eitaa logo
منتظران ظهور۳۱۳
5.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
351 فایل
بسم‌رب‌المھد؎...❁‌!' درسلام‌برشمادست‌را‌بر‌سینہ‌میگذاریم؛ تاقلب ازجایش کنده نشود....❤ دعا برای فــــــرج الزامیست✨اللهــم عجـــل لولیک الفرج✨ آیدی خادم کانال👇 هرگونه نظر، پیشنهاد یا انتقادی را ب آیـدی زیر ارسال بفرمایید @mmno1397
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 🔹برخی را دیدم که مقامشان از بقیه اهل بهشت برزخی بالاتر بود! آنها عاشقان امام زمان (عج) بودند. آنها می دانستند اگر امام زمان خود را نشناسند، مرگشـان ماننـد مردمان جاهلیت خواهند بود. آنان در دوران غـیـبـت، روز خــود را بـا ســلام بــر امـام زمـان (عج) آغـاز می کردنـد و همواره در دعاهایشان امام غائب از نظر را یاد می کردند. آنها می‌فهمیدند که هرهفته اعمالشان بـه امام عصر (عج) عرضـه می شود، لذا تلاش می کردند تا گـنـاه در نـامـه عمل شان نباشد. 🔺این‌افراد می‌دانستند اگر آنان امام خود را نمی‌بینند، اما امـام زمان (عج) هر روز آنها را نظاره می کند. البته این را هم متوجه شدم که مهم‌تر از دیدار امام‌عصر(عج) این است کـه عمل به دستورات دین داشته باشیم و شیعه و منتظر واقعی حضرت باشیم. 📚 کتاب با بابا ⬇️⬇️ 🍃اَللّھُمَّ؏َـجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَࢪَج 🍃 •┈••✾•┈┈••✾❀🖤❀✾••┈┈✾••┈ https://eitaa.com/Montazeran_zohor_m
🔴 🔹هر روز ما دقیق حسابرسی می‌شد! حسابی به مشکل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخی‌های بیش از حد و صحبت‌های پشت سر مردم و غیبت‌ها و... نابود می شد و اعمال زشت من باقی می‌ماند. البته وقتی یک کار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت می‌شد. چرا که در قرآن آمده بود: «ان الحسنات يُذهِبنَ السَيئات». زیـارت های اهـل بـیـت علیهم السلام بسیار در نامه اعـمـال من تأثیر مثبت داشت. البته زیارت‌های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود. اما خیلی سـخـت بـود هـر روز ما دقیـق بررسی و حسابرسی می‌شد کوچک‌ترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت... 📚سه دقیقه در قیامت ⬇️⬇️ 🍃اَللّھُمَّ؏َـجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَࢪَج 🍃 •┈••✾•┈┈••✾❀🖤❀✾••┈┈✾••┈ https://eitaa.com/Montazeran_zohor_m
🔻 ♨️صـــدقــــه 🔹در ميان روزهايي كه بررسي اعمال آنها انجام شد، يكي از روزها براي من خاطره ساز شد. چون در آن وضعيت، ما به باطن اعمال آگاه ميشديم. يعني ماهيت اتفاقات و علت برخي وقايع را ميفهميديم. چيزي كه امروزه به اسم شانس بيان ميشود، اصلاً آنجا مورد تأييد نبود، بلكه تمام اتفاقات زندگي به واسطهٔ برخي علتها رخ ميداد. 🔹روزي در دوران جواني با اعضاي سپاه به اردوي آموزشي رفتيم. كلاسهاي روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسيد، نميدانيد كه چقدر بچه‌هاي هم دوره را اذيت كردم. بيشتر نيروها خسته بودند و داخل چادرها خوابيده بودند، من و يكي از رفقا ميرفتيم و با اذيت كردن، آنها را از خواب بيدار ميكرديم! براي همين يك چادر كوچك، به من و رفيقم دادند و ما را از بقيه جدا كردند. 🔹شب دوم اردو بود كه باز هم بقيه را اذيت كرديم و سريع برگشتيم چادر خودمان كه بخوابيم. البته بگذريم از اينكه هرچه ثواب و اعمال خير داشتم، به خاطر اين كارها از دست دادم! 