eitaa logo
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
145 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
522 ویدیو
34 فایل
امروز یه شروع تازسٺ🌈 پروانہ شـو🦋 بگـذار روزگار هرچقدر میخواهــد پیله کند🕊🌸 ڪانالی امام زمانے💚پرازجمله های ناب تــارسیدن بہ‌آغوش خدا ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ خادمــ: @Moatoon @Mase_M انتقاداٺــ و پیشنهاداٺــ😍👇 https://harfeto.timefriend.net/305675895
مشاهده در ایتا
دانلود
🌲🍃 [ فصل پنجم : انقــــــــــلاب ] قبل از انقلاب، زندگی ما آرام می‌گذشت. سرم به زندگی و بچه‌هایم گرم بود. همین که بچه‌ها در کنارم بودند، احساس خوشبختی می‌کردم. چیز دیگری از زندگی نمی‌خواستم. بابای مهران و همه ی کارگرهای شرکت نفت، از شاه بدشان می‌آمد. همه می‌دانستند که شاه و حکومتش چقدر پست هستند. انقلاب که شد، من و بچه‌ها همه طرفدار انقلاب و امام شدیم. همه‌چیزم انقلاب بود. وقتی آدم کثیفی مثل شاه که این همه جوان‌ها را شکنجه کرده بود، رفت و یک سید نورانی مثل امام، رهبرمان شد، چرا ما انقلابی نباشیم. من مرتب به سخنرانی امام گوش می‌کردم. وقتی شنیدم که شاه چه بلاهایی سر خانواده ی رضایی آورده بود و ساواک چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود، تمام وجودم نفرت شد. از بچگی که کربلا رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم، همیشه پیش خودم می‌گفتم اگر من زمان امام حسین (علیه‌السلام) زنده بودم، حتماً امام حسین (علیه‌السلام) و زینب (س) را یاری می‌کردم و هیچ‌وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول می‌خرید، نمی‌رفتم. با شروع انقلاب، فرصتی پیش آمد که من و بچه‌هایم به صف امام،حسین (ع) بپیوندیم. مهران در همه ی راهپیمایی ها شرکت می‌کرد. او به من شرط کرد که اگر می‌خواهی همراه با دخترها به راهپیمایی بیایید، آنها باید چادر بپوشند. زینب دو سال قبل از انقلاب باحجاب شده بود، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند. من دو تا از چادرهای خود را برای مینا و مهری کوتاه کردم. همه ی ما به تظاهرات می‌رفتیم. شهرام را هم با خودمان می‌بردیم. خانه ی ما نزدیک مسجد قدس بود که قبل از انقلاب به مسجد فرح‌آباد مشهور بود. همه ی مردم آنجا جمع می‌شدند و راهپیمایی از همان‌جا شروع شد. مینا، شهرام را نگه‌ می‌داشت و زینب هم به او کمک می‌کرد. زینب هیچ وقت دختر بی‌تفاوتی نبود. نسبت به سنش که از همه ی دخترها کوچک‌تر بود، در هر کاری کمک می‌کرد. ما در همه ی راهپیمایی‌های زمان انقلاب شرکت کردیم. زندگی ما شکل دیگری شده بود. تا انقلاب، سرمان فقط در زندگی خودمان بود، ولی بعد از انقلاب نسبت به همه‌چیز احساس مسئولیت می‌کردیم. مسجد قدس پایگاه فعالیت بچه ها شده بود. چهارتا دخترها نمازهایشان را به جماعت در مسجد می‌خواندند؛ مخصوصاً در ماه رمضان، آنها در مسجد نماز مغرب و عشا را به‌جماعت می‌خواندند و بعد به خانه می‌آمدند. من در ماه رمضان سفره ی افطار را آماده می‌کردم و منتظر می‌نشستم تا بچه‌ها برای افطار از راه برسند. مهران در همان مسجد زندگی می‌کرد. من که می‌دیدم بچه هایم این‌طور در راه انقلاب زحمت می‌کشند، به همه ی آنها افتخار می‌کردم. انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار اهل بیت بودیم. زینب فعالیت های انقلابی اش را در مدرسه ی راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد. روزنامه‌دیواری می‌نوشت، سر صف قرآن می‌خواند، با کمونیست ها و مجاهدین خلق جر و بحث می‌کرد و سر صف شعر انقلابی و دکلمه می‌خواند. چند بار با دخترهای گروهکی مدرسه درگیر شده بود و حتی کتکش زده بودند. ↷''✿°ツ @entezaro