوز هم آرام نشدند این است که قلب عالم امکان حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف به درد آمد و اشک آن حضرت جاری شده و این مطلب بر کل عالم تاثیر میگذارد!
🍃ما هنوز سردار سلیمانی را نشناختیم او خدمت بزرگی به اهل بیت علیهم السلام کرد و حرم های ائمه اطهار علیهم السلام را از شر دشمنان اهل بیت حفظ کرد کسی که به تشیع جنازه او برود آمرزیده می شود.
✅هر جا سخن از حق است محصول كربلاست
✅الآن ما شب و روز شاكر نظام اسلامي باشيم كم است
◀️پرسش: اين نظام محكم اعتقادي كه پيغمبر درست كرد چرا دوام پيدا نكرد؟
🔸پاسخ: بالأخره از خود ماها بايد بپرسيم، به سوء اختيار ما بود...
🔸منتها حالا متأسفانه از غرب و شرق به اين سرزمينها حمله كردند؛ آن وقتي كه از شرق آمدند اين مغولها چقدر كتابها را سوزاندند، چقدر علما را از بين بردند و چقدر حوزهها را تخريب كردند.
🔸آنها كه از آن طرف غرب حمله كردند بعضيها نقل كردند آنقدر كتابهاي اسلامي را ريختند در دجله كه تا مدتي ميگفتند رنگ اين آب، رنگ مركّب بود! كم ما خسارت نديديم.
🔸الآن ما شب و روز شاكر نظام اسلامي باشيم - كه اولين ثواب را امام راحل و شهدا ميبرند، بعد ديگران- كم است ... مگر اين حرفها، حرفهايي بود كه بشود عرضه كرد؟
🔸الآن شما اگر يك مطلب علمي داشته باشيد، امروز اگر اينجا بگوييد فردا در غرب هست يا در شرق هست.
🔸سابقاً در تعزيهها ميگفتند كه وقتي شهداي كربلا(سلام الله عليهم) در قتلگاه بودند اين كبوترها ميآمدند اين بال و پرشان را خونين ميكردند، به اطراف عالَم پخش ميكردند و هر قطرهاي كه در گوشهاي از زمين ميافتاد آنجا مسجد ميساختند، اين را در تعزيهها ميخواندند.
🔸اين يك تمثيل است وگرنه كبوتري نبود پر و بالش را آغشته به خون بكند؛ يعني هر جا سخن از حق است محصول كربلاست، نه اينكه واقعاً كبوترهايي آمدند بالهايشان را خوني كردند، اين خونها جايي افتاده شده مسجد.
🔸الآن هم همينطور است، هر جا شما سخن از حق ببينيد، اين بيداري خاورميانه را شما بررسي كنيد -اگر اين بيگانه بگذارد- محصول همان خونهاي پاك شهدا و اعلاميههاي امام و مراجع است.
🔸خب آن روز اين حرفها نبود؛ كم نيست كه بگويند رنگ دجله مدتي رنگ مركّب بود! ساليان متمادي اين علما -حشرشان با اولياء- كتاب نوشتند، آن وقت كه چاپ نبود.
🔸اين است كه اگر كسي بخواهد قدر اين نظام را، قدر شهدا را، علما را، مراجع را، مخصوصاً امام را بداند بايد روي اين علوم كار كند، هم خودش عمل بكند.
🔸جهان تشنه همين معارف است، از بس آلودگي ديدند ديگر خسته شدند.
🔹برگرفته از درس تفسیر قرآن حضرت آیت الله العظمی #جوادی_آملی /سوره لقمان، آیات 17 الی22
✊ ما هدفمان بالاتر از اینهاست
🔺اذناب امریکا باید بدانند که شهادت در راه خدا مسئلهای نیست که بشود با پیروزی یا شکست در صحنههای نبرد مقایسه شود. مقام شهادت، خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است. نباید شهادت را تا این اندازه به سقوط بکشانیم که بگوییم در عوض شهادت فرزندان اسلام تنها خرمشهر و یا شهرهای دیگر آزاد شد. تمامی اینها خیالات باطل ملیگراهاست. ما هدفمان بالاتر از آن است. ملیگراها تصور نمودند ما هدفمان پیاده کردن اهداف بین الملل اسلامی در جهان فقر و گرسنگی است.