🔹وقتي در اواخر شب به چادر خودمان برگشتيم، ديدم يك نفر سر جاي من خوابيده! من يك بالش مخصوص براي خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، براي خودم يك رختخواب قشنگ درست كرده بودم. چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه كسي جاي من خوابيده، فكر كردم يكي از بچه‌ها ميخواهد من را اذيت كند، لذا همينطور كه پوتين پايم بود، جلو آمدم و يك لگد به شخص خواب زدم! يكباره ديدم حاج آقا... كه امام جماعت اردوگاه بود از جا پريد و قلبش را گرفته و داد ميزد: كي بود؟ چي شد؟ 🔹 وحشت كردم. سريع از چادر آمدم بيرون. بعدها فهميدم كه حاج آقا جاي خواب نداشته و بچه‌ها براي اينكه مرا اذيت كنند، به حاج آقا گفتند كه اين جاي حاضر و آماده براي شماست! 🔹اما لگد خيلي بدي زده بودم. بنده خدا يك دستش به قلبش بود و يك دستش به پشتش! 🔹حاج آقا آمد از چادر بيرون و با عصبانيت گفت: الهي پات بشكنه، مگه من چيكار كردم كه اينجوري لگد زدي؟ جلو رفتم و گفتم: حاج آقا غلط كردم. ببخشيد. من با كسي ديگه شما را اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود كه پوتين پايم كردم و ممكن است ضربه شديد شود. 🔹خلاصه اون شب خيلي معذرت خواهي كردم. بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برويد بخوابيد، من تو ماشين ميخوابم، فقط با اجازه بالش خودم رو برميدارم. 🔹چراغ برداشتم و رفتم توي چادر، همين كه بالش رو برداشتم، ديدم يك عقرب به بزرگي كف دست زير بالش من قرار دارد! 🔹حاج آقا هم داخل شد و هر طوري بود عقرب رو كشتيم. حاجي نگاهي به من كرد و گفت: جان مرا نجات دادي، اما بد لگدي زدي، هنوز درد دارم. من هم رفتم داخل ماشين خوابيدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتيم. 🔹 روز بعد، من در حين تمرين در باشگاه ورزشهاي رزمي، پايم شكست. اما نكته جالب توجه اين بود كه ماجراي آن روز در نامه عمل من، كامل و با شرح جزئيات نوشته شده بود. 🔹جوان پشت ميز به من گفت: آن عقرب مأمور بود كه تو را بكشد، اما صدقه‌اي كه آن روز دادي، مرگ تو را به عقب انداخت! 🔹همان لحظه فيلم مربوط به آن صدقه را ديدم. يادم افتاد عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلانی كه همسايه ماست، خيلي مشكل مالي دارد. هيچي براي خوردن ندارند. اجازه دارم از پول‌هايي كه كنار گذاشتي مبلغي به آنها بدهم؟ گفتم: آخه اين پولها براي خريد موتور است. اما عيب نداره. هر چقدر ميخواهي به آنها بده. 🔹جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحاني كه لگد خورد؛ ايشان در آن روز كاري كرده بود كه بايد اين ضربه را ميخورد. ولي به نفرين ايشان، پاي تو هم شكست. بعد به اهميت صدقه دادن و خيرخواهي براي مردم اشاره كرد. 🔹 البته اين نکته را بايد ذکر کنم: «به من گفته شد که صدقات، صله‌رحم، نمازجماعت و زيارت اهلبيت علیهم السلام و حضور در جلسات ديني و هر کاري که خالصانه براي رضاي خدا انجام دهي جزو مدت عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر ميگردد.» 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت ⬇️⬇️ 🍃اَللّھُمَّ؏َـجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَࢪَج 🍃 •┈••✾•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈✾••┈ https://eitaa.com/Montazeran_zohor_m