eitaa logo
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
145 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
522 ویدیو
34 فایل
امروز یه شروع تازسٺ🌈 پروانہ شـو🦋 بگـذار روزگار هرچقدر میخواهــد پیله کند🕊🌸 ڪانالی امام زمانے💚پرازجمله های ناب تــارسیدن بہ‌آغوش خدا ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ خادمــ: @Moatoon @Mase_M انتقاداٺــ و پیشنهاداٺــ😍👇 https://harfeto.timefriend.net/305675895
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5940630456943772931.mp3
12.6M
---♥️♥️ حضَّرَّتَّ عَّشَّقَّ ♥️♥️--- نڪُنہ یہ روز بیاد از تو جداشم...... کمَکے طَلَب کُنے مَن نَباشَم..... ↷''✿°ツ @entezaro
🌱 بݧ بسٺ ڊڵم ڔا ٺۅ فقط ؏ابڕ باش...! :)
+الان چی حالتو خوب میکنه؟ - همین الان؟ +همین الان یهویی! - بگن بلیط مشهدت حاضره!(:💔 🖇🌿
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 باید زنده شویم؛ مثل حاج قاسم! 🔻بیایید زندگی زیباتری را تجربه کنیم ... @Panahian_ir
ملک الموت برو زحمت بیهوده نکش، زنده ماندیم اگر، بـعدِ ، برگـرد... 💔 🌙 ✨ ↷''✿°ツ @entezaro
❤️ جٰاݩ‌اگرجٰاݩ‌اسټ؛قُربٰاݩِ‌حُسیݩ‌بݩ‌علےٖ ↷''✿°ツ @entezaro
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
جلسھ شانزدهم !🌱 #استاد_پناهیان / #تنها_مسیر
- مرور و خیلی خلاصه آدم در اثر هوا پرستی ضعیف و ذلیل میشه یکی از هدف های مهم مبارزه با نفس بهتر زندگی کردن تو دنیاست اما ... این هر چقدر هم مهم باشه فرعی است چشم به هم بزنی دنیا تموم میشه دنیا اگر مزرعه آخرت نباشه هیچ ارزشی نداره جدای از آنکه ما مجبوریم به مبارزه با نفس و مبارزه با نفس دنیای ما رو آباد میکنه اما هدف اصلی آباد کردن آخرتمون هست ! هدف عالی انسان چیه؟ 🔹نیاز نیست فکر کنید هدف عالی شما رو خالقتون انتخاب کرده شما فقط باید بشناسیش إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ «ما از آنِ خدائيم؛ و به سوي او بازمي گرديم!» بقره آیه ۱۵۶ يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا اي انسان! تو با تلاش و رنج بسوي پروردگارت مي روي و او را ملاقات خواهي كرد!انشقاق آیه ۶🏃 پس هدف عالی ملاقات پروردگار است :) برای رسیدن به آن وجود دارد و آن مبارزه با نفس است یعنی از بعضی لذت ها دست برداری دست برداشتن از لذت باید باشه تا پاک بشی اگر طبق دستور تو باشه که قوی کردن نفسه نه مبارزه با اون تو باید با بعضی دوست داشتنی هات مبارزه کنی تا اثری از من، از انانیّتت در مقابل خدا باقی نمونه این نابود کردنِ من یعنی عشق♥ پس مبارزه با نفس یعنی رعایت دستورات الهی که نام قرآنی آن ست🙂 چرا از اول نگفتیم تقوا ! 🔹پایه تقوا مبارزه با نفسه ، ریشه ی این مبارزه رنجه 🔖و اما رابطه و طبق دستورات خدا مبارزه بانفس کنی می شود تقوا مبارزه با نفس فقط از متّقین پذیرفته میشه یعنی کسانی که فقط دستور گوش می دهند ، نظر خودشون رو نمیارن وسط ابلیس در مقابل دستور خدا نظر خودش رو وسط آورد ! هوشیار باشیم ... صوت‌کامل‌روگوش‌‌کنید