🔹ما میگوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست. و تا مبارزه هست، ما هستیم. ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم. ما #تصمیم داریم پرچم «لا اله الّا الله» را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به #اهتزاز درآوریم.
.
📆 امام خمینی (ره) | ۲۹ تیر ۱۳۶۷
هدایت شده از ظهور
🚨مشت بر دهان ظالم بزنید
💢امام خمینی(ره): ارزش دارد که انسان در مقابل ظلم بایستد، در مقابل ظالم بایستد و مشتش را گره کند و توی دهنش بزند، و نگذارد که این قدر ظلم زیاد بشود، این ارزش دارد. ما تکلیف داریم آقا!
🔹این طور نیست که حالا که ما منتظر ظهور امام زمان- سلام الله علیه- هستیم پس دیگر بنشینیم تو خانههایمان، تسبیح را دست بگیریم و بگوییم «عَجّلْ عَلی فَرَجِهِ».
#مهدویت
هدایت شده از ولايت
💠 اکنون هم اولاد فاطمه زندهاند..
🌐 از حماسیترین نطقهای امام خمینی (ره):
🌹 #اولاد_فاطمه ـ سلاماللّه علیها ـ در طول تاریخ اسلام همیشه در برابر دستگاههای ظالم و جائر ایستادند و از اسلام دفاع کردند؛ زجرها کشیدند؛ ناسزاها شنیدند؛ لای جرز قرار گرفتند؛ دستهجمعی سربریده شدند، قتل عام شدند، به شهادت رسیدند، معالوصف مقاومت کردند و نگذاشتند که بدخواهانْ اسلام را از بین ببرند و احکام خدا را محو و نابود کنند.
🌹 اکنون بحمداللّه اولاد فاطمه زندهاند، در قم اولاد فاطمه هستند، در مشهد اولاد فاطمه هستند، در نجف اولاد فاطمه هستند، در سایر بلاد اولاد فاطمه هستند، اینها نمینشینند تا دولتها هر خیانتی که خواستند بکنند و احکام قرآن را پایمال کنند. تا اولاد فاطمه زندهاند، اجازه نمیدهند که دشمنان به مقدسات اسلام تجاوز کنند و مقدرات مسلمین رابه دست #یهود و #اسرائیل بسپرند.
🕌 قم، مسجد اعظم ۱۳۴۱/۱۲/۲۹
هدایت شده از جهاد
سخنرانی استاد رائفی پور « تحلیل شهادت سردار سلیمانی »-18دی98 در تهران.mp3
40.45M
🎵 استاد #رائفی_پور
📝« تحلیل شهادت سردار سلیمانی »
📅 ١٨ دی ٩٨ در تهران
هدایت شده از جهاد
سخنرانی استاد رائفی پور « مراسم گرامیداشت شهید سردار سلیمانی » 19 دی 98 در تهران.mp3
39.18M
🎵 استاد #رائفی_پور
📝« مراسم گرامیداشت شهادت سردار سلیمانی »
📅 ١٩ دی ٩٨ در تهران
هدایت شده از جهاد
E___Hard 01__Pakzad__Ostad__98__98.10.21_مشهد_مجتمع امیرالمومنین_کانون یک هفتاد و سه_تحولات منطقه پس از شهادت سردار سلیمانی_جلسه اول.mp3
44.69M
🎵 استاد #رائفی_پور
📝« تحولات منطقه پس از شهادت سردار سلیمانی »
📅 جلسه اول - ٢١ دی ٩٨ در مشهد مقدس
امپراطوری وحشت.pdf
5.51M
📚عنوان : امپراطوری وحشت (ساواک از آغاز تا فرجام )
✍️نویسنده : دفتر پژوهش های موسسه کیهان
📖موضوع : تاریخ معاصر
📆به مناسبت سالروز فرار محمدرضا پهلوی از ایران
noshahr.lite.mp3
49.3M
🔊 استاد #حسن_عباسی
موضوع: اهمیت بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی
🔸زمان: ۲۷ دی ۹۸
🔸مکان: مسجد جامع نوشهر
📙سيره علمي و عملي امام خميني(قدسسره)
📕بعضي از مراجع قم به #شاه معدوم تلگرافي زده و او را مخاطب قرار داده بودند تا دولت را وادارد كه از انحرافات ديني دست بردارد و شاه معدوم در جواب نوشت: «ما توفيق شما را در ارشاد #عوام خواهانيم»؛
📖 آنگاه استاد عالي قدر امام خميني(قدسسره) به قلم دست بردند و فرمودند:
📕 «به عنوان يك اعلاميه (شما كه توفيق مراجع را در ارشاد عوام خواهانيد) به تو و دولت تو تذكر ميدهم كه... »[2]؛ يعني شما عوام هستيد و بايد به شما هشدار داد و هدايتتان كرد.
