eitaa logo
بصیرت سیاسی یک انقلابی
19.7هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
102 فایل
ارائه مطالب و تحلیل های سیاسی و بصیرت افزایی برای مومنین http://eitaa.com/joinchat/3636330527Cd9abcc38a7 ادمین ارتباطی: @Arf9498 کپی بدون لینک بلامانع است تبلیغات نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 به نظر شما چرا جمهوری اسلامی باید روی حجاب پافشاری کند و برای آن اینقدر هزینه بدهد؟ 💢 آیا راحت‌تر نیست که و سایر محدودیت‌ها در روابط را کند و اجازه دهد مردم در این لذت‌های مادی غرق شوند و دیگر کاری به کار حکومت نداشته باشند؟ ⚠️ اتفاقا تمام نظام‌های سیاسی دنیا نفع خود را در این می‌بینند که مردم و به خصوص جوانان در سرگرمی و لذت‌های غرق باشند و در عوض آنها به خود ادامه دهند. اتفاقی که در کشورهای غربی رخ داده است. نیز اگر صرفا حفظ قدرت و حکومت برایش مهم باشد، راحت‌ترین کار همین است! ✅ اما از آنجایی که و رشد استعدادهای انسان و به خصوص برای جمهوری اسلامی مهم است، روی این اصل ایستاده است و برای آن هزینه می‌دهد و تقدیم می‌کند. و نمی‌گذارد زنان به کالای لذت جویی مردان تبدیل شوند. برای روشن شدن اهمیت این اقدام، کافی است به سند زیر دقت کنید: ♨️ در سال 2001، شاهزاده ، سفیر در واشنگتن، در گفت‌وگویی که با انجام می‌دهد، دربارۀ مقایسۀ امروز و ایرانِ زمانِ شاه می‌گوید: «در سال‌های پایانیِ دهۀ 1960، تعدادی نامۀ محرمانه به ، ، نوشت. وی در یکی از آن‌ها نوشته بود: 📝 "برادرم! از تو خواهش می‌کنم دست به بزن. درهای کشور خود را باز کن. آموزشگاه‌های پسر و دختران را باز بگذار. برگزار کن. مدرن باش، وگرنه تضمین نمی‌کنم که بتوانی تاج‌وتخت خودت را نگه داری❗️" » (📚 nytimes.com/2001/11/04/world/a-nation-challenged-ally-s-future-us-pondering-saudis-vulnerability.html ) 👈 یعنی همین کاری که امروز بن سلمان در عربستان انجام می‌دهد. مختلط و انواع برنامه‌های آزاد برای جوانان برگزار می‌کند تا دیگر کسی به اقدامات جنایتکارانه او، مانند حمله به یا اعدام بیش از ۸۰ نفر جوان معترض در یک روز و یا قتل شیعیان توجه نکند. 💢 در پایان خوب است به محیطی که محمدرضا پهلوی در جامعه برای مشغول کردن جوانان به فساد و بی‌بندوباری ایجاد کرده بود اشاره کنیم. در دوران پهلوی: ❗️ تعداد زنان (12٫884 نفر) کمتر از یک‌سوم تعداد زنان (50.000 نفر) بود. ❗️ تعداد کتابخانه‌های کل کشور (۲۹۰ کتابخانه) کمتر از یک‌سوم تعداد فقط شهر تهران (۸۰۰ باب مغازه) بود. ❗️ میزان مصرف روزانه در شهر تهران، 400.000 بطری بود و این در حالی بود که تعداد کتاب‌های منتشرشدۀ کل سال در کشور، تنها حدود 1000 عنوان بود. ❗️ تعداد دانشگاه‌های کشور (223 دانشگاه) کمتر از یک‌پنجم تعداد خانه‌های (1٫120 مرکز) بود که برخی از آنان در جهان سرآمد بودند، مانند شکوفۀ نو، که یکی از چهار کابارۀ معروف جهان بود. ❗️ در دورانی که در ایران، به‌ندرت کارخانه‌ای دیده می‌شد، 40 کارخانۀ تولید وجود داشت که در 800 مرکز فروش مشروبات عرضه می‌شد. 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
وقتی داعش به اربیل عراق نزدیک می‌شد وقتی بارزانی نگران سقوط کردستان عراق بود وقتی پیشمرگه کُرد در محاصره بود، وقتی نگران اسارت "زنان و کودکان کُرد" بودند، تنها دولت و شخصیتی که از کُردها بدون معطلی و شرط دفاع کرد جمهوری اسلامی و شخص سلیمانی بود.‌ حالا بلند بگو: ✍️ علیرضا زادبر @entekhab_t_masiri👌✅
🔳 کتاب 🔲 کتاب 🔳 کتاب ♨️ آماده فروش در فروشگاه های کتاب شد. 🔘 با توجه به درخواست مخاطبین گرامی امکان خرید حضوری کتاب زن زندگی آزادی، یک ون شبهه و ایران مقتدر از فروشگاه‌ کتاب بویژه پاتوق کتاب فراهم شد. 🔘 شما همراهان گرامی می توانید با مراجعه به لیست مراکز فروش به اطلاعات مکان و شماره های تماس دسترسی پیدا کنید. 🔴 کتاب زن زندگی آزادی (با طرح جلد جدید) ▪️ قیمت جلد: 60 هزار تومان 🔴 کتاب یک ون شبهه ▪️قیمت جلد: 45 هزار تومان 🔴 کتاب ایران مقتدر (با طرح جلد جدید و کاغذ تحریر) ▪️ قیمت جلد: 60 هزار تومان 🌐 لیست مراکز فروش پاتوق کتاب به تفکیک هر استان: 👉 https://patoghketab.com/stores/ @entekhab_t_masiri👌✅
+۱۸ آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخن‌های پایم از جا پریدند و افتادند و ناخن‌های دستم نیز کنده شدند. در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جری‌تر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزه‌ام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزه‌ام باطل نمی‌شود، چون به زور است. ...مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایه‌ای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویله‌ای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دست‌هایم تحمل می‌کرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو می‌رفت. خون به دستم نمی‌رسید. پنجه‌هایم بی‌حس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم... آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم می‌ریخت و می‌سوزاند و پوست را سوراخ می‌کرد. گاهی هم شعله آن را بین بیضه‌ها می‌گرفتند و موها را آتش می‌زدند. با فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را می‌سوزاندند. از سوزش درد به خود می‌پیچیدم. با ناخن گیر یکی یکی موها را می‌کندند و هی تکرار می‌کردند: امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند. پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا می‌بستند و بعد آن را آتش می‌زدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم می‌سوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم می‌گذاشتند و آتش می‌زدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم می‌ریختند. کاری از دستم برنمی‌آمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد می‌زدم... مرا لخت آویزان می‌کردند و گاهی بر آلت تناسلی‌ام شلاق می‌زدند که بر اثر همین ضربات باد کرده بود... تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که می‌توانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمی‌گیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی می‌ماند. دست‌ها را از مچ با مچ‌بند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچ‌ها را سفت می‌کردند قالب‌ها بر مچ و ساق پاهایم فرو می‌رفت و به اعصاب فشار می‌آورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر می‌کردم خون از محل ناخن‌های دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس می‌شد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر می‌کشید. به دست راست کمتر فشار می‌آوردند، زیرا بعد از پرس دست باد می‌کرد و دیگر نمی‌شد با آن اعتراف نوشت. بعد از مهار شدن دست‌ها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکل را که از بالا آویزان بود بر سرم گذاشتند که تا زیر گلو می‌آمد. آن گاه به کف پاهایم شلاق زدند. وقتی از شدت درد فریاد می‌کشیدم، صدا در کلاه کاسکت می‌پیچید و گوشم را کر می‌کرد، نه می‌شد فریاد کشید و نعره زد و نه می‌شد درد ناشی از شلاق را تحمل کرد. هیچ منفذ و راه در رویی برای خروج صدا از کلاه کاسکت نبود و صدا در همان کلاه دفن می‌شد. گاهی شلاق را به کلاه می‌زدند، دنگ و دنگ صدا می‌کرد و سرم دوران می‌یافت و دچار گیجی و سردرد می‌شدم. عذاب آپولو واقعی و خرد کننده بود. پیچ‌ها را دائم شل و سفت می‌کردند... کار آن شب بازجویان خیلی طولانی شد. بعد از شلاق و آپولو مرا از اتاق حسینی بیرون بردند و دور دایره گرداندند تا پاهایم تاول نزند و باد نکند. بعد آویزانم کردند… مرا به اتاق شماره ۲۲ بردند. این اتاق شیب کمی داشت و کف آن خیس بود. مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند بنویس. من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت می‌کردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم. از زور سرما دندان‌هایم به هم می‌سایید. از دماغ و دهانم بخار بلند می‌شد. دست و بدنم می‌لرزید. نمی‌توانستم چیزی بنویسم. سرما در بدنم رسوخ کرده و به مغز استخوانم رسیده بود... بخشی از کتاب خاطرات عزت شاهی (فصل شبهای کمیته مشترک یا همان موزه عبرت)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆گوشه‌ای از توفیقات مکتب فمنیسم در غرب برای زنان✌ ✅ یا بهتر است بروز رسانی کنیم و بگوئیم: گوشه‌ای از توفیقات جنبش در غرب! اینها نه اسبند که فوائد اسب را داشته باشند نه انسان که ... مصداق بارز اولئک کالانعام بل هم اضل ‼️شاید قابل باور نباشد که سه زن زیست اینچنینی با هم دارند و در آزادی کامل به مردم سواری می‌دهند... ❎ شاید در بدو امر این جمله سنگین به نظر برسد « خط قرمز اول است برای زدودن انسانیت زن» اما با اندکی تعقل، به حقانیتش اذعان خواهید کرد افلا یتدبرون؟! ✍️