eitaa logo
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
142 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
522 ویدیو
34 فایل
امروز یه شروع تازسٺ🌈 پروانہ شـو🦋 بگـذار روزگار هرچقدر میخواهــد پیله کند🕊🌸 ڪانالی امام زمانے💚پرازجمله های ناب تــارسیدن بہ‌آغوش خدا ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ خادمــ: @Moatoon @Mase_M انتقاداٺــ و پیشنهاداٺــ😍👇 https://harfeto.timefriend.net/305675895
مشاهده در ایتا
دانلود
از خانم کچویی شنیدم که امام جمعه ی شاهین شهر، زینب را می‌شناسد و می‌تواند برای پیدا ‌کردن او به ما کمک کند. من چند بار از زبان زینب تعریف آقای حسینی را شنیده بودم، ولی فکر می‌کردم آشنایی زینب با آقای حسینی در حد افراد معمولی شهر است که به نماز جمعه می‌روند. اما بعداً فهمیدم که زینب برای مشورت در کارهای فرهنگی و تربیتی در مدرسه و بسیج و جامعه ی زنان، مرتب با آقای حسینی و خانواده‌اش در ارتباط بود. مادرم و شهلا و شهرام در خانه ماندند و من همراه آقای روستا به خانه ی امام‌جمعه رفتم. من همیشه زن خانه‌نشینی بودم و همه ی عشقم و کارم رسیدگی به خانه و بچه هایم بود؛ خیلی بلد نبودم که چطور حرف بزنم. روی زیادی هم نداشتم.همه ی جاهایی را که به دنبال زینب می‌گشتم، اولین بار بود که می‌رفتم. وقتی حجت الاسلام حسینی را دیدم، اول خودم را معرفی کردم. اوخیلی احترام گذاشت و از زینب تعریف های زیادی کرد. اگر مادر زینب نبودم و او را نمی‌شناختم، فکر می‌کردم که امام جمعه از یک زن چهل ساله ی فعال حرف می‌زند، نه از یک دختر بچه ی چهارده‌ساله. آقای حسینی از دلسوزی زینب به انقلاب و عشقش به امام و شهدا و زحمت هایی که می‌کشید، حرف های زیادی زد. من مات و متحیر به او نگاه می‌کردم. با اینکه همه ی آن حرف‌ها را باور داشتم و می‌دانستم که جنس دخترم چیست، اما از گستردگی فعالیت های زینب در شاهین‌شهر بی‌خبر بودم و این قسمت حرف‌ها برای من تازگی داشت. امام جمعه گفت «زینب کمایی آن‌‌قدر شخصیت بالایی دارد که من به او قسم می‌خورم» بعد از این حرف، من زیر گریه زدم. خدایا، زینب من به کجا رسیده که امام‌جمعه ی یک شهر به او قسم می‌خورد. زن و دختر امام‌جمعه هم خیلی خوب زینب را می‌شناختند. از زمان گم شدن زینب تا رفتن به خانه ی امام جمعه، تازه فهمیدم که همه دختر مرا می‌شناسند و فقط منِ خاک بر سر، دخترم را آن طور که باید و شاید، هنوز نشناخته‌ بودم. اگر خجالت و حیایی در کار نبود، جلوی آقای حسینی، دودستی توی سرم می‌کوبیدم. آقای حسینی که انگار بیشتر از رییس آگاهی و خانم کچویی به دست داشتن منافقین یقین داشت، با من خیلی حرف زد و به من گفت «به نظر من شما باید خودتان را برای هر شرایطی آماده کنید. احتمالاً دست منافقین در ماجرای گم شدن زینب است. شما باید در حد و لیاقت زینب رفتار کنید» حس می‌کردم به جای اشک، از چشم هایم خون سرازیر است. هر چه بیشتر برای پیدا کردن دختر عزیزم تلاش می‌کردم و جلوتر می‌رفتم، ناامیدتر می‌شدم. زینب هر لحظه بیشتر از من دور می‌شد. @entezaro