غیـــرت فقــــط این نیست که... نامــوست را بپوشانی تا نبینند😕 نامــوس دیگــران را نگــاہ نکردن هم از غیــــرت است...😏 حتی اگر پوشــــیدہ هم نباشند 🧕🏻 ↷''✿°ツ @entezaro
امام على(ع) : اگر رازت را پنهان دارى، مايه شادى توست ، و اگر آن را فاش سازى، موجب نابودى تو سِرُّك سُرورُكَ إن كَتَمتَهُ ، وإن أذَعتَهُ كانَ ثُبورَكَ عيون الحكم والمواعظ : ص 286 ↷''✿°ツ @entezaro
°•﷽•° ❀ و نزول آیه تطهیر و آیه ولایت، فردا جمعه ۲۴ ذیحجه روز مباهله گرامی باد... ①← روز عید بزرگ مباهله ②← سالروز بخشش انگشتر در رکوع و نزول آیه ولایت ③← سالروز نزول آیه تطهیر و صدور حدیث شریف کساء در جریان مباهله ④‌← سالروز نزول سوره‌ی مبارکه انسان در شان پنج تن آل عبا علیهم السلام می باشد. 🔰 روز مباهله : ❶ غسل ❷ صدقه دادن ❸ هفتاد بار استغفار ❹ زیارت امیرالمومنین ❺ خواندن دعای مباهله ❻ دورکعت نماز مثل نماز عید غدیر ❼ زیارت جامعه کبیره که از همه مناسبتر است. ↷''✿°ツ @entezaro
‏حیثیتِ بهار، به باران تند اوست🌧 از ما نگیر فرصت اشک مدام را 💔 ↷''✿°ツ @entezaro
گر طالب شهادتی بدان✋🏻 نماز خوبه اول وقت باشه🌱 وگرنه همه بلدن... اول غذا بخورن... اول یه دل سیر چت کنند...📱 اول بخوابند... خلاصه اول همه کاراشون رو انجام میدن بعد نماز بخونن....💡 کسی که دنباله شهادته باید از تموم تعلقات دنیا دست بکشه...☝️ 🕊 💐سلامـتی وظـهور (عج)صلـوات💐 •┈┈••✾❀🍀🌺🍀❀✾••┈┈ ↷''✿°ツ @entezaro
🌹 💠توصیه می‌کنم که بروید و در مورد ویژگی‌های ☆شهیدحججی☆ از خانواده و دوستان او تحقیق و تفحص کنید. قطعا ویژگی‌های این شهید همان گمشده‌هایی هستند که ما در جستجوی آن‌ها هستیم... ↷''✿°ツ @entezaro
[🌟^💫] 🌱 هم قد گلوله توپ بود. گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟ گفت : با التماس ! گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟ گفت : با التماس ! به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟ لبخندی زد و گفت : با التماس ! وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده بود...💔 ↷''✿°ツ @entezaro
("💌") ☆پاسدار قاسِم سُلیمانے..🍃 ☆جانباز قاسِم سُلیمانے..✨ ☆شهید قاسِم سُلیمانے..🙃 توے دُنیا چه مِدالے باقے مونده بود ڪه به دَستش نیاوردے حاجے.. 💔 ↷''✿°ツ @entezaro
🍃 ✔️هر موقع در مناطق جنگی گم شدید، ببینید دشمن کحا را می کوبد، همانجا جبهه ی خودی است... ↷''✿°ツ @entezaro
🖼 ♡وقتےمیگیم خـــــــدا ڪـنـد ڪـہ بـیایـے! شــایــد او مے‌فرماید: «خـــــدا ڪنــد ڪہ بخواهید!!» 🔸اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج 💚جمعه های دلتنگی... ↷''✿°ツ @entezaro
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌲🍃 آن شب آن‌چنان در میان افکار عجیب و غریب گرفتار شده بودم که وجیهه مظفری با رسیدن به یک بیمارستان دیگر ، چند بار صدایم کرد تا مرا به خودم آورد. گاهی گیج بودم و گاهی دلم می‌خواست فریاد بزنم و تا می‌توانم توی خیابان های تاریک بدوم و همه ی مردم را خبر کنم که دخترم را گم کرده ام و کمکم کنند تا او را پیدا کنم. وحشت همه ی وجودم را گرفته بود؛ از تاریکی، از سکوت، از بیمارستان، از اورژانس. آن شب از همه چیز می‌ترسیدم. سر زدن ما به