eitaa logo
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
247 فایل
🔻 با ما همراه باشید با 🔻 🔸بشارت های آخرالزمانی و مهدوی 🔸تحلیل های سیاسی و منطقه ای ارتباط با خادم کانال : به صورت ناشناس 👇👇 payamenashenas.ir/Entezar313 به صورت مستقیم 👇👇 @Sarbaze_eslam
مشاهده در ایتا
دانلود
#سلام_صبح_زیباتون_بخیر پیشکش اول صبح یک سلام گرم وصمیمی با عطر گل‌های بهشتی و با طعم خوش گلاب از باغ آرامش،و پر مهرخداست برای شما دوستان عزیز شاد باشيد و اميدوار به رحمت خدا😊🌺 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 سلام_امام_زمانم 💓عشق آن دارم که تا آید #نفس 🌸از #جمال دلبرم گویم فقط ... 💓حق پرستم، مقتدایم #مهدی است 🌸تا ابد از #سرورم گویم فقط ... تعجیل درظهور پنج #صلوات ✨اللهم عجل لولیک الفرج✨ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
4_5969992043085170499.mp3
7.19M
ای یوسف زهرا سلام یابن الحسن بیا😭😭 🎤حمید محمد پور تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلوات @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨
❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ ❣﷽❣ 16 استاد پناهیان: خداوند بی دلیل کاری رو عمود خیمه ی دین قرار نمیده.😊 معلومه که در این نماز اسراری هست 💫 ✳💟✳ منتها تا میگن "نماز خوب" ذهنتون تو نمازهای اولیای خدا نره.😐 "ما هیچ کارمون شبیه اولیای خدا نیست که حالا نمازمون مثل نماز امیرالمومنین علی علیه السلام بشه "😐 ➖➖➖➖➖♦ امیر المومنین علی علیه السلام هنگام وضو گرفتن رنگ چهره اش تغییر میکرد از شدت خوف خدا.🌟 خب اینجور تبلیغ کردن در مورد نماز، به کلی ما رو نا امید میکنه خب ما که هیچ وقت اینجور نخواهیم شد. 😔 یادم هست در جبهه های جنگ نقل شده بود که شهید آیت الله دستغیب می فرمود: "من حاضرم هفتاد سال عبادتم رو بدم تا بجاش دو رکعت نماز پای خاکریز بچه های رزمنده رو بهم بدن که من با خیال راحت از این دنیا برم"✨ بچه های رزمنده ای که عبادتشون خیلی ارزشمند بود برای خدا ما اونجا بودیم یکبار که با هم گفتگو می کردیم می گفتیم: راستی بچه ها تا حالا سر سجاده ی عبادت رنگتون پریده از خوف خدا؟؟؟ ❓❗❓ همون بچه های نازنین می گفتن: نه!!! بعدشم شهید می شدن. خب اینکه انسان رنگش بپره از خشیت الهی کار ساده ای نیست.🙂 ما ها خیلی هنر کنیم از بس با خدا فاصله داریم گاهی فقط دلمون تنگ بشه برای خدا . همین!!!! 😉 〰〰〰© خشیت کار عارفان نسبت به حضرت حق هست. نماز امیرالمومنین رو آدم در نظر می گیره دیگه از خودش نا امید میشه. خب برای اینکه ما نماز خوب خوندن رو فرا بگیریم و آغاز کنیم باید جلوی قدم خودمون رو نگاه کنیم ببینیم ما چه قدمی میتونیم برداریم. ادامه داره 🔹🔸🔻⚪⚫ قدم اول نماز رو مودبانه و با رعایت آدابش بخونیم 👆💥✅🔹🔹🔸 تا جایی که میشه صحیح و عربی بخونیم. سجاده پهن کنیم. اذان و اقامه بگیم. نگاهمون به اطراف نباشه. ظواهر رو کاملا رعایت کنیم😊. فعلا حضور قلب توی نماز لازم نیست........! 💠💠💠💠💠 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌹🍃 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ✨ ✨🍃🌺 ✨⭐️🍂 ❣️✨✨✨✨
4_310226054725763815.mp3
3.85M
#نماز_سکوی_پرتاب 12 💢نه تنها ترک نماز که سبک شمردنش هم تو رو از چشم اهل آسمون،خواهد انداخت 👌مراقب نمازت باش تاتوی شلوغی قیامت،تنها نمونی @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 #داستان_ظهور 🕋🕊☀️ #قسمت6⃣1⃣ لشكر امام زمان