📖اين گونه موضعگيري و داشتن قلمي فولادين، نه تنها از ديگران ساخته نبود، بلكه خواندن اعلاميه اين بزرگوار هم براي ديگران رعب آور بود، تا كمكم جريان انقلاب در سال 1342(هـ .ش) از مرز اعلاميّه، تلگراف، رفت و آمد، پيام تلفني، خواهش، ارشاد و نصيحت گذشت و روز 25 شوال 1382هـ .ق. (برابر 2/1/1342هـ .ش) فرارسيد
📖 و در سالروز شهادت حضرت امام صادق(عليهالسلام) در مدرسه فيضيه آن غايله فراموش نشدني به دست مزدوران رژيم منحوس پهلوي و آن كشتار و ضرب و شتم و مجروح كردن طلاّب مدرسه فيضيه و طلاب حوزه علميّه شروع شد كه ديگران با ديدن آن صحنه رعب آور ترسيدند و ساكت شدند، ولي حضرت امام راحل(قدسسره) به قلم دست برد و دولت را محكوم كرد[1] و فرمود: «شما روي چنگيز مغول را سپيد كرديد».[2] اين اعلاميه جان تازهاي در حوزه علميّه و در سطح ايران دميد.
📖او ترس از مرگ، زندان رفتن، محروم شدن و تبعيد شدن را از طلاب و فضلاي حوزهها گرفت، بلكه ترس را ترساند كه به حوزه علميّه و به دلهاي اولياي الهي راه نيابد[3] و مكتب (اَلا اِنَّ اَولِياءَ اللهِ لاخَوفٌ عَلَيهِم ولاهُم يَحزَنون)[4] را با سيره عرفاني و برهاني خود اجرا كرد.
📖ميفرمود: «انسان زنده است براي اينكه به «لقاء الله» برسد؛ چه بهتر كه با «شهادت» به لقاي حق بار يابد».
📙[بنيان مرصوص امام خميني (ره) - صفحه 47]
💠امام راحل جامع بين غيب و شهادت، عرفان، فلسفه و سياست بود.
📗امام راحل (قدّس سرّه) يك سير تاريخي دارد كه مورّخان ميتوانند دربارهٴ او و شناسنامهٴ او بررسي كرده و سخن بگويند: «او 19سال در #خمين زندگي كرد، و پس از آن كم كم وارد مسايل علمي شد، ادبيات، فقه و اصول را مانند ديگران فرا گرفت، تا به حدود سنّ 27 سالگي رسيد، و….»، كه ديگران نيز اين مراحل را داشتهاند،
📗ولي در زندگي90سالهٴ امام امّت (قدّس سرّه)، دو دهه را بايد از يكديگر جدا كرد، كه ديگران اين دو دهه را نداشتند و اين دو دهه مخصوص ايشان است؛ دههٴ اوّل، دههٴ انس او به جهان «غيب» و «عرفان» است و دهه دوّم، دههٴ انس او به عالم «شهادت» و «رهبري» است.