بیمارستان ها نتیجه‌ای نداد. اذان صبح شد، اما ما هنوز سرگردان دور خودمان می‌چرخیدیم. آن‌شب سخت ترین و طولانی‌ترین شب زندگی من، مادرم و بچه‌هایم بود. صبح از درد ناچاری به پزشکی قانونی مراجــعه کردیم؛ جایی که اسمش هم ترسناک است و تن هر مادری را می‌لرزاند. اما در آنجا هم ردّ و نشانی از گمشده ی من نبود. دختر چهارده‌ساله من در اولین روز سال جدید به مسجد رفته و برنگشته بود. زینب من آن‌چنان بی‌نشان شــده بود که انگار هیچ‌وقت نبوده است؛ هیچ‌وقت. دختری که تا بعد از ظهر بغلش می‌کردم، می‌بوسیدمش، باش حرف می‌زدم، نگاهش می‌کردم، آن شب مثل یک خیال شده بود؛ هیالی دور از دستــرس. @entezaro
🌲🍃 [ فصل دوم : بیــــــــــــــداری ] نفهمیدم چند دقیقه یا چند ساعت خوابیدم، ولی در خواب احساس درد و سنگینی می‌کردم. روز دوم عید سال ۱۳۶۱ بود، اما چه عیدی! زینب راست گفت که عید نداریم. از خواب که بیدار شدم، سرم سنگین بود و تیر می‌کشید.توی هال و پذیرایی قدم زدم. گلخانه پر از گلدان های گل بود. گلدان هایی که همیشه دیدنشان مرا شاد می‌کرد و غم دوری بچه هایم را که در جبهه بودند، تسکین می‌داد. اما آن‌روز گل های گلخانه هم مثل من غمگین و افسرده بودند. وحشت گم شدن دخترم حادثه‌ای نبود که فراموش شود. اول، وحشت جنگ و حالا وحشتی بزرگ‌تر از آن. در طی یک ســال و نیمی که از جنگ می‌گذشت، خانواده ی من روی آرامش را به خود ندیده بود. دربه‌دری و آوارگی از خانه و شهــرمان، و مُهر جنگ‌زدگی که به پیشانی ما خورده بود، از یک طرف، دوری از چهار تا از بچه هایم که در جبهه بودند و هر لحظه ممکن بود آنها را از دست بدهم، از طرف دیگر؛ رفت و آمد بابای بچه‌ها بین ماهشر و اصفهان، و حالا از همه بدتر گم شدن دخترم که قابل مقایسه با هیچ‌کدام از آنها نبود. احساس می‌کردم گم شدن زینب مرا از پا درآورده است. معنی صبر را فراموش کرده بودم. پیش از جنگ، با یک حقوق کارگری خوش بودیم. همین که هفت‌تا بچه‌ام و شوهرم در کنارم بودند و شب ها سرمان جفت سر هم بود، راضی بودم. همه ی خوشبختی من تماشای بزرگ شدن بچه‌هایم بود. لعنت به صدام که خانه ی ما را خراب و آواره‌مان کرد و باعث شد که بچه‌هایم از من دور شوند. روز دوم گم‌شدن زینب، دیگر چاره‌ای نداشتم، باید به کلانتری می‌رفتم. همراه با مادرم به کلانتری شاهین‌شهر رفتم و ماجرای گم شدن زینب را اطلاع دادم. آنها مرا پیش رئیس آگاهی فرستادند. رئیس آگاهی، شخصی به نام آقای عرب بود. وقتی همه ی ماجرا را تعریف کردم، آقای عرب چند دقیقه سکوت کرد و بعد به طوری که من وحشت نکنم گفت «مجبورم موضوعی را به شما بگویم. با توجه به اینکه همه ی خانواده ی شما اهل جبهه و جنگ هستید و زینب هم دختر محجّبه و فعالی است، احتمال اینکه دست منافقین در کار باشد وجود دارد.» آقای عرب گفت « طی سال گذشته موارد زیادی را داشتیم که شرایط شما را داشتند و هدف منافقین قرار گرفتند.» @entezaro
‏نیازمندیم به خبرهایی خوب ‏به مرهم ‏به دل‌هایی بدون داغ ‏نیازمندیم به اشک های از سر شوق ‏به دلهره های اتفاقات خوب ‏به مهربانی بیشتر ‏نیازمندیم به اخباری با دو خط لبخند🙃♥🌿 @donya_dokheya ⛅️ 🌈