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 🕋🕊☀️ ⃣1⃣ آيا تاكنون نام "سيّدحَسَنى" را شنيده اى؟ او از فرزندان امام حسن(ع) است كه در "خراسان" قيام مى كند و مردم را به يارى امام زمان دعوت مى كند. سيّدحسنى شنيده است كه كوفه در تصرّف سُفيانى است براى همين با لشكر خود به سمت كوفه حركت كرده تا سفيانى را شكست دهد و كوفه را آزاد كند. او پرچم هايى به رنگ سياه براى لشكر خود انتخاب مى كند و با دوازده هزار نفر به سمت كوفه به پيش مى تازد.130 وقتى اين خبر به سفيانى مى رسد از كوفه بيرون مى رود و اين شهر به تصرّف سيّدحسنى در مى آيد.131 فرار سفيانى از كوفه، يك تاكتيك نظامى است; زيرا هدف اصلى او جنگ با امام زمان است، براى همين او مى خواهد قواى خود را براى آن جنگ اصلى نگاه دارد. هنوز به كوفه نرسيده ايم كه خبر فتح كوفه به دست سيّدحسنى به ما مى رسد. حالا ديگر لشكر حق به راحتى مى تواند وارد اين شهر شود. خيلى دلم مى خواهد مسجد كوفه را ببينم. لحظه شمارى مى كنم تا هر چه زودتر وارد كوفه شويم; امّا لشكر متوقّف مى شود. به راستى چه خبر است؟ امام دستور داده اند كه لشكر، همين جا بيرون كوفه متوقف شود. آن طرف را نگاه كن ! سيّدحسنى با ياران خود به سمت ما مى آيند. او خدمت امام مى رسد و عرض سلام و ادب مى كند. او به مولاى خود، اعتقاد محكمى دارد; امّا براى اينكه يقين ياران او زيادتر شود، خطاب به امام مى گويد: "اگر شما مهدى آل محمّد هستيد، نشانه هاى امامت را به ما نشان بدهيد".132 شايد بگويى نشانه هاى امامت ديگر چيست؟ منظور سيّدحسنى، عصاى موسى(ع) و انگشتر و عمامه پيامبر اسلام است. امام زمان تمام آنچه را سيّدحسنى تقاضا كرده است به او نشان مى دهد. سيّدحسنى فرياد مى زند: الله أكبر، الله أكبر. همه نگاه مى كنند، او پيشانى امام را مى بوسد.133 و بعد چنين مى گويد: "اى فرزند رسول خدا ! من مى خواهم با شما بيعت كنم".134 سيّدحسنى با امام بيعت كرده و پيمان يارى مى بندد. وقتى ياران او اين صحنه را مى بينند، آنها نيز با امام بيعت مى كنند. ديگر وقت آن رسيده است كه امام وارد شهر كوفه شود. ياران امام در مسجد كوفه مستقر شده و در جاى جاى اين مسجد خيمه به پا مى كنند.135 امشب اوّلين شبى است كه لشكريان امام به مسجد كوفه آمده اند، آنها تا صبح مشغول راز و نياز با خداى مهربان مى شوند. آيا مى دانى خواندن نماز مستحبى در اين مسجد به اندازه ثواب يك عُمره (سفر زيارتى خانه خدا) است.136 چند روز مى گذرد... خبردار مى شويم كه امام همراه با گروهى از ياران خود به سمت بيابان هاى اطراف كوفه مى روند. پس ما نيز همراه آنان مى رويم تا ببينيم چه خبر است. بعد از مدّتى راه پيمايى، امام در وسط بيابان مى ايستد و به ياران خود دستور مى دهد تا در زمين گودالى بكَنند. بعد از مدتّى، همه متوجّه چيز عجيبى مى شوند. نگاه كن، دوازده هزار سلاح، آن هم در دل خاك ! آرى، اين ها اسلحه هايى است كه خدا براى امام و ياران او آماده كرده است.137 امام به ياران خود دستور مى دهد تا اين اسلحه ها را به شهر كوفه ببرند و در ميان لشكريان تقسيم كنند. .... 📚 : دکتر مهدی خدامیان ✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤✨ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
4_6034944361056175370.mp3
1.02M
صحبت امام خمینی در آخرين نيمه شعبان عمرشان #زمزمه_های_ظهور @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
