eitaa logo
کانون انتظار
122 دنبال‌کننده
561 عکس
244 ویدیو
10 فایل
🍃🌸بـِسْمِ رَبِّ المَهدے(عج)🌸🍃 . ❤اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ صفحات مجازی کانون انتظار📲 در ایتا | تلگرام | روبیکا | آپارات | اینستاگرام : 🆔 @entezar_farabi 💠کانون مهدویت دانشکدگان فارابی دانشگاه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 راز سه شنبه شبـ‌‌ـهـای ...🌷🕊 ◇ محمد را صدا کردم و گفتم: باید معاون گردان شوی. قبول نمی کرد، با اصرارِ من گفت : به شرطی که سه شنبه تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی! با تعجب گفتم : چطــور؟با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس! قبول کردم و محمد معاون گردان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گردان شوی.رفت و یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبــر کن ببینم! یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی کجا می روی؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟ ◇ بالأخره گفت.: حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم چیزی نگفتم. بعدها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز عجل الله تعالی فرجه الشریف بر میگردد. ◇ یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمـد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری شده بود.در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم. 🆔️@entezar_farabi