#غیب
#عرفان
📗دههٴ اوّل از اواخر سنّ 27سالگي تا اوايل 38 سالگي است كه از سال (1347 هـق) شروع و تا سال1358(هـ ـ ق) ادامه مييابد، يعني سالهايي كه حضرت امام (قدّس سرّه) كتابهاي عميق عرفاني را نوشت؛
📗در 27سالگي كتاب شريف «مصباح الهداية إلي الخلافة و الولاية» را نوشت، سپس تعليقات بر #فصوص، تعليقات بر #مصباح_الأُنس و آنگاه «سرّ الصّلاة» را به رشتهٴ تحرير در آورد. اينها كتابهايي نيست كه هر كس ده يا بيست سال در حوزهٴ علميّه بود و درس خواند، بتواند بفهمد. اينها نظير #رسائل، #مكاسب، #جواهر يا #منظومه نيست. اين دههٴ 27 تا 37 سالگي دههٴ غيب و قلمرو غيبي شخصيت امام راحل (قدّس سرّه) است.
#شهادت
#رهبری
📗 امّا دههٴ دوم كه دههٴ شهادت ونشأهٴ شهادت اوست، از پايان سال (1357هـش) تا آغاز سال (1368هـش) است كه در اين دهه عالم را زير و رو كرد.
📗 دوران #زندان و #تبعيد نشانهٴ «مظلوميّت» بود، نه اقتدار، و خيلي از افراد به زندان رفتند، ولي آيا توانستند پس از آزاد شدن، كشور را رهبري و جنگ را هدايت كرده، انقلاب را به سامان رسانند؟ بسياري مظلوم بودند، ولي آيا اين قدرت را داشتند كه اگر بر سرير اقتدار بنشينند، چون حضرت على (عليهالسلام) حكومت كنند؟
📗اين مطلب براي ديگران ثابت نشد، ممكن بود كه «مدرّس» بتواند، ولي ثابت نشد، ممكن بود كه ديگران بتوانند، ولي عملي نشد. آنكه همهٴ يافتهها و اسفار اربعه را از علم به عين آورد و از گوش به آغوش رساند، امام امّت (قدّس سرّه) بود. اين دو دههٴ شاخص و بارز، تميز دهندهٴ زندگي حضرتامام خميني (قدّسسرّه) از ديگران است، بقيّهٴ آنچه كه ايشان در #قم بود، يعني چهل سال وسط، هر چند با رياضت و تهذيب نفس هماهنگ بود، تدريس ميكرد، ولي ديگران نيز چنين دوراني را پشت سر گذاشتند و تفاوتي كه با ديگران بود، در اين جهات قابل تبيين بود، اگر تعمق در «اصول» يا تحقيق در «فقه» داشت، هر چند با ديگران فاصله داشت، ولي نه آن قدر كه عالم آرا و عالم گير باشد، بنابراين امام راحل (قدّس سرّه) را بايد با اين دو دهه شناخت: دههٴ اوّل، دههٴ «غيب» و دههٴ ديگر دههٴ «شهادت» اوست.
📗 طوبي براي كسي كه
🔅بين غيب و شهادت از يك سو،
🔅بين عرفان و سياست از سوي ديگر،
🔅و بين فلسفه و سياست از سوي سوّم جمع كرد. او نه تنها قائل به «ولايت فقيه» بود، بلكه چون حكيم بود، قائل به «ولايت حكيم» بود و چون عارف بود، قائل به «ولايت عارف» بود؛ او « #ولايتي » را آورد كه در آن فقاهت، آميخته با حكمت و حكمت، عجين شده با عرفان بود.
مرز باریک بین دولت اسلامی و #دولت_طاغوتی!