eib az mast.mehrabian.mp3
3.06M
♨️عیب از ماست که امام زمان(عج) را نمی بینیم 👌سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام #محرابیان 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ #هوالعشق #از_من_تا_فاطمه_قسمت_هفتم #علی_نوشت سرم را بالا اوردم دکتر مراد
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ به بیمارستان برگشتم تا از حال فاطمه باخبر شوم با اصرار من خانواده را به خانه فرستادم و خودم به اتاق فاطمه رفتم اما٬ بود.به سرعت به سمت پرستاری دویدم و از او پرسیدم که گفت خانواده اش اورا مرخص کرده اند ٬اما مگر حالش کامل خوب شده بود؟ سریعا سوار ماشین شدم و به سمت خانه فاطمه حرکت کردم٬بعد از دقایقی رسیدم و زنگ در را فشردم٬دستانم سرد شده بود نمیدانم چرا.. در را باز نکردند هر چقدر کوبیدم باز نشد٬اه لعنت به من. همانجا نشستم و به گوشی فاطمه زنگ زدم نامش را که دیدم قلبم درد گرفت٬خاموش بود...۲ساعتی جلوی در استادم که پدر فاطمه در را باز کرد روبه رویم امد -اینجا چیکار داری؟مگه دخترم نگفت برو -سلام٬حالشون چطوره؟ -خوبه به نگرانی تو نیازی نداره ببین فکر نکن خدا فقط واسه توعه بچه بسیجی خدای دختر منم هست ٬ها چیه فکر کردی دخترم با نذر و نیازای مسخرتون برگشته؟ -اقای پایدار لطفا اجازه بدید حرف بزنم -اجازه نمیدم دخترمو داغون نکردی که کردی حالا واسه من اومدی اینجا که چی ؟دیگه نبینمت این دور و برا ٬رابطه شماهم تا ۲هفته دیگه تموم میشه و صیغه محرمیت مسخرتون باطل٬دیگه هم فاطمه نیست که من خوب میدونم تو زورش کردی اسم دومشو این بزاره الان دیگه سوهاست دیگه هم ترویادش نمیاد٬اگر هم یادش بیاد فایده ای نداره چون تا اونموقع با شوهرش امریکاست توهم همینجا بمونو یه دختر پارچه پیچ شده پیدا کن که بشینه کنج خونه کهنه بچتو بشوره٬ از عصبانیت سرخ شده بودم نمیدانستم چه بگویم که در شد.. به تمام مقدساتم توهین کرده بود اما به خاطر فاطمه ام حرفی نزدم او چه سوها چه فاطمه تمام وجود من است حتی این اسم زیبا راهم خوذش انتخاب کرد٬خودش.. فکر اینکه با ان پسر مفنگی بی غیرت میخواست به انریکا برود مرا میسوزاند٬فکر نه خدایا نههه.. -میدانمت بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅••••• ✨🌹 @entezaar313 🌹✨ ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 🎉 🍃🌸 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ #ادامه به بیمارستان برگشتم تا از حال فاطمه باخبر شوم با اصرار من خانواد
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ 🤔 فردا شب شهادت حضرت زهرا نامی بود به این دلیل تلویزیون چیزی نداشت ٬سرور را به ماهواره وصل کردم و به تماشای فیلمی کمدی نشستم.. -مامان -جانم -تاکی این دستگاه های لعنتی باید باشن؟ -تاوقتی که خوب خوب بشی -چرا من هیچی یادم نیست چرا اون پسرو.. -بسه سوها٬گفتم درموردش حرف نزن٬کیوان فرداشب میاد خواستگاریت خیلی بده اگه راجب پسری دیگه حرف بزنی. -مامان ولی نمیدونم چرا حس خوبی نسبت به کیوان ندارم -حستو بیخیال شو ٬وقتی باهاش ازدواج کنی میرین امریکا و عشق و حال اصلا اینا دیگه فراموشت میشه سوها و من فکر میکردم و فکر میکردم٬اما چرا به پاسخی نمیرسیدم هرجقدر درذهنم پسری علی نام را جستجو میکردم نمیافتمش٬نگاهش خیلی اشنا بود اما حضورش درزندگی من٬آن هم با ان شکل وقیافه تعجب برانگیز بود.