eitaa logo
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
145 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
522 ویدیو
34 فایل
امروز یه شروع تازسٺ🌈 پروانہ شـو🦋 بگـذار روزگار هرچقدر میخواهــد پیله کند🕊🌸 ڪانالی امام زمانے💚پرازجمله های ناب تــارسیدن بہ‌آغوش خدا ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ خادمــ: @Moatoon @Mase_M انتقاداٺــ و پیشنهاداٺــ😍👇 https://harfeto.timefriend.net/305675895
مشاهده در ایتا
دانلود
بیو🌱 ••اگه میخوای یه روز ✨ ••دور تابوتت بگردن ⚰ ••امروز تو باید ••دور امام زمانت بگردی :) 🦋💙 @entezaro
🌸💞 خدآیا سر بِزَنگاہ رسیدی🌱 دستم را گرفتی 🤝 تاجی 👑 از حجاب✨ بر سرم نَهادی .. 🌹 و گفتی : اَشَرَفِ مَخلوقات بودَنَت بِہ‌ کِنار 😌 تو﴿دُࢪدانِہ‌‌ۍ﴾ عالمۍ😊❤️ @entezaro😍
❤️ جٰاݩ‌اگرجٰاݩ‌اسټ؛قُربٰاݩِ‌حُسیݩ‌بݩ‌علےٖ ↷''✿°ツ @entezaro
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
["💖"💖"] +این یڪ‌ توصیه یِ اخلاقــی نیست که باید دلبستگی ها را در دنیا گـُــم‌ ڪرد، بلڪه خبر از یک وضع‌ِ خطرناک مـــےدهد +هر دلبستگی ما را زیر شدیدترین ،غم‌‌ها له می ڪند... ... 🌸 ... 💐 @entezaro
..🌈✨🌱.. ... پیامبر اکرم (ص) : 💠 إنّ اللّه َ تعالى لا يَنظُرُ إلى أجسامِكُم، و لا إلى أحسابِكُم، و لا إلى أموالِكُم، و لكن يَنظُرُ إلى قُلوبِكُم! 💠 [كنز العمّال، 7258] "خداوند متعال نه به قيافه هاى شما نگاه مى كند، نه به حسب و نسب شما و نه به دارايى هايتان، بلكه به دل هاى شما مى نگرد" 🦋🌀🦋🌀🦋🌀🦋🌀🦋🌀 @entezaro
*♥️❤️♥️* - یقین دارم که اگر گناه وزن داشت اگر چین و چروک صورتمان را زیاد میڪرد بیشتر از اینهٰا حواسمان بھ خودمان بود. . ! *♥️❤️♥️* @entezaro
... چرا حجاب داریم ؟؟؟🤔 ‍-چرا‌حجاب‌دارےخانم؟👩🏻 +چون با ارزشمـ😌 -یعنی چی!!🤔 +یعنی عمومے نیستمـ🚕 -اگه خوشگل بودے حجاب نمی‌ڪردے حتماً یه چیزی ڪم داری😏 +آره بی‌عفتے و بی‌حیایے ڪم دارم -یعنےمن بی‌عفتم..!؟😡 +اگه با عفت بودے نمی‌ذاشتے از نگاه کردنت لذت ببرنـ👀 -ڪیا..!؟!😮 +همه مردا غیر از شوهرتـ👨🏻 -خب نگاه نڪنن🤐 +خب وقتے دارے گدایی نگاهشونو می‌کنی چجورے ردت ڪنن؟😐 -من واسه دل خودم خوشگل کردم..!! +حواست به دل اون خانمے که شوهرش با دیدن تو نسبت بهش سرد میشه یا اون پسر جوونے که شرایط ازدواجـ💍ــو نداره هم هست؟😕 -به اینش فکر نکرده بودم..!😟 +خدایے تو خونهـ🏠 هم واسه شوهرت اینجور شیڪ می‌کنے؟ -راستش نه ڪے حوصله داره آخه..!😒 +پس شوهرتم مجبوره بیاد زناے خیابونے رو نگاه ڪنه مثل این مردایی که زل زدن به تو!!🙄 -داری عصبیم می‌ڪنے دختره امل😤 +من خودمو خوب پوشوندم تو مثل... لباس پوشیدے پس به من نگو امل😉 -خب مُده😌 +آخرین مُد ڪَفَنه خانمے🍃 -هنوز جوونم بذار جوونے ڪنم فرصت دارمـ😋 +اگه تو همین حالت ملڪ الموت بیاد ببرتت چے؟☹️ -ینی جهنمے می‌شم؟! نه‌نه!😱 +یعنی واقعاً بی‌حجابے ارزش سوختن داره؟!😕 -راستش نه😔 +پس خواهر گلم هم خودتو هم مردمو از این فتنه نجات بدهـ😄 -چطورے؟🙃 +با حجابـ🦋با حیا با عفت با خدا -چیکار ڪنم که بتونم؟!😣 +به رضایت خدا فکر ڪن به بهشت به امنیت حجاب به پاکیتــ🥰 -راستش چادر گرمه دست و پاگیرهـ🥵 +بگو آتشـ🔥جهنم گرمتر است اگر می‌دانستند (تؤبه۵۱) دستو پا گیر بودنش حرف نداره نه می‌ذاره پاهاتـ🦶🏻 ڪج بره نه دستاتـ🖐🏼آلوده گناه شه خب خواهرم؟ -ینی خدا می‌بخشه؟😢 +إنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیِعاً خدا همه‌ے گناهان رو می‌بخشهـ😉 -چقد مهربون، ولے آرزوهامو دوستامو... چیڪار کنم؟🎈 +الَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ؟📖 آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیستـ🌱 @entezaro
💌 یه وقتایی که از آدمهای ناخوب اطرافمون دلمون می‌گیره، می‌شه بعضی روایت‌ها رو بخونیم تا قلبمون آروم بگیره 🔆 اهل بیت به ما می‌گفتند: از مواردی که با ظهور اتفاق میفته از بین رفتن آلودگی‌های اخلاقیه توی این دوران نشونه‌ای از گناه وجود نداره، حتی اثری از ریا باقی نمی‌مونه و هیچ‌کس نیست که دنبالِ 🍁 نیرنگ زدن باشه 🍀 اینبار اگه از بی اخلاقی کسی ناراحت شدی، هم برای هدایتش دعا کن هم زیاد زمزمه کن: 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 @entezaro
✍حضرت محمد (ص)فرمایند: محبوبترین خلایق نزد خدای عز و جل جوان نورسته ی خوش سیمایی است که جوانی و زیبایی خود را برای خدا و در راه خدا و در راه طاعت او بگذارد. خداوند رحمان به وجود چنین جوانی بر فرشتگان می نازد و می فرماید: این است بنده ی راستین من. 📚کنز الاعمال، @entezaro
🤭😉 رفقا‌‌‌‌‌تحقیقات‌‌‍‍‌نشون داده ۹۹درصداتفاقات مربوط به اخرالزمان اتفاق افتاده 😢یعنی‌چی؟🤔یعنی شیعیان گرامی ۸۵درصدعمرخودرامصرف کرده‌اید‌ وتنها۲۵درصدآن باقی مانده 😱 درنتیجه😰سعی کنیدکاری کنیدتادرهنگام ظهورمهدی‌فاطمه شرمنده اونشوید😔 @entezaro
✅ابراهیم یکدفعه سرعت را کم کرد! ✍ قبل از انقلاب با ابراهیم به جایی می‌رفتیم. حوالی میدان خراسان از داخل پیاده‌رو با سرعت در حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعت را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! همین‌طور که آرام حرکت می‌کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: «یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم!» من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به‌خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می‌کشید و آرام می‌رفت. ابراهیم گفت: «اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می‌سوزد که نمی‌تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته راه برویم تا او ناراحت نشود.» 📚 از کتاب سلام بر ابراهیم @entezaro
✨﷽✨ ✍امام صادق علیه السلام می فرماید: شیعیان و پیروان ما را در سه مسئله امتحان کنید: 1⃣اهمّیت به اوقات نماز که آیا اوّل وقت نماز را بر پا می دارند یا خیر، 2⃣حفط اسرار یعنی در حفظ اسرار و مسائل محرمانه کوشا هستند یا خیر، 3⃣و از حیث توانمندی های مالی یعنی آیا در مال خود برای برادران دینی سهمی قائلند و دست آن ها را می گیرند یا خیر. 📚خصال صدوق، ج1 ابو اسماعیل گوید: به امام باقر علیه‌السلام عرض کردم فدایت شوم شیعه در محیطی که ما زندگی می‌کنیم بسیار زیاد است. امام علیه‌السلام فرمود: آیا توانگر به فقیر توجه دارد؟ آیا نیکوکار از خطا کار در می‌گذرد؟ و آیا نسبت به یکدیگر همکاری و برادری دارند؟ عرض کردم: نه! حضرت فرمود: آنها شیعه نیستند شیعه کسی است که این کارها را انجام دهد شیعه است. 📚 اصول کافی @entezaro
'💛-💚-💛' ... +دݪ مرنجاݩ ڪہ ز هر دݪ بہ خُــدا راهے هسٺ! @entezaro
🌲🍃 شهلا یکدفعه یاد مدیر مدرسـه‌شان افتاد. خانم کچویی، مدیر دبیرستان ۲۲ بهمن، زینب را خوب می‌شناخت. زینب در دبیرستان فعالیت تربیتی داشت و برای خودش یکپا مربی پرورشی بود و خانم کچویی علاقه ی زیادی به او داشت. از طرفی خانم کچویی خیلی وقت ها برای نماز به مسجد المهدی می‌رفت و در کلاس‌های عقیدتی جامعه ی زنان هم شرکت می‌کرد. زینب مرتب با خانم کچویی ارتباط داشـت. شهلا به خانه رفت و شماره ی خانم کچویی را آورد. در این فاصله خانم دارابی سعی می‌کرد با حرف زدن، مرا مشغول و تا اندازه ای آرامم کند. اما من فقط نگاهش می‌کردم و سـرم را تکان می‌دادم. حرف‌های او را نمی‌شنیدم و توی مغـزم غوغایی از افکار عجیب و غریب بود. شهـلا به خانم کچویی زنگ زد و چند دقیقه‌ای با او حرف زد. وقتی تلفن را گذاشت، گفت« خانم کچویی امشب به مسجد نرفته و خبری از زینب ندارد.» شهلا با حالتی مشکوک ادامه داد که خانم کچویی از گم شدن زینب وحشت زده شده و با نگرانی برخورد کرده است. وقتی از تماس گرفتن با دوسـتان زینب ناامید شدیم، با خانم دارابی خداحافظی کردیم و به خـانه برگشتـیم. درِ حیاط را که باز کردم، چشمم به بوته ی گل رز باغچه ی گوشه ی حیاط افتاد. جلو رفتم و کنـار باغچه به دیوار تکیه زدم. بلندی بوته به اندازه ی قد زینب و شهلا بود. از بالا تا پایین بوته، گل های رز صورتی خودنمایی می‌کردند. آن درختچه هر فصل گل می‌داد و انگار برای آن بوته، همیشه فصلِ بهار بود. زینب هر روز با علاقه به درختچه ی گل رز آب می‌داد تا بیشتر گل دهد. او در این چند روز باقی مانده به سـال‌تحـویل، در تمیز کردن خانه خیلی به من کمک می‌کرد. البته همان‌طور که مشــغول کار بود به من می‌گفت«مامان، من به نیت عـید به تو کمک نمی‌کنم؛ ما که عید نداریم. توی جبهه رزمنده‌ها می‌جنگند و خیلی از آنـها زخمی و شهــید می‌شوند، آن‌وقت ما عید بگیریم؟ من فقط به نیت تمیزی و نظافت خانه کمک می‌کنم.» @entezaro