#امام_خمینی در جمع فرمانداران سراسر کشور:
🍃باید فرق باشد ما بین دولتی که میگوید من اسلام هستم و دولت اسلامی هستم، با دولتهایی که طاغوتی هستند. یک فرقش هم این است که عنایت شما فرماندارها یا خدمتگزاران به خلق، به این #طبقه_ضعیف بیشتر باشد
هدایت شده از آوا
37.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #سرود حماسی و خاطره انگیز بهمن خونین جاویدان با اجرای جوانان شیرازی در سال ۱۳۵۹ https://Gap.im/nava66 - https://eitaa.com/nava66
✊ #انقلاب اسلامی ، مسئولینی در تراز انقلاب اسلامی لازم دارد . ✊ شهید #قاسم_سلیمانی ، مسئولی در تراز انقلاب اسلامی بود. او باعث افتخار و غرور ملی و اسلامی بود. - چند درصد مسئولین ما اینگونه اند ؟؟!! 👈 مردمند که با انتخابشان و با مطالباتشان می توانند به مسئولین جهت دهند...
1_164245483.pdf
1.63M
📚عنوان : ولایت فقیه
✍️نویسنده : امام خمینی (ره)
📖موضوع : ولایت فقیه
زندگی پرماجرای رضا شاه.pdf
12.39M
📚عنوان : زندگی پرماجرای رضا شاه
✍️نویسنده : اسکندر دلدم
📖موضوع : تاریخ معاصر ایران
1️⃣جلد اول
زندگی پرماجرای رضا شاه 2.pdf
12.15M
📚عنوان : زندگی پرماجرای رضا شاه
✍️نویسنده : اسکندر دلدم
📖موضوع : تاریخ معاصر ایران
2️⃣جلد دوم
هدایت شده از ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 امام خميني: «تمام دستگاه هايي که الان به کار گرفته شده اند در کشور ما...، بايد توجه داشته باشند که خودشان را مهيا کنند براي ملاقات با حضرت مهدي!»
14.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دست راست شاه از فساد شاه میگوید
حکايت پشت پرده دربار به روايت اسدالله اعلم که دست راست پهلوي بود
شاهی که باسوء استفاده از مقامش در کلی شرکت ها سهامدار شده بود واسه خودش پول میزد به جیب تا کلی فساد های دیگه ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ژنرال خر دوست!
نمونه ای از بی ادبی و خود برتر بینی شاه خبیث
بانو حمیده نانکلی خواهر شهید مراد نانکلی است که زیر شکنجه «حسینی» بازجوی معروف کمیته مشترک به شهادت رسید. او نیز در پی همکاری با برادر دستگیر و مدتها حضور در کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و زندان را تجربه کرد. او در گفت و شنودی که پیش روی دارید، از خاطرات مبارزه و زندان خویش گفته است.
*سرکار عالی از چه مقطعی و چگونه با عالم سیاست و مبارزات سیاسی آشنا شدید؟ این آشنایی را چه کسانی در شما ایجاد کردند؟
خانواده ما کانون بحثهای سیاسی بود و پدر و مادرم و خود من با مسائل سیاسی کم و بیش آشنایی داشتیم، اما فعالترین عضو خانواده برادرم مراد نانکلی بود. خود من قبل از دستگیری او در جلسات شرکت میکردم، ولی شخصاً وارد مبارزه نشده بودم، اما پس از دستگیری او هنگامی که برای ملاقات با او میرفتم ،با بقیه مبارزان آشنا شدم و مبارزه سیاسی را شروع کردم.
*این فعالیتها عمدتاً به چه شکل بود؟
تلاش میکردیم پیامهایی را به داخل زندان بفرستیم یا از زندان بیرون ببریم. گاهی پیش میآمد خانوادههایی شش ماه و یک سال از فرزندان خود بیخبر بودند! در اینگونه مواقع، ما خانوادهها جمع میشدیم و مقابل جاهایی مثل مجلس تظاهرات میکردیم و میگفتیم: از بستگان خودمان خبر نداریم! و یا دسته جمعی به مشهد میرفتیم و در حرم شعار میدادیم. برادرها از دور مراقبت میکردند و به ما خبر میدادند که مثلاً مأموران تا کجا آمدهاند یا کجا هستند، ولی خودشان با ما قاتی نمیشدند. هر وقت فردی از زندانیان سیاسی را اعدام میکردند، ما مخفیانه برایاش مجلس ترحیم میگرفتیم و به هر وسیلهای که میشد، دیگران را خبر میکردیم. البته ...
البته این کارها را با رعایت تمام نکات امنیتی انجام میدادیم و موضوع را هم فقط به آدمهای مطمئن میگفتیم.
*برای این کار،افراد مطمئن را چگونه پیدا میکردید؟
بیشتر در مواقعی که برای دیدن فردی که در زندان داشتیم، به ملاقات او میرفتیم. در آنجا همدیگر را بهتر میشناختیم و همگی هم سعی زیادی میکردیم آدمهای مطمئن را با خودمان ببریم. به همین دلیل، فقط یک بار مجلس سالگردی که میخواستیم در خانه رضاییها برگزار کنیم، لو رفت!
*آیا خبر داشتید برادرتان در زمینه مبارزات مسلحانه فعالیت میکند؟
موقعی که برادرم را دستگیر کردند، سیزده چهارده ساله بودم. گاهی میدیدم کاغذهایی را لوله و در وسایل جاسازی میکند. یک بار نتوانستم جلوی کنجکاویام را بگیرم و یکی از آنها را برداشتم و خواندم و متوجه شدم اعلامیهای است که بعد از ترور شعبان بیمخ دادهاند و موضوع برایام جالب شد. نمیدانستم اعلامیهها از کجا و چگونه به دستاش میرسید، ولی هر وقت میآورد، آنها را میخواندم. گاهی هم مادرم اعلامیهها را میآورد و چون سواد نداشت، به من میگفت برایاش بخوانم. بعد از آنکه مراد را دستگیر کردند، به شکل جدیتر و هوشیارانهتری وارد فعالیتهای مبارزاتی شدم.
*از برادرتان بگویید. چه خصال و ویژگیهایی را در شخصیت او دیدید؟
مراد در کارخانه شوفاژسازی تراشکاری میکرد و پوکه نارنجک درست میکرد و میداد آن را پر کنند! چیزی که خیلی از او یادم هست، این است که هر کاری که میکرد میگفت: «فی سبیل الله!» میگفت هر کاری که برای خدا بکنی، به نتیجه درست میرسد و اگر غیر از این باشد فایده ندارد. مادرم همیشه نگران بود و میگفت: پسرجان! تو را میگیرند و میبرند و شکنجه میدهند و مراد هم جواب میداد: «اگر کار برای خدا باشد، طاقتاش را هم میدهد.» مراد تنها پسر خانواده بود که آن هم بعد از 30 سال به دنیا آمده بود، بنابراین کاملاً مشخص است دستگیری و شهادت او چقدر برای پدر و مادرم سنگین بود، ولی از آنجا که آدمهای مؤمنی بودند خوب طاقت میآوردند. مراد هیچوقت به ما نمیگفت کجا یا برای چه کاری میرود، فقط گاهی اسم آقای عزتشاهی، شهید کچویی و علیاکبر مهدوی را میآورد. گاهی میگفت: میروم هیئت منزل آقای مهدوی. کسی از دوستان او را ندیدم، ولی اسم آنها را میدانستم. برای همین هر وقت برای ملاقات میرفتم و مثلاً میگفتند: ایشان خانم مهدوی است، یادم میآید و ایشان را میشناختم.
گاهی مراد به شهرهای مختلف از جمله تویسرکان میرفت و ما تصور میکردیم میرود به اقوام سر بزند و بعد متوجه میشدیم مأموریت داشت و اعلامیه یا وسایلی را میبرد و میآورد....
*ظاهراً یک بار پیام ترور دو تن از عمال رژیم توسط شما به بیرون زندان فرستاده شد. آن ماجرا را تعریف میکنید؟
خود من هم تا مدتها نمیدانستم قضیه از چه قرار بود! وقتی برای ملاقات میرفتیم، بعد از آن به خانوادههای زندانیها سر میزدیم. هر بار هم یکی میرفت که گیر نیفتیم. یک بار خود من در زندان بودم و به کسی که داشت آزاد میشد آدرس دادم که به منزل آقای احمد احمد برود. میدانستم کل خانواده ایشان تحت نظر هستند، ولی آن خانم رفت و پیام را رساند و بعد که برای ملاقات آمد به من گفت: این کار را انجام داده است. انگار ساواکیها کر و کور شده بودند. همهاش خواست خدا بود.
در مواقعی که بیرون بودم و برای ملاقات میرفتم ،یک بار نامهای را که برای عزتشاهی نوشته بودند به من دادند که به فردی برسانم. نامه وسط لباس چرکها بود. آن کسی که باید نامه را میگرفت دم در خانه ما آمد. همانجا نامه را خواند و دو باره آن را برگرداند و به من گفت: این را برگردان و بگو کسی که میگفتید نیامد! البته فقط این نامه نبود. آنها از چند طریق نامه میدادند و واقعاً نمیدانم کدامیک لو رفت.
*چه شد که دستگیر شدید؟ بهانه این دستگیری چه بود؟
کارم بردن و آوردن این نامهها بود و واقعاً نمیدانم چه کسی مرا لو داد. موقع بازجویی هم از من پرسیدند: نامهها را به چه کسی دادهای؟ چند بار هم مرا با آقای عزتشاهی و علیاکبر مهدوی روبهرو کردند. بعد عکس محسن فاضل را به من نشان دادند. او را میشناختم، چون به جلوی در خانهمان میآمد و روزی هم که دستگیر شدم، قرار بود فردای آن روز او را ببینم. هر روز مرا از زندان کمیته به خانه میبردند و غروب برمیگرداندند. دو هفته تمام این کار را کردند که محسن فاضل بیاید و او را بگیرند، اما موفق نشدند، چون برایاش «علامت سلامت» نزده بودم و فهمیده بود نباید بیاید. خوشبختانه تلفن نداشتیم، والا قطعاً در طول آن دو هفته زنگ میزد و ردش را میگرفتند.
*محتوای نامه چه بود که اینقدر برای ساواک اهمیت داشت؟
محتوای یکی از نامهها، ترور سرگرد زمانی بود. البته از محتوای نامه خبر نداشتم و بعدها فهمیدم.
*چطور و کی دستگیر شدید؟....
*چطور و کی دستگیر شدید؟
انتظار نداشتم دستگیر شوم، چون فکرش را هم نمیکردم لو بروم. 5 آذر سال 1353 ساعت یک بعد از نصف شب بود که در حیاط را زدند. زمستان بسیار سختی بود. پدرم رفت و در را باز کرد. مأمورها ریختند و قبل از هر چیزی به سراغ کتابها و وسایل برادرم رفتند. بعد هم مرا با خود بردند و گفتند: فقط دو سه تا سئوال میپرسند و برمیگردانند!سه ماشین و چند مأمور سر کوچه بودند. مرا بردند و شش ماه و نیم در کمیته مشترک نگه داشتند و بعد به زندان قصر بردند.
*چند سال داشتید و چه رفتاری با شما کردند؟
پانزده ساله بودم. اساساً کسی را که به زندان کمیته مشترک میبردند با سیلی، لگد و کابل پذیرایی میکردند. از در اتاق افسر نگهبان که وارد شدم و پلاک هلالی آهنی روی سینهاش را دیدم، وحشت کردم، چون نمیدانستم چه سرنوشتی در انتظارم هست. کسی هم برایام از شکنجههای آنجا حرفی نزده بود. اول مرا به رختکن بردند و لباسام را عوض کردند. بعد به طبقه سوم و اتاق محمدی بردند و دستبند قپانی به دستام زدند و با چشمهای بسته به من گفتند: از صندلی بالا بروم. بعد دستبند را به میلههای بالای سرم بستند و صندلی را از زیر پایام برداشتند! بعد هم با کابل و شلاق حسابی از من پذیرایی کردند. تنها کاری که میکردم گفتن نام فاطمهزهرا و پنج تن بود. اذان صبح بود که مرا پایین آوردند. شش ماه و خردهای در کمیته مشترک بودم، دو سال در زندان قصر و یک ماه در اوین.
*در زندان قصر چه میکردید؟
در آنجا درس خواندم. زندان سیاسی پر از معلم بود! در آنجا متفرقه امتحان دادم. اول خرداد 1356 که آزاد شدم، رفتم و کلاس سوم دبیرستان را خواندم. بعد هم به تظاهرات و راهپیماییها خورد و دیگر پی درس را نگرفتم.
*از نحوه شهادت برادرتان بگویید؟....
*از نحوه شهادت برادرتان بگویید؟
بار اول که مراد را دستگیر کردند، دو ماه در زندان کمیته بود و چیزی لو نرفت و فقط در حد همان کتابهایی بود که از او گرفتند و او را همراه فردی به نام عبدالله به دو سال حبس محکوم کردند و به زندان قصر بردند. شش ماه مانده بود که آزاد شوند که گروهی در همدان دستگیر شدند و موضوع رد و بدل شدن اسلحه را لو دادند، در نتیجه مراد را به کمیته مشترک برگرداندند و تازه فهمیده بودند چهره مهمی بود و از دستشان در رفته است! در اینجا بود که انواع و اقسام شکنجهها را روی او پیاده کردند و او مقاومت کرد و زیر شکنجه شهید شد. قبل از اینکه دستگیر شوم، با خواندن اعلامیهای از شهادت او در کمیته مشترک باخبر شدم. البته چون گاهی این نوع شایعهها را پخش میکردند همرزمان شهید حساب کار دستشان بیاید، این حرف را باور نکردم تا وقتی که خودم دستگیر شدم و در آنجا از طریق افرادی که در کمیته مشترک بودند، مطمئن شدم خبر درست است. بعضیها میگفتند یکمرتبه دیدیم اوضاع کمیته به هم ریخت و همه بازجوها به اتاق حسینی رفتند. مراد را به بیمارستان بردند و سعی کردند باز هم از او حرف بکشند، ولی او شهید شد.
*شما به خانواده خبر دادید؟
خیر، چون تا وقتی که انقلاب شد، باز هم مطمئن نبودیم. اواسط اسفند سال 1357 به بهشتزهرا رفتیم و در آنجا لیستی از شهدا را پیدا کردیم که در آن فقط نوشته شده بود مراد. جنازه مراد چهار ماه و نیم در پزشکی قانونی مانده بود. شاهدان عینی میگفتند مراد در اوایل شهریور به شهادت رسید، ولی در لیست بهشتزهرا 13 آذر خورده بود.
*برخی میگویند در بیان شکنجهها گاهی اغراق شده است. شما که در کمیته مشترک بودید چه برداشتی دارید؟
بستگی دارد فرد کی دستگیر شده باشد. در فاصله سالهای 1353 تا 1355 فشار شکنجه خیلی زیاد بود، ولی از اواخر سال 1356 حتی کسانی که اسلحه هم داشتند خیلی شکنجه نشدند. در فاصله سالهای 1351 تا 1353 حتی سیلی هم نمیخوردند. آن اواخر حتی در سلولها هم باز بود و زندانیها راحت همدیگر را میدیدند. نوع پرونده هم مهم بود، کما اینکه هنوز روی بدن بعضی از افراد آثار ته سیگار و یا مثل من روی مچ دستها آثار دستبند قپانی هست. کسانی که خیلی در باره شکنجهها اغراق میکنند، مطمئن باشید خیلی شکنجه نشدهاند، چون کسی که شکنجه شده است راحت نمیتواند در بارهاش حرف بزند.