دراتاقم نشسته بودم٬دستگاه ها به اجبار من برداشته شده بودند و فقط کپسول اکسیژنم مانده بود٬باتلفن همراهم را بازی میکردم و زیر و رویش میکردم تا شاید نشانی از بی نشانی های ذهنم پیدا کنم که چشمم به یک شماره خورد که به این اسم سیو شده بود. -اقا علیم بدون وقفه شماره را گرفتم و تنها این صدارا شنیدم -دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد .the mobail this is of باخود گفتم اگر رابطه اش بامن نزدیک نبوده پس چرا علی من ان را نوشتم و اگر بوده حال چرا خاموش است؟پس حتما اوهم مرا فراموش کرده..نمیدانم چرا انقدر حس خوب نسبت به او دارم... امشب قرار است کیوان برای خواستگاری به خانه ما بیاید با اصرار مادرم کت و دامنی تنگ و کوتاه پوشیدم و موهایم را باز گذاشتم.چه حال بدی داشتم انگار داشتم درون مرداب میرفتم نمیدانم چرا!!حالم بدتر و بدتر میشد نفسم سخت بالا می آمد و سرم گیج میرفت٬زنگ در فشرده شد و من تمام محتویات معده ام را بالا اوردم٬مادرم مراصدا میزد اما پاهایم توان نداشت٬ناخود آگاه به سمت در کشیده شدم و در را قفل کردم کلید راهم رویش گذاشتم٬مادرم به در میکوبید و پدرم صدایم میزد باهربار کوبیدن در نفسم تنگ تر میشد و قلبم فشرده تر ٬زانوانم خم شد و روی زمین افتادم هرچقدر بادست دنبال کپسولم میگشتم پیدایش نمیکردم و تنها صدای در را میشنیدم و سیاهی مطلق... ساعت:سه و چهل دقیقه شب -تو کی؟تو.. چی؟تو... و با وحشت از خواب پریدم ٬سریع اباژور کتار تختم را روشن کردم ٬کپسول را پیدا کردم و ماسک را بردهانم گذاشتم ٬عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود خوابم جلوی چشمانم ظاهر شد٬مردی نورانی اما غمگین جلویم امد در خواب فقط نگاه میکردم ٬گفت -به کنار من بیا تا اشکار شود هرانچه نمیدانی به دیدنم بیا که منتظرت هستیم.فقط راه بیفت که دیر نشود٬٫ حرکاتم دست خودم نبود سریع لباسی پوشیدم موهایم را جمع کردم و شالی روی سرم انداختم٬سوئیچ ماشینم را از روی پاتختی برداشتم ٬ارام در را باز کردم و پله هارا ارام پایین امدم سریعا به پارکینگ رفتم و ریموت رافشردم ٬پا روی گاز گذاشتم و لاستیک ها از جا کنده شد٬نمیدانستم به کجا میروم شب بود جایی مشخص نبود فقط به حرف های ان مرد نورانی فکر میکردم ٬بیا٬منتطرت هستیم!چه کسی منتطرم بود؟احساس کردم نیرویی مرا هدایت میکند ٬از دور نور سبزی دیدم به ان سمت فرمان را کج کردم ٬خود را روبه روی مسجدی یافتم ٬روی تابلو راهنما نوشته بود٬ دست هایم سر شد نفسم بریده بریده بود٬ماشین را پارک کردم٬شلوغ بود٬انگار مراسمی برپاست٬خانمی صدایم کرد و چادری به رنگ فیروزه ای به دستم داد و گفت -این رو بپوشید حرم حرمت خاصی داره عزیزم با لحنش ارام شدم چادر سرکردن بلد نبودم اما روی سرم انداختم قدم هایم به سمت حرم میرفت٬انگار حمعیت کنار میکشیدند تا من رد شوم ٬چون خیلی سریع به ضریح رسیدم٬صدای مداحی می آمد تازه یادم امد امشب شب شهادت بود.... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅••••• ✨🌹 @entezaar313 🌹✨ ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 🎉 🍃🌸 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
 🌹امام محمدباقر(ع): 🔴ابليس،شياطين خودرا بر افراد در حال احتضار مي‌گمارد تا آن‌ها را(در لحظات آخر)در دينشان به شک بيندازند ✳️شما در آن هنگام شهادتين رابه آن‌ها تلقين نمائيد. 📙سفينه،ص ٩